یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
تعارض و تقابل «هست»و «نیست»

دو رویكرد سوبژه و ابژه مقابل هم قرار میگیرند. به ترتیب اولی به ذهنیت مذهبی و دومی به عینیت ماتریالیستی كه در امور جاری خلاصه و یكسویه شده منتسب میشوند. این نگرش در قالب درونمایه یك نمایشنامه، گاه جدا از هم و گاه در بطن هم، در تعارض با هم قرار میگیرند و بعد از یك روند اخلاقی فلسفی انسان را به تقابل با خدا میكشانند.
در نتیجه رویكرد سومی شكل میگیرد كه در آن «انسانباوری» جای «خداباوری» را میگیرد. عامل اولیه این طرز فكر سؤالات گوناگونی است كه در رابطه با خدا و انسان و خیر و شر همواره وجود داشته است و «ژان پل سارتر» در نمایشنامه «شیطان و خدا»۱ میخواهد برای آنها جوابی بیابد.
از نظر او كلیسا و جامعهٔ روحانیت كاملاً مدافع طبقه بورژوا هستند و سارتر حتی فرارتر هم میرود و نقش یك حاكم سودجو و اقتدارطلب را به «اسقف اعظم» میدهد. این پرسوناژ میداندار اصلی جنگی است كه به خاطر منافع و قدرت روی داده است.
سارتر برای آنالیز و اثبات «بنمایه»های موضوعی خود موقعیتهایی ذهنی میآفریند تا بتواند نظرش را به اثبات برساند؛ این موقعیتها گاهی غیر قابل باور هستند و حتی دیالوگهایی كه از زبان پرسوناژهای خبیث و شرور بیان میشود، بیش از آنكه دیالوگ آنها باشند، دیدگاههای خود نویسندهاند؛ از همان آغاز قرار نیست چیزی نشان داده شود، بلكه هدف آن است به اثبات برسد. بر این اساس استدلالی كه در دیالوگ زیر هست ترفند ذهنی خود سارتر است، زیرا گوتز به عنوان یك پرسوناژ بیرحم و بیاعتقاد نمیتواند چنین حرفی بزند:
من دست از محاصره بر نمیدارم: تا یك ماه دیگر همه در «ورمز» از گرسنگی مردهاند. پس مسئله این نیست كه تو اختیار مرگ و زندگی آنها را به دست داری، بلكه باید میان دو نوع مرگ یكی را برایشان انتخاب كنی.
بیشعور، مرگ سریعتر را انتخاب كن. میدانی فایدهاش برای آنها چیست؟ اگر امشب پیش از آنكه كشیشها را بكشند بمیرند، دستشان به خون ناحق آلوده نمیشود و همه به بهشت میروند. در غیر این صورت برای این چند هفتهای كه به آنها مهلت میدهی همه را غرق گناه روانه جهنم میكنی (صفحه ۶۳).
پردهدری و بیپروایی آدمهایی كه زشتترین و غیر اخلاقیترین موجودات به حساب میآیند (گوتز، اسقف اعظم، كاترین، هاینریش و ...) آنها را به «نماد»هایی از شناعت، درندهخویی و هرزهدرایی این دنیا تبدیل كرده است. پوچی و معناگریزی جزء سرنوشتشان شده تا حدی كه ابتذال و بیرحمی خودشان را نوعی فضیلت و برتری به حساب میآورند (صفحههای ۶۹، ۷۹ و ...) و صراحتاً به آن نیز اعتراف میكنند. به دیالوگ گوتز توجه كنید: «خباثت من ربطی به خباثت آنها ندارد؛ آنها برای لذت نفس یا برای جلب منفعت بدی میكنند، ولی من بدی را برای خود بدی میكنم.» (صفحههای ۱۲۰ و ۱۲۱).
گوتز پرسوناژمحوری نمایشنامه بر آن است كه همواره در تقابل با خدا باشد؛ جایگاهی كه او در پردهٔ اول برای خود برگزیده، همان مرتبت شیطان است: «من مرتكب زشتترین جنایتها شدهام اما خداوند عادل قهار از مكافات من عاجز است؛ بیش از پانزده سال است كه مرا لعنت كرده است.» (صفحه ۷۰). او همه پلشتی را در وجود خود جلوهگر میسازد و بعد در تعارض با خدا قرار میگیرد. برداشت او از روی آوردن به بدیها نوعی تعیین تكلیف است:
▪ گوتز: ... خوشحال باش كه شهر را میگیرم.
