دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

درباره بازیگری,هالیوود و زندگی«بیل موری»


درباره بازیگری,هالیوود و زندگی«بیل موری»

بین ستاره های شهر, او تنها مردی است که هیچ مدیرِ برنامه, مشاور, یا گریمورِ شخصی را این ور و آن ور با خودش نمی برد بیل موری, مردی است که به مدل موهایش اعتنا نمی کند وقتی او را می بینید, می فهمید که به گونه ای سنتی مؤدب است و زیاد نمی خندد

در خیابانی باریک، لیموزینی که شیشه های دودی دارد، آهسته از کنار انبوه سواری های پارک شده می گذرد. گروه های مختلف جمع شده اند تا از یک «ستاره» استقبال کنند.درهای سواری، به نمایشی ترین شکل ممکن، باز می شوند. چند قدم آن طرف تر، جمعیتی با شور و هیجانی بسیار، بی صبرانه منتظرند تا ستاره بیرون بیاید. در همین اوضاع و احوال، یک سکوتر، در حالی که صدایش شبیه ماشین چمن زنی است، به سرعت به سوی مردم می آید و می توانید صورت آشنای «بیل موری» را در آن ببینید که انگار روی زین نشسته است. بیل موری، با نگاهی زیرکانه، با آن صورتِ آبله گون، می سنجد و سواری اش را پارک می کند. می گوید: «همیشه دوست داشته ام، طوری زندگی کنم که دوست دارم.»

بین ستاره های شهر، او تنها مردی است که هیچ مدیرِ برنامه، مشاور، یا گریمورِ شخصی را این ور و آن ور با خودش نمی برد. بیل موری، مردی است که به مدل موهایش اعتنا نمی کند. وقتی او را می بینید، می فهمید که به گونه ای سنتی مؤدب است و زیاد نمی خندد. به خلاف باقی کمدین های هالیوود، موری به دنبال حرفه ای دیگر جز سینما نرفته، او یکی از صبورترین بازیگرها است.در هرج و مرج سینمای آمریکا، کمدین های دیگری که در فیلم هایشان دنباله رو موری بوده اند، کلی پول به جیب زده اند.«جیم کری» و «مایک مایرز» جزء این دسته اند. اما هم دوره ای های بیل موریِ پنجاه و پنج ساله، از او مثل یک سلطان یاد می کنند. «ویل فرل» همه جزئیات بازی موری را به یاد می آورد و می گوید: «موری به عنوان یک مهمان می آید و من بیرون از صحنه نگاهش می کنم. فکر می کنم چه طور می تواند اینقدر خونسرد باشد؟»

«جورج کلونی» اعتراف می کند که در جشنواره سال قبلِ ونیز، زبانش بند آمده. کلونی می گوید:«حتی نمی توانستم کلماتم را به هم وصل کنم، موری بهترین کمدین دنیا است.»اعتماد بیل موری را نمی شود به آسانی جلب کرد. شب اولی که «گل های پژمرده» اکران شد، موری واکنش های بی نظیر تماشاگران را دید و بالاخره قبول کرد که با هم گفت وگو کنیم. می گوید: «خوشحالم».ولی به اندازه کافی سرزنده و بانشاط نیست، یک تی شرت شطرنجی آبی به تن کرده، نه حلقه دارد، نه دستبند خاصی و نه حتی یک ساعت مچی.صورت ناموزون پرچین وچروکش که با موهای نازک خاکستری پوشانده شده، طوری است که بسیار مرموز جلوه می کند، آنقدر که نمی توانید حدس بزنید در چه حال و هوایی دارد سِیر می کند. همان اول کار می گوید بابت هیچ چیز مطمئن نبوده، می گوید عصبی بوده است. با بی میلی می چرخد تا در طول فرش قرمز راه برود. برای جمعیت دست تکان می دهد و کنار «جیم جارموش» می نشیند.

