جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بازگویی زوایای پنهان یک اسطوره


بازگویی زوایای پنهان یک اسطوره

نگاهی به رمان «پرستوی سال های جنگ» نوشته علی اکبر والایی

مرد و همسرش مدت چهارماه در کربلا ماندند و زن در این مدت سلامتی خود را بازیافت، آن گاه هر دو آماده حرکت به سوی وطن شدند. زن دو ماه پس از بازگشت به ایران، روز ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در قمشه اصفهان(شهرضا) در خانه ای محقر پسری را به دنیا آورد که نامش را محمدابراهیم گذاشتند.

رمان «پرستوی سال های جنگ» نوشته علی اکبر ولایی براساس سرگذشت شهید محمدابراهیم همت، فرمانده لشکر حضرت رسول(ص) شکل گرفته است. نویسنده کلیت رمان را به پانزده مقطع جداگانه، اما در نهایت به هم پیوسته فصل بندی کرده که با در کنار هم قرار گرفتن قطعات پازل، شکل نهایی اثر تکمیل می شود.

اساس شکل گیری نهایی ساختار رمان به صورت ترکیب بندی است و در تقسیم بندی های ساختاری می توان آن را در ردیف رمان های ترکیبی جای داد. پیکره نهایی اثر از پیوست داستانواره های مستقل از هم، ترکیب یافته و هر یک از پانزده فصل رمان که به صورت داستانواره هایی با تمام ویژگی های یک داستان کوتاه در طول روایی رمان جای گرفته اند، به تنهایی گوشه هایی از یک زندگی را ارائه داده اند.

نویسنده سعی کرده رمان از نظر بعد زمانی، تمام سال هایی را که به نوعی به زندگی شخصیت اصلی رمان مربوط است، در اثر خود بیاورد.

این بعد زمانی از چند ماه قبل از تولد محمدابراهیم همت تا ساعاتی پس از پایان حیات وی را شامل می شود.

با توجه به حضور یک شخصیت واقعی(شهید محمدابراهیم همت) در مرکز ثقل رمان، می توان این اثر را به نوعی بازتاب دهنده سه دهه از تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر ایران قلمداد کرد.

وفاداری نویسنده به اصل حاکم بر این نوع آثار داستانی که حفظ سندیت وقایع و مستندگونه بودن آن را در اولویت قرار می دهد، این باور را در ذهن مخاطب پررنگ می کند که با یک اثر داستانی با پشتوانه های مستند تاریخی مواجه است. تنها حلاوت و تازگی نگاه نویسنده بر واقعه ای که پیش از این به ثبت رسیده است مورد توجه مخاطب قرار می گیرد. مخاطب این گونه آثار داستانی بیشتر مایل است یک برهه حساس از تاریخ معاصر یا ادوار گذشته و همچنین سرگذشت شخصیت هایی را که در مقاطع حساس تاریخی با عملکردهای خود باعث نگرش های نو جامعه بر آن واقعه و یا تغییر نگاه های یک عصر به خصوص شده اند را از زوایای گوناگون به تماشا بنشینند و یک واقعه ثبت شده را از نگاه های متفاوت به مقایسه بنشیند و در نهایت با در کنار هم قرار دادن منظرهای گوناگون، به یک دیدگاه قابل قبول دست یابد. نویسنده برای مستند جلوه دادن پس زمینه و بستر رمان از حوادث و اشخاص مستند و آشنای دوران معاصر استفاده می کند. حقایقی که در منظر مخاطب، آشنا جلوه می کند در بستر روایی رمان بی شمار است.

صحنه هایی مانند تولد محمد ابراهیم همت در زمان و مکان معین مطابق با اسناد حقیقی و همچنین دیدار فرماندهان جنگ پس از عملیات پیروز فتح المبین با رهبر انقلاب حضرت امام خمینی(ره)، که این دیدار از آن حقایقی است که هرگز از حافظه تاریخ محو نمی شود و بی گمان یکی از علل مانایی و ماندگاری یادهای شیرین پایداری در این نکته های تاریخی نهفته است. نویسنده با مهارت این صحنه های جاودان و ماندگار را به عنوان صحنه های متبرک در دل رمان«پرستوی سال های جنگ» جای داده است.

و چه خوش نشسته است یاد و نام آن قافله سالار عشق در دفتر زندگی اسطوره های مقاومت و پایداری: «در اتاق محقر میهمانان بیت، جمع فرماندهان به همراه ابراهیم، در سکوت و انتظار چشم به در اتاق دوخته بودند.