▪ كاترین: آخر برای چه؟
▪ گوتز: برای اینكه كار بدی است.
▪ كاترین: آخر چرا میخواهی بدی بكنی؟
▪ گوتز: چون خوبی را كردهاند.
▪ كاترین: كی كرده؟
▪ گوتز: خدای متعال (صفحه ۹۲).
سارتر تناقضات درونی گوتز را در دیالوگها و رفتار او منعكس میكند تا تماشاگر یا خواننده، او را ناقض همه اصول بداند و در نتیجه، میزان شرارت و خباثت او از حد یك انسان شرور فراتر برود و تداعیكنندهٔ شیطان باشد، گوتز همانند «قابیل» برادرش را كشته و گناهان زیادی مرتكب شده و خدا هم ـ بنا به اقرار خود گوتز ـ از پانزده سال قبل او را همانند شیطان لعن و نفرین كرده است (صفحه ۷۰).
تمام جنایتهایی كه گوتز مرتكب میشود، برای احراز یك اقتدار نامحدود است تا بتواند به تعارض، لجاجت و تقابل طلبیاش با خدا ادامه دهد و این در دیالوگهای او آشكار است: «من كسی را جز خدا شایسته همچشمی نمیبینم.» (صفحه ۷۰).
سارتر در همان حال كه شیطان را در وجود انسان (گوتز) ترسیم میكند و بر آن تأكید میورزد، او را به مقام پیامبری میرساند و حتی بر آن است كه خدا و انسان را در هم مستحیل نماید. «ناستی» میگوید:
همه مردم برابر و برادرند. همه در خدا هستند و خدا در همه آنهاست، روح القدس از همه دهانها حرف میزند، همه مردم كشیش و پیغمبرند، همه كس میتواند غسل تعمید بدهد، خطبه عقد بخواند، بشارت بیاورد، گناهان را ببخشد. هر كس در زندگی جسمانی خود مجتمعاً با دیگران است و در زندگی روحانی خود منفرداً با خدا (صفحه ۱۰۶).
نتیجهای كه از رویكرد سارتر میتوان گرفت این است: انسان مركز همه چیز است؛ او هم میتواند شیطان و هم جلوه خدا باشد و چون این نتیجهگیری نهایتاً همه چیز را به خود انسان معطوف میكند، نمایشنامه «شیطان و خدا» یك اثر «انتی تئیستیك (ضد خداباوری)۲ است.
تغییر ناگهانی گوتز در پرده دوم و تبدیل شدن او به یك آدم نیكاندیش و عدالتخواه، كه بدون هیچ دلیلی اتفاق میافتد، پیرنگ داستان نمایشنامه را زیر سؤال برده است. این عارضه بیانگر آن است كه پرسوناژها در اصل به بسترهای واقعی داستان تعلق ندارند و از پیش توسط نویسنده طراحی و هدایت شدهاند. از این رو، هر گونه حركت، گفتار و تحولی در آنها به خواست شخصی سارتر روی داده است. به عبارتی این پرسوناژها نیستند كه داستان حدوث حوادث و نیز شكلگیری دادههای نمایشنامه را پی میریزند، بلكه داستان از پیش تدارك دیده شده نمایشنامه است كه آنها را همراه خویش میبرد.
این امر نهایتاً ما را به این باور میرساند كه داستان نمایشنامه و نیز كلیه حوادث و پرسوناژهای آن دلبخواهی طراحی شدهاند؛ وقتی هم در مییابیم كه سارتر بنمایه داستان نمایشنامه را از یكی از نمایشنامههای «سروانتس» گرفته (صفحه ۲۹۵)، آن وقت به این پیشپردازش و وجوه ساختگی در نمایشنامه اطمینان كامل پیدا میكنیم.
نمایشنامه «شیطان و خدا» بر تناقض استوار است و سارتر بر آن است در سراسر این اثر یك «دوالیسم» را اساس و منطق حادث شدن امور قرار دهد. وقتی آدمها خوبی میكنند با بدی روبهرو میشوند، وقتی بد هستند با آنها به خوبی رفتار میشود. در نتیجه، هیچ چیز در جای خود نیست و این طبیعت و خمیرمایهٔ درونی پرسوناژها را تشكیل میدهد؛ «كارل» كه یك دهقان فرودست است در پرده دوم در پاسخ به نیكاندیشی گوتز میگوید:
گوتز برادر عزیزم، خواهی دید كه چطور كارهای نیك تو را لجنمال میكنم. بده، زمینهات را بده، زود باش بده: روزی برسد كه حسرت بخوری چرا پیش از بخشیدن املاكت نمردهای. (میخندد) عشق و محبت، زكی! (صفحه ۱۳۴).
سارتر این نمایشنامه میگوید: انسانها طوری پرورش و تربیت یافتهاند كه خودشان مانع تحقق هر گونه آرمانخواهی انسانی هستند. آنها در هر لباس، شغل و موقعیتی، به ارتكاب اعمال بد و فریب دادن دیگران خو گرفتهاند و دفاع از منافع شخصی سر لوحه زندگی آنان است. در این میان در این متن روحانیان مسیحی از همه فریبكارتر نشان داده شدهاند؛ آنها با فروختن «برگه ورود به بهشت» درآمد دهقانان فقیر را از چنگشان در میآورند:
این «پتر» نازنین اگر یك قبض آمرزش از برادر روحانیاش «تتزل» بخرد با دعوتنامه مارتین مقدس وارد بهشت میشود (صفحه ۱۵۶).
این قبضهایی كه میبینید به خصوص برای آدمهای نجیبی كه كس و كارشان توی برزخ ماندهاند درست شده است. اگر شما آن مبلغ لازم را بدهید همه كس و كارهای شما بال در میآورند و میپرند به بهشت. برای هر آدمی كه به بهشت منتقل بشود، دو سكه طلا. انتقالش هم فوری است، كی میخواهد؟ كی میخرد؟ (صفحه ۱۵۷).
تعدادی از مردم هم عصیان میكنند و چون جوابی برای سؤالهای خویش نمییابند، به پیمان خدا و آسمان دل نمیدهند و تعلقاتی كاملاً زمینی پیدا میكنند. «هیلدا» وقتی مردن توأم با درد و رنج كاترین را میبیند، بر میآشوبد:
من طرفداران انسانها هستم و دست از این طرفداری بر نمیدارم. تو میتوانی مرا بیكشیش و بیاقرار بمیرانی و بیخبر به دیوان عدالت احضار كنی؛ آن وقت خواهیم دید كه تو مرا محاكمه میكنی یا من تو را (صفحه ۱۸۴).
گوتز میخواهد بار گناهانی را كه خودش مرتكب شده، بر دوش بكشد تا بلكه بتواند روح كاترین را نجات دهد. به شمایل مسیح پناه میبرد و به او التماس میكند تا كاترین به خاطر او رنج نكشد، اما با همه نزدیك شدن گوتز به خدا این جایگزینی هرگز به طور كامل اتفاق نمیافتد، زیرا سارتر فقط بر اساس مقتضیات درونمایه نمایشنامه پیش میرود. او گوتز را فقط به خاطر انسان بودنش ارتقاء میبخشد و میخواهد همان طور انسان بماند:
مگر تو برای انسانها خودت را به كشتن ندادی، راست است یا نه؟ پس ببین: انسانها رنج میكشند، باز هم باید خودت را به كشتن بدهی. پس واگذار كن! زخمهایت را واگذار كن! جراحت پهلویت را به من بده، دو دست سوراخشدهات را به من واگذار.
اگر خدایی كه تویی توانستی برای خاطر آنها رنج ببری، چرا انسانی كه منم نتوانم؟ (صفحه ۲۰۰).
