شنبه, ۵ خرداد, ۱۴۰۳ / 25 May, 2024
مجله ویستا

درزی در کوزه افتاد


درزی در کوزه افتاد

به شهری مردی درزی (خیاط) بود و بردر دروازه شهر دکان داشت و کوزه ای از میخی در آویخته بودی و هرجنازه ای که از شهر بیرون بردندی، وی سنگی در آن کوزه افکندی و هر ماه حساب آن سنگ ها بکردی …

به شهری مردی درزی (خیاط) بود و بردر دروازه شهر دکان داشت و کوزه ای از میخی در آویخته بودی و هرجنازه ای که از شهر بیرون بردندی، وی سنگی در آن کوزه افکندی و هر ماه حساب آن سنگ ها بکردی که چند کس را بردند و باز کوزه تهی کردی و از میخ در آویختی و سنگ همی افکندی تا ماه دیگر تا روزگاری برآمد.

از قضا درزی بمرد. مردی به طلب درزی آمد. از مرگ درزی خبر نداشت.

در دکانش بسته دید. همسایه را پرسید که درزی کجاست؟ همسایه گفت: درزی در کوزه افتاد.

قابوسنامه