جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
محکوم به مرگ به جرم مسلمان ماندن
در شهریور ماه ۱۳۵۲، مجید شریفواقفی در رأس مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفت. سازماندهی سازمان در این زمان به سه شاخه درمرکزیت تقسیم شد که عبارتند از:
«۱) شاخهی سیاسی (با مسئولیت تقی شهرام)
۲) شاخهی نظامی (با مسئولیت بهرام آرام)
۳) شاخهی کارگری (با مسئولیت مجیدشریفواقفی).»
هر چند سازمان به سه شاخه تقسیم شده بود، اما رهنمودها و جمعبندیهای اصلی از سوی شاخهی تقی شهرام ارائه میشد.
تقی شهرام بسیار هوشیار بود و یک عنصر تشکیلاتی بود، در حالی که بهرامآرام یک تیپ تئوریک بود و از بدو ورودش پیوسته در جریان حرکت عملی سازمان قرار داشت و یک فرد همه جانبهای بود که طی ماجرای تغییر ایدئولوژی، که از سال۱۳۵۲ شروع و تا سال ۱۳۵۴ علنی شد، به تدریج به مهرهی تقی شهرام و درحقیقت اهرم نفوذ وی تبدیل شد.
● عوامل و نحوهی ایجاد انشعاب در سازمان مجاهدین خلق
تقی شهرام به همراه ناصر جوهری در سال ۱۳۴۸، توسط محمد حیاتی و رضاباکری به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد. وی در جریان ضربهی شهریور۱۳۵۰ دستگیر شد و از طریق دادگاههای نظامی وقت به ده سال زندان محکوم شد. او در زندانهای قزلقلعه، علاوه بر آن که مسئولیت آموزش سیاسی دانشجویان زندانی را بر عهده داشت، ارتباط وسیعی با زندانیان مارکسیست سایر گروهها برقرارکرد و در نتیجه به معلومات مارکسیستی خود افزود.
مارکسیستها در برابر هر مسئلهای موضعی ایدئولوژیک داشتند؛ دربارهی هنر، موسیقی، طبقات مختلف، تاریخ و... به طور مشخص و دستهبندی شده جوابمیدادند. همین انسجام ظاهری از عواملی بود که شهرام را جذب مارکسیسمکرد.
شهرام در سال ۱۳۵۱، به همراه حسین عزتی به زندان ساری تبعید شد. او که در این زمان به مارکسیسم گرایش یافته بود، درسال ۱۳۵۲ به کمک یکی از اعضای سازمان چریکهای فدائی که با او در زندان بود و با کمک افسر زندان به نام ستوان احمدیان به اسلحهخانه دستبرد زده و به همراه تعدادی اسلحهی کمری و بیسیم از زندان ساری فرار کردند. هم سلولی شهرام نیز به مجاهدین پیوست.
برخی فرار شهرام از زندان ساری را طرحی از سوی ساواک تلقی کردهاند. به هرترتیب، او در رأس یکی از سه شاخهی مجاهدین قرار گرفت و از خلأ موجود در کادر رهبری سازمان مجاهدین بهره جست. وی مطالعات وسیعی در زمینهی اصول مارکسیستی داشت و کتبی مانند زمینهی تکامل اجتماعی با دو ترجمهی پرویزبابایی و دکتر پورکاشانی را در میان سمپاتها ترویج میکرد و به تدریج آموزش مارکسیستی جایگزین آموزش اسلامی شد.
«در تابستان ۵۲ مبارزهی ایدئولوژیک به عنوان محتوای اصلی جنبش نوین «اصلاح و آموزش» در دستور کار سازمان مجاهدین قرار گرفت و گروههایی به نام «بررسی و تصمیم» متشکل از مسئولان و بالاترین کادرهای سازمان تشکیل شد. جنبش «اصلاح و آموزش» به منظور کشف عوامل که مانع حرکت رشد یابندهی سازمان، تجدید ترتیب کادرها و بررسی و تحلیل ضعفها و نارسایی موجود در کارسیاسی و تشکیلاتی و نظامی سازمان و ارائه و تعیین خط درست سیاسیتشکیلاتی برای اصلاح آن بود».
