سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
ردپای گرگ در آینه زمان
ردپای گرگ در زمان اکرانش با بازخوردهای متفاوتی روبهرو شد. سه نقد زیر از سه زاویه دید متفاوت به فیلم مسعود کیمیایی میپردازند و نشان میدهند که آثار کارگردان قدیمی سینمای ایران در طول زمان همیشه واکنش برانگیز بودهاند. در زیر گزیدههایی از سه نقد مسعود فراستی، جواد طوسی و احمد بیگدلی آورده شده است. نقد مسعود فراستی از کتاب لذت نقد و دو نقد دیگر از کتاب «مجموعه مقالات در نقد و معرفی آثار مسعود کیمیایی؛ از خط قرمز تا فریاد» زاون قوکاسیان انتخاب شدهاند.
مسعود فراستی:
ردپای گرگ بعد از دندان مار، بهترین کار کیمیایی بعد از انقلاب، فیلم بدی است. ردپا با تمام ناتوانیها و کژیهایش که بسیار است، یک حسن بزرگ دارد و آن صاحب و خالق داشتن است و نه بیصاحب و بیاصل و نسب بودن، همچون عمده محصولات سینمایی ما. این مهر خالق را بر خود داشتن، بزرگترین قوت فیلم است و مهمترین ویژگی خاص خالقش و نیز بزرگترین ضعف و اشکال آن. چشم اسفندیار ردپای گرگ در همین مهر است و ردپا. همین است که اثر را از نخستین لحظه، محکوم به شکست کرده و محکوم به فنا و از آنجا که اثر آینهیی است از خالق خود، به ناچار تمام ناتوانیها، بیاعتناییها، بیهنریهای صاحب را باز میتاباند؛ خود مظلومانه سپر بلای صاحب میشود و به مسلخ میرود تا قربانی شود و فدایی او. خالق اثر، اما صحیح و سالم و مغرورانه، پا بر سر قربانی میگذارد و به اثر دیگری مشغول.
ردپای گرگ بیمخاطب است و این برای یک فیلم به عنوان هنر و رسانه یعنی پایان کلام. ذات نمایش، از جمله فیلم، در مخاطب آن است؛ مخاطبی هرچند محدود و خاص. ردپای گرگ حتی مخاطب خاص هم ندارد. مخاطبش فقط سازنده آن است و بس. طرفداران محدود فیلم نیز ادای خوش آمدنهای گذشته خود را در میآورند و نه حال خود را چراکه سخت است و تلخ است قبول از دست دادن فیلمسازی محبوب، با دنیایی نوستالژیک و تلخ و عکسهای یادگاری.
ردپای گرگ دیگر حتی یک فیلم معمولی و سر و تهدار هم نیست. نه شروعی دارد، نه پایانی؛ نه وسطی و نه منطقی. هر جوری میشود تدوینش کرد و هر معنایی میشود برایش تراشید و به همهچیز میشود نسبتش داد، از بس که سردرگم است و مغشوش و منقطع.
با این همه، فیلم یک لحظه خوب دارد و جاندار؛ یک لحظه سینمایی و مهردار. نگاه خیره رضا در زندان را میگویم و حرکت آرام دوربین را و ایست روی عکس یادگاری روی دیوار. جان گرفتن تک تک آدمها در درون عکس و جان گرفتن عشق و دوستی و تنهایی کنونی رضا. همین یک لحظه زیبا میارزد به بسیاری از محصولات امروزی فیلمفارسی و فیلم انتلکت سینمای ما و مهمتر اینکه کیمیایی اهل حضور است، نه حصول؛ از این و آن. او دنبال روز و مد روز نیست و مصرف روز. همین است که او را متمایز کرده و با وجود ردپاهای ضعیف بعد از انقلابش، همچنان فیلمساز متشخصی است و قابل احترام.
جواد طوسی:
انسان اسطورهیی کیمیایی در پیش از انقلاب، روحیهیی مهاجم داشت. به همین دلیل، سید و قدرت در یاد و خاطره تماشاگر میمانند. اما قهرمان اسطورهیی بعد از انقلاب کیمیایی به تبع شرایط اجتماعی- سیاسی پیرامونش، خصایص ذاتی و فردیاش، دیگر آن روحیه تهاجمآمیز را ندارد و به انسانی درونی و کاملا آسیبپذیر بدل شده است. قهرمان این دوران کیمیایی، خودش نخستین کسی است که شیر بییال واشکم بودنش را معترف میشود.
کیمیایی آنقدر با خودش صادق است که با وجود آگاهیاش از ناخشنودی بیننده عادی و بد عادت کرده، قهرمان معاصرش را در اندازههای واقعی خود به تصویر میکشد. آدمهای کیمیایی در این عصر برای آن دسته از تماشاگرانی که با بستر ذهنی و زاویه دید و مولفههای بصری این فیلمساز آشنایی عمیق و اصولی دارند، همچنان پرجاذبه و برای بقیه دافعهآمیز و ملالآور است. در حقیقت، موقعیت عریان انسان این زمانه کیمیایی میتواند ملموس یا کسالتبار باشد. وقتی رضا از همان اول دفتر، خودش را خلع سلاح میکند و پای عشق و رفاقت میایستد و دلش را به آن عکس دسته جمعی یادگاری خوش میکند، سنگ بنای سینمای خاص و سهل و ممتنع کیمیایی را میگذارد.
کیمیایی بر اساس خصایص و وجود ظاهری و باطنی آدمهایش و حدود قابلیتهای آنها در جهت معاصر بودن و همگامی با زمانه، دنیای شخصیاش را در بستری از کابوس و واقعیت بنا میکند. در این دنیای هذیانی، مرز میان خیال و واقعیت وجود ندارد. همه نشانهها و تاکیدهای کیمیایی برای این بیحد و مرزی، هنرمندانه و زیبا هستند. از سیاه و سفید شدن تدریجی عکس یادگاری در فصل دربند تا نگاه عمیق رضا رو به دوربین در زمان دستگیری و دستبند زده شدنش در جاده. نگاه خشمگین او متوجه کیست؟ صادق خان یا طلعت یا هر دویشان؟ در شرایطی که شهر کاملا بر این غریب آشنا مسلط است و تنهاییاش را به رخ میکشد، دوربین همراه با او ارتباط پیوستهیی دارد. رضای خلع سلاح شده، در این حضور ناگزیرش در متن حادثه، باز نیاز خودش را به مسلح شدن احساس میکند. احساس عدم امنیت او در شرایطی است که به قول آن چاقوفروش کور، «حرف اولو پول میزنه نه رفاقت و غیرت». باز زخمی در درون و گریزی دیگر.
احمد بیگدلی:
رضا همان است که بود، کاپشن نمیپوشد، کفشهایش قدیمی است و حالا دیگر از مد افتاده. اما خصایص باکره رضا را نمیتوان کتمان کرد. نمیشود گفت قدیمی و از مد افتادهاند. این خصلتهای بکر همان است که من دوست میدارم. همان است که تو طالبش هستی. همان است که ما را روی صندلی مینشاند تا ردپای گرگ مسعود را نه آقای کیمیایی را تماشا کنیم و از این همه غرور، عزت نفس و حیثیت پاکیزه آدمهای مسعود و صداقت و صمیمیت خود مسعود کیمیایی را ببینیم و باور کنیم که از خلسه خاکستری دوره بد بیرون خواهیم آمد. این دوره، دوره زوال ارزشهای میراثی است، اما کیمیایی وادارمان میکند پشت پنجره دلخواهش بنشینیم و رنگین روزگار خوش دیرین را که هنوز هم شدنی است تماشا کنیم. «بودن» این بن فعل ماضی بعید در داستانهای کیمیایی شدنی است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست