جمعه, ۱ فروردین, ۱۴۰۴ / 21 March, 2025
مجله ویستا

من از تهران فرار کردم


من از تهران فرار کردم

امیرحسین صدیق, بازیگر, در کودکی به علت شرایط زندگی و در بزرگی با اختیار خودش تهران را ترک کرده است

من در تهران به دنیا آمدم و تا هفت سالگی در تهران بودم. پس از فوت پدرم، مادرم ما را به شهر پدری‌اش یعنی نیشابور برد. چند سالی آنجا بودیم و بعد به تهران بازگشتیم تا حدود پنج سال پیش که خودم از تهران فرار کردم.

پیش از هر چیز باید از نیشابور بگویم. مسلما عادت‌کردن به زندگی در نیشابور در ابتدا برایمان سخت بود، چه از جهت هماهنگ‌شدن با مردم و چه از جهت پیداکردن همکلاسی، دوست و... ولی زمان که گذشت و دوست‌های زیادی که پیدا کردم و ارتباط خوبی که با شهر و مردمش پیدا کردم موجب شد ترک‌کردن نیشابور برایم سخت شود.

نیشابور طبیعت بکری دارد. کویر در نزدیکی آن است و کوهستان هم. آب و هوای خوبی هم دارد. مشهور است که می‌گویند: شب بغداد و صبح نیشابور.

از دیدنی‌های نیشابور باید به جاده‌ای اشاره کنم با نام باغ رود که از نیشابور به سمت کوهستانی که در شمالش قرار دارد می‌رود. روستای ییلاقی‌نشینی به نام باغ رود نیز در بالای این جاده قرار دارد.

کوه دیگری که برایم جذابیت زیادی داشت و با طی‌کردن آن می‌شد پس از حدود ۴۸ ساعت به مشهد رسید، چنگه بز نام داشت.

در کل این کوهستان‌ها مسیر کوهنوردی خوبی را چه برای کوهنوردان حرفه‌ای و چه کوهنوردان عادی فراهم می‌کرد؛ یعنی اگر کسی صخره‌نورد هم نبود می‌توانست از آن لذت ببرد. آرامگاه خیام و عطار و امامزاده محروق هم از دیدنی‌های این منطقه است که هرکدام جذابیت‌های خاص خود را دارد و معمولا مسافران به سراغ آن می‌روند.

به سمت پایین نیشابور که بروید، درست در مسیری که به سمت کاشمر می‌رود، رود فصلی کال شور قرار دارد. نیشابوری‌ها به رود‌ می‌گویند‌ کال. در این رود امکان شکار پرنده‌های مختلف وجود داشت. از طرف دیگر، امکان صحرانوردی در اطراف نیشابور وجود دارد. خلاصه آن که به هر طرف نیشابور که سر بزنید جذابیتی در انتظارتان است. ‌ما پس از آن اقامت چند ساله در نیشابور، به‌خاطر مدرسه و دیگر شرایطی که پیش آمد، به‌تهران بازگشتیم و من تا همین پنج سال پیش تهران بودم، که دیگر نتوانستم آن را تحمل کنم.

خیابان فرشته که خیابان اعیان‌نشین به حساب می‌آید، زمانی بسیار زیبا بود. امروز از آن فقط کوچه‌های تنگ باغی قدیمی مانده با برج‌های بلند که حتی امکان تردد ماشین‌ها در آن وجود ندارد. این روزها از خیابان فرشته فقط نامش باقی مانده است و یاد قدیمش و از شمیران که به آب و هوای خوب و باغ‌های خوب مشهور بود، چیزی باقی نمانده است. در جنوب شهر تهران هنوز هم انگشت‌شمار ساختمان‌های زیبا با آجرهای یکدست یا معماری متفاوت قدیمی وجود دارد که همگی زیباست. ولی اینها هم دانه دانه دارد از بین می‌رود و به جایش پاساژ و ساختمان‌های چند طبقه ساخته می‌شود. چند وقت پیش با دوستم قراری گذاشته بودیم که از محله‌های پایین بازار دیدن کنیم. فرصت پیش نیامد و من سرم شلوغ بود. الان که دوباره پیگیر این ماجرا شده‌ام، دوستم می‌گفت: برویم. ولی در این دیدن من باید برایت بگویم که اینجا یک ساختمان خیلی قشنگ بود... ساختمانی که الان تبدیل شده است به پاساژ چند طبقه و به همین ترتیب این زیبایی‌های شهر هم دارد از بین می‌رود. مسلما بخشی از این اقدامات ناگریز است، ولی نگهداری و مراقبت از بخشی از آن امکان‌پذیر است.

همین‌ها موجب شد که من از تهران بیرون بیایم و در منطقه‌ای دورتر از روستای کمرد زندگی کنم. برای انتخاب این منطقه تلاش زیادی کردم. چون مجبور بودم جایی را انتخاب کنم که برای کارهایم براحتی بتوانم به تهران بازگردم. ‌از این انتخاب بسیار راضی‌ام. اگرچه اینجا گرمایش ما مشکلات زیادی دارد و به سختی گازوئیل برای گرم کردن خود پیدا می‌کنیم و جاده‌هایمان خاکی و صعب‌العبور است، خصوصا در زمستان‌ها که برف زیادی می‌بارد، ولی راضی‌ام.

تهران هنوز هم برایم جذاب است، اما برای دو یا سه ساعت. وقتی برای کاری به تهران می‌آیم، خسته و خموده می‌شوم. حتی از شدت آلودگی هوا از چشم‌هایم اشک می‌آید و به عشق این که به خانه خودم باز‌می‌گردم، تهران را ترک می‌کنم و در طول راه کم‌کم تمام آثار خستگی از چهره‌ام برطرف می‌شود. ما وقتی به دامن طبیعت باز‌می‌گردیم، به اصل خودمان باز‌می‌گردیم. ‌من تا حدود پنج سال پیش بسیار اهل سفر بودم. قصد می‌کردم به سفر بروم و برایش منطقه خاصی را در نظر نمی‌‌گرفتم. فقط می‌رفتم ، بدون در‌نظر‌گرفتن پایان مشخصی؛ ولی در این چند سال چون باید این خانه را خودم خرد خرد می‌ساختم و کارهایم زیاد بود و حتی گاهی پول نداشتم، از سفرهایم دور شدم. سفر بهترین نعمت است که یک مرد یا یک انسان‌ می‌تواند از آن بهره ببرد. برای من فرق نمی‌کرد که به شمال بروم یا به جنوب. مهم این بود که دارم می‌روم به یک طرفی، همین اتفاق که حرکت کنم خیلی برایم مهم بود. من همیشه آرزو می‌کنم کاش مثل قدیم‌ها که ما بچه بودیم همه چیز تمیزتر، بدون زباله‌تر و آدم‌ها خوش‌اخلاق‌تر و آرام‌تر بودند. آدم‌ها به طبیعت اطرافشان احترام زیادی می‌گذاشتند. چه اتفاقی افتاده است برای ما؟ ‌‌‌