یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

چپ علیه چپ


چپ علیه چپ

بیش از یك دهه پیش, چنین می نمود كه آمریكای لاتین چرخه مبارك ترقی اقتصادی و حكومت های دموكراتیك بهتر و كارآمدتر ارزش هایی كه از سوی مشتی دولت های تكنوكرات و تمركزگرا نادیده گرفته می شدند را آغاز كرده

بیش از یك دهه پیش، چنین می نمود كه آمریكای لاتین چرخه مبارك ترقی اقتصادی و حكومت های دموكراتیك بهتر و كارآمدتر- ارزش هایی كه از سوی مشتی دولت های تكنوكرات و تمركزگرا نادیده گرفته می شدند- را آغاز كرده. در مكزیك، پرزیدنت كارلوس سالیناس دوگورتاری، كه جاده صاف كن موافقتنامه تجارت آزاد آمریكا بود، جای خود را به جانشین رادیكال تر خویش داد. فرناندو هنریك كاردوسو وزیر دارایی سابق خود را آماده شكست از رهبر رادیكال كارگران لوئیز لولا داسیلوا در انتخابات ریاست جمهوری برزیل كرد. در آرژانتین، پرزیدنت كارلوس منم، سرنوشت پزو را به دلار پیوند زد و بدین ترتیب، تمام میراث پوپولیستی پرونیستی خویش را پشت سرگذاشت و رهبران آمریكای لاتین كه به دعوت پرزیدنت بیل كلینتون در اجلاس كشورهای آمریكا در میامی جمع شده بودند، همگرایی تقریباً بی سابقه نیمه های شمالی و جنوبی نیمكره غربی را با صدای بلند اعلام داشتند. ده سال، چه تفاوت هایی را كه نمی تواند موجب شود. گرچه منطقه دو سال از بهترین سال های رشد اقتصادی را طی مدتی طولانی از سر گذرانده و تهدیدات علیه حاكمیت دموكراتیك اندك و بسیار پراكنده اند، ولی چشم اندازها امروز به كلی فرق كرده اند. آمریكای لاتین، گام در مسیر چپ می گذارد و عقب گردهای مشخصی در برابر گرایشات مسلط ۱۵ سال اخیر، در راهند: اصلاحات بازار آزاد، موافقتنامه ها با ایالات متحده بر سر شماری مسائل و تحكیم دموكراسی واقعی كه نماینده آحاد مردم است.

این عقب گرد، بیشتر به مسائل و موضوعات سیاسی مربوط می شود تا سیاست های روزمره و بسیار بیشتر از آنكه ممكن است به نظر آیند، ظریف و ناپیدایند. هشت سال پیش، با پیروزی هوگو چاوس در ونزوئلا و نهایتاً انتخاب احتمالی آندره آس مانوئل لابرادور در رقابت های دوم جولای در مكزیك، موجی از رهبران، احزاب و جنبش هایی كه عنوان عام «چپ گرا» را بر خود دارند، یكی پس از دیگری قدرت را در كشورهای آمریكای لاتین قبضه كردند. پس از چاوس، نوبت به لولا و حزب كارگران در برزیل رسید. سپس، نستور كرشنر در آرژانتین و تبر راموز در اروگوئه و بالاخره در اوایل امسال، اوو مورالس در بولیوی، همگی از آن جمله اند. اگر در آینده، اولانتا هومالا در انتخابات ریاست جمهوری پرو و لابرادور در مكزیك پیروز شوند، می توان گفت سونامی واقعی چپ منطقه را كاملاً درهم كوبیده است. كلمبیا و آمریكای مركزی تنها استثناها هستند، اما حتی در نیكاراگوئه، نیز نمی توان امكان پیروی دانیل اورتگا رهبر ساندینیستا، را نادیده گرفت. دنیا، بیشتر از آنكه از این رستاخیز چپ دچار هیستری شود، دستخوش نگرانی است.

ولی برای درك ماهیت این تحولات، باید توجه داشت كه امروزه در آمریكای لاتین، نه یك چپ، كه دو چپ وجود دارد. یكی مدرن، با ذهن باز، اصلاح طلب و طرفدار روابط با دنیای خارج، كه در كمال شگفتی فرزند همان چپ سرسخت گذشته های دور است. و دیگری، كه در بستر پوپولیسم آمریكای لاتین نشو و نما یافته، ملی گرا، بدزبان و دارای ذهنی بسته است. اولی، به خوبی از اشتباهات گذشته (و تقلید بی كم وكاست از مدل كوبا و اتحاد شوروی) آگاه و تغییر درخور یافته؛ دومی اما متاسفانه چنین نیست.

● بازتعریف اتوپیا

درك دلایل چرخش آمریكای لاتین به چپ چندان دشوار نیست. نخستین دلیل این بود كه سقوط اتحاد شوروی به چپ در آمریكای لاتین كمك كرد داغ ژئوپولتیك آن را از پیشانی اش پاك كند. واشینگتن، دیگر نمی توانست هر رژیم چپ تر از مركزی را در آمریكای لاتین متهم به «آلت دست شوروی بودن» كند (كاری كه همواره از سال ،۱۹۵۴ یعنی زمان به ثمر رساندن توطئه سقوط دولت ژاكوبو آربنز در گواتمالا، كرده است)؛ دولت های چپ گرا دیگر ناچار نبودند، بین ایالات متحده و اتحاد شوروی یكی را انتخاب كنند، چه دومی به كلی از صحنه روزگار محو شده بود. دومین نكته اینكه صرف نظر از پیروزی یا شكست اصلاحات اقتصادی سال های دهه ۱۹۹۰ و بی اعتبار شدن سیاست های سنتی در آمریكای لاتین، نابرابری (جوامع آمریكای لاتین، نابرابرترین جوامع در جهان به شمار می روند) و فقر مفرط و تمركز ثروت، درآمد و فرصت ها بدین معنا است كه موقعیت برای به قدرت رسیدن حكومت های چپ گرا به مراتب مناسب تر از سایر مناطق جهان است. هر جا كه تركیبی از نابرابری و دموكراسی به وجود آید، گرایش حركت به سمت چپ مشاهده می شود. این واقعیت، در مورد اروپای غربی از اواخر سده نوزدهم تا پس از دومین جنگ جهانی صادق بود و امروز نیز در مورد آمریكای لاتین. توده های تهیدست، به سیاست هایی رای می دهند كه امیدوارند آنها را از این وضعیت رقت بارشان نجات دهند.

سومین دلیل اینكه دموكراتیزه شدن گسترده و تحكیم انتخابات های دموكراتیك، یگانه طریقی است كه- دقیقاً به خاطر همین شكل و شمایل اجتماعی، مردم شناسانه و قومی منطقه- دیر یا زود به پیروزی نیروهای چپ منجر خواهد شد. به عبارت دیگر، حتی اگر هیچ دلیل دیگری نیز وجود نداشت، باز هم می شد با اتكا به همین یك مورد با قطعیت گفت كه سرانجام روزی رژیم هایی با برچسب چپ به قدرت خواهند رسید. ولی در عین حال در پیش بینی روی كار آمدن رژیم های چپ گرا در آمریكای لاتین كاملاً محق بودیم، ولی تا مدت ها درباره نوع چپ مذكور اشتباه می كردیم. تصور- شاید ساده لوحانه- ما این بود كه چپ های آمریكای لاتین طبعاً و لزوماً دنباله رو احزاب سوسیالیست در فرانسه، اسپانیا و جنبش كارگری نو در انگلستان هستند. در برخی موارد، البته، چنین بود: شیلی، قطعاً؛ برزیل با بی میلی.

ولی بسیاری دیگر، چنین نكردند. یك دلیل اشتباه مذكور این بود، كه فروپاشی اتحاد شوروی، برخلاف انتظار بسیاری، منجر به فروپاشی معادل آن كوبا در آمریكای لاتین نشد. گرچه پیوند و متابعت بسیاری از احزاب چپ گرا به هاوانا پیامدهای چندانی در انتخابات های داخلی نداشت (و واشینگتن، عمدتاً دیگر نگران آن نبود)، ولی پیوندهای نزدیك چپ با وابستگی عاطفی به فیدل كاسترو، تقریباً همیشه مانعی جدی در بازسازی و بازتعریف بسیاری از مباحث بود. ولی آنچه كه مهم تر است، ریشه های بسیاری از جنبش هایی است كه هم اكنون در قدرت اند. آگاهی از خاستگاه رهبران و احزاب جنبش چپ- به ویژه دو جناحی كه بخشی از تاریخ آمریكای لاتین به شمار می روند- در درك اینكه از كجا آمده اند و به كجا می خواهند بروند، بسیار مهم است. چپ- به معنی اندیشه، سیاست و سلوك جاری كه بر بهبودهای اجتماعی در عرصه اقتصاد كلان، توزیع برابر ثروت از همان زمان خلق آن، رجحان همكاری بین المللی و دموكراسی (اگر نه لزوماً در زمان قدرت، لااقل زمانی كه در اپوزیسیون به سر می برد) بر كارایی دولت - در آمریكای لاتین، دو مسیر را پیموده است. یك چپ از كمونیسم بین الملل و انقلاب بلشویكی برخاست و راهی مشابه همه چپ ها در سایر نقاط در پیش گرفت.

برای مثال، احزاب كمونیست شیلی، اروگوئه، برزیل، السالوادور و كوبا، پیش از انقلاب كوبا، در اینجا و آنجا آرای درخور توجهی را به خود جلب كردند، در دولت های «جبهه خلق» و «وحدت ملی» دهه های ۳۰ و ۴۰ شركت جستند و از جای پای محكم در جنبش كارگری سازمان یافته و نفوذ قابل توجه در محافل دانشگاهی و روشنفكری برخوردار بودند. لیكن در سال های دهه های ۱۹۵۰ و ،۱۹۶۰ این احزاب بیشتر اعتبار و مبارزه طلبی خویش را از دست دادند، فساد، اطاعت و تسلیم در برابر مسكو، همراهی و همكاری با دولت های حاكم و همدستی با نخبگان در قدرت محلی، عمدتاً از ارج و اعتبارشان در چشم جوانان و رادیكال ها كاست. ولی انقلاب كوبا خون تازه ای در رگ های چپ گراها دواند. به مرور گروه هایی كه از چپ كمونیست سابق منشأ گرفته بودند، با گروه های چریكی ملهم از هاوانا درهم آمیختند.

خورگه كاستانیدا

ترجمه و تلخیص: ع. فخریاسری

منبع : foreign affairs


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.