یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

مگر اقتصاد دلفریب چه عیبی دارد؟


مگر اقتصاد دلفریب چه عیبی دارد؟

● منبع: اکونومیست
● مترجم: حسن افروزی
این مقاله نقدی است بر مقاله‌ کارلوس لوزادا در مورد کتاب تیلور کوئن، «اقتصاددان درون تان را کشف کنید» که در تاریخ ۱۴ مهرماه در صفحه‌ اندیشه‌ …

منبع:

اکونومیست

مترجم:

حسن افروزی

این مقاله نقدی است بر مقاله‌ کارلوس لوزادا در مورد کتاب تیلور کوئن، «اقتصاددان درون تان را کشف کنید» که در تاریخ ۱۴ مهرماه در صفحه‌ اندیشه‌ اقتصاد چاپ شد.

آیا تیلور کوئن مرتکب «اقتصاد دلفریب» شده است؟ این سوالی است که کارلوس لوزادا در مقاله‌ خود در روزنامه‌ واشنگتن پست در نقد کتاب جدید تیلور کوئن، «اقتصاددان درون تان را کشف کنید»، مطرح می‌کند. لوزادا معتقد است با اینکه «اقتصاد دلفریب» می‌تواند مفرح باشد، ولی در حال حاضر این نوع دیدگاه اقتصادی، توجه افراد را از پرداختن به مسائل اساسی اقتصادی دور ساخته است. وی بر این باور است که کوئن نیز دچار این گمراهی شده است.

وی معتقد است که اقتصاددانان باید به جای پرداختن به این نوع از اقتصاد، بر روی مسائل مهم‌تر متمرکز شوند. او در مقاله‌ خود می‌نویسد: «چرا باید نگران تورم، بیکاری یا کسری بودجه بود؟ آن هم هنگامی که می‌توان از اقتصاد برای توصیف دلیل گرانی مینی بار هتل‌ها استفاده کرد!»

*حال سوال این است که چرا نباید به هر دوی اینها پرداخت؟

درست است که ما در سال‌های اخیر هیچ گونه تئوری بزرگ و خوبی را در اقتصاد نداشته‌ایم (لوزادا، تنزل ارزش تئوری عمومی کینز را با پارادایم حاضر مقایسه می‌کند) ولی کار انجام گرفته توسط افرادی مانند استیون لویت با استفاده از نوع «دلفریب» اقتصاد نشانی از بلوغ اقتصاد به عنوان یک علم است، نه یک مبارزه برای پاسخگویی به سوالات بزرگ‌تر.

مثلا مدل‌های انتزاعی اقتصادی معمولا چیزهایی مانند عرضه‌ نیروی کار را تحت سیستم‌های مختلف مالیاتی بررسی می‌کنند. ولی مدل‌های انتزاعی، بنا به طبیعتشان، برای اینکه بتوانند

قابل استفاده باشند نیازمند ساده‌سازی و تجرید هستند. هر نقشه‌ای هر چقدر هم خوب باز هم برخی خصوصیات ناحیه مورد نظر را در بر ندارد و اطلاعاتی در مورد آنها به کسی که نقشه را استفاده می‌کند، نمی‌دهد. یک «تئوری عمومی» نمی‌تواند هیچ مشکل اقتصادی را حل کند مگر اینکه جزئیات مهم و تاثیر گذار را در مدل خود داشته باشد (حال هرچه بیشتر تئوری کامل تر).

پس حال باید چه کنیم؟ اگر یک مدل انتزاعی باید مدلی از دنیای واقعی باشد ( و نه فقط یک ساختار ریاضی)، پس ما باید تمام فرض‌های آن را در مورد دنیای واقعی بیازماییم. ولی دنیای واقعی، بسیار بزرگتر و پیچیده‌تر از یک مدل ساده‌ انتزاعی است. پس ما باید به طور هوشمندانه‌ای به دنبال «آزمون‌های طبیعی» – شرایطی در دنیای واقعی که فرضیات مدل ما را هر چه بیشتر تامین می‌کند و بدین ترتیب می‌توان درستی فرضیه را در آن شرایط سنجید - باشیم و سپس با استفاده از روش‌های آماری پیچیده تاثیر متغیر‌های مورد مطالعه خود را جدا کرده و به تحلیل آنها بپردازیم. نتیجه‌ چنین آزمون‌هایی مطابقت هر چه بیشتر مدل‌های انتزاعی با دنیای واقعی و در نتیجه افزایش قدرت آنها در تشریح وقایع و کارآیی بیشتر آنها است.

مخصوصا مطالعات «دلفریب» (مانند مطالعات لویت)، درست است که شاید به طور مستقیم نظریه‌های عمومی اقتصادی را تحت تاثیر قرار ندهد، ولی می‌توانند باعث بهبود تکنیک‌های آزمودن فرضیات شده و در نتیجه باعث بهبود نظریات اقتصادی گردند. اگر اقتصاددانان مختلف، به فعالیت در زمینه‌های اقتصادی متفاوت ولی مکمل بپردازند، ما مسلما از دانش اقتصادی بهتر و گسترده‌تری برخوردار خواهیم شد.

نسل قبل‌تر این نوع کتاب‌ها مانند کتاب استیون لندزبرگ «The Armchair Economist» یا کتاب دیوید فریدمن با نام «نظم پنهان»، معماهای اقتصادی زندگی روزمره را با استفاده از نسخه‌ قدیمی‌تر نظریه قیمت‌ها حل می‌کند.

Freakonomics پیش آهنگ نسل جدید این کتاب‌ها است. ولی کتاب جدید کوئن که شاید به نظر می‌رسد بیشتر شبیه کتاب‌های نسل قبل است، در واقع چیزی متفاوت است. کوئن در این کتاب بسیاری از بینش‌های شبیه به سبک کارهای لویت و همچنین بینش‌های موجود در اقتصاد رفتاری و تجربی را کامل می‌کند (چیزی که لوزادا، به اشتباه آن را کاری در سبک اقتصاد دلفریب می‌نامد). کار کوئن در این زمینه سطح جدیدی را در رئالیسم روانشناختی می‌گشاید که در نسل قبل وجود نداشت. اگر کوئن در کتابش موفق می‌شود پیشنهادهای اقتصادی درستی را در موارد مختلف ارائه دهد (که به نظر من اینطور است)، به این خاطر است که اقتصاد به عنوان یک کل، امروز تصویری کامل تر از دنیای واقعی را به نمایش می‌گذارد. برای کسانی از ما که به طور غیر عادی به اقتصاد علاقه‌مندند، این نه تنها دلفریب بلکه بسیار زیبا است.