«مطالعه بر روی ایدههای مارکسیستی توسط یک کادر ده نفره، که مهمترین اعضای آن تقی شهرام، بهرام آرام و ابراهیم جوهری بودند، صورت گرفت. سرانجام آنها به این نتیجهرسیدند که «هستهی تفکراتشان مارکسیستی است و تنها پوستهی آن اسلامی است.»
دو ویژگی مهم عقیدتی رهبران سازمان مجاهدین بعد از تغییر ایدئولوژی، مارکسیسمزدگی، علمزدگی و «دمکراسیخواهی انقلابی» بود که آنها را از خصایصمبارزهی ضد امپریالیستی تلقی میکردند.
در ۲۵ خرداد ۱۳۵۲، اعضای مرکزی و در شهریور همان سال کادرهای درجهی اول سازمان گردهماییهایی در کرج تشکیل دادند که طی آن به این نتیجه رسیدند که «آموزشهای دینی در سازمان متوقف شود، چرا که با آموزشهای دینی هفده نظر بنیادین، ایجاد و در نتیجه انشعاب با بار مسلحانه در سازمان ایجاد خواهد شد.» دریکی از جلسات، بهرام آرام اذعان کرده بود که «وظیفهی اصلی ما این است که سازمانرا در برابر ساواک، امپریالیسم و صهیونیست و ارتجاع حفظ کنیم،» در نتیجه بهخاطر حفظ وحدت در چنین سازمانی، آموزشهای دینی و قرآنی کنارگذارده شد».
در نشست کرج، که بهرام آرام، تقی شهرام، وحید افراخته، مجید شریفواقفی، علیرضا سپاسی، ناصر جوهری و... همهی کادرها حضور داشتند، موافقت شد که اعضا آموزشهای قرآنی را کنار گذارده و آموزشهای علمی نظیر «دیالکتیک محصول علم» جایگزین آن شود که به تدریج دیالکتیک محصول علم جای خود رابه دیالکتیک مارکسیستی داد. همزمان با این تصمیم کتب مارکسیستی ترجمه و به وفور در دسترس قرار گرفت؛ بهویژه آنکه مارکسیستها در ویتنام، شاخ آفریقا و ... حماسه میآفریدند.
اشتباه مجاهدین در آن بود که قوانین جامعه را که آنها در صدد تدوین آن بودند، متفکران غربی مانند مارکس، ریکادو، لاسال... نوشته بودند؛ ثانیاً تجربیاتانقلابی مورد توجه آنها متعلق به انقلاب چین، شوروی، کوبا و کمون پاریس و...بود که دارای پشتوانهی فلسفی و ارزشهای پنهان بود که مجاهدین قدرت تفکیک آنرا از تجربه، نداشتند. بدین ترتیب، اعضای سازمان مجاهدین به تدریج تغییرایدئولوژی را زمزمه کردند.
در تغییر مواضع ایدئولوژیک، مجاهدین بدین نتیجه رسیده بودند که «اسلام ایدئولوژی طبقهی متوسط است، در صورتی که مارکسیسم «رهایی طبقه کارگر» محسوب میشود.
وحید افراخته (رحمان) از اعضای سازمان معتقد بود که «مذهب و دین مخدر است و تخدیرکننده و... و چیزی که باعث حرکت بشود نیست... و اسلام شیوهی مبارزه ندارد، علم مبارزه ندارد. آدم میتواند مسلمان باشد، اما علم آن را (علم مبارزه) را از کمونیستها یاد بگیرد».
