جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ارسطو و فلسفه طبیعت


ارسطو و فلسفه طبیعت

بدین معنا که اجزایش غیر از حرکت مستدیر تحولات دیگر دارند و در تغییر و تبدیلند و کاهش و افزایش و زایش و مرگ دارند و حرکاتشان مستقیم است

ارسطو (۳۸۴ -۳۲۲ ق. م) عقیده داشت فلسفه طبیعی امری است ناظر به طبیعت و طبیعت نیز امری است ساری در وجود و ذاتی او که باعث حرکت یعنی حالتش می‌شود. تغییر احوال یا حرکت وجه مکانی (حرکت عرفی) و کمی (کم و زیاد و بزرگ و کوچک شدن) و کیفی (رنگ به رنگ شدن) و ذاتی (کون و فساد) و ماهوی (حیات و ممات) دارد و حرکت بواسطه نقص و برای رسیدن به کمال یعنی صورت پذیرفتن ماده و فعلیت یافتن قوه است. نیز حرکت مبدا و مقصدی متضاد مثلا میان بالا و پایین و زیر و زبر و سفید و سیاه دارد و تا بقای نقص و عدم اتمام فعلیت، دوام می‌یابد و با وصول به غایت، سکون و ثبات روی می‌دهد.

به نظر ارسطو، عالم کروی و مرکب از کرات و افلاکی متداخل است. فلک اول که بر کرات دیگر احاطه دارد گرد محور عالم می‌چرخد و غیر از حرکت مستدیر چونان بسیط‌ترین و کامل‌ترین حرکات، حرکتی ندارد و این حرکت بلاواسطه از محرک اول یعنی از علت العلل ناشی است و فلک مزبور شبیه‌ترین اجزا عالم است به محرک اول و هر چند خود متحرک است نسبت به افلاک دیگر محرک است و ستارگان ثابت در این فلک جا دارند و در درون او افلاکی چند می‌باشند که کواکب به آنها نصب شده و به تبع افلاک خود دور مرکز عالم یعنی کره زمین می‌چرخند و غیر از گردشی که به تبع فلک نخستین می‌کنند حرکات دیگر هم دارند که بلاواسطه از محرک نخستین نشات نمی گیرد و به این سبب جنبه نقص آنها بیش از فلک نخستین است. آخرین افلاک، فلک ماه است که عالم علوی به آن ختم می‌شود و در زیرش عالم سفلی یا همان کره خاک و طبیعت نزدیک به ملکوت است که ساکن و مرکز کل عالم است و کره آب یا اقیانوس که بر آن احاطه دارد و کره هوا و آتش که فوق همه کرات عالم سفلی است.

به عقیده ارسطو، خاک و آب و هوا و آتش، عناصر اربعه‌اند و این عالم سفلی، عالم کون و فساد است؛ بدین معنا که اجزایش غیر از حرکت مستدیر تحولات دیگر دارند و در تغییر و تبدیلند و کاهش و افزایش و زایش و مرگ دارند و حرکاتشان مستقیم است. به عبارت دیگر، آغاز و انجام متمامیز داشته و چون دایره‌وار نیست، پس هیچ نقطه‌اش آغاز و انجام نیست. طبعا حرکات اجزای عالم سفلی یا عالی است یا دانی؛ چنانکه طبع آتش خفیف و گرم است و عالی و طبع خاک ثقیل و سرد است و دانی و هر دو نیز خشکند و بین آنها به طرف خاک، آب است که سرد و تر است و به طرف آتش هوا است که گرم و تر است و عناصر اربعه علاوه بر خواص گرمی و سردی و خشکی و تری به لامسه نیز تشخیص داده می‌شوند.

از این نگره به اعتقاد ارسطو، عالم علوی یا همان عالم فوق طبیعت در عین مصونیت از تغییر و کاهش و افزایش و کون و فساد؛ از عناصر مرکب نیست و بل اثیر )Ether( است که به منزله عنصر پنجم، لمس نمی‌شود و در عین حال جوهر عناصر است. عالم پر است و فضا همه جا است و خلاء نه موجود که محال است و موجودات به هم متصلند یا به یکدیگر احاطه دارند و ظرف و مظروفند. در این احوال مکان همی چیزی جز سطح درونی جسم محیط یا حد بین محیط و محاط و ظروف و مظروف نمی‌نماید. جهان محدود و متناهی است؛ زیرا بالفعل ضرورتا متناهی است و نامتناهی فقط راجع به قوه است. پس فلک نخستین پایان جهان است و چون چیزی بر او احاطه ندارد مظروف نیست و ورای آن مکان نیست و چون مکان نیست نه خلاء است نه ملاء و لذا حرکت کره عالم انتقالی نیست؛ زیرا انتقال در مکان است و مکان در درون جهان است نه در بیرون و موجودات دارای حرکت انتقالی، مکان‌های خود را با هم مبادله می‌کنند و نه اینکه جای خالی را اشغال نمایند.

در چشم‌انداز ارسطو، فلک نخستین چونان پایان عالم، محدود به جهات است. جهتی که به سوی فلک است بالا است و جهتی که به سوی مرکز فلک است زیر است. در این میان، هر یک از عناصر اربعه مکانی طبیعی دارند؛ چنان که مکان طبیعی خاک در مرکز جهان یعنی در زیر است و هر چه از زمین دور شود بالا است و مکان طبیعی آب روی خاک است و مکان طبیعی هوا روی آب و مکان طبیعی آتش روی هوا یعنی زیر فلک ماه است.

ارسطو معترف است وقتی جسم در مکان طبیعی خود باشد ساکن است و چون آن را از مکان طبیعی دور کردند پس از رفع مانع به سوی مکان طبیعی می‌گراید تا به آن برسد. لذا چون خاک و آب را بالا ببرند به سوی مرکز زمین فرود می‌آیند و چون هوا و آتش را به زیر آورند به سوی بالا حرکت می‌کنند. خاک و آب بواسطه تمایل به مرکز، سنگینند و هوا و آتش بواسطه تمایل به بالا، سبکند. طبعا حرکت سرازیر خاک و آب و حرکت سربالای هوا و آتش، حرکت طبیعی در راستای نیل به مکان طبیعی است و در غیر این صورت غیر طبیعی و قسری و تابع عامل خارجی است. حرکت عناصر مستقیم است و آغاز و انجام دارد؛ ولی حرکت افلاک ذاتا دایره‌وار و بی‌پایان است. زمان نتیجه حرکت دایره‌وار فلک بوده و مبین اندازه و مقدار حرکت است و قابل شمارش است و به عدد در می‌آید و لذا مانند سلسله اعداد نامتناهی است و چون شماره به شمارنده نیاز دارد، زمان امری ذهنی است و در صورت نبود ذهن، نه تنها شماره که زمان نیز معدوم می‌شود منظور از اجزای عنصری، اجرای عمل حیات است یعنی رسیدن به صورت اجسام نامی یا دارا شدن روح نباتی که چون صورت است نسبت به عناصر یا فعل است نسبت به قوه و غایت اجسام نامی ترقی روح یا نفس نباتی است به روح حیوانی که علاوه بر حیات و نمو، حس و حرکت نیز دارد و کمال روح حیوانی هم روح یا نفس ناطقه است. قوای روح اجزای عنصری را به صورت اعضا و جوارح در می‌آورند تا مجری اعمال حیاتی گردند. نفس نباتی فقط تغذیه دارد و نفس حیوانی به علاوه دارای حس پنجگانه است که ادراک جزئیات می‌کند و از ترکیبشان حس ششم می‌زاید و قوه حافظه نیز محسوسات را ضبط می‌کند. مبنای حرکت، قوه شهوت و غضب حیوانی است که به ملایم مایل و از الم گریزان است. نفس انسانی به علاوه دارای قوه ادراک کلیات و فکر و تعقل است و روح و جسم به هم وابسته‌اند و بی‌هم نمی پایند و با فساد و مرگ جسم، روح نیز فاسد و فنا می‌شود و انتقال و تناسخ نمی‌یابد.

این روح فانی همان است که در بدن به منزله صورت و مقرون به ماده است و از آن منفک نتواند شد و مانند لوح ساده‌ای است که بواسطه احساسات و تاثیرات خارجی معلومات در او نقش و ضبط می‌شود و علم و هوش می‌سازد و فعل تمام نیست و قوه و انفعال در او باقی است و لذا با مرگ فانی می‌شود و از شخصیت انسان چیزی باقی نمی‌ماند. مع هذا در وجود انسان عقلی هم هست که کاملا فعال است و مجرد و بی‌علاقه به ماده و ابدی است و از خارج یا ملکوت آمده و قوای نفس منفعل را از اثر فعالیت خود ظاهر می‌کند و به این واسطه، انسان در میانه حیوانیت و الوهیت می‌ایستد و پس از مرگ به مبدا اصلی یا عقل کل یا غایات باز می‌گردد.