پس از عملیات پیروز فتح المبین، این چندمین باری بود که ابراهیم به دستبوسی رهبر انقلاب می آمد؛ اما هربار همان احساس مرتبه اول به او دست می داد. همان هیجان همان دلهره و اضطراب و همان حس غریبی که همواره از وجود آن در خود لذت می برد. لحظه ها به کندی می گذشت. جمع فرماندهان، همه تنگ در کنار هم نشسته بودند و اکنون بیش از هرزمان دیگری در خانه محقر امام، خود را به یکدیگر نزدیک می دیدند. ابراهیم همان طور که چشم بر در داشت، با خود اندیشید: در این خانه عجب فضیلتی است که هرازگاه همه را به هم نزدیک می سازد و حس تواضع و خدمتگزاری را بیش از هر مکان دیگری در وجود انسان بیدار می کند. به حتم رمزی در این خانه نهفته است؛ رمزی که بی شک به امام مرتبط است. به صاحب خانه...»

نویسنده سعی می کند در طول روایی رمان خود، آیینه تمام نمایی از زندگی شهید محمد ابراهیم همت باشد و تمام حالات و احوال پدر و مادر محمدابراهیم تا حدودی چشم انداز اثر خود را برای مخاطب روشن می کند: «زن آهسته رو به مرد کرد. لحظه ای مبهوت به او نگریست. آن گاه گویی آنچه را که در خواب دیده، اکنون سعی در مجسم ساختن آن دارد. گفت: بانویی سپیدپوش به طرفم آمد و یک بچه زیبا را به دست هایم سپرد و گفت: چرا به زیارت قبر ابراهیم نیامدی؟ من تاب نیاوردم. نفهمیدم چه جوابی به او بدهم. برای همین هول برم داشت و از خواب پریدم.

مرد لحظه ای ساکت ماند. با تعجب گفت: اما این جا کربلا است! قبر ابراهیم(ع) که در فلسطین است! زن مردد پرسید: یعنی .... این خوابم تعبیری دارد؟

- ها، البته که تعبیر دارد.»

این نشانه ها که نویسنده در درون متن می آورد، تاویل های گوناگونی را در ذهن مخاطب شکل می دهد. آرمان های نهفته در پس زمینه دفاع و مقاومت هشت ساله نیروها و ملت مسلمان ایران را در وهله اول باید در آرزوی دستیابی، زیارت و آزادی مکان های مقدسی همچون بارگاه ائمه معصومین (ع) و در نهایت آزادی سرزمین های اشغال شده مسلمین از دست اشغالگران غاصب جست وجو کرد.

از این رو مراجعه پدر و مادر شهید همت به جوار بارگاه حضرت سیدالشهداء در کربلا(قبل از تولد همت) و دیدن خواب سرزمین فلسطین و نام گذاری نوزاد به اسم محمد ابراهیم که ذهن مخاطب در وهله اول نام حضرت محمد(ص) را تداعی می کند و پسوند اسم وی که ابراهیم است و بیشتر دوستان در زمان کودکی و همچنین بزرگسالی او را به این اسم صدا می کنند و خود نویسنده هم در طول رمان از او به اسم ابراهیم نام می برد، قبر حضرت ابراهیم(ع) در سرزمین غصب شده فلسطین را در یادها زنده می کند.

فصل دوم رمان با عنوان «همشاگردی»، دوره نوجوانی محمد ابراهیم را برای مخاطب ترسیم می کند. از این فصل دوستی و رفاقت محمدابراهیم با رضا شروع و تا پایان رمان این دوستی و رفاقت به عنوان رشته پیونددهنده فصل های بعدی کتاب حفظ می شود: «آقای رضا یکتا و همین طور آقای محمدابراهیم همت هر دو بیایند اینجا! با این فرمان معلم کلاس، ابراهیم و رضا یکتا از دو سوی کلاس از جا برخاستند و به سوی او به راه افتادند. لحظاتی بعد، فهیمی از دیدن آن دو در مقابل خود لبخندی طولانی بر لبانش ظاهر شد. با این لبخند او، صدای همهمه خفیف بچه ها شنیده شد.»

در فصل «آشی داغ برای ناجی» دوران خدمت سربازی محمدابراهیم در پادگان نظامی و فعالیت عقیدتی وی بازتاب داده می شود. این فعالیت های دوره سربازی بعد از مراجعت محمد ابراهیم به زادگاهش قمشه نیز ادامه پیدا می کند که این دوره مصادف است با اولین روزهای خیزش ملت ایران در جهت برپایی قیامی همه جانبه در جهت سرنگونی رژیم طاغوتی پهلوی، مشروح فعالیت های محمد ابراهیم در زادگاهش (قمشه) در این روزها، در فصل «شب های بیداری قمشه» به تفصیل توضیح داده شده است.

