چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

جریان شناسی روشنفکری دینی


جریان شناسی روشنفکری دینی

اصطلاح روشنفکری دارای دو وجه است وجه عام که به معنای تحصیل کرده بودن, آزاد اندیش بودن, به علوم دیگر آشنا بودن و است و وجه خاص که ناظر به جریانی فکری است که مختصات و ویژگیهای مخصوص خود را دارد

اصطلاح روشنفکری دارای دو وجه است وجه عام که به معنای تحصیل کرده بودن، آزاد اندیش بودن، به علوم دیگر آشنا بودن و... است و وجه خاص که ناظر به جریانی فکری است که مختصات و ویژگیهای مخصوص خود را دارد. مراد از روشنفکری در بحثهای نظری، مفهومی تاریخی ـ فرهنگی است که بیانگر جهت گیری هایی خاص است. بعد از طرح ریزی بنیان های تفکر مدرن توسط فیلسوفانی همچون دکارت (۱۶۵۰ میلادی)، بیکن (۱۶۲۶ میلادی)، جان لاک و... و بیان این بنیان ها به صورت نظری و منسجم، فیلسوفانی موسوم به فیلسوفان عصر روشنگری ظهور کردند که نقش اصلی آنها بیان تفصیلی فلسفه مدرن و وارد کردن آن در جامعه و در میان مردم بود. فیلسوفانی مثل دنیس دیدرو (۱۷۸۴میلادی)، ژان ژاک روسو (۱۷۷۸میلادی)، ولتر (۱۷۷۸ میلادی) این افراد اغلب روزنامه نگار، نمایشنامه نویس و یا به مفهوم قرن هجدهمی کلمه رمان نویس بودند و به فلسفه محض نمی پرداختند. این دسته از افراد، نخستین کسانی بودند که در غرب، روشنفکر نامیده می شدند. این افراد خود را نماینده عصری می دانستند که بشر وحی را کنار گذاشته و زندگی خود را با تکیه بر خرد منقطع از وحی اداره می کند. لذا وقتی در باب روشنفکری صحبت می کنیم از یک وضعیت خاص تاریخی صحبت می کنیم و روشنفکران کسانی هستند که به عنوان سخنگویان و نمایندگان تمدن و تفکر مدرن ظاهر شده اند و از مرزهای مدرنیته دفاع کرده و تفکر مدرنیته را از اجمال فلسفی به تفصیل سیاسی، حقوقی، اقتصادی واجتماعی در آوردند.

طبق این تعریف اندیشمندان بزرگی همچون فارابی، ابن سینا، ملاصدرا و... روشنفکر محسوب نمی شوند چرا که روشنفکر فرزند و سخنگوی مدرنیته در بعد اجتماعی، سیاسی، حقوقی و... است و روشنفکری جریانی است که بیانگر خواست ها و آمال مدرنیته است.

روشنفکری دینی هم با توجه به آنچه که گفته شد یک مفهوم پارادوکسیکال محسوب می شود. تفکر دینی متعلق به یک افق تاریخی - فرهنگی خاصی است که مبتنی بر وحی است و رهبران این تفکر، پیامبران و روحانیان هستند. درحالی که روشنفکری دقیقاً براساس عقل منقطع از وحی بناشده است و با انکار وحی و نفی هرگونه تفکر غیر عقلانی، غیر فلسفی و غیر اومانیستی معنا پیدا می کند. پس روشنفکری دقیقاً در تناقص با مفهوم دینی قرار می گیرد. اما فارغ از این بحثهای مفهومی و در حیطه عمل، ما شاهد آن هستیم که افرادی سعی در پیوند زدن روشنفکری و دین و ساختن مفهومی به نام روشنفکری دینی نموده اند و از آنجایی که مرزهای این دو مفهوم کاملاً متمایز از یکدیگر است لاجرم تفکر روشنفکری دینی، تفکری التقاطی می شود. برای شناخت دقیق مختصات این جریان لازم است مروری بر تاریخچه شکل گیری آن در ایران داشته باشیم. جریان روشنفکری دینی در ایران از ابتدای شکل گیری (دوران مشروطه) تا به امروز در چهار دوره قابل بررسی است. دوره اول، دوران مشروطه است که دوران تولد روشنفکری دینی ایران است. از چهره های مؤثر در این دوره می توان به میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی (۱۳۲۸ قمری) (صاحب کتاب «احمد» و «مسالک المحسنین») و سیدجمال الدین اسد آبادی (۱۳۱۴ قمری) اشاره کرد که سعی می کردند مطالب دینی را به گونه ای طرح کنند که با افق مدرنیته در ستیز قرار نگیرد. به عبارت دیگر مدرنیته را مبنا قرار می دادند و بر این مبنا روشنفکری را تفسیر و تعبیر می کردند. (این عمل بسیار شبیه به کاری است که در ادبیات اسطوره ای غربی به یک راهزن نسبت داده شده است. این راهزن پس از دزدیدن آدمها، آنها را روی تختی می خواباند و آنهایی را که از تخت کوتاهتر بودند آنقدر می کشید که با تخت هم اندازه شوند و اگر فردی بلندتر از تخت بود، اضافات او را اره می کرد). به تعبیر دیگر روشنفکری دینی با معیار قرار دادن مبانی مدرنیته، دین را مورد تفسیر و تعبیر قرار می دهد. این همان کاری است که آقای سروش از آن به قبض و بسط تئوریک شریعت یاد می کند. به عبارت بهتر کار روشنفکری دینی قبض و بسط دادن به اندیشه دینی با توجه به اصالتی است که برای مدرنیته قائل است.