می گوید: «به من گفته بودند اگر جمعیت آن چیزی را که می بینند دوست نداشته باشند، سالن فقط یخ نمی زند، ولی سرتاپا کثیف و بدبو می شود. جیم گفت چند سال قبل فیلمی را برای دو هزار و پانصد نفر در همان سالن نمایش داده. بعد از این که کف زدن تمام می شود، سکوت همه جا را فرا می گیرد و صدایی از آن بالا می گوید: گند زدی جیم، و بعد هوکردن شروع می شود.» همان طور که نشسته بودم و نگاه می کردم، هرچند صدای خنده تماشاگران در گوشم بود، هر از دقیقه ای به این موضوع فکر می کردم.یک بار وسط های نمایش فیلم گل های پژمرده، که موری به نسبت «سرگشته در غربت» (ساخته: سوفیا کاپولا) بازی بی سروصداتری ارائه کرده بود، تماشاگران پنج دقیقه کف زدند. فیلم تا آنجا پیش رفت که موری به عنوان برنده دوم یا سوم، چند قدم بیش تر با «جایزه بزرگ» فاصله نداشت.

موری در گل های پژمرده، نقش مرد میانسال موفقی را بازی می کند به نام «دان جانستن» و البته، «میامی وایس» شوخی های زیادی برای این شخصیت نوشته است.محبوبش، «ژولی دلپی»، ترکش کرده و نامه مرموزی که روی کاغذهای صورتی نوشته شده، به دستش می رسد، نامه ای که یکی از محبوب های سابقش آن را نوشته است. آن محبوب در این نامه نوشته که دان، پسری نوزده ساله دارد. جانستن، برای پیداکردن سرنخی از چهار محبوب قبلی اش (لارا با بازی شرون استون، دورا با بازی فرنسیس کانروی، کمرون با بازی جسیکا لانگ و پنی با بازی تیلدا سوئینتن)، آمریکا را زیر پا می گذارد.

بیل موری می گوید: «در وهله اول، این که مردی به سن و سال من، با محبوب های قدیمی اش دیدار کند، به نظر هرکسی جذاب می رسد، حتی برای خانم ها هم جذاب بود. جالب بود، اما راحت نبود. این فیلم، اصلاً فیلم راحتی نبود. چیزی که این فیلم را بیش ازحد جالب کرد، این بود که جارموش به عنوان کارگردانی مستقل، زیر سلطه هیچ استودیوی فیلمسازی نبود. جارموش به بازیگرهایش گفت که می توانند اولین صحنه شان را با من، هرطور که دوست دارند بازی کنند. اولین کلماتی که تیلدا سوئینتن به من گفت این بود: چه مرگته دانی؟»

موری به یاد می آورد: «آن ها این پلان را عیناً در فیلم استفاده کردند و من واقعاً شوکه شدم.» پس کسانی هم پیدا می شوند که بتوانند با گفتن چیزی، موری را تکان دهند و او را از این قالب سنگی و بی حالت بیرون بکشند.در هفته نامه «نیویورکر» کاریکاتوری چاپ شده بود با این مضمون که اعضای یک شورا، متوجه مرگ ناگهانی یکی از اعضا می شوند که روی میز افتاده است. شرح کاریکاتور این بود:«اِ، فکر کردم داره ادای بیل موری رو درمی آره!» موری از آن دست آدم هایی نیست که به احساساتی که در وجودش نیست، تظاهر کند. در یکی از اُسکارهای اخیر، موری به خاطر بازی در سرگشته در غربت، به عنوان بهترین بازیگر نامزد شده بود. در میان آن چهار نامزد، بیل موری تنها کسی بود که وقتی «شان پِن» جایزه گرفت، دست نزد. خیلی خوب است که یک بازیگر، به تظاهر و خنده ای تصنعی در برابر پیروزی رقیبش تن ندهد. در مورد بیل موری می توان گفت که ظاهر و باطنش یکی است. وقتی در مورد اسکار با او حرف زدم، گفت: «وقت تلف کردن است. من این مراسم هایی که در آنها جایزه می دهند، قبول ندارم و نمی دانم چه چیزی متقاعدم کرد که به این مراسم بروم، ولی فقط وقتم را تلف کرده بودم.»موری در بیش تر از چهل فیلم بازی کرده، اما هنوز جایزه بزرگی به او نداده اند. فیلم های کمدی اگر خیلی خوب و ماهرانه ساخته شوند، درنهایت جایزه می گیرند. موری این را می داند، «استیو مارتین»، جیم کری و مایک مایرز هم این موضوع را می دانند. موری می گوید: «حتی چارلی چاپلین هم این موضوع را می دانست.» به نظر می رسد خنداندن مردم و ساختن لحظه های شاد، برایشان کار آسانی است. من انتظار ندارم کسانی که این جایزه ها را می دهند هم این موضوع را بفهمند.بیل موری، پنجمین بچه از نُه فرزند خانواده ای است که در شهر کوچک ویلمت، ایلی نوی زندگی می کردند. وقتی نوجوان بود، بیش تر وقت آزادش صرفِ بازی گُلف می شد. موری کنار دست بازرگان های محلی ثروتمند بازی می کرد. می گوید: «این اولین نگاه من به کمدی بود. وقتی آدم های بالغی را می بینید که چون نتوانسته اند آن توپ کوچک سفید را از فاصله سه فوتی توی سوراخ بیندازند، دارد گریه شان می گیرد، به نظرتان خنده دار می رسد.»

چشم های آبی موری، لحظه ای برق زد، اما هیچ لبخندی روی لب هایش ننشست. خودش می گوید که درس خواندن برایش تقریباً چیزی جز وقت تلف کردن نبوده است. «به جای این که حواسم پی درس باشد، بیش تر دنبال بازی گلف بودم، اصلاً نمی توانستم فکر کنم چیز دیگری هم می تواند به نظرم جالب برسد.» دوران مدرسه تمام شد، ولی هیچ چیز بهتر نشد. به خاطر این که در کالج رژی، دنور، ماری جوآنا داشت، دستگیرش کردند. می گوید: «من به نوعی طرد شده بودم، نمی توانستم به هیچ شغل دائمی فکر کنم.» موری این موضوع را خیلی واضح تعریف نمی کند، مثل اختاپوسی است که دستکش های سفید بوکس دارد و دست و پایش را تکان می دهد و امیدوار است به چیز به دردبخوری ضربه بزند.تنها چیزی که یادش آمد این بود که می توانست به شوخی هایش ادامه بدهد. شادی و شعف موری را وقتی از صمیمیت خودش با دوست ده ساله اش در مدرسه سینت جوزف، ایلی نوی، یاد می کند می توانید حس کنید. می گوید: «سال قبل، از مدرسه ابتدایی ام بازدید کردم و نمی دانید چه غوغایی بود. هشت سال از عمرتان را در دبستان، با آدم هایی که شما را به عنوان یک بچه می شناسند می گذرانید. آنها شخصیت شما را کاملاً می شناسند. چون در یک فیلم بازی می کردم، مجبور بودم زحمت خیلی زیادی برای ماندن در مدرسه بکشم، مجبور بودم ساعت های طولانی کار کنم تا بتوانم در پایان روز بروم سرِ کار. ولی ارزشش را داشت. بچه ها در مدرسه به من می خندیدند. هنوز هم به من می خندند. آرزو می کنم برای تماشاگرانی مثل آنها بازی کنم.»سال ها بعد، موری به گروه کمدین های «سیکند سیتی» پیوست که در نزدیک ترین فاصله، در شهر شیکاگو بودند. موری می گوید: «قبول شدم و شدم یکی از اعضای آن گروه.» وقتی موری با «دن آیکروید»، «گیلدا رندر» و «جان بلوشی» همبازی شد، عملاً عضو آن گروه بود. می گوید: «تا آن لحظه، عملاً، هیچ چیزی یاد نگرفته بودم. ایرادهای زیادی داشتم که باید با آنها کنار می آمدم. تا وقتی به شکست ها و اشتباه هایتان فکر می کنید، کاری از پیش نمی برید.»


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.