سارتر به همه احوال انسان راه میبرد. پرسوناژمحوری نمایشنامهاش را بر جایگاه شیطان، كشیش، پیامبر و خدا مینشاند و همه تلاطمات و فراز و فرودهای چرخه امور را در همین دنیا به او نسبت میدهد. سیر روند حوادث نمایشنامه را به سمت و سوی این غایتمندی میكشاند كه همه چیز فقط و فقط به انسان مربوط و منتهی میشود. در نتیجه، نوعی گزینش بین خدا و انسان نیز صورت میگیرد. سارتر انسان را ترجیح میدهد و البته در كنار خوبیها و فضیلتهایش منكر كژیها و كاستیهای او نمیشود.
این نتیجهگیری ناشی از نگاه كاملا ابژه و ماتریالیستی او به پدیدههای هستی است و به تأویلی، همان مایه فلسفه اگزیستانسیالیسم است كه بر خلاف رشنالیزم۳ دكارت كه بیان میدارد «من میاندیشم، پس هستم» تلویحاً بر این نظریه استوار است كه «من هستم، پس میاندیشم»؛ او مدینه فاضله واقعیاش را نهایتاً در همین دنیا و بر «بودن» و «هستی داشتن در لحظه» انسان و امور بنا مینهد و در این میان ذهنمایهاش به صورت حقیقتی كه بر آزادی كامل انسان دلالت دارد، آشكار میگردد: «اینك حكومت انسان آغاز میشود» (صفحه ۲۹۱).
آنچه كه به صورت پنهان و زیر لایه سطحی نمایشنامه پیش میرود و شكل میگیرد، نهایتاً خود را آشكار میسازد. سارتر در پایان روی فردیت انسان تأكید میورزد. خواننده یا تماشاگر هم به این تأویل میرسد: هر كدام از این پرسوناژها به تنهایی مختار است، هر گونه میخواهد بیندیشد و هر كاری كه دلش میطلبد، انجام دهد. هیچ كدام از این آدمها در اصل با هم همسویی ندارند و چیزی به نام تعامل اجتماعی در این اثر غایب است؛ افراد بر اساس تمایلات و خواستههایشان در دنیای لجامگسیختهای زندگی میكنند.
تنها كاری كه انجام میدهند، توطئهچینی برای همدیگر است. هر یك از این پرسوناژها زیر سایه عقیده، مذهب و یا تعابیر شخصی خویش پنهان شدهاند.
آنها حتی به هنگامی هم كه نمایههایی از آدمهای شریف هستند و خود را انسانی برتر، پیامبر و یا حتی خداگونه تصور میكنند، چهرههای درونیشان غیر قابل باور، افراطی، مخوف و شرارتبار است و همچون آواری بر هم ویران میشوند. آنها با گذشت زمان كه در یك تكرار پوچ و معناگریز خلاصه شده است به عنوان موجوداتی بیولوژیكی، مصّر بر حفظ بقای خویش به زندگی ادامه میدهند. معلوم و مهم نیست كه در این تاخت و تاز فردی چه كسی میماند و چه كسی میمیرد.
نمایشنامه بر اساس موجودیت قدرت و تأثیر زمانمند انسان شكل گرفته است. گوتز در پایان نمایشنامه به خودش و تنهاییاش در قالب عبارت «فقط من وجود داشتم» (صفحه ۲۷۵) اشاره میكند. این «من» معنای فلسفی دارد و به همه «بشریت» اطلاق میشود و بعضی از بنمایههای نظری فلسفه اگزیستانسیالیستی سارتر را به شكل یك مانیفیست اعلام میكند:
فقط من وجود داشتم: من به تنهایی تصمیم به بدی گرفتم، من به تنهایی خوبی را اختراع كردم. من بودم كه تقلب كردم. من بودم كه معجزه كردم، منم كه امروز خودم را متهم میكنم، تنها منم كه میتوانم خودم را تبرئه كنم، من، انسان. اگر خدا هست، انسان عدم است و اگر انسان هست ... (صفحه ۲۷۵).
۱. پل سارتر، ژان. شیطان و خدا، ترجمهٔ ابوالحسن نجفی، زمان، ۱۳۵۷.
۲. Antitheistic
۳. Rationalism
۴. Semantics
حسن پارسایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست