جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ملت عشق از همه دین ها جداست


ملت عشق از همه دین ها جداست

هنگام دیدن «کتاب قانون», داستان «موسی و شبان», در دفتر دوم مثنوی در ذهنم تداعی می شد

۱) چندی پیش فیلم «کتاب قانون» را بر پرده یکی از سینما های پایتخت دیدم. موضوع اصلی فیلم نقد مناسبات و روابط اخلاقی جاری میان مردم ماست؛ مردم متدینی که اصول مسلم اخلاقی را، اعم از «دروغ نگفتن»، «آسیب نرساندن به دیگری»، «نمامی و سخن چینی پیشه نکردن» و... زیر پا می گذارند و به اموری بسنده کرده اند که رستگاری اخلاقی را برای ایشان به ارمغان نمی آورد. هرچند فیلم فاقد فیلمنامه محکمی است و در مجموع چندان خوش ساخت نیست و از بازی رحمان (پرویز پرستویی) که بگذریم، سایر بازی ها درخشان نیست، اما موضوع اصلی فیلم بهانه مبارکی است برای تامل درباره زیستن دینی و زیستن اخلاقی و ربط و نسبت میان این دو. در عین حال، جهد و کوشش کارگردان فیلم، مازیار میری، برای طرح چنین مسائلی در فضای کنونی جامعه حقیقتاً ستودنی و مثال زدنی است. آنچه به اختصار در ذیل می آید تاملات نگارنده است درباره زیستن اخلاقی و اقتضائات آن در یک جامعه دینی.

۲) هنگام دیدن «کتاب قانون»، داستان «موسی و شبان»، در دفتر دوم مثنوی در ذهنم تداعی می شد. داستان تو بر توست و چندلایه و حاوی مضامین بلند اخلاقی، عرفانی، دین شناسانه و... در این نوشته صرفاً مضامین اخلاقی آن مدنظر است، نه سایر ابعاد و مولفه های آن. قصه از فرط شهرت حاجتی به شرح چندانی ندارد. داستان شبان سوخته دلی است که با نهایت خلوص و صمیمیت با خدا نجوا می کند و مکنونات قلبی خویش را بر آفتاب می افکند. موسی(ع) سر می رسد و با او عتاب می کند که چرا خداوند را این گونه می خوانی؛

این چه ژاژ است و چه کفر است و فïشار

پنبه یی اندر دهان خود فïشار

گر نبندی زین سخن تو حلق را

آتشی آید بسوزد خلق را

خداوند جسم ندارد و محتاج خوردن و خوابیدن نیست، بلکه وجود مطلقی است که نمی توان او را، چنان که شایسته است، خطاب کرد. ابتدا باید گفتارت را تصحیح کنی و واژگان و مفاهیم دینی را به درستی به کارگیری، آنگاه با خدا نجوا کنی. مطابق با داستان، پس از آن خداوند به موسی عتاب می کند که چرا با بنده من این گونه سخن گفتی و او را از درگاه من راندی؛

چند از این الفاظ و اًضمار و مجاز

سوز خواهم سوزٍ با آن سوزٍ ساز

آتشی از عشق در جان برفروز

سر به سر فکر و عبارت را بسوز

موسیا آداب دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

کسی که سوزی در کلامش موج می زند، جانش عوض شده و در پی آن، جهانش دیگرگون شده و تبدیل مزاجی در او پدید آمده است، رستگار و مهتدی به هدایت خداوند است، نه کسی که اصطلاحات و عباراتی را لقلقه زبان خود ساخته و با جسم و جسدی از آموزه های دینی دلخوش است و با روح آنها بیگانه. اگر کسی به دقایق و ظرایف کلامی، فلسفی و... وقوف داشته باشد، اما به سبب نخوت و غرور در او صفای باطنی یافت نشود، به بیراهه رفته است. آنچه قوام بخش رستگاری است، صفای باطن است و زیستن اخلاقی پیشه کردن.

۳) رحمان انسان متدینی است و در خانواده یی مذهبی زندگی می کند. در یک سفر کاری که به لبنان می رود، به دختری لبنانی و مسیحی (ژولیت) دل می بازد. ژولیت نیز شیدای رحمان می شود، و چه بسا مسلمان شدن او نیز تا حدودی متاثر از همین امر باشد. پس از روند و آیندها یی چندباره رحمان، ازدواج این دو با یکدیگر و رجعت به وطن، نزاع میان خانواده شوهر (مادرشوهر، خواهرشوهر و...) و عروس بالا می گیرد. آنچه عیان است، رفتار زننده اقوام شوهر (به جز یک نفر) با ژولیت است. خانواده شوهر متشکل از افرادی است که ادعای مسلمانی می کنند و در عین حال، به اصناف رذائل اخلاقی آلوده اند؛ تمسخر می کنند، سخن چینی می کنند، فخر می فروشند و غیبت می کنند. ژولیت تازه مسلمان که نام آمنه را برای خود اختیار کرده است، در برابر طعن ها و تخفیف های ایشان که پس از مدتی با کنایه های رحمان نیز همراه می شود، مدتی تاب می آورد و تحمل می کند، اما سرانجام عنان اختیار از کف می دهد و رهسپار سرزمین پدری خویش می شود. رحمان پس از چندی، سرافکنده و خجل، در پی آمنه می رود تا او را بازگرداند.

۴) مادر، خواهر و عمه رحمان نماد انسان های متشرعی هستند که از مغز و گوهر دین نصیب چندانی نبرده اند و عبوس و خشک دًماغ اند. چنین کسانی نه متخلق به اصول اخلاقی انسانی اند و نه بهره مند از نعمت تساهل و تسامح با خلق خدا؛ به گونه یی که از آزار رساندن به بندگان خدا باکی ندارند. فخر فروختن به اینکه تو (آمنه) تازه مسلمانی و احیاناً به سبب فرانسوی تبار بودن، نمی توانی اصطلاحات دینی را به درستی تلفظ کنی، در حالی که ما فارسی زبانان عمری است اصطلاحات دینی را به سهولت به کار می بریم، مصداق بارزی است از ظاهر پرستی عاری از لïبٌ و مغز و معنا.

نظیر متکلم یا فیلسوفی که درک منقح و موجهی از توحید دارد و بر درک دیگران از این مقولات طعنه می زند و کمر به تصحیح آنها می گشاید، اما نحوه زیست او تناسبی با توحیدشناسی او ندارد چرا که انسانی است متفرعن و خودمحور. حقیقتاً چنین نحوه زیستی در ترازوی سلوک وزنی ندارد. چه سود که کسی سابقه تدین بیشتر یا درک نظری عمیق تری از دیگری داشته باشد، اما سلوک دینی او فاقد روح و معنا باشد. اگر گوهر دیانت اخلاق باشد، چنین انسان های بیگانه با اخلاق را به سختی می توان متدین خواند، اگرچه به ظواهر و پوسته هایی از دین دل خوش کرده اند. از سوی دیگر، افرادی که در آموزه های اخلاقی به دیده عنایت می نگرند و اصول اخلاقی جهانشمول را در تنظیم مناسبات و روابط اخلاقی خویش به کار می گیرند به حقیقت متدین اند و برخوردار از گوهر بنیادی ادیان.

دینداری که بی توجه به اخلاق و عاری از آن باشد ارزشی ندارد. جانی که مقید به قیود اخلاقی نیست و بر رفتار خویش قید و بند نمی نهد، نشاید که او را مومن و متدین خواند. بی سبب نیست که جان هیک یکی از منادیان پلورالیسم دینی در جهان جدید، تغییر و حرکت از خود محوری به سوی خدامحوری و حقیقت محوری را شرط فلاح و رستگاری و مهتدی شدن به هدایت خداوند می داند. کسی که این تحول اخلاقی و روحی را از سر گذرانده و یک چنین تبدیل مزاجی در او رخ داده حقیقتاً رستگار است. در عین حال، کسی که اخلاقی نمی زید و اصول جهانشمول اخلاقی را مکرراً نقض می کند، درک چندانی از حقیقت و زیبایی و رستگاری ندارد. «عشق» نزد عرفای ما سرمه یی است که قوام بخش اخلاق است. انسان عاشق هم اخلاقی می زید و هم نسبت به دیگران گشوده است و هم واجد دیده باطن بین و رهیده از ظاهرپرستی؛

عارفان را سرمه ای هست آن بجوی

تا که دریا گردد این چشم چو جوی

ملت عشق از همه دین ها جداست

عاشقان را ملت و مذهب خداست

پلورالیسم دینی، که به نحوی در «کتاب قانون» نیز تایید می شود (صحنه دیالوگ راننده تاکسی لبنانی با رحمان)، هم مبتنی بر آموزه هایی نظری است و هم مبتنی بر آموزه هایی عملی . زیستن اخلاقی و نگاه متساهلانه عاشقانه به امور و پدیده ها و انسان های گوشت و پوست و خون دار داشتن، قوام بخش رکن عملی آن است.

۵) حال بپرسیم چه نسبتی برقرار است میان زیستن اخلاقی و زیستن دینی؟ بر این باورم که دینداری که متضمن پاسداشت اصول جهانشمول اخلاقی نباشد از روح و گوهر دیانت نصیب چندانی نبرده است. شایسته نیست انسان های متدینی که علی الاصول باید انسان های متساهلً متخلقی باشند، غیراخلاقی بزیند و اصول اخلاقی بنیادین را در زندگی خویش به جد در کار نگیرند.

باشد که ما نیز اخلاق را قوام بخش دیانت بینگاریم و تدین عاری از تخلق به وظایف اخلاقی و اصول انسانی را هرگز طلب نکنیم.

سروش دباغ