نویسنده با اشاره به روحیات مبارزه جویانه محمد ابراهیم، نقش او در حرکت های انقلابی مردم قمشه را در این فصل بازتاب می دهد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اولین حضور محمد ابراهیم در پاوه کردستان مورد توجه نویسنده است که در فصلی با عنوان «ستاره ای در آسمان پاوه» به آن اشاره می شود. جنگ هنوز شروع نشده، اما محمدابراهیم به همراه دوست دوران کودکی اش رضا در پاوه حاضر شده است. تا در آن موقعیت از انقلاب که از سوی گروه های آشوبگری همچون دموکرات و کومله تهدید می شود دفاع کند.

«بازگشت از خانه دوست» عنوان فصلی دیگر از رمان است که به مراجعت محمدابراهیم از سفر حج اختصاص یافته است. در این فصل پختگی ذهنیت مذهبی و اعتقادی وی نمایانده می شود.

«کانی مانگا» مقطعی دیگر و برهه ای ماندگار از تاریخ جنگ هشت ساله است که حضور محمدابراهیم در لحظه های آن، شکوه و جلایی دیگر به آن بخشیده است. نبردی که به فرماندهی وی به آزادسازی ارتفاعات کانی مانگا می انجامد، با جزئیات بیشتر توصیف می شود.

در پایان این بخش، روحیه و کلام محمدابراهیم زینت بخش این فصل است: «ابراهیم، وقتی سکوت فرماندهان را دید، لبخندی زد و ادامه داد: خب برادرها، سخنرانی بس است. حالا بیایید قبل از آن که آفتاب بزند، برای شکرگزاری از این پیروزی بزرگ نماز شکرانه به جا بیاوریم؛ چرا که ما این پیروزی را از هرجهت مدیون توجهات خدا هستیم. و با خود اندیشید: باید در اولین فرصت خبر این پیروزی را به امام برسانم. آنگاه قلبش از یادآوری لحظه دیدار امام لرزید.»

شاید بتوان یکی از ضعف های رمان را در توجه نویسنده به تصاویر عینی ذکر کرد که او به واسطه این رویکرد، از کنکاش در زوایای پنهان شخصیت های رمان باز می ماند. هرچند که تلاش نویسنده بر آن است که به این اصل(کنکاش در روح و درون تک تک شخصیت های حاضر در رمان) دست یابد.

این تلاش نویسنده تا حدودی در فصل «پیام شادی» که خبر تولد فرزند محمدابراهیم برای وی آورده می شود، نمایان است. او با شنیدن خبر تولد فرزندش به زادگاهش برمی گردد و بعد از مشاهده و لمس کودک، عواطف پدرانه خود را بروز می دهد. در این فصل تا حدودی نقش وی به عنوان پدر خانواده نشان داده شده است.

نویسنده در فصل «افشای راز» با شگردی داستانی، اطلاعات دقیق آماری بی شماری را برای مخاطب روشن می کند. یکی از دوستان محمد ابراهیم( رضا) از پاوه به منطقه جنوب (محل استقرار نیروهای تحت امر محمدابراهیم) می آید و با خود دفترچه یادداشت وی را می آورد. او در قسمتی از رمان شروع به خواندن مطالب دفترچه می کند.

«در تاریخ ۱۷‎/۷‎/۶۰ با همکاری سپاه مریوان کار پاکسازی منطقه اورامان با هفت روستای آن را (پاکسازی روستاها از وجود ضدانقلاب) تمام کردیم... نزدیک به ۳۰۰ نفر تسلیم و یکصدتن به هلاکت رسیدند و بیش از ۶۰۰ قبضه اسلحه به چنگ سپاه افتاد...»

آخرین فصل رمان فصل کوچ پرستوی سال های جنگ است. عملیات در منطقه جزیره مجنون در حال انجام است و در مرحله ای از عملیات به تعدادی از نیروهای عمل کننده در خط مقدم ، نیرو و مهمات نمی رسد. ابراهیم برای تقویت روحی نیروهای عملیاتی در خط مقدم با موتوسیکلت عازم آن مناطق می شود. موقع سرکشی به خطوط مختلف است که اتفاق ناگهان می افتد: « و بار دیگر موتوسیکلت را به حرکت درآورد. گلوله های توپ و خمپاره پیاپی در دو سویش فرود می آمدند و غباری از خاک و دود برپا می ساختند. ناگهان با صدای انفجاری، تایر جلوی موتوسیکلت از جا کنده شد و به دهها متر دورتر پرتاب گشت و به همراه آن موجی از خون به آسمان پاشید.

تن بی جان ابراهیم غرق خون، در میان خاک نرم جزیره فرو غلتید؛ پیکر خون آلودی که دیگر سری بر آن قرار نداشت.

ساعاتی بعد، صداهای انفجار به تدریج خاموش گشت. آفتاب در پس تن خون آلود جزیره در دورترها در عمق آب فرو غلتید. بر دیده نیمه شب، نوری سپید از دل تاریکی پدید آمد و بر تن جزیره نشست. گویی ملائک بر جزیره فرود آمده اند و بر خاک متبرکش بوسه می زنند.