شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
انسان در جهان رعب آور
نام ویتسک همواره تصویر مردی تنها، بیچاره و خسته را در ذهنم شکل میدهد که تن به آب میزند و برهنه پا و آرام در آن فرو میرود.
"ویتسک" قربانی بیچاره فساد و تباهی انسان در جهان معاصر است. قربانیای که در گردش روزها بیشتر و بیشتر دچار تعفن جامعه فاسد زمانهاش میشود و هیچ روزنه نجات دهندهای هم برای گریز پیدا نمیکند. "ویتسک" همیشه در تصور من شبیه مردی است که به آب میزند تا تعفن و کثافت را از تن خود بشوید.
اما "ویتسک" ناصر حسینیمهر با تصویر ریلی که دایرهوار بر کف صحنه میگردد و آدمها و واقعیتش را نشسته بر یک واگن فلزی در مقابل تماشاگر به روایت میگذارد با آنچه پیشتر تصور میکردم کمی متفاوت است. "ویتسک" تفاله هرز رفته جامعه مدرن است. موجود بیچارهای که اجتماع حیوانی و سرد اطرافش حتی اجازه فکر کردن به اخلاقیات را به او نداده است. در واقع این موجود خسته و بیچاره حاصل آزمایش و آزمون علمی و اخلاقی زمانه ماست. این زمانه و کنایههای تکرار و تداوم آن در نمایش حسینیمهر به خوبی تصویرسازی شده و در ذهن تثبیت میشوند. در جهانی که فقدان انسانیت و اخلاق مهمترین مسئله است، طبیعی است که هیچ نمونه انسانی به صورت کامل وجود نداشته باشد. حسینیمهر به خوبی این تصور را در نمایشاش ایجاد میکند. از غلبه کامل چوب و سنگ و فلز بر فضا گرفته تا حذف خلقیات و خصوصیات انسانی یا کمرنگ کردن آن به منظور پر رنگ کردن خلاءهای انسانی و اخلاقی! به همین دلیل هم هست که در این نمایش سروان هیولایی سنگین و پست و دکتر دیوانهای سرگردان به نظر میآیند.
همه چیز با همه تلخی و آشفتگی و خلاءهای انسانی در صحنه نمایش بر مدار یک دایره فلزی به گردش در میآیند. آنکه برای این بیچیزی رعبآور با همه تکرارهای بیپایانش هیچ ابتدا و انتهایی وجود ندارد.
گئورگ بوشنر نمایشنامه "ویتسک" را براساس داستان واقعی زندگی یوهان کریستیان ویتسک نوشته که در سال ۱۸۲۱ در شهر لایپزیگ آلمان پس از پی بردن به خیانت نامزدش شیرورگن ووست او را در خیابان مقابل خانهاش با ضربات چاقو به قتل میرساند و سپس محاکمه و چند سال بعد در میدان شهر لایپزیک در ملاء عام اعلام میشود. اما در نمایشنامه بوشنر آدمها و روابط منقطع و الکن میان آنها برای نشان دادن خلاء سلامت انسانی و اجتماعی مورد پرداخت قرار گرفتهاند.
حال آنکه حسینیمهر در نمایشاش به خوبی روابط و رویدادها را به گونهای مؤثر در جهت مضمون و محتوای اثرش محدود میکند و به خلق و تصویر کردن جهانی دست میزند که در آن خلاء انسانیت با تغییر ماهیت انسانی و متأثر شدن از فضای خشن و خشک پیرامون به نمایش در میآید. در این نمایش از گوشت و پوست و خون سخن به میان میآید، اما هر بار بوی تعفن دریدن گوشت به مشام میرسد، نه انسان، که جای خالی انسانیت به چالش کشیده میشود.
فریادها و نعرههای حیوانی، تأکید بر آرایش غریب و نامانوس لباس و قرار دادن همه این امکانات در مرکز یا محیط دایره، حتی خارج کردن کلبه چوبی ماری از تعادل و قرار دادن آن روی یک تخته سنگ و... مجموعه مؤلفههایی هستند که میتوان فضای نمایش مربوط به جهان ما قبل تمدن را در آن مشاهده کرد.
هر جا از قدرت صحبت میشود، هیکل رعبآور سروان، هر جا که از علم گفته میشود فرضیههای عجیب و وسواسهای دیوانه وار دکتر و هر جا پای عشق به میان میآید، هرزگیهای ماری در این جهان غریب به نمایش گذاشته میشود. پس نتیجه این جهان رعبآور و فاسد چه میتواند باشد جز قربانی گرسنه و بیچارهای به نام ویتسک که چارهای جز کارد به دست گرفتن و خون ریختن ندارد.
این قربانی ناتوان به قول دکتر به وسواس فکری در وضعیت معمول تعقل مبتلاست؛ سروان لحظهای او را بیتقوا و بدبخت میداند و زمانی اخلاقگرا و خوب معرفی میکند؛ و بالاخره خود ویتسک معتقد است: «که کسی که پول نداره، توی این دنیا اخلاق به چه دردش میخوره؟»
اما ویتسک، قربانی یا قهرمان جامعه امروز همه این تعفن زمانه حتی اجازه اعتماد به آخرین حس انسانیت ـ عشق ـ را هم از او دریغ کرده است و در شرایطی که در میان همه این جهان کثیف جای عشق با هرزگی عوض میشود، دیگر حتی این قربانی ضعیف و بیچاره هم چارهای جز غرق شدن در فساد ندارد!
نمایش ناصر حسینیمهر به خوبی فضایی این چنینی را خلق میکند. جنون انسانی، خلاء انسانیت و رعب و وحشت حاکم بر جهان اجرا حتی به اندازهای در ایجاد این فضا نقش دارند که حسی از آن را ناخودآگاه به تماشاگر انتقال میدهند. در واقع باید اعتراف کرد چینش درست و مناسب مؤلفهها و عناصر اجرا براساس منظور و محتوای نمایش و همچنین ایجاد تناسب میان کاربردها و نمودهای اجرایی آنهاست که به کمک ایجاد فضای نمایشی و خلق مود و اتمسفری میشود که دست کم حس و حال و هوای رویداد و وقایع آن را در تماشاگر ایجاد میکند.
موفقیت نمایشی همچون ویتسک به باید و نبایدها و بود و نبودهای بسیاری بستگی دارد. نمایشنامه دشواری چون ویتسک برای موفقیت در اجرا نخست باید به واسطه مناسبات مضمونی و محتوایی به خوبی درک شود، برای به اجرا درآمدن به تناسب ادراک گروه اجرایی مؤلفههای مناسب ساختارش را بشناسد و پیدا کند، به درستی این مؤلفهها و عناصر را به اجرا بگذارد و از همه مهمتر برای رسیدن به رسالت معنایی تأثیر بگذارد و از طرف تماشاگر هم ادراک شود.
به نظر میرسد که ویتسک ناصر حسینیمهر تا اندازه زیادی به این موفقیت دست پیدا کرده باشد. هر چند درک کامل نمایش و شناخت مضمون و جهان اثر نیازمند تجربه، شناخت و مقدماتی است که برخی تماشاگران عام ممکن است بدون آن پا به سالن گذاشته باشند، اما تا حدی میتوان این توقع را داشت که اجرا در بدبینانهترین شرایط دست کم حال و هوا و مودی از فضای رعبآور مورد نظر را با بخشی از شناسههای خاص دنیای خودش (جهان پیرامون ما) با احساس و ناخودآگاه تماشاگر به اشتراک گذاشته باشد.
هماهنگونه که ذکر شد بخش مهمی از این موفقیت اجرایی را باید در تناسب مناسبات اجرایی و مؤلفههای ساختاری جستجو کرد. دو صحنه زیبای اواخر نمایش نمونههای موفقی از این تناسب را به خوبی اثبات میکنند. منظورم صحنه مربوط به کشتن ماری و چندی پس از آن صحنه بازگشت ویتسک به محل وقوع آن است.
همزمان با فرو کردن اولین ضربه چاقو درست در وسط دایره صحنه، که بخشی از ساختار قصه است، صوت به کمک تشدید تأثیرات واقعه میآید و نور سرخ رنگ تمام سنگ فرش داخل دایره را میپوشاند. حالا قهرمان که خود یک قربانی است، عشقاش را قربانی کرده و این فضا که به زیبایی خلق شده با تصویر زیبای بعدی که پوشیده در نور آبی رنگ و مه سپیده دم، درماندگی قربانیانش را نشان میدهد ادامه پیدا میکند. حتی صحنه پایانی که شاخههای باریک نور را در ترکیب با واقعه به پایان رسیده، اما ناتمام قرار میدهد نیز در کنار دو صحنه قبل قرار میگیرد تا نمایش به گونهای قوی و تأثیرگذار تماشاگرش را با جهان نابود شدن انسانیت در فضای تلخ و تاریک معاصر تنها بگذارد و آرزوی نجات را در ذهنها یه یاس بدل سازد.
ناصر حسینیمهر، همه مؤلفههای ساختار اجرایی را به خوبی به خدمت گرفته تا اجرایی هدفمند، زیبا و تأثیرگذار داشته باشد. در این مسیر مسلماً بازیگران ویتسک نقش به مراتب بیشتری در ایجاد تناسب میان رویدادهای متن و مؤلفههای ساختار اجرا و انتقال آن از صحنه به مخاطب برعهده داشتهاند. کاملاً میتوان پیشبینی کرد که ذرهای عدم تناسب در ایفای نقش بازیگران و حتی عدم درک فضا و جهان نمایش از طرف آنها ممکن بود همه نظام و آرایش منظم جزئیات اجرا را بر هم بریزد.
جعفر والی، بزرگی و... گروه کاملی بودند که با شناخت کامل نسبت به نقشها و تناسب آنها با کلیت ساختار و جهان نمایش هم در خلق شخصیتها و هم در ایجاد شبکه ارتباطی منطقی و مورد انتظار موفق عمل کرده و همه انتظارات را برآورده کردند.
مژگان خالقی که تا به حال نشان داده از پس نقشهای دشوارتر از این هم بر خواهد آمد با هوشمندی جزئیات بازیاش را در خلوت شخصیت، نقش او به عنوان یک مادر، یک همسر و... شناسایی کرده و در لحظات مناسب به بهترین شکل ممکن از آنها استفاده میکند. هر چند اگر شخصیت ماری در نمایش کمی پر رنگتر میبود خالقی و آهنگ تأثیرگذار صدایش کمتر از این تحت تأثیر اهمیت نقش قهرمان قرار میگرفتند، اما در همین اندازه هم باید اعتراف کرد که این بازیگر به خوبی از پس تکمیل نقش و ارائه آن برآمده است.
بازیگر نقش "ویتسک" در تمام مدت حضورش قادر به متمرکز کردن توجه تماشاگر بر حضور خود نشان میدهد و از این منظر میتواند به واسطه اهمیت نقشاش به عنوان قربانی شماره یک اجرا مرکز تأکید و توجه باشد.
مهدی نصیری
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
حجاب دولت چین ایران رئیس جمهور پاکستان رئیسی گشت ارشاد دولت سیزدهم کارگران رهبر انقلاب سریلانکا
کنکور سیل سردار رادان تهران قم سازمان سنجش فضای مجازی اصفهان سلامت شهرداری تهران پلیس زنان
خودرو دلار واردات خودرو قیمت خودرو آفریقا تورم قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو سایپا ایران خودرو ارز
پایتخت سریال پایتخت خانواده تلویزیون موسیقی ترانه علیدوستی فیلم سریال سینمای ایران مهران مدیری کتاب
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
فلسطین غزه اسرائیل رژیم صهیونیستی آمریکا جنگ غزه روسیه حماس طالبان اوکراین ایالات متحده آمریکا ترکیه
پرسپولیس فوتبال آلومینیوم اراک جام حذفی استقلال فوتسال بازی بارسلونا تراکتور باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال لیگ برتر انگلیس
همراه اول ناسا الماس تسلا فیلترینگ سامسونگ
دندانپزشکی مالاریا آلزایمر پیری کاهش وزن سلامت روان زوال عقل