دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

داستان استریت


فكرش را بكنید یك رابطه ای از خیلی قبل تر وجود داشته و حالا دست آخر هم قرار است برسیم سر همان وقتی بئاتریكس در فصل پایانی از جلد دوم می رود سراغ استیفن, پدر خوانده بیل و رئیس بار كذایی بین راهی, پیرمرد به او می گوید كه بیل گفته وقتی عروسش آمد دنبالش, به سمت ویلایش در شهرك سلینا راهنمایی اش كند

بئاتریكس می گوید كه چنین حرفی را باور نمی كند و از سوی استیفن پاسخ می گیرد كه چقدر آدم سست باوری است! در واقع این كلام استیفن، كلیدی به دستمان می دهد كه خودمان را آماده كنیم برای رانده شدن به سمت تقابل اصلی، محوری یا شكننده پایانی - اصلاً اسمش را هر چه می خواهید بگذارید- در فصل دهم كه تارانتینو اسمش را گذاشته رو در رو. در اوان جلد دوم، پیش زمینه ای در خصوص مكان و زمان رابطه عاطفی بیل و بئاتریكس مطرح می شود. در فلاش بك های سیاه و سفید، می بینیم كه بیل كمر به قتل بئاتریكس (كه حالا دارد عروس تامی می شود) بسته، با دار و دسته اش از فلان جا كوبیده آمده پی او در الپاسو. یك گفت وگونویسی معركه داریم كه در خلالش بیل متوجه می شود نمی تواند علاقه و راه تازه ای را كه معشوقه اش برگزیده تغییر دهد. مرد تصمیمش (كشتن بئاتریكس) را اجرا می كند و در محل عقد - كلیسای توپاینز - حمام خون به راه می اندازد. ادامه همین سكانس را در جلد اول داریم كه البته روی تاریخ نگاری این رابطه كار نشده و برخی از نكات كلیدی در حد تیزر كوتاهی قبل از عنوان بندی در قالب پیش داستان عرضه می شود. گلوله ای هم كه بیل در سر عروس خالی می كند تلقی نقطه عطفی بسیار زودهنگام است. تعلیق خاص و نابهنگامی را باعث است كه مخاطب را در پیدا كردن آرایش حركت پرده اول محدود می كند. در ادامه می بینیم كه سكانس های مربوط به انتقام گرفتن عروس از ورونیتا گرین و اورن ایشی جا به جا شده اند، طوری كه مخاطب، پیش از شروع در امتداد درگیری ها قرار می گیرد. فیلمنامه نویس ضمن اینكه در پیرنگ های فرعی، روی مایه های رزمی كار كرده، داستانی را پی ریخته و پیش برده كه متكی بر تماتیك آشنای انتقام است، با حال و هوایی اورفه وار. قصه خیلی سرراست تعریف می شود و فقط یك دستكاری كوچولو باعث شده كه این شیوه بیان در میان عمده آثار كسالت باری كه مضامینی مشابه دارند (مثلاً مجازاتگر از محصولات امسال هالیوود) كمی تر و تازه تر جلوه كند. اگر فصل اول (كشتن ورونیتا گرین) را بیاوریم بعد از كشتار یاكوزاها، آنوقت جلد اول، سر و شكلی مرسوم پیدا می كند. می ماند چند فلاش بك متعارف كه یكی شان مربوط است به تاریخ نگاری اورن ایشی در مقام یكی از اعضای گروه مامبوهای سیاه و فلاش بك های دیگر هم كه در دو جلد پراكنده هستند اتفاقاتی را كه برای عروس و بیل افتاده بازگو می سازد. در جلد اول ردی از مهمترین تم مورد علاقه تارانتینو را داریم: معجزه. قدر مسلم كه بیل در كشتن بئاتریكس مرتكب هیچ اشتباهی نشد. این رویداد مرموز كه عروس بعد از چهار سال از كما بیرون بیاید و تازه دخترش هم زنده بماند در واقع دارد از كنار مایه ای كه پیش از این در پالپ فیكشن مطرح شده بود گذرمان می دهد. نویسنده ای كه در یكی از نشریات زنانه وطنی قلم می زند در مقاله ای، زنده ماندن عروس را بخشی از تماتیك دنیای فیلم های رده ب معرفی كرده بود. سوءتفاهمی كه حتی بسیاری از منتقدان هموطن كوئنتین تارانتینو نیز در زمان نمایش جلد اول بدان دامن زدند. این كه بگوییم حادثه های فیلمنامه و منجمله زنده ماندن بئاتریكس بر محور تصادف می چرخد نظرگاه گمراه كننده ای است. در صورتی كه جلد اول بنایش را گذاشته روی یك ناآگاهی نه تصادف: ندانستن اینكه فرزند بئاتریكس زنده می ماند و بیل او را از عروسش می دزدد. این ناآگاهی كه توامان در ذهنیت مخاطب و آدم اصلی فیلم وجود دارد زمینه را ملتهب می كند و انگیزه انتقام را پررنگ تر. بئاتریكس شرایط را پس از چهار سالی كه برایش مثل یك ساعت گذشت، غیرعادی می یابد، از بیمارستان می گریزد در پی ارضای حس انتقام. در جلد اول فقط خون است كه جلوی چشم كاراكترها را گرفته. مایكل مدسن در پایان جلد اول جمله ای دارد كه می گوید بئاتریكس كیدو لیاقتش را دارد كه بیاید و انتقامش را از ما بگیرد. از ربع اول جلد نخست است كه دنبال آرمان قهرمان گرفته می شود كه این هدف در جلد دوم، دستخوش چرخش می شود. نیت (كشتن بیل) ثابت می ماند ولی آرمان عوض می شود. ته دلش می خواهد دخترك دلبندش را نجات دهد و از آن خویش سازد. می خواهم به اینجا برسیم كه بیل رو بكش هم در بعضی لایه ها به سه فیلم قبلی تارانتینو می ماند. به ظاهر داستان سرراستی برایمان تعریف نمی كند، یك چیزهایی به هم بافته، پیشینه آدم هایش (مثلاً در جلد اول: كودكی اورن ایشی و برهه ای از جوانی بئاتریكس) را به طور متقاطع پرداخت كرده و در تك تك سكانس ها و فصل ها، تقابل هایی نامحتمل را در قالبی محتمل به مخاطبینش عرضه داشته است. از آنجایی كه روایت خطی در حول و حوش مضمون دستمالی شده انتقام، سویه ای كلاسیك محسوب می شود، فیلمساز سعی داشته با توسل به ابعادی از ساخت شكنی ای كه ذكرش رفت، ریتم ملتهب این درام را به شیوه موردپسند خودش كنترل نماید. چیدمان كلاژی رویدادها و خوشمزگی های زمان و مكان دو وجهی تا حدی سر و ظاهر واپسین فیلم تارانتینو را پیراسته و لایه قصه پردازش را از چشم پنهان ساخته است. با این حال نتوانسته درونمایه پر و پیمانش (مواجهه خیر و شر) را تحت تاثیر قرار دهد. چند نمونه از همان خوشمزگی ها را در اینجا دوباره مرور كنیم: مثلاً در جلد دوم كه داریل هانا ترك ماشینش به جلوی كلبه مدسن می رسد و پیاده می شود، بعد از یك فید، دوباره ماشین او را می بینیم، منتها این بار از دید بئاتریكس كه بر بالای تپه ای ایستاده و (بعد از كلی مسافت كه برای خوردن یك لیوان آب پیموده) دارد به كلبه مرد گانگستر می نگرد و هانا را هم زیر نظر دارد. یا مثلاً در جلد اول، مترجم و دست راست اورن ایشی را در یك برش تصویری در زمان گذشته می بینیم كه مشتی حواله صورت بئاتریكس می سازد و او را در كلیسای توپاینز نقش زمین می كند. در حالی كه او اصلاً در میان دست نشانده های بیل در روز مزبور نبود. خب تارانتینو دارد از ما می خواهد فكر كنیم او هم میان دسته ورینیتا و مدسن و اورن و هانا بوده!