رهبران سازمان مجاهدین با انتشار بیانیهی تغییر مواضع ایدئولوژیک، نه تنها رژیم بلکه تمام مخالفان آن اعم از سکولارها و مذهبیها را شوکه کردند. این بیانیهاعلام میکرد که سازمان از آن پس بُعد اسلامی را به نفع مارکسیسم ـ لنینیسم کنار خواهد گذارد؛ چرا که «اسلام افیون تودههاست.» و در بهترین حالت ایدئولوژی فردی، بورژوا و اتوپیایی است. در حالی که مارکسیسم ـ لنینیسم یک فلسفهی علمیواقعی طبقهی کارگر بوده و راه درست رهایی بشر است....» سازمان مجاهدین به دو گروه رقیب تقسیم شد؛ نخست مجاهدان مسلمان بودند که از کنار گذاشتن نام(شعار) اصلی سازمان امتناع میکردند و رقبای خود را به این موضوع متهممیکردند که از طریق کودتای خونین کنترل سازمان را به دست گرفتهاند. و دوم، مجاهدان مارکسیست بودند که عنوان کامل «سازمان مجاهدین خلق ایران» را ابداعکردند ... شاخهی تقی شهرام نماز دسته جمعی را ممنوع و واژهی رفیق را جایگزین واژهی برادر کرد. دومین شاخه نیز که بهوسیلهی بهرام آرام رهبری میشد بعد ازمناقشات داخلی شدید همان راه را طی کرد و شاخهی سوّم که بهوسیلهی شریفواقفی رهبری میشد با اقلیت قابل توجهی که علیه رهبران خود رأی دادند ازمارکسیستها جدا شدند.
شهرام و آرام و پنج نفر دیگر از کادرهای اصلی سازمان تا سال ۱۳۵۳ تغییر ایدئولوژی دادند، اما تا شهریور ۱۳۵۴ به منظور جذب اعضای بیشتر و کشانیدن آنان به سوی مارکسیسم، با خواندن نماز و برقراری جلسات تفسیر قرآنتظاهر به مسلمانی میکردند. مخالفت شریفواقفی با موضوع تغییر ایدئولوژیک منجر به تصفیهی او از سازمان گردید.
مرتضی صمدیهلباف، از اعضای سازمان مجاهدین، که همرزم مجید شریفواقفیبود و در بُعد اسلامی سازمان فعّالیّت داشت، در این زمینه وی ضمن اعترافاتش درساواک میگوید:
«... کتابهای مارکسیستی را بدون این که از دید فلسفهی الهی مورد بررسی قرار داده، میخواندیم و حتیدر بعضی موارد آنها را تایید میکردیم. این مسئله بهاضافهی آمدن فردی در کادر رهبری گروه که فردیمارکسیست بود و به دروغ وانمود میکرد مسلمان است و برای ما قرآن میخواند، در حالی که بدان اعتقادنداشت و همچنین پائین بودن سطح تئوریک و کمی آگاهی اعضای گروه باعث مارکسیست شدن گروه گردید.گروه بعد از این با افراد مذهبی چنین برخورد میکرد،بدون این که به آنها بگوید ما دارای چه نوع اعتقادیهستیم و چه فلسفهای مورد پذیرش ما است، ابتدا آن فرد مذهبی را که نسبت به گروه دارایاعتقاد بود و مورد قبول او بود عضوگیری میکرده،سپس سعی میکرد انگیزههای مذهبی او را سست کردهو بعد با دادن کتابهای مارکسیستی از قبیل «ماتریالیست دیالکتیکی تضاد و غیره، فردی که قبلاًمذهبی بود به یک فرد ضد مذهب و کمونیست تبدیلشود.»
به طور کلی، میتوان چنین برداشت کرد به دلیل آنکه بعد از شهریور ۱۳۵۰، تعداد زیادی از افراد و بهخصوص کادر مرکزی سازمان مجاهدین یا دستگیر و زندانی و یا اعدام شدند، موقعیتی برای به انحراف کشیده شدن سازمان به وجود آمد و اگر در آن زمان سازمان دچار انشعاب و گرفتار جریان اپورتونیستی نمیشد در یک مقطع زمانی دیگر کل سازمان مجاهدین به انحراف کشیده میشد.
