چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
حلقه مفقوده ای به نام مخاطب
زمانی که یک شخصیت حقیقی، یک مدیر دولتی یا یک نهاد خصوصی یا رسمی از تولید یک اثر هنری حمایت مادی یا معنوی میکند، قصد دارد جهت گیری و مسیر آرمانی مورد نظر خود را با نشان دادن مثالها و الگوها ارائه دهد. حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به عنوان یکی از ریشه دارترین نهادهای فرهنگی جامعه فرهنگی پس از پیروزی انقلاب، همواره نقشی تاثیرگذار در سینمای ایران داشته است. تصدیگری بر بخشی از سالنهای سینما، تهیه کنندگی و سرمایه گذاری در فیلمها، کارگاه فیلمنامه نویسی، سمینارهای سینما و دین، همکاری با جشنوارههای فیلم و... از این جمله است. با بررسی فهرست فیلمهای حوزه در دورههای مختلف مدیریتی میتوان دورههای متفاوتی را شناسایی و تحلیل کرد؛ امری که هدف این نوشتار نیست. آنچه میخوانید، میکوشد صرفا براساس نگاه اجمالی به چند فیلم تولید حوزه، الگوی مورد علاقه مقطع کنونی را ترسیم کند؛
چهار فیلم «پابرهنه در بهشت»،«خدا نزدیک است»، «آخرین ملکه زمین» و مستند «خلیج فارس» در عنوانبندی خود، نام حوزه را به عنوان تهیهکننده به همراه دارند. جز مستند«خلیج فارس» که از جنسی دیگر است، سه فیلم بلند دیگر را میتوان پیشنهادهای دوره کنونی حوزه به عنوان حرکت به سوی سینمای مطلوب تلقی کرد. درباره هر یک از این سه فیلم میتوان نقد و تحلیلهای همهجانبهای ارائه داد؛ اما سه فیلم یاد شده جدای تفاوتها در ساختار، روایت و نوع ساخت، در سه ویژگی مشترکند؛ هر سه فیلم به شکلی صریح از هنر برای هنر فاصله گرفتهاند و به اشکال مختلف، از بسیار صریح و مستقیم گرفته تا پیچیده و نمادین، از ارزشهای انسانی و دینی سخن میگویند. آنها به سینمای معناگرا تعلق دارند. اگرچه هیچگاه در سالیان اخیر نتوانستهایم روی یک تعریف واحد از این اصطلاح به توافق برسیم؛ اصطلاحی که موافقان جدی و نیز مخالفان جدی (تا آن حد که به صورت بنیادین، وجود چنین سینمایی را متذکر میشوند) برای خود دارد. اما جملگی به طور ضمنی ویژگیهایی را برای آن پذیرفتهاند و به محض مشاهده برخی فیلمها، برای تشریح دیدگاه خود درباره آن فیلم از عبارت «فیلم معناگرا» بهره میبرند.
● حلقه مفقودهای به نام مخاطب
هیچکدام از سه فیلم، در محدوده «سینمای پر مخاطب» قرار نمیگیرند. ترکیب «سینمای پرمخاطب» تعابیر مختلفی دارد؛ اما فیلمی را که تماشاگر زیادی دارد و با توجه به بضاعت کنونی سالنهای سینما و وضعیت معمول فروش فیلم بتواند مخاطب را راضی کند که پول بلیت را بدهد، بیاید بنشنید و فیلم را تا آخر ببیند و برود و احساس خوشایند تماشای آن را به دیگران انتقال دهد، پرمخاطب مینامیم. هیچگاه درباره پرفروش بودن فیلمها نمیتواند حکم صادر کرد و پیشبینی ها هم معمولا دقیق نخواهد بود. پیشبینیهای نادرست قبلی، این را به ما آموخته است. اما در مورد عدم استقبال از فیلمها، معمولا به راحتی میتوانیم پیشبینی کنیم. میتوانیم پیشبینی کنیم که این سه فیلم، اشتیاق هیچ سینماداری را به خود جلب نکند؛ اکران نشوند یا اکران محدود و بیسر و صدایی داشته باشند و خیلی سریع جای خود را به فیلمی دیگر بدهند یا در یک بعدازظهر جمعه، از تلویزیون به نمایش درآیند.
متاسفم که صفت مناسبتی در ترکیبات ایام مناسبتی، ویژهبرنامههای مناسبتی، سریالهای مناسبتی و... سابقه ذهنی خوشایندی را در اصل نظر و نیز مخاطب عام زنده نمیکند. اینگونه آثار، نه تنها خیزشی در جلب تماشاگر بهوجود نمیآورد؛ بلکه رغبتی را در دیگر فیلمسازان ایجاد نمیکند که با دیدن سوژه، ساختار یا روایت نو در آنها، تحریک شوند تا این مسیر را ادامه دهند. اگر فیلمهای بیمخاطب «مخاطبگریز» مشهور به جشنوارهای، حداقل میکوشند سلیقه مخاطب چند نفری جشنوارههای ریز و درشت فرهنگی را لحاظ کنند، اما فیلمهای مورد بحث، فاقد این ویژگی نیز هستند. حاصل آنکه سیاست افراطی جلب مخاطب (به هر قیمت) در دورههای قبل حوزههنری به محتواگرایی صرف به هر قیمت ممکن (حتی به قیمت از دست دادن مخاطب) تبدیل شده است. میشود این روند را به عرصه تولیدات تئاتری حوزه نیز تعمیم داد که البته شرح آن، این نوشتار را از مسیر خود خارج خواهد کرد. اجازه دهید نمای نزدیکتر از فیلمهای مورد بحث بهدست دهیم تا بتوانیم باورهای نگارنده را متکی بر مصداقها (یعنی این سه فیلم) پیش ببریم.
● کمی تامل
«پا برهنه در بهشت» مخاطب را به یاد چه فیلمی میاندازد؟ «زیر نور ماه. » جز این است؟ «زیر نور ماه» با همه شرافتمدانه بودن و روانی روایت و حس ناب دینی که منتقل میکند، در اکران عمومی چه وضعیتی یافت که اکنون الگویی شده است برای «پا برهنه در بهشت»؟ این پیچیدگی روایت چه تاثیری بر جذب یا دفع روایت خواهد داشت؟ سکانسهای طولانی، حرکات و سکنات بیماران آسایشگاه را در نظر آورید و همزمان به این پرسش پاسخ دهید که چه کسی برای تماشای این صحنهها حاضر است مثلا از «تهرانپارس» راه بیفتد و ترافیک وحشتناک مرکز شهر را پشت سربگذارد و بیاید بلیت بخرد و بنشیند به تماشای آن؟ مخاطب عام را که برای«آتش بس» و«تله» بلیت میخرد، در این معادله کنار بگذارید که او حتی به التماس نیز نخواهد آمد. اقشار فرهنگی با دغدغه فرهنگ و اندیشه چه طور؟ ساختار فیلم چه توجیهی برای این قشر دارد که با ظرفیت و با تحمل است؛ اما از آن سو، توقع بالاتر نیز دارد. تماشای سکانس طولانی دوربین روی دست باغ آسایشگاه که روحانی جوان و آن بیمار عبا بر دوش (با بازی افشین هاشمی) واجد چه ترکیب زیباییشناسانه است؟ مخاطب از خود میپرسد چرا فیلمسازان ما راه میانبر را میروند؟ آیا سینمای روز دنیا با پیشینه زیاد و در نتیجه آزمون و خطاهای بسیار، هیچگاه به فکرش نرسیده که دوربین را روی دوش فیلمبردار بگذارد و از او بخواهد بدون توجه به ویژگیهای زیباییشناسانه قاببندی، در آن مسیر ناهموار حرکت کند و ترکیببندی قاب، هر چه شد بشود؟
انبوه تولیدات سینمای دنیا را مرور کنید؛ چند فیلم (حتی ضعیف) مییابید که اینگونه خامدستانه که در سینمای ما رایج است، دوربین بر دوش فیلمبرداری کند؟ (این خامدستی و بیمنطقی) را حتی در آثار جدیتر (مانند«سنتوری» و«خونبازی») امسال شاهد بودهایم. آیا این خامدستی فراتر از تجربهکردنها و دنبال مفاهیم نمادین گشتنها، نشانه پایین بودن دانش سینمایی عمومی فیلمسازی در کشور ما نیست؟ اگر نشانه تنبلی ما و روحیه سرهمبندی و بیحوصلگی عمومی تولیدکنندگان کالا در سرزمین ما نیست، پس چرا در همه فیلمها (با هر ساختار و مضمونی) یکسان تکرار میشود؟
● تکرار مکررات یا عقبگرد به گذشته؟
به بحث خود بازگردیم. به فیلم«خدا نزدیک است» توجه کنید. اجزای روایت چه هستند؟ جوان سادهدل، دل بستن به یک دختر، شیرینعقلی جوان، امامزاده و معجزه. این اجزا شما را به یاد چه فیلمهایی میاندازد؟ اگر هنوز یادتان نیامده یادآوری میکنم که در این فیلم هم «بابک حمیدیان» دقیقا همان نقش جوان ساده«قدمگاه» را بازی میکند. آن فیلم در اکران عمومی در مقابل مخاطب عام با چه وضعیتی رو به رو شد؟ مخاطب فرهنگی نیز میپرسد چرا فضاهای عرفانی، دینی و انسانی، حتما باید با ترکیب جوان ساده و روستا و امامزاده رخ بدهد؟ این مخاطب تمایل دارد مفاهیم متعالی دینی و انسانی را در جامعه خود، در همین کوچه و خیابان شلوغ، در آپارتمان، در رابطه مرد و زن و در یک سخن در یک موقعیت ملموس ببیند. چرا این فضاها اینقدر ناملموس و دور از دسترس ترسیم میشوند؟ چرا فقط افراد بهظاهر سادهلوح آن تجربههایشیرین روحانی را درک میکنند؟ چرا مضمون متعالی نهفته در فیلم که باید نهایتا توسط مخاطب، با تماشای کلیت اثر درک شود، به مستقیمترین شکل ممکن ارائه شود؟ اشعار آن پرده خوان را در ذهن بیاورید. اینکه «عاشقی را قابلیت لازم است»، اینکه «طالب حق را حقیقت لازم است» و... .
کوتاه سخن؛ برشهایی از یادداشت کارگردان محترم در نشریه «فیلمنگار» است که: .... « موضوع آن کهنه و قدیمی و مکرر است، مضمون و معنای آن را بارها شنیدهایم و خواندهایم... . نه استوار بر قالبهای کلاسیک و قراردادهای مرسوم است و نه پیرنگ بکر و تازهای دارد...» و اگر چه ایشان معتقد است: « تکرار این مضمون کهن، همیشه شیرین است و اگر خوب گفته شود شیرینتر و جذابتر؛» اما اکران عمومی مشخص خواهد کرد که این شیرینی و جذابیت چه قدر برای مخاطبان ملموس است.
از فیلم« آخرین ملکه زمین» نیز سخن بگوییم که درباره یک جوان افغانی و مشکلات اوست. برای این فیلم نیز میتوان نمونههای مشابهی را فهرست کرد که در عدم توفیق در جذب مخاطب مشترکند و حتی تجربه روایت کمیک آن توسط «احمد طالبینژاد» در « من بن لادن نیستم» با توفیق همراه نبوده است. مخاطب عمومی قرار است با کدام دغدغه «علی بخش»، جوان افغانی فیلم همراه شود؟
● فیلم بلند؛ عرصه ای برای کسب تجربه؟
و اما ویژگی سوم سه فیلم یاد شده، آن است که هر سه فیلمساز در عرصه سینمای بلند، تازه واردند. به عبارت دیگر، حوزههنری کوشیده است روی نسل جدیدی سرمایهگذاری کند. محمد رضا عرب، پیش از این، چند فیلم و مجموعه مستند ساخته است. ( نگارنده از تحصیلات آکادمیک وی اطلاع ندارد.) بهرام توکلی دانشآموخته تئاتر و سینماست و پیش از این چند فیلمنامه کوتاه نوشته که براساس یکی از آنها، اکنون «پابرهنه در بهشت» را ساخته است. علی وزیریان، گرافیست نامآشنا و دانشآموخته نقاشی که یک فیلم کوتاه ساخته و «خدا نزدیک است» اولین فیلم بلند اوست. پس هر سه، اولین فیلم بلند خود را ساختهاند. البته توجه به جوانان و نسل جدید فیلمساز، یک سیاست مدبرانه و مورد تائید اهل نظر است؛ اما طبیعی است که از تازه واردان باید در حد خودشان«توقع» داشت. اما آیا حد توقع حوزههنری نیز چنین است؟ آیا نباید حوزه در موضع ارائه الگو و ترسیم سینمای مطلوب نیز در کنار تجربه اندوزیها و توجه به نسل جوان فعال باشد؟ آیا این توقع از حوزه، نا بجاست؟!
● حرف آخر
محمد رضا عرب در همان نشریه «فیلم نگار» مینویسد: « آخرین ملکه زمین» حاصل «سه سال پیگیری و هفده ماه کار مداوم» است. «هفده ماه کار مداوم» برای تولید اثری چون «آخرین ملکه زمین» نشانه چیست؟ آیا این مسئله با سیاست فرصتسازی برای هنرمندان جوان ناسازگار نیست؟ آیا حوزه بهجای برنامهریزی هدفمند، به سراغ فیلمسازان جوانی که در میانه یا پایان راه با مشکل رو به رو نشدهاند، نرفته است؟ هر سه فیلمساز، فیلم خود را بر اساس نوشته خود ساختهاند. آیا بهتر نبود در آغاز راه، با نگاهی حرفهایتر از یک فیلمنامهنویس با تجربه بهره گرفته میشد تا سیاست حمایت از هنرمندان جوان، حرفهایتر دنبال شود و با اهداف و برنامههایسینمایتجربی و سینمای جوان تداخل نیابد؟
شهره گل محمدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست