جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

با قطار از پیونگ یانگ تا پکن


با قطار از پیونگ یانگ تا پکن

پس از کش و قوس های فراوان جنگ های داخلی شبه جزیره کره در دهه پنجاه قرن بیستم بود که عاقبت با حمایت روسیه شما بخوانید شوروی سابق و چین در شمال شبه جزیره , جمهوری دموکراتیک خلق کره پا به عرصه وجود می گشاید تا قمری به اقمار کمونیستی بلوک شرق افزوده گردد

تورق صفحات روزنامه ها به ویژه بخش خارجی چندان حالت جالبی برایم ندارد. به خصوص آنکه در میان اخبار و مقالات متعدد و ضد و نقیض در مورد ایران خودمان آدم کمتر به صرافت می افتد که اخبار جهان را دنبال کند و برای دنیا هم به زعم خود نسخه پیچی کند. این بار اما متفاوت بود ، وقتی روزنامه را دستم گرفته بودم و مشغول ورق زنی روشنفکرانه آن بودم به ناگاه توجهم به خبری در پایین صفحه جلب شد، خبری با فونت ریز در صفحه مطلب خارجی که :" رهبر کره شمالی فقط ۱۰ شب در ماه می خوابد." کنجکاو شدم و مابقی مطلب را شروع به خواندن کردم :" کیم جونگ ایل ، رهبر کره شمالی، بیشتر شب ها را تا صبح بیدار می ماند و کار می کند ... کیم تقریبا ۲۰ شب در ماه را در دفتر خود می ماند و تا صبح کار می کند ..." ذهنم ناخودآگاه به یاد اخبار و گزارش های همین تلویزیون خودمان افتاد که کره شمالی برای تامین مواد غذایی و مایحتاج ضروری اتباع خود به کمک های بشر دوستانه سازمان های بین المللی وابسته است و سالی نیست که مردم این کشور طعم قحطی و بی غذایی را نچشیده باشند. قحطی که با خود ارمغان مرگ و میر به ویژه در میان کودکان و نوزادان را به همراه دارد.

پس از کش و قوس های فراوان جنگ های داخلی شبه جزیره کره در دهه پنجاه قرن بیستم بود که عاقبت با حمایت روسیه ( شما بخوانید شوروی سابق ) و چین در شمال شبه جزیره ، جمهوری دموکراتیک خلق کره پا به عرصه وجود می گشاید تا قمری به اقمار کمونیستی بلوک شرق افزوده گردد. حزب کمونیست که قرار است ناجی توده ها باشد و خلق را از بندهای چندین هزار ساله برهاند عهده دار همه امور مملکتی می گردد و رهبر حزب به شخص اول مملکت و کشور تبدیل می شود. قرار است شخص پیشوا ، پدر دلسوز و مهربان همه مردم کره گردد. رهبر حزب است که راه درست و نادرست را تشخیص می دهد و به مردم نشان می دهد ، خیر عمومی جامعه را تشخیص می دهد و همه ملزم به پیمودن تنها راه صحیح تشخیص پدر جامعه می باشند. چون که مردم خود قادر به تشخیص خیر و ضلاح خود نیستندو عموما ناآگاه به اوضاع زمانه اند. کیم جونگ ایل به مناسبت برخی روزهای ملی در میدان اصلی شهر پیونگ یانگ ظاهر می شود ، همه چیز به خوبی تدارک دیده شده است. ارتش شکست ناپذیر خلق بایستی رژه مرتب ، منظم و با اقتدار از مقابل جایگاه او داشته باشد . همه پیشرفت های نظامی در رژه به نمایش گذاشته می شوند. این پیشرفت های نظامی سمبلی هستند از پیشرفت های سریع و چشم گیر کره شمالی که در همه زمینه ها شکل گرفته است. مردم نیز به مانند آدمک های مصنوعی منظم در گوشه ای دیگر از میدان چیده شده اند. آدمک های مصنوعی آمده اند یا آورده شده اند تا در فضای حماسی ایجاد شده ، شخص کیم جونگ ایل را بستایند. همه رشد و پیشرفت های پیدا و ناپیدای جامعه کره شمالی از او و حکمت متعالیه او سرچشمه می گیرد ، شخص کیم هیچ گاه اشتباه نمی کند و کاری غلط و عبث انجام نمی دهد و اندیشه خام و ناپخته در ذهن نمی پروراند بلکه او سرچشمه معرفت است که می بایست پرستیده شود ، بتی که هیچ گاه نه مریض می شود و نه خللی بر او وارد می آید. بت پر شکوه ایستاده است و ناظر به رعیت خود.

کیم جونگ ایل درویش مسلک است و بی علاقه به جهان و آنچه در روزگار می گذرد و اگر بخواهد سیر آفاقی هم بکند بار سفر را می بندد و با قطار رهسپار پکن می گردد تا پس از چند روز به آنجا برسد که زمان را بهایی نیست ، که قرار نیست چیزی تغییر کند همه چیز ثابت است و ساکن . کیم جونگ ایل در تاریخ تنها و بی یاور نیست . امثال او در زمان ها و مکان های مختلف بسیار طلوع کرده اند: هیتلر ها در آلمان ، موسیلینی ها در ایتالیا ، فرانکو ها در اسپانیا و استالین ها در شوروی که با همه تفاوت در مشی و مرامشان ، خواهان تغییر مشترک منحصر به فردی بوده اند. در جامعه به یکباره حزبی خلق می شود ، حزبی که دوای همه درد های جامعه را در خورجین خود دارد و ماموریت خلق و پی ریزی جامعه ای اتیوپیایی را بر عهده می گیرد. جامعه ای که در آن افراد باید تغییر یابند و به دنیا نیامده ها هم تربیت شوند برای ساختن ایده آل مورد نظر حزب و حاکمان حزبی . به شهادت تاریخ در همه جوامع اینچنینی انسان ها ویژگی های طبیعی و ذاتی خود را از دست می دهند. تک تک افراد جامعه از خود تهی شده اند و در آرمان های حزبی حل گشته اند و دقیقا هیچ فردی یافت نمی شود که اندیشه ای از خود داشته باشد. همه فردیت ها محو ونابود می گردد تا تفکرات حزبی جایگزین گردند. فردیت گناهی نابخشودنی بوده که در هرکس ذره ای یافت شود خائن قلمداد می شود و نشانی است از عدم علاقه به میهن. حزب انسان ها را تبدیل به آدم ماشینی می کند که از خود فاقد اراده ای باشند. قوانین خشک حزب و آرمان های آن با خواسته های طبیعی بشر سازگار نبوده و از اینرو افراد چنین جوامعی انواع پارادوکس ها را با خود تا آخر عمر و حتی تا گور به یدک می کشند. افراد جامعه آموخته اند که برای زنده ماندن و فقط نفس کشیدن بایستی سر و راز درونشان را هیچ گاه به صورت نیاورند و همواره بین ظاهر و باطن خود پرده ای ضخیم و نفوذ ناپذیر داشته باشند که هیچ پرده ای را اجازه ورود به اندرونشان را ندهند. بدین سبب عقده هاشان هر روز بیشتر می شود و خستگی هاشان افزون تر و امیدهایشان کم روزنه تر.

عشق نیز مزه دلسوزی پدران حزبی را می چشد. عشق های زمینی و انسانی می بایست از فیلترهای حزبی عبور کنند. اگر از نظر حزب بی خطر تشخیص داده شود بلامانع بوده واگر چنانچه مضر به حال جامعه تشخیص داده شدانسان ها از عشق ورزی منع می شوند و عاشقان به توبه و ندامت فراخوانده می شوند. اصل اصیل بقای حزب است و همه چیز حتی کانون خانواده نیز بایستی در راستای چنین هدفی بکوشند. اگر تشخیص داده شود که پدر ، مادر یا فرزندان خانواده مضر به احوال حزب می باشند توسط خود اعضای خانواده از صحنه هستی حذف می شوند تا وظیفه خود را نسبت به حزب به درستی ادا کرده باشند. حتی بچه دار شدن در چنین جوامعی وظیفه زن و شوهر تلقی می شود نسبت به حزب تا هواداران و اعضای حزب گسترش یابند.

در چنین جوامعی نمونه ای از افراد منطبق با خواسته ها و علقه های حزب خلق می شود تا به عنوان الگو برای همه جامعه عرضه شود تا افراد جامعه هرچه بیشتر خود را با نمونه ارائه شده تطبیق دهند. الگویی که از کودکی هیچ خطا و اشتباهی نداشته و همواره دل سپرده به آرمان های حزب می باشد و با اذن حزب خود را فدای حزب می نماید.

قرار است که همه افراد جامعه یکسان باشند حتی دامنه این یکسان سازی به ظواهر نیز می رسد و پوشش و خورش افراد جامعه را نیز مشمول می شود. مردم باید آن بپوشند که حزب می خواهد و آن بایستی بخورند که حزب اراده می نماید. مردان و زنان جامعه هیچ گاه به حال خود رها نمی شوند. حزب برای اوقات فراغت افراد نیز چاره ها می اندیشد. افراد عضو گروه ها و سازمان هایی می شوند که رهبران حزب امر می کنند . حتی شعارها و برنامه های این گروه ها از قبل انتخاب می شود و وظیفه اعضا پذیرفتن با کمال میل و سخت کوشیدن و دل سپردگی می باشد. طبیعی جلوه می نماید که تعلیمات و تبلیغات حزب مطلق صحیح و درست باشند و سایر تفکرات و اندیشه ها غلط و ضد انسانی و از این رو جامعه ای پلیسی ساخته می شود که نه تنها جسم ها بلکه اندیشه ها نیز بایستی تجسس شوند مبادا که خرده ای افکار مغایر با آنچه حزب الغاء می کند در ذهن ها رسوخ نماید. تفتیش عقاید به ظاهر مذمت می گردد اما در وادی عمل ستایش می شود و امری عادی و رایج قلمداد می گردد. افراد جامعه همه گونه مامن و پناهی برای تنهایی خود را ، از دست رفته می یابند . حتی نمی توانند به ذهن خود نیز پناه آورند. شاید که جاسوسانی باشند که سر درون بازگو نمایند.

همه محصولات فرهنگی چون کتاب ، روزنامه ، فیلم ، موسیقی و ... جزء به جزء به دقت پاستوریزه می شوند مبادا که حاوی ویروس های خطرناک باشند و جامعه را مبتلا به انواع بیماری ها کنند. بیماری هایی که ممکن است شک و تردید را در ذهن بینندگان ، خوانندگان و شنوندگان ایجاد کنند مبنی بر اینکه اعمال حزب و افکار آن تا چه حدی مشروع است. شک و تردید به حزب و آرمان های متعالیه آن هرچند در مقیاس بسیار کوچک بدعتی است که بایستی هرچه سریعتر ریشه هایش خشکانده شود.

مردم آزادانه هیچ ارتباطی با جهان ندارند و آنچه لازم است در این مورد دانسته شود حزب راسا اقدام می کند.

تصور مردم جامعه از کشورهای دیگر بیشتر انتزاعی است که حزب و تئوریسن های حزبی در شکل گیری چنین ذهنیتی نقش موثر داشته اند . شب و روز این چنین تبلیغ می شود که حزب و مقامات حزبی هیچ گونه خطا و اشتباهی ندارند. همه اقدامات انجام گرفته و حتی انجام نگرفته صحیح و به قاعده می باشد. می بایست جلوی تبلیغات مغرضانه دشمن گرفته شود و بدین سان یادیواری با گل و سنگ مانند دیوار برلین کشیده می شود یا دیوارهای نامرئی که به مراتب ضخیم تر از دیوارهای عادی هستند برپا می شوند. همه انرژی ها و توان ها مصروف یک امر می شود و آن اثبات درستی افکار حزبی ، اقدامات حزبی و آرمان های حزبی است. برای نیل به این هدف هر اقدامی مشروع و مجاز می باشد هرچند که با رنگ و لعاب اصول اخلاقی همراه شده باشد. تاریخ و گذشته ، آنگونه که حزب به صلاح می داند ساخته و پرداخته می شود، واقعیات مسلم تاریخی تحریف و جعل می شوند به گونه ای که افراد جامعه حتی به داشته های گذشته خود نیز تشکیک می ورزند. حزب شده ها را به ناشده ها تبدیل می سازد و برعکس ناشده ها را به شده ها مبدل می سازد. این اقدامات با آنچنان شدتی صورت می گیرد که هیچ کس را به سوال برنمی انگیزاند و همه چیز عادی تلقی می گردد. حزب می خواهد گذشته با واقعیت امروزین مطابقت داشته باشد.

شری تعریف می شود که همه بدبختی ها و مشکلات جامعه از آن سرچشمه می گیرد. شری که همه توان و نیروی خود را مصروف توطئه چینی می کند در برابر حزب و اقدامات تحسین برانگیزی که حزب بانی آنهاست . حزب همه خوبیست و خیر مطلق . همیشه و همه جا دشمن شروری وجود دارد که بایستی با همه قوا به مبارزه با آن اقدام نمود.

