دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

گذری به کافه ۱۴۱


گذری به کافه ۱۴۱

یادداشتی درباره نمایش مخاطب خاص

انتخاب علی شمس در نمایش «مخاطب خاص» از این بابت جالب توجه است که نمایش با اینکه درباره مقطعی از زندگی یک استاد و کارگردان معتبر تئاتری است ولی این انتخاب نه مقطعی از زندگی هنری وی بلکه اتفاقا مربوط به دورانی از زندگی حمید سمندریان است که تصمیم گرفته با شرایط اقتضا کرده تئاتر کار نکند. غالب آثاری که دغدغه‌هایی اینچنین دارند، صرفا از این حیث توجه ما را به خود جلب می‌کنند چون دائم به دنبال جواب این پرسش‌ ایم که چرا این اشخاص از کار و حرفه خود وا مانده‌اند. اینکه شما تئاتری درباره تئاتر کار نکردن یک کارگردان معتبر و مشهور کار بکنید خود به خود می‌تواند کنجکاوی مخاطب را برانگیزد. مخاطبی که برخلاف نام نمایش به اعتقاد من لزوما هم قرار نیست مخاطب خاص باشد. پرداخت شمس به شخصیت سمندریان و آقالو و لبخنده در این اجرا و البته بازی بازیگران و جملات و اکت‌هایی که بار طنز اجرا را بالا برده، تئاتر را از یک اثر صرفا - مخاطب خاص- به اثری جذاب و مخاطب پسند تبدیل کرده و می‌تواند بخشی از خواسته و انتظارات قشری دیگر از مخاطب را که اتفاقا استاد سمندریان یا دیگر شخصیت‌های نمایش را نمی‌شناسد و صرفا به دیدن یک تئاتر آمده، برآورده کند.

شاید مشابه این انتخاب را در فیلم‌ها و نمایش‌های معروفی مثل «پرنده شیرین جوانی» که نمایشنامه‌یی از تنسی ویلیامز است و با بازی پل نیومن به فیلم تبدیل شد و بخشی از موضوعش به ستاره‌یی هالیوودی می‌پردازد که از سینما فرار کرده یا در فیلم «پرسونا» از برگمان که باز درباره ستاره‌یی است که نمی‌تواند بازی کند و... دیده‌ایم. اما غالب این آثار درباره شخصیت‌هایی خیالی است و مسائلی در آنها تصویر می‌شود که بیشتر شخصی و‌ زاده شرایط روحی و روانی این اشخاص است. شخصیت فیلم «گام معلق لک لک» تئو آنجلو پولوس شاید بتواند مثال نزدیک‌تری باشد. در مخاطب خاص با شخصیت‌هایی واقعی مواجهیم که با حرف‌ها و ماجراهای گاه خیالی و گاه انتخاب شده از واقعیات و اسناد، بخشی از تاریخ تئاتر ایران را به تصویر می‌کشند. بخشی از تاریخ که انگار قرار است در آن مقطع زمانی تئاتر شکل نگیرد و کلا هنر مستقل فارغ از هیاهو و جنجال‌های معهود آن سال‌ها چنان که بود افتاد و دانی، تا سال‌ها به کنج عزلت بخزد. حداقل می‌توان گفت تئاتر و هنری که دلخواه آنان است، شکل نمی‌گیرد و بسیاری هنرمندان و از جمله اهالی تئاتر چه به اعتراض یا به شکلی منفعلانه به کاری جز حرفه خود می‌پردازند.

یکی راننده جاده‌یی می‌شود، دیگری کاری آزاد در بازار دست و پا می‌کند و حمید سمندریان هم البته به اعتراض چلوکبابی‌ای زیر خانه‌اش در خیابان کاخ جنوبی‌شماره ۱۴۱ باز می‌کند البته کارش به درازا نمی‌کشد. آنقدر در حساب و کتاب دخل و خرج مغازه غیر حرفه‌یی عمل می‌کند که خیلی زود مجبور می‌شود چلوکبابی را تعطیل کند. نکته‌ قوت دیگر کار خطری است که شمس به عنوان نویسنده و کارگردان به سلامت از آن عبور کرده. منظورم در افتادن به ورطه نوستالژی داستان و البته گشادن باب «وا مصیبتا که چه بر تئاتر ما رفت و چه بر سر هنرمند ما آمد و...» است. حرف‌هایی که مشابهش را بسیار شنیده و خوانده‌ایم و همچنان می‌شنویم و می‌خوانیم. اتفاقی که می‌تواند برای چنین آثاری به سادگی رخ دهد. شاید بار طنز اجرا و راحت برخورد کردن نویسنده با داستان و بازی زمانی و ارجاعات به گذشته و حال و آینده که دائم از زبان شخصیت‌ها می‌شنویم و البته ریتم مناسبی که اجرا دارد، یک نیروی کمکی بوده که نه تنها کار را از کسالت‌بار شدن نجات داده بلکه از در افتادن به ورطه افسوس و تحسر و نوستالژی رهانده. به عنوان سومین حسن اثر می‌توان بازی‌ نقش‌خوان‌ها را مثال زد که هیچ کدام تلاش نکرده شبیه اصلش شود یعنی به ورطه تقلید و ادا در آوردن نیفتاده‌اند. شاید فقط در حد چند اکت و حرکات استیلیزه شده و نه بیشتر.

حمید سمندریان یا احمد آقالو جلوی چشم بسیاری از دوستداران تئاتر و اهالی این حرفه بودند. اگر بازیگر شروع به تقلید از او می‌کرد، مخاطب خاص حتما به اثری تبدیل می‌شد صرفا سرگرم‌کننده و فاقد عمق و نگاهی فاخر. در کاری که خود را وابسته می‌کند به شرایط لحظه‌یی اجرا، گاه تعامل با تماشاچی به سادگی میسر نیست. طبیعی است که نمی‌توان انتظار داشت هر روز همه‌چیز بر وفق مراد باشد. لذت کاری که قرار است هر روز تجربه‌یی تازه را مزه‌مزه کند در همین افت و‌خیزها ست. در طول اجرا شخصیت‌ها دائم اشاره دارند به اینکه کاوه به‌زودی به دنیا می‌آید و کاوه که بیاید چنین می‌شود و چنان می‌شود.

محمد رضا مرزوقی