آنها به اقدامات دیگری دست زدند که برخی از آنها عبارتند از:
«۱) رواج دادن دروغ در بین افراد در سازمان، دال بر این که همهی افراد سازمان تغییر ایدئولوژی دادهاند؛
۲) قطع تماس افراد سازمان با یکدیگر به جهت عدم همفکری و اعتراض جمعی؛
۳) تهدید افراد به اخراج از خانههای تیمی (در صورت عدم تغییر ایدئولوژی)؛
۴) تهدید قطع کمک مالی سازمان به اعضا؛
۵) بازجویی، شکنجهی افرادی که حاضر به تغییر ایدئولوژی نبودند.
رهبران مارکسیست مجاهدین ادعا داشتند که از اعضای سازمان ۵۰% را تصفیه کرده و از ۵۰% باقیمانده عدهای مسلمان ماندند و با ایشان [یعنی آنها که تغییر ایدئولوژی دادند] همکاری میکنند، اما در واقع اقلیتی محدود (۲۰%) تغییر ایدئولوژی دادهاند».
براساس اعترافات وحید افراخته «علت مارکسیست شدن مجاهدین، پذیرش ماتریالیسم تاریخی از طرف بنیانگذاران اولیهی گروه مثل حنیفنژاد است».
پذیرش مرام مارکسیستی در سازمان بدین ترتیب بود که «ابتدا روحیهی فرد را باانتقادات فراوان از کتب خود، و مدارک کتبی از افراد، دال بر وجود ضعفهای آنها وطرح ایرادات اساسی ایدئولوژی مطرح شد».
کیفر نپذیرفتن مرام مارکسیستی «راندن از خانههای تیمی، یا یک قرص سیانوربود. پس برخی از اعضای سازمان بهدلیل پایداری در برابر ایدئولوژی مارکسیستیترور شدند و تصفیهی خونین درون سازمانی ایجاد شد که سازمان (رهبران سازمان) تنها به دو مورد (شریفواقفی و صمدیهلباف) اشاره کرده است».
در واقع، اعضای سازمان مجاهدین بر این باور بودهاند که با آشکار نمودنگرایشهای مارکسیستی خود به طور رسمی همهی گروههای مارکسیستی را پشت سرخود خواهند داشت. اما در نتیجهی اعلام این تغییر مواضع، سازمان گروههای نظامیـ سیاسی را به جای مبارزه با رژیم پهلوی مقابل هم قرار داد.
● موضعگیری شریفواقفی در برابر جریان تغییر ایدئولوژی
به تدریج، جزوات مذهبی از میان اعضای سازمان جمعآوری شد و در مقابل، جزوات مارکسیستی جایگزین آن شد و به زعم خودشان سؤالاتی در بابانتقادهای مذهبی مطرح کرده و در اختیار اعضای سازمان قرار دادند.
به زودی «جزوهی سبز آموزش» محصول جریان انحرافی «اپورتونیستی» ازسوی سازمان منتشر شد.
«این جزوه چاپ نشده بود، اما روی کاغذ سبز رنگینوشته شده بود... تحلیل جزوه یکی از محورهایش اینبود که ایدئولوژی سازمان روی تکامل قرار دارد و اینتکامل مادی است و از تکامل مادی به تکامل ابزارتولید و سپس به ماتریالیسم تاریخی میرسیدند...واقعیت را همان ماده میدانست و میگفت؛ اگر چیزیغیر ماده است نشان دهید. این خلاصهای از آن جزوهبود که تفصیل آن در کتاب تازیانهی تکامل آمده است.این جزوه رسماً اعلام غیرمذهبی بودن نکرده بود، ولی با محورهایی که داشت عملاً مذهب حذف میشد و جنبهی روبنائی پیدا میکرد.»