این دشمن شرور مزدورانی در درون حزب دارد که بدذات و خبیث هستند و به هر عمل رذیلانه جهت تضعیف حزب روی می آورند و از این جهت حزب هر از چند گاهی این مزدوران را شناسایی و دستگیر می کند . آنان نیز به کارهای پست ارتکابی خود معترف می شوند و از حزب و بزرگان حزبی عذر می خواهند و از خوی زشت خود بیزاری می جویند. حتی ممکن است مقامات عالی حزب نیز به آرمان های مترقی حزب و هم مسلکان خود خیانت کنند و از دشمن شرور تغذیه شده باشند اما حزب آنچنان هوشیار و آگاه است که همه این خیانت ها را به خوبی شناسایی می کند و رفع توطئه می نماید. چه بسیار بودند افرادی چون لئو تروتسکی که از سران انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه بود .کسی که بانی ارتش سرخ محسوب می شد. با به قدرت رسیدن استالین به ناگاه مشخص می شود که تروتسکی به مرام حزب مومن و معتقد نیست و در حقیقت ماری بوده که در آستین حزب پرورده شده بود. تروتسکی عزل می شود ، تبعید می شود و سپس در یک اقدام ستایش آمیز به زعم حزب توسط جوانکی در مکزیک کشته می شود. تروتسکی که جزء مومنان به مرام و مسلک مارکس بوده که گذشت زمان این نکته را اثبات می کند. در درون جامعه وضعیتی آفریده می شود که نه حالت جنگی است و نه حالت صلح تا همواره مردم جامعه در نوعی سرگردانی به سر برند و فرصت اندیشیدن صحیح از آنان گرفته می شود. تصویری که از جهان خارج توسط حزب در ذهن مردم ساخته می شود جهانی انتزاعی است. جهانی همه شر و پلیدی و غرق به کثافات و شهوات و روحیات درنده خویی.

حزب بسیار دقیق محاسبه می کند و هیچ نکته ای را فراموش نمی کند . میزان کالری مصرفی هر فرد جامعه را محاسبه می کند تا حزب راسا به توزیع اقلام ضروری اقدام نماید، اگر فقری هم باشد باید به عدالت بین تمام مردم جامعه توزیع گردد. همواره همه امور به کام است . همه روزه گزارش پیشرفت ها و صعودها اعلام می شود و خبر اکتشافی جدید در بوق های تبلیغاتی دمیده می شود. حتی اگر لازم باشد آمار و ارقام نیز از نو تعریف می گردد تا همه مخاطبان اقناع شوند. پیشوای حزب یک بت است به گونه ای که حتی خبر بیمار وی به عنوان یک تابو محسوب می شود مبادا که از شان پیشوا کاسته شود . در چنین جوامعی حزب سه شعار کلیدی " جنگ صلح است" ، " آزادی بردگی است" و " نادانی توانایی است" را چه پیدا و چه پنهان به واقعیت تبدیل می کند. همه چیز در جامعه حالت نمادین به خود می گیرند. حتی برد تیم های ورزشی نیز از این قاعده استثنا نمی باشد. حزب همه این بردها را نتیجه تلاش های شبانه روزی خود می داند. کیم جونگ ایل در سفرهای معدود خود به چین آیا از پشت شیشه های قطار خود ، پیشرفت های چشمگیر کشور برادر ، چین ، را مشاهده کرده است ؟ چینی که در سال ۱۹۲۱ تولد حزب کمونیست خود را به جهانیان اعلام می کند و در سال ۱۹۴۹ حزب کمونیست پس از جنگ های داخلی ، مائو تسه تونگ را به عنوان رهبر چین بر مسند قدرت می نشاند. مائو جهش بزرگ به پیش را مطرح می کند . قرار است تولید فولاد توسط روستائیان انجام پذیرد و چین به زودی در جو و گندم به خودکفایی برسد. نتایج سیاست های مائو سرانجام در سال ۱۹۶۱ قحطی را برای مردم چین به ارمغان می آورد، قحطی که جان بسیاری از مردم را می گیرد. اما مائو همچنان مصر است و انقلاب فرهنگی را تدارک می بیند . با مرگ مائو انتقادات شروع می شود. سال ۱۹۷۸ دنگ شائو پنگ رهبر چین می گردد.

رهبری که خواهان اصلاح در اقدامات پیشین انجام گرفته زمان مائو می باشد. حزب پس از این، نقد واقع گرایانه مائو را در پیش می گیرد. روند انتقادی سنگ اندازی و مخالفت برخی دیگر از سران حزب را به همراه دارد، اما مشی دنگ شائو پنگ ادامه می یابد هرچند رهبران اصلاح طلب حزب و دولت مورد بازخواست ، هتک و حذف قرار می گیرند.

حزب از شعارگرایی محض به نوعی واقع گرایی تدریجی می رسد و بازی با کلمات و شعارهای آتشین به حاشیه رانده می شود. تا جایی که دنگ شائو پنگ بحث پیرامون سوسیالیسم و کاپیتالیسم را بیهوده می خواند و صرفا توسعه اقتصادی را محور اصلی قرار می دهد. تا بدین وسیله از محاصره غرب نجاتی حاصل آید. نقدهای درونی آغاز می شود و میزان موفقیت و کارایی روش ها و اقدامات گذشته مورد ارزیابی قرار می گیرند . از تابوها و خط قرمز های سابق عبور و عدول می شود . شعارهای عاری از پشتوانه علمی کنار گذاشته می شوند. حتی شخصیت مائو نیز در تیررس انتقادات قرار می گیرد و حزب به این باور می رسد که مائو در شکل گیری چین جدید نقشی عظیم ایفا کرده است. با این وجود اشتباهات بزرگی هم داشته است . حالا برای حزب بسیار سهل است که از کاستی ها ،انحرافات و موانع سخن بگوید و به دنبال چاره برای اصلاح نقص ها باشد. رهبران حزب کمونیست چین آموختند که از مبارزات سطحی و غیر سازنده به سمت توسعه اقتصادی متوجه شوند. توسعه اقتصادی که رشد میانگین سالیانه ۶/۹ در صد را برای چین ارمغان داشته است.

آموختن رهبران چینی پایانی برای خویش متصور نیست و به قولی فرزندان زمانه هستند ، زمانه ای که با خود شرایط و مقتضیات خاص را به همراه دارد . در میان رهبران حزب ، اصلی هیچ گاه به فراموشی سپرده نمی شود و آن نظارت و ارزیابی دائم آنچه اجرا می شود می باشد. نتیجه نظارت ها جمع بندی می شوندتا در رفتارها و اقدامات آتی مورد توجه قرار داده شوند و در پرتو چنین نظارتی است که دولتمردان چینی به چالش های موجود در کشور خود در زمانی مناسب و نه آن هنگام که چالاش ها تبدیل به تهدید شوند وقوف می یابند. چالش هایی نظیر شکاف شرق و غرب با مرکز و جنوب چین و یا شکاف شهرها ، روستاها و... . بر این باور هستند که هر نظریه بایستی مبتنی بر فلسفه علمی باشد و از توسعه اقتصادی دنگ شائو پنگ به توسعه پایدار صعود کرده اند . توسعه ای که انسان ، محیط زیست ، فرهنگ و ... را نیز مدنظر قرار می دهد و از آنها غفلت نمی ورزد و بدین سان چین از توسعه نامتوازن به توسعه متوازن تکامل یافته است . دنگ شائو پنگ زمانی گفته بود که همه تلاش ما اینست که درآمد سرانه مردم چین را به هزار دلار برسد و حال سطح زندگی میانگین مردم چین نسبتا بالا رفته و رهبران چینی به دنبال درآمد سرانه سه هزار دلاری برای مردم خود هستند. پیشرفت و توسعه ، تحول ، ابتکار ، اختراع ، آینده نگری ، نوسازی ، بازسازی و اصلاح گری به موازات هم در چین پیش می روند. صادرات و واردات ، سرمایه گذاری داخلی و خارجی متوازن و عقلایی صورت می پذیرد و در سیاست خارجی نیز احترام متقابل، اعتمادسازی و صلح از اولویت های اصلی محسوب می شود تا خللی بر توسعه همه جانبه وارد نگردد.

کم نبوده اند در طول تاریخ افرادی چون کیم جونگ ایل که ادعای ساختن بهشت را در دنیا برای مردمشان داشتند اما با بی خردی و مطلق نگری وقشری گرایی نه تنها به بهشتی نرسیدند بلکه جهنمی عظیم را برپا نمودند که هیزم آتش این جهنم، زندگی روزمره مردم جوامعشان بوده است.

پیونگ یانگ در گذر زمان ثابت و ساکن ماند اما پکن فرزند زمانه گشت . چینی ها ادعای ساختن بهشت را به کنار نهادند اما توانستند رفاهی نسبی برای مردم خود فراهم کنند . اما کره شمالی با ادعای ساختن بهشت در طول این مدت چه کرده است؟ ...

امیر قربانی