از مشخصه های این دوره و شخصیت هایی که به عنوان شاخص این دوره نام بردیم دیدگاه های ضد استبدادی و به ظاهر ضد استعماری آن است. البته بحث مفصلی در اینجا مطرح می شود که نمی توان از افق مدرنیته علیه استعمار جنگید. چرا که استعمار خود تجسم مدرنیته یا به عبارت بهتر تجسم بالاترین مراحل مدرنیته است و کسی نمی تواند با تکیه برافق، تفکر و ایدئولوژی مدرن، با استعمار بجنگد. این هم از آن تناقص های تاریخی است که عده ای گرفتار آن شدند و سیدجمال هم گرفتار آن بود. دوران دوم حیات تاریخی روشنفکری دینی ایران دوران رضاشاه است. (۱۳۰۰تا۱۳۲۰) این دوره از کم فروغ ترین دوره ها در حیات روشنفکری دینی ایران است. روشنفکری دینی در این دوره حضور محسوسی ندارد. اساساً به دلیل شدت اختناقی که در این دوره وجود دارد، هیچ جریان روشنفکری جز روشنفکری ناسیونالیست باستان گرا که رضا شاه آن را تأیید و تبلیغ می کرد، نمی توانست به فعالیت بپردازد. در این دوره چهره شاخصی در جریان روشنفکری دینی ایران نمی بینیم، هم چنان که در جریان روشنفکری مارکسیستی ایران هم چهره شاخصی وجود ندارد. البته شاید بتوان در این دوره کسی مانند کسروی را جزء چهره های روشنفکری دینی دانست که آن هم حرف و حدیث زیادی درباره اش وجوددارد.

دوران سوم روشنفکری دینی ایران (۱۳۲۰تا ۱۳۵۷) دوران پربار و فعالی است. در این دوره دو، سه گرایش در روشنفکری دینی ایران ظهور می کند.

نخستین گرایش، گرایشی است که تحت عنوان سوسیالیست های خداپرست مطرح می شود. کسانی مثل محمد نخشب، مهندس سید جلال آشتیانی از چهره های اصلی این گرایش هستند. محمد نخشب کسی بود که اسلام را با سوسیالیسم پیوند می داد و سعی می کرد تفسیرهای سوسیال دموکراتیک از اسلام ارائه بدهد. در این گرایش هم مدرنیته اصل و مبنا بود و تنها تفاوت آن با دیگر گرایشهای روشنفکری دینی، در تمایل آن به گرایش سوسیال دموکراتیک اندیشه غرب بود. این گرایش از سال ۱۳۲۳ شمسی که نهضت سوسیالیستهای خداپرست تشکیل شد و پس از آن تا زمان کودتای ۲۸ مرداد تحت عناوین دیگر بسیار فعال بود. بعداز مدتی به دلیل اختلاف نظر میان اعضای آن و جدا شدن از یکدیگر، کم کم محو می شود.

بعد از این گرایش، جریان دیگری در تاریخ روشنفکری ایران ظهور می کند که جریان تأثیر گذاری است و تا امروز باقی مانده است. این گرایش از روشنفکری دینی مربوط به نهضت آزادی است که در سال ۱۳۴۰ به عنوان یک جریان رسمی منسجم سیاسی اجتماعی، فکری پایه گذاری و تأسیس شد و قبل از آن یعنی در سالهای ۱۳۲۱و ۱۳۲۲ شمسی با فعالیت های مهندس بازرگان، یداله سحابی و تا حدودی مرحوم طالقانی در انجمن اسلامی دانشجویی شروع به حیات کرده بود. مبنا و معیار این گرایش هم مانند سایر گرایشهای روشنفکری دینی، مدرنیته است و اسلام را برمبنای مدرنیته تفسیر می کند، اما گرایش مورد علاقه آن بر خلاف سوسیالیستهای خداپرست، گرایش لیبرالیستی است. این جریان در واقع فرموله کننده رویکردی بر مبنای اصالت علم مدرن به دین است. رویکردی که بینشهای ساینتیفیک و آمپریستی را اصل قرار می دهد و در صدد سازگار نمودن دین با آن برمی آید. منتها این توضیح لازم است که ساینس که روشنفکران آن را به عنوان علم مطرح می کنند، تنها صورتی از علم است و تمام علم در این صورت خاص خلاصه نمی شود. بنابراین، لازم نیست که برای اثبات عدم تعارض دین با علم، تفسیری ساینتیستی از دین ارائه کنیم.

یک گرایش دیگر هم در این دوره ظهور می کند که ضمن مبنا قرار دادن مدرنیته در تعبیر و تفسیر دین - مانند دیگر گرایشهای روشنفکری دینی- به سراغ سوسیالیسم مارکسیستی می رود. (برخلاف گرایشهای دیگر روشنفکری دینی که به سراغ لیبرالیسم یا سوسیالیسم دموکراتیک رفته بودند). این جریان که تحت عنوان مجاهدین خلق در سال ۱۳۴۴ شمسی ایجاد شد، رویکرد مارکسیستی مدرنیته را مبنا قرار داده و سعی می کند اسلام را با آن سازگار کند.

گرایش دیگری که در این دوره ظهور می کند، جریان دکتر شریعتی است. مرحوم شریعتی به لحاظ شخصیت، به عنوان یک فرد آرمان گرا و دارای درد معنویت و دین مطرح است. تعهد اجتماعی، آرمان خواهی، عدالت طلبی، روحیه مبارزه با استعمار و درد دین داشتن از خصوصیات بارز او است اما در حوزه اندیشه از نسل همین جریان روشنفکری دینی ایران است. دست پرورده کانون نشر حقایق اسلامی بود و دوران ابتدایی حیات فکری خود را در نهضت سوسیالیست های خداپرست طی کرده بود. چهره ای که از ابوذر مطرح می کند، چهره ایده آل سوسیالیستهای خداپرست است. منتها شریعتی دو تفاوت عمده با دیگر جریان های روشنفکری دینی رادیکال همزمان خودش داشت. اول این که مرحوم شریعتی برخلاف دیگر گرایشهای رادیکال عمدتاً قائل به کار نظری و فرهنگی بود نه کار نظامی و دوم این که میزان تعلق شریعتی به مارکسیسم از مجاهدین خلق کمتر بود. به عبارت بهتر روشنفکری دینی شریعتی هم یک نوع روشنفکری به اصطلاح دینی و التقاطی است، اما با تفاوت هایی در استراتژی و تاکتیک و تا حدودی اندیشه.

پس به طور کلی می توان گفت که گرایشهای روشنفکری دینی ایران در دوره سوم (۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷) به دو دسته کلی روشنفکری دینی لیبرال و روشنفکری دینی طرفدار گرایش های رادیکال تقسیم می شود.

پس از انقلاب اسلامی و قدرت گرفتن جریان فکری اسلام فقاهتی، تضاد شدیدی میان این جریان و جریان روشنفکری به اصطلاح دینی (روشنفکری التقاطی) صورت می گیرد. ( چه با روشنفکری التقاطی لیبرال - نهضت آزادی - و چه با روشنفکری التقاطی مارکسیست ـ مجاهدین خلق ـ البته این تضاد در سالهای قبل هم وجود داشت ولی از بعد از انقلاب این تضاد شدیدتر می شود. همین مسأله باعث شد که جریان های روشنفکری به هم نزدیک شوند. یعنی حدوداً در دهه شصت، گرایش های مختلف درون جریان روشنفکری به ظاهر دینی ایران به هم پیوستند و تحت عنوان یک گرایش قرار گرفتند و آن گرایش به لیبرالیسم است. یعنی برخلاف قبل از انقلاب، جریانهای روشنفکری دینی اعم از گرایش مارکسیستی مجاهدین، گرایش رادیکال شریعتی، گرایش لیبرال بازرگان و... به هم پیوند خوردند و در یک جریان خلاصه شدند. تراژدی روشنفکری دینی ایران از همین جا آغاز می شود. اگر روشنفکری به اصطلاح دینی ایران همچنان بخواهد بر رویکرد التقاطی خود پافشاری کند و از آن مهمتر افق خود را با افق لیبرالیسم و منافع سرمایه داری جهانی پیوند بزند به عاقبت تلخی دچار خواهد شد. به عبارت دیگر از سال ۱۳۶۰ بویژه از زمانی که اندیشه های سروش مطرح می شود (۱۳۶۷) روشنفکری ایران دربست در چارچوب اندیشه لیبرالی قرار می گیرد. اگر امروز گرایش های مختلف روشنفکری دینی ایران را مورد بررسی قرار دهیم درمی یابیم که به دو دلیل با اندیشه اسلام فقاهتی در ستیز و در تضاد است. یک دلیل این است که رادیکالیسم را قبول ندارد و به اردوی لیبرالیسم پیوسته است واین بسیار غمناک وفاجعه بار است. ( خصوصاً بسیار دردناک است که میراث رادیکالیستهای صادق و متعهدی همچون شریعتی به این ترتیب لگدمال شود). دوم این که به لحاظ فکری بر اندیشه های التقاطی خود پافشاری می کند و این باعث می شود که با جریان اسلام فقاهتی که تعبیر اصیلی از اسلام دارد در ستیز قرار بگیرد.

به نظر من عناصر صادق جریان روشنفکری التقاطی (روشنفکری به اصطلاح دینی) با بریدن از اردوگاه امپریالیسم لیبرال و رو کردن به اندیشه های انقلابی و همچنین رو کردن به صورت اصیل دینداری، می توانند خود را از فاجعه تراژیکی که سرنوشت محتوم لیبرالهای التقاطی است، رهایی بخشند.

شهریار زرشناس