حسین روحانی دربارهی «جزوهی سبز» میگوید:
«بحثهای مربوط به «جزوهی سبز» که در سطح رهبری و کادرهای سازمان صورت میگرفته، موردمخالفت اساسی هیچ کدام از این افراد و از جمله مجیدشریفواقفی، که در این زمان عضو مرکزیت بوده، قرارنمیگیرد و اگر اختلافاتی بود در جزئیات بوده و نهدر رأس و محورهای اصلی مطلب... مجیدشریفواقفی با این نتیجهگیری نهائی و کنار گذاشتنایدئولوژی مذهبی و پذیرش مارکسیسم به جای آنموافقت نداشته و آن را مورد انتقاد قرار میدهد.»
مجید به نقد و بررسی «جزوهی سبز» پرداخت، اما مخالفت رهبران مارکسیستباعث شد که وی تنها به نقد و بررسی آن جزوه و مشخص کردن نقاط ضعف آن در شاخهی خود بپردازد. ادامهی مخالفتها در آذر ماه ۱۳۵۳، در مقالهی جدیدی طی نشریهی داخلی سازمان تحت عنوان «پرچم مبارزهی ایدئولوژیک را برافراشتهایم» خود را نشان داد که شریفواقفی با آن مخالفت کرد و پارهای از رهبرانسازمان به وسیلهی نشریهی «پرچم مبارزهی ایدئولوژیک را برافراشته سازیم» و با استفادهاز چهرههای مذهبی چون حضرت علی(ع)، امام حسین(ع) و اصحاب پیامبر و با استفاده از اسلام (به عنوان یک امر سنتیـ فرهنگی) به تهییج یاران خود پرداختند... که به تدریج رابطهی فرد را با اسلام قطع میکردند. مجید بعد از آگاهی از این مسئلهچنین میگوید:
«رفیق پرچمدار، تو مذهب را به عنوان یک مکتب قبول نداری، ولی به عنوان یک فرهنگ از قهرمانان آنتجلیل میکنی و دست به عوامفریبی میزنی.»
خبر انتشار جزوهی سبز در میان اعضای سازمان از طریق «مرتضی صمدیهلباف» بهشریفواقفی رسید و او به این موضوع اعتراض کرد.
هنگامی که مجید متوجه شد از طریق بحث سیاسی درون گروهی نمیتواند مارکسیستها را قانع کند، از پذیرش مسئولیت رفتن به اصفهان و یا خارج از کشور سرباز زد. تقی شهرام و بهرام آرام برخورد مجید را «ناشی از نحوهی تفکر و ماهیت طبقاتی او میدانستند. در حالی که مجید به آنها پاسخ میداد:
«چون با شما وحدت ایدئولوژیک ندارم، نمیتوانموحدت تشکیلاتی داشته باشم؛ چرا که وحدتتشکیلاتی در رابطه با وحدت ایدئولوژیک امکانپذیر است و من به هیچ وجه دستورات شما را به عنواندستورات سازمان تلقی نخواهم کرد.»
دکتر فضلالله صلواتی میگوید:
«ایشان (مجید شریفواقفی) در یک نشست دیگر با من، هنگامی که در سال ۵۰ تازه از زندان آزاد شده بودم، در یکی از خانههای امیریه یکساعتی با هم صحبت کردیم ایشان دیگر آخرِ حرفش را زد که دیگر هیچ کاریبرای ما نیست و تمام این افرادی که الان در رأس سازمان مجاهدین هستند به انحراف گرائیدند و به زودی ما را نابود خواهند کرد. من تنها حرفی که زدم این کهاگر میتوانی اسلحه و لوازمی که دارید اینها را بردارید و در یک مخفیگاه دیگری کههم از آن افراد پنهان باشد و هم از نظر ساواک و سازمان امنیت، مخفی کنید...»
هر چند مجید از سوی سازمان محدود شد اما مرتضی صمدیهلباف، جعفرلباف و فرهاد صفا از یاران وفادار او بودند.
مجید با روحانیان مبارز (در هنگام تغییر ایدئولوژی) در تماس بود... برخی ازمجاهدین پس از آزادی از زندانهای رژیم پهلوی میگفتند: او مرتباً با روحانیانیمانند مرحوم طالقانی و یا دکتر شریعتی برای کمک فکری به سازمان دائماً در تماسبود.
همچنین، طبق اظهارات فرزند شهید آیتالله غفاری، در زمان تغییر ایدئولوژی مجید ارتباطاتی با شهید غفاری در اتاق در بستهای داشته و به سفارش ایشان کسی نمیبایستی از رفت و آمد او مطلع شود.
بدین ترتیب، مجید نه تنها از سوی سازمان مجاهدین، بلکه از سوی ساواک تحتفشار قرار گرفت. آقای فضلالله صلواتی میگویند:
«در فاصلهی ۸ـ۷ ماه که از زندان بیرون بودم، چند بار بااو ملاقات داشتم و او از تغییر مواضع مجاهدین برایمسخن گفت. توصیهی من به او این بود که یا سازمان را رهاکند و یا از کشور بیرون برود، مثلاً از طریق پاکستان خارج شود؛ چون هم از نظر رژیم شاه و مأموران آن، و هم از نظر سازمان تحتتعقیب بود. او گفته بود ساواک مرا تعقیب میکند و مرابه کشتن تهدید کردهاند.»
وی هنگامی که از سوی شهرام به مرگ تهدید شد میگوید:
«من از آمریکا با آن همه تجهیزاتش نمیترسم،میخواهید از شما با چند اسلحهی قراضهتان بترسم. من مرگ را به ننگ مارکسیست شدن ترجیح میدهم». او باخود مرتب شعر زیر را تکرار میکرد:
از دست عدو نالهی من از سر درد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است
جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست کنون وقت نبرد است
کار تصفیهی عناصر مذهبی با عضوگیری نکردن از آنها، شرکت دادن آنها دردرگیریهای مسلحانه و یا خلع سلاح کردن و محدود کردن آنها آغاز شد. به دنبال اعلام تصفیهی مجید از سازمان، شهرام و آرام به او هشدار میدهند که«اگر در گوشه و کنار شروع به صحبت کنی، خائن شناخته خواهی شد». آنها حتیدو نفر را به عنوان جاسوس تعیین کردند تا از احوال و اعمال او باخبر باشند.
آرام و شهرام، رهبران دو شاخهی دیگر، با اکثریت آشکاری که داشتند به شریفواقفی اولتیماتوم دادند که یا به هستهی مشهد منتقل شود یا این که ایران را ترک کند و یا در یکی از کارخانهها مشغول کار شود تا آگاهی سیاسی او افزایش یابد. شریفواقفی در نظر داشت گزینهی مشهد را بپذیرد و همزمان تلاش میکرد طرفداران خود را سر و سامان دهد و برخی از وسایل سازمان را به یک مکان امن منتقل کند که اطلاعات مربوط به این فعالیت سریعاً توسط لیلا زمردیان، همسرشریفواقفی که مارکسیست سرسختی بود، به آرام و شهرام رسید. شریفواقفی ترجیح داد که در سازمان بماند و به کارگری بپردازد.
کشمکش بر سر تشکیلات سازمان منجر به قربانی شدن شریفواقفی وصمدیهلباف شد. آنها بخشی از امکانات تسلیحاتی و مالی سازمان را به نفعجناح مذهبی سازمان پنهان کرده بودند؛ از این رو، گروه مقابل به رهبری تقی شهرام وبهرام آرام به مقابلهی قهرآمیز با آنان برخاسته و حریفان خود را با ترور از میدان خارجکردند.
زمستان ۱۳۵۳، هنگامی که بخش داخل کشور سازمان دستخوش تغییراتایدئولوژیک بود، علیرضا سپاسی آشتیانی از سوی رهبری داخل به خارج کشورفرستاده شد تا تحول ایدئولوژیک را در بخش خارج از کشور نیز سازمان و آموزشدهد.
آقای دکتر صلواتی که چند روز پیش از شهادت مجید او را ملاقات کرده بود، میگوید:
«چند روزی قبل از شهادت مجید، او را در تهران یافتم. با هم به خوابگاهدانشگاه صنعتی رفتیم؛. دو نفری وارد یک اتاق شدیم. مجید شروع کرد به گریه کردنو اسلحهی کمری خود را باز کرد و روی میز گذاشت و به من گفت: «فضلالله این امانتخدا را از من بگیر، من دیگر نمیتوانم آن را حمل کنم؛ سازمان منحرف شده است.من در یک دریای متلاطم و پرموج گیر کردهام نمیدانم چه کنم. به او گفتم: تو که ازمرگ هراسی نداری بگذار ترا بکشند، تو سعی کن عضوگیری کنی از کسانی که نمازشب میخوانند و اهل دعای کمیل و زیارت عاشورا هستند؛ زیرا اینها هستند که برایتو میمانند و... او رفت اما برای همیشه.»
مجید در راستای ایجاد تشکیلات مخفی طی پنج ماه، از آذر ۱۳۵۳ تا اردیبهشت۱۳۵۴، به کمک افرادی مانند مرتضی صمدیهلباف و فرهاد صفا ـ که به تازگی از زندان آزاد شده بودندـ کادر خود را جمعآوری و منسجم نمود. بدین ترتیب مجید و همراهانش نیروهایی را که گرایشهای مذهبی قوی داشتند گرد هم جمع نموده و آنها را از دستبرد عناصر مارکسیستی در امان قرار دادند و توانستند تعدادی اسلحه برای اعضای خود تهیه کنند.
مجید استحکام اپورتونیستها را مقطعی میدانست و به این موضوع یقینداشت که این استحکام دیری نمیپاید که به اختلاف میان اپورتونیستها منتهیخواهد شد. وی حتی اپورتونیستها را مارکسیست نمیدانست و میگفت:
«در تضاد بین منافع فردی و منافع جمعی، یک عنصر مارکسیست منافع جمعی (یا حداقل آنچه را که ازدیدگاه ایدئولوژی خودش نافع جمع تشخیص دادهاست) را مرجح دانسته و مارکسیست شده است. اما بسیاری از این افراد [اپورتونیستها] در تضاد بین منافع فردی و منافع جمعی، منافع فردی را انتخاب کرده وظاهراً مارکسیست شدهاند؛ منافع فردیای که شاملآواره نشدن، خلع سلاح نشدن، به کارگری فرستادهنشدن، حفظ مواضع سازمانی و بعضاً ارضای روحیات ماجراجویی میباشد.»
همچنین وی میگفت: «ما با اینها [اپورتونیستها] تضاد طبقاتی داریم که چرا کهما نمایندهی دو مذهب هستیم؛ مذهبی براساس توحید و نفی استثمار و از بین بردن هرگونه استثمار انسان از انسان و ستم و بیعدالتی که انبیا به خاطر آن جان خودرا دادند و مذهب دیگر، مذهب ارتجاع و طرفدار وضع موجود و حامیاستثمارگران ...» او در جواب یکی از برادران که به شوخی پیشنهاد ضربه زدننظامی بر اپورتونیستها را مطرح کرده بود، به شدت انتقاد کرده و گفت: «این ازایدئولوژی ما به دور است که این گونه شیوهها را برای حل مسائل درونخلقی بهکار بریم...» در همین رابطه میگفت: «تضاد ما با اپورتونیستها دلیل وحدت با ما نمیشود. بسیارند کسانی که با اینها تضاد دارند، ولی عملاً به درد ما هم نمیخورند. ما برای عضویت دارای ضوابط و معیارهای مشخص ایدئولوژیکـ استراتژیک هستیم... ما کانون مخالفین نیستیم.»
