پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نمایشنامه نویسان قصه نویس


نمایشنامه نویسان قصه نویس

قصه نویس هایمان نمایشنامه نوشتند و خوب هم نوشتند نمایشنامه نویس ها و قصه نویس هایمان کارگردانی هم کردند, نمایش بر صحنه بردند, فیلمنامه نوشتند, فیلم ساختند و بگیریم که همه این کارها را هم در حد کمال انجام دادند حاصلش چه شد

نمایشنامه نویس هایمان قصه نوشتند و خوب هم نوشتند.قصه نویس هایمان نمایشنامه نوشتند و خوب هم نوشتند. نمایشنامه نویس ها و قصه نویس هایمان کارگردانی هم کردند، نمایش بر صحنه بردند، فیلمنامه نوشتند، فیلم ساختند و بگیریم که همه این کارها را هم در حد کمال انجام دادند... حاصلش چه شد؟

شاعران مان، منتقدان و محقق هایمان گفتند، سرودند و نوشتند و با دست های تهی تر از بادشان در صد و پنجاه نسخه، پانصد و هزار نسخه منتشر کردند. درهای تاریخ و مفاهیم جهانی را به روی ادبیات ایران گشودند.

زیر بام های بلند کاخ شعر پارسی، با مرمرین سنگ هایی از قله های چهار سوی جهان ستون هایی تازه بنا کردند، جهان شعر و ادب معاصر را در آب های آزاد و آزادی شست وشو دادند، بر کرسی شعر مرسل، شعر معترض، ادبیات فریاد و اعتراض تکیه زدند، ادیب شدند، متون کهن را تصحیح کردند، طرحی نو درانداختند... مترجمان و محقق هایمان، نقاش ها و مجسمه سازهایمان، موسیقیدان ها و فیلمسازان مان... همه نوشتند و ساختند. نمایشگاه گذاشتند و منتشر کردند... تا به امروز رسیدیم و حاصلش چه شد؟

حدوداً دو هفته قبل روزنامه شرق بر آن شد که پیرامون دقایق و ظرایف کار قصه نویس هایی که نمایشنامه نوشتند و نمایشنامه نویس هایی که قصه نوشتند، جلسه ای برگزار کند. برای روز معینی از محمود دولت آبادی، مدیا کاشیگر و محمد چرمشیر دعوت شد. به من هم گفتند بیا.

سوژه برق داشت. برقش مرا گرفت. برخلاف همیشه دو سه روز فکر کردم. دست آخر هم به نتیجه رسیدم که با رفتن یا نرفتنم آب از آب تکان نمی خورد. چون باید در چنته ام پول سیاهی، سکه ای، از سنگواره ها تکه ای می داشتم که به آبگیر آن مبحث بیندازم تا از برخورد کفه مدور آن سکه با سطح آب، حبابی، موجی، رقص آبی به وجود آید درخور تماشا کردن. که نداشتم.

یکی دو ساعت مانده به وقت مقرر جلسه گفتم:

- حالم خوش نیست. ببخشین، نمی تونم بیام.

خانم بهره مند گفت:

- عیب نداره، خودتونو اذیت نکنین.

یک پاسخ بزرگوارانه در برابر یک بهانه لوس و غیرمسوولانه. دیگر بهتر از این نمی شد. کلکم کاری افتاده بود، یک «نه» گفته بودم که نه ماه بر دل نکشم. گریخته بودم و نمی دانستم هجای «نه» کوچک تر از آن است که بتوان پشت آن پنهان شد.

خود را فریب داده بودم و نمی دانستم سقف «نپذیرفتن» کوتاه تر از آن است که بتوان زیر آن نفس کشید. از یک قرار گریخته بودم بی آنکه بدانم اسیر خودم می شوم.امروز یک هفته از تاریخ آن جلسه می گذرد. یک هفته سیاه و سگی، یک هفته انزوا و بیگانگی. تمام هفته به خودم چنگ زدم که چرا به آن جلسه نرفتم؟ باید می رفتم. نه فقط از آن جهت که دولت آبادی و کاشیگر و چرمشیر این عزیزترین های هنر و ادبیات معاصر ایران را ببینم. باید می رفتم. باید یک بار دیگر از هزاران باری که بر دوش داریم، حرف هایی را پیرامون ادبیات و هنر ایران به گوش می نشستم ولی...

با ادب و ادبیات مان، با نوشتن ها و ساختن ها و همه تاوان پرداختن هایمان چه کردیم؟ کدام تاثیر و تغییر به نام هنر و ادبیات معاصر ثبت شده است؟ طمع شعله نمی بندم، از تغییر جهان و جا به جا کردن کوه ها و اقیانوس ها حرف نمی زنم، دریای پروسعت ادبیات معاصر، این بحر زنده و جوشنده و مواج بر جریان کدام نهر تاثیر گذاشت و اگر گذاشت، مثبت بود یا منفی؟ آن بحر و نهر به کویر و شوره زار رسید یا به دشت و دیم و دمن؟

در تمام سال های بعد از انقلاب با نقد و تحلیل و قصه و نمایش زندگی کردیم، عشق ورزیدیم و عشق مان را فریاد کشیدیم... صدایمان به کجا رسید؟ پژواک مفاهیم قصه ها و نمایشنامه هایمان زیر کدام گنبد مینوی، بر کدام بام اجتماعی و مردمی پیچید؟ میزان نفوذ تاثیر و آمار نفوس متاثر چگونه به دست می آید؟ با محاسبه تعداد تماشاگران تئاتر، با نصاب تیراژ کتاب های قصه و جراید جدی در زمینه هنر و ادبیات؟ یا با زبان کوچه و فرهنگ جامعه؟

یا با یک نگاه ساده و سرسری به رسانه های ملی؟ این روزها اگر ساعاتی در یکی از مراکز پررفت وآمد مردم قدم بزنیم، اگر در گوشه ای از میادین و معابر به گوش بایستیم، اگر لایه ای از هر کدام از لایه های اجتماعی را کنار بزنیم، اگر اندکی به دور و بر خودمان نگاه کنیم خوب می فهمیم که ادبیات ایران در تمام سالیان متاخر و معاصر، چه پیشانی هایی بر سمنت بن بست های فرهنگی کوبیده است.

رژیم محمدرضا شاهی در نیمه دوم حیات خود با کشف کلیت کاربرد و ماهیت موثر رادیو و تلویزیون به این نتیجه رسید که به جز تبلیغات سیاسی، نفوذ فرهنگی بر ذهنیت نفوس مملکت در سیطره کسی است که کلید رسانه های ملی را در جیب داشته باشد و با اتکا به این تئوری، از نظر فعالیت های فرهنگی وارد مرحله ای تازه شد؛ «بگذار نویسنده های ما «جای خالی سلوچ» بنویسند، بگذار بر فقر و ظلم و حصائل ضدمردمی شلاق بکشند، بگذار دل نویسنده های ما به دو هزار تیراژ «لایه های بیانی» و ده هزار تماشاگر «پرواربندان و دیکته و زاویه» خوش باشد.» سیاستگذاران فرهنگی رژیم پهلوی خوب فهمیده بودند که زمانه، زمانه رادیو و تلویزیون است سیاستگذاران فرهنگی آن رژیم درد مردم نداشتند.

از فقر مردم دچار عذاب نمی شدند. به چهره بزک کرده ظلم، خو گرفته بودند. سیاهه آمار و گزارش های دروغین را شب ها زیر بالش هایشان می گذاشتند و راحت می خوابیدند. دست اندرکاران فرهنگی امروز چگونه می توانند بخوابند؟ مدیران فرهنگی امروز از مردم هستند، هرچه دارند از مردم دارند و درد مردمی دارند.

محمود استادمحمد