در ادامه دکتر صلواتی میگوید:
«زمانی من برای یک مهمانی در خیابانبوذرجمهری (۱۵ خرداد) دعوت داشتم. من با دوستانم در کوچههای فرعی این خیابان بودم که متوجه شدم ازپشت سر موتور سبزرنگی ما را دنبال میکند و بهشوخی میگوید: آقا شما دارید کجا میروید آن رفقاییکه ما را میبردند جنبهی سیاسی نداشتند، بیشتر یک گروهعقیدتی بودند که در مشهد با ما آشنا شده بودند و ما رابه مهمانی دعوت کرده بودند. در هر صورت مجید رادعوت کردیم به داخل خانهی آنها آمدند. بچهها کهاحتمالاً یکی دو تا از آنها از دانشجویان دانشگاه صنعتی بودند، او را شناختند و به اتاقی که من و او رفتیم، وارد نشدند. مجید صحبتهایش را کرد و این که مجاهدین با او چه کردند و این که احتمال دارد او را ترور کنند و همچنین از این که ممکن است صمدیهلباف را بکشند و در تشکیلات درون سازمانی ما را به اعدام محکوم کردهاند، و این که ما در یک زندگی مخفی به سر میبریم.
من او را تقویت روحیه و توصیههایی کردم و حدود۵۰۰ـ۴۰۰ تومان پول که در جیبم بود به او دادم، اما او قبول نمیکرد و میگفت شما مسافرید. اما من به اصرار به او دادم و به او گفتم منزل استاد جعفری هست از آنها میگیرم. اما معلوم نیست دیگر بتوانم شما را ببینم و بعد از آن اصرار کردم برای شام بایستند. او گفت مناحتمال میدهم که برخی مهمانها مرا شناخته باشند، بهتر است من بروم. این آخرین ملاقات ما بود چون مدتی بعد من دستگیر شدم... بعد از رفتن او یکی از مهمانان گفت ایشان مهندس شریفواقفی بودند؟».
به هر ترتیب، مجید شریفواقفی پس از ساماندهی اعضای کادر خود در صدد اعلام موضع خود برآمد و این موضوع را در روز ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۵۳ علنی نمود.
«این در حالی بود کهشهرام و آرام از طریق سمپاتها و جاسوسان خود درجریان فعالیتها و اقدامات شریفواقفی وصمدیهلباف قرار داشتند. پس هنگامی که برای آنهامسلم شد که این گروه مذهبی از اعتقادات و فعالیتهای خود دستبردار نیستند، تصمیم به تصفیهی آن دو ازسازمان و نیز نابودی آنها گرفتند.»
از سوی دیگر:
«لیلا زمردیان، همسر مارکسیست شریفواقفی، که مدتی بود اختلافاتی با او پیدا کرده بود فعالیت وی و صمدیه و نیز وجود یک سلاح کمری رولور اسپرینگ که در نزد شریفواقفی بود را به سازمان گزارش داد. تشکل مخفی شریف و صمدیه به این ترتیب لو رفت. بهسرعت آنها انباری که نزد یکی از سمپاتهای سازمان به نام «سیفالله کاظمیان » حاوی سلاح، مواد منفجره، مدارک و... بود را تخلیه کردند و این موضوع، تصمیم رهبران مارکسیست سازمان را برای ترور شریفواقفی و صمدیهلباف مستحکمتر نمود. آن دوخائن شناخته شده و حکم اعدام آنها صادر شد.»
سازمان مجاهدین با انتشار بیانیهای که در آن به صراحت به تصفیهی ۵۰% [بیش از۵۰%] از اعضای سازمان اعتراف کرده بود تصفیه و قتل مجاهدین نظیر شریفواقفی و صمدیهلباف را تحت عنوان خائنین شمارهی [۱ و ۲] صادر نمود.
منبع:
"عبور از سازمان" انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست