دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

دودی که چشم ها را سوزاند


دودی که چشم ها را سوزاند

نگاهی به پدیده افزایش جمعیت

شاید به یاد زمین بیاید روزی که برای نخستین بار، انسان پا بر خاک گذاشت و زندگی زمینی اش را آغاز کرد. نمی دانم زمین می داند که بهانه حضور انسان در کره خاکی فقط یک دانه گندم بوده یا نه!

اما هر چه هست به یقین زمین خاکی، خوب می داند که برای انسان رانده شده از بهشت مادر فداکاری بوده است.

آنقدر فداکار که فرزندان انسان آنچنان به او خو گرفتند که برای بقای خود در زمین به ازدیاد نسل پرداختند و برای زنده ماندن خود، سایر موجودات را از بین بردند. هر کدام را به بهانه ای!

گروهی از موجودات را به بهانه مصرف غذایی و گروهی دیگر را به بهانه دشمنی با انسان از بین بردند و سرانجام برای یافتن پناهگاه های بیشتر و راحت تر به از بین بردن زیستگاه حیوانات دیگر پرداختند.

جنگل ها را از بین بردند تا از چوبشان استفاده کنند و بدین بهانه لا نه دارکوب با صدای اره برقی به زمین افتاد و پناهگاه سنجاب شکست.

مراتع را از بین بردند تا گوسفندان فربه تری برای خوردن داشته باشند و آنجا بود که قوچ و میش آواره شدند.

خلا صه جمعیت آدم دوپا آنقدر زیاد شد و آنقدر با بزرگ شدنش جمعیت سایر موجودات را کوچک کرد که دل زمین به درد آمد. اما هنوز صبرش به پایان نرسیده چرا که اگر روزی کاسه صبر مادرمان، زمین لبریز شود، قدرت ذهن هیچ انسانی پاسخگوی خشم زمین نخواهد بود.

● جمعیت کشور ما

روزگاری نه چندان دور، هیچ کس معنی افزایش جمعیت و بحران های حاصل از آن را در کشور ما درک نمی کرد. چرا که پدربزرگ های ما، انتظار کشیدن در لحظات ملا ل آور ترافیک و ساعت ها درس خواندن برای کنکور و از این بنگاه به آن بنگاه رفتن برای اجاره یک خانه ۵۰ متری را درک نکرده بودند که بدانند همه اینها ره آورد افزایش جمعیت در قرن حاضر است.

آن روزها خانواده ها به صورت گسترده شکل می گرفت و پدر و مادرها با تمام فرزندان ازدواج کرده و ازدواج نکرده و عروس ها و دامادها و نوه های قدونیم قدشان، در یک خانه زندگی می کردند و از آنجایی که هنوز مبل استیل و چرم و کاناپه قرمز و تلویزیون ال سی دی مد نشده بود; عروس ها و خواهرشوهرها، جاری ها و خاله خان باجی ها، یاد نگرفته بودند در خرید وسایل خانه باهم چشم و هم چشمی کنند; در نتیجه مجبور بودند این حس را جای دیگری جبران کنند. اینجا بود که تعداد فرزندان و کمیت دختر و پسرها، موضوع چشم و هم چشمی قرار می گرفت و جاری ها به کوری چشم هم هرسال یک بچه به دنیا می آوردند تا هر سال ترجیحا با یک پسر کاکل زری یا اگر نشد با یک دختر لپ قرمزی چشم جاریشان را از حدقه درآورند.البته بگذریم که در میان این بچه ها،مرگ و میرهایی هم وجود داشت اما هر چه بود تعداد باقی بچه ها آنقدری می شد که مغز آدم سوت بکشد.

● نسل دوم

سرانجام این بچه ها بزرگ و بزرگتر شدند و به سن ازدواج رسیدند اما این جمعیت نو رسیده دیگر حاضر نبودند مانند پدر و مادر هایشان در یک خانه پرجمعیت زندگی کنند و شاهد گیس وگیس کشی بچه هایشان باهم باشند. این شد که خانواده های گسترده ایرانی جای خود را به خانواده هسته ای داد.

درخانواده های هسته ای دیگر خبری از پدربزرگ و مادربزرگ و عمه و خاله و عمو نبود و هر خانواده شامل پدر و مادر و فرزندان می شد.

اگرچه در خانواده های هسته ای تازه شکل گرفته زادو ولد مانند گذشته نبود اما آمار نشان می دهد که جمعیت ایران که در سال ۱۳۳۵، ۱۹ میلیون نفر بود ناگهان در سال ۱۳۶۵ به ۵۰ میلیون نفر و در سال ۸۵ به ۷۰ میلیون نفر رسید.

این مساله نشان دهنده آن است که درخانواده های هسته ای ابتدایی هم مساله تنظیم خانواده آنقدر که باید و شاید رعایت نمی شد و حس چشم و هم چشمی در تعداد پسران بیشتر به کوری چشم صغری خانم و کبری خانم همچنان وجود داشت.

● نسل سوم

اما دود این چشم و هم چشمی ها به چشم پسرهای کاکل رزی و دخترای لپ قرمزی رفت که حالا بزرگ شده بودند و هزار آرزو داشتند. بچه هایی که به آنها نسل سوم می گفتند با آرزوهای نو از راه رسیدند.

● جمعیت و تحصیل

آرزوی شکستن سدهای کنکور و نشستن در کلا سهای دانشگاه دولتی تا هزینه کمتری را پرداخت کنند اما جمعیت جوانان پشت کنکور آنقدر زیاد بود که ظرفیت دانشگاه دولتی کفاف آنها را نمی داد. البته دانشگاه آزاد هم گزینه بعدی بود که با پرداخت هزینه کمرشکن راهی بود برای ادامه تحصیل این نسل نو رسیده! اما دریغ که جمعیت پشت کنکوری ها آنقدر زیاد بود که ظرفیت دانشگاه آزاد هم کفاف آنها را نمی داد. پس به ناچار صف های پشت کنکور ی ها هر سال طویل تر شد و تعداد راه یافتگان به دانشگاه کمتر!

● جمعیت و اشتغال

اما ای کاش قضیه به همینجا ختم می شد; مشکل وقتی بزرگتر شد که این نسل پر زحمت و پر استرس پس از تحمل رنج و هزینه فراوان، فارغ التحصیل شدند و پا به اجتماع گذاشتند. حالا باید جواب مادر و پدر و خان دایی و عموجان رامی دادند که نتیجه این همه پولی که در دانشگاه خرج کردی چه شد؟! و سپس طعنه ها و زخم زبانهای در و همسایه و دوست و آشنا شروع شد که « مهندس، مهندس که می گفتند; این بود؟ پس کارش کو؟ بارش کو؟ پول یک خروارش کو؟» سرانجام نسل سوم، با افتخار مدرک دانشگاهی اش را به دست گرفت و رفت دنبال کار!

از شرکت ها و اداره جات مرتبط به رشته اش شروع کرد و مدرکش را با افتخار روی میز رئیس شرکت گذاشت و تقاضای فرم استخدام کرد; اما رئیس شرکت پوزخندی به او زد و گفت: متاسفانه قبل از شما خواهرزاده و دختر پسرعموی مادرم را استخدام کرده ام و نیازی به نیروی جدید ندارم، حالا تو برو هر وقت ۵ سال سابقه کار و یک پارتی معتبر داشتی برگرد!

نسل سوم، مدرکش را گذاشت دم کوزه و در آگهی روزنامه ها به دنبال کار گشت. اما او نه خیاط ماهر بود نه آشپزماهر و نه پرستار بچه، نه پیک موتوری!

نسل سوم باخودش فکر کرد که ای کاش به جای درس خواندن در دانشگاه یک دوره کلا س خیاطی دیده بود تا شاید امروز می توانست وارد بازار کار شود; اما بعدها فهمید شوهر همسایه بغلی که خیاط ماهری است به تازگی از کار بیکار شده; چرا که جنس چینی وارد بازارهای ایران شده و کارگاه های تولیدی کشور را به تعطیلی کشانده و دیگر کسی به یک خیاط ماهر در تولیدی اش احتیاج ندارد.

نسل جدید تصمیم گرفت، کارگر ساختمان شود، اما هر جا رفت، برادران افغانی قبل از او استخدام شده بودند و کسی یک کارگر ایرانی تر و تمیز و تحصیلکرده را دوست نمی داشت.

نسل سوم تصمیم گرفت گواهینامه اش را بگیرد و با ماشین پدرش به مسافرکشی در شهر بپردازد که از شانس او بنزین سهمیه بندی شد و پدرش، محترمانه ماشین را از او پس گرفت.

● جمعیت و ازدواج

سرانجام حوصله نسل سوم سر رفت و تصمیم گرفت ازدواج کند اما هیچ کس به یک جوان بیکار و بی عار و آسمان جل دختر نمی داد.

در نتیجه نسل جدید تصمیم گرفت در خانه بماند و در پاک کردن سبزی به مادرش کمک کند، اما مادر نیازی به کمک او نداشت چرا که خودش کارش را بلد بود. پس نسل سوم چاره ای نداشت جز اینکه افسرده شود. اما افسردگی خیلی وحشتناک بود و او را به پوچی می رساند پس در نتیجه تصمیم گرفت به دوستانش پناه ببرد تا شاید آنها او را از این افسردگی نجات دهند اما غافل از اینکه دوستان او هم به حال او گرفتارند.

● جمعیت و دردسرهایش

نسل سومی ها تصمیم گرفتند برای رهایی از افسردگی به تفریحات سالم بپردازند. پس از کلاس های ورزشی شروع کردند; اما شهریه کلاس های ورزشی بالا بود و باز هم باید با این جمله معروف پدر روبه رو می شدند که «من نانت را به زور می دهم، این جنگولک بازی ها را وقتی در بیار که دستت توی جیب خودت باشد.»

نسل سومی ها تصمیم گرفتند به کلاس انگلیسی بروند تا با آموختن زبان، شعور بین المللی شان را افزایش دهند و اگر شد سری به آن سوی آبها بزنند. زبان انگلیسی هم پر از هزینه بود. پس برخی از آنها پدر را راضی به پرداخت هزینه کردند و بقیه هم در این امر با شکست عاطفی مواجه شدند.

● جمعیت و فرار مغزها

سرانجام نسل تحصیل کرده بیکار که حالا مسلط به زبان انگلیسی هم شده بود و در میان جمعیت متراکم کشورش جایی برای خود نمی دید، تصمیم گرفت با مام وطن خداحافظی کند و عازم غربت شود تا شاید آنجا بتواند سر و سامانی به زندگی پرنشیب و فرازش بدهد.

از آنجایی که اطلاع دقیقی از نسل به غربت رفته وجود ندارد; برمی گردیم به نسل سوم مانده در وطن...

جمعیت نسل سومی ها روز به روز بیشتر می شد و هر سال به تعداد فارغ التحصیلان دانشگاه ها افزوده می شد. اما از این میان آنهایی که عموی وزیر یا دایی وکیل داشتند، وارد بازار کار می شدند و اسمش را می گذاشتند شایسته سالاری! اما نسل سوم قصه ما که نه پول داشت و نه پارتی همچنان اندر خم یک کوچه مانده بود.

سرانجام نسل سومی های مانده در خم کوچه که به بن بست رسیده بودند، با پدیده ای آشنا شدند که آنها را به فراموشی می رساند. نسل سومی های غافل که دیگر دلشان نمی خواست بدبختی هایشان را به یاد بیاورند; تن به این فراموشی دادند.

غافل از اینکه این فراموشی، بدبختی بزرگتری را برای آنها به دنبال خواهد داشت. بدبختی بزرگی به نام اعتیاد. و حال نسل جدید که در میان نشئگی و خماری دست و پنجه نرم می کند به این می اندیشد که اگر آن روزگار زن عموهایش به چشم و هم چشمی نمی پرداختند و هر سال یک بچه به دنیا نمی آوردند، اگر سد کنکور اینقدر محکم نبود و اگر به تعداد فارغ التحصیلان کار وجود داشت و اگر سرکوفت های پدر نبود که چرا دستت توی جیب خودت نیست و اگر پدر دختر همسایه او را به بهانه بیکاری از خانه اش نمی راند و دخترش را به عقد او در می آورد، اگر جامعه ای که او را پرورانده بود خود را در مقابل او مسوول می دانست; و اگر بند پارتی از سیستم اداری و استخدامی ما حذف می شد; دوستانش امروز اسیر غربت نبودند و او هم اسیر افیون اعتیاد نمی شد.

نسل سوم در همین فکر است که به یک کیوسک روزنامه فروشی می رسد. تیتر روزنامه ها را می خواند: «رئیس جمهور به تمام نوزادانی که در سال ۸۹ متولد شوند یک میلیون تومان، هدیه می دهد». حال که چشم و هم چشمی ها تمام شده، مردم به خاطر یک میلیون تومان هم که شده بچه دار می شوند و این بچه های بی گناه سرنوشتی خواهند داشت مشابه سرنوشت نسل سوم قصه.

مثل اظهار نظر قبلی آقای احمدی نژاد که گفته بود در کشور ما برای ۱۵۰ میلیون نفر امکان زندگی در رفاه کامل وجود دارد و نسل سوم به این فکر می کند که چرا همین ۷۵ میلیون نفر در رفاه کامل نیستند؟

● جمعیت شناسی ایران

همانند اکثر کشور های در حال توسعه، ایران نیز بعد از جنگ جهانی دوم طی مراحل انتقال جمعیتی را با کاهش اساسی و مستمر مرگ و میر آغاز کرد. در فاصله دهه ۱۳۳۰ تا دهه ۱۳۶۰ ایران با رشد بی سابقه و شتابان جمعیت مواجه بود.به طوری که معدل رشد سالانه جمعیت در این چهار دهه به رقمی حدود ۳ درصد بالغ می شد. رشد سالانه ۳ درصد، سبب شد جمعیت هر ۲۳ سال یکبار دو برابر و در طول یک قرن بیش از شانزده برابر شود. رشد سالانه ۳ درصد سبب شد، جمعیت ایران از رقمی کمتر از ۱۹میلیون نفر در سال ۱۳۳۵ به رقمی در حدود ۵۰ میلیون نفر در سال ۱۳۶۵ بالغ شود. پیشرفت بهداشت و گسترش آن و به تبع آن کاهش میزان مرگ ومیر به ویژه مرگ ومیر نوزادان و اطفال نقش اصلی و تعیین کننده در شتاب رشد جمعیت داشته اند.

چنین روندی میزان سالانه رشد طبیعی جمعیت در فاصله سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ را به رقم بی سابقه۳/۲ درصد رساند. جالب آنکه با توجه به ورود مهاجرین و معاودین عراقی و هجوم آوارگان و پناهندگان افغانی در این فاصله،مهاجرت هم حدود /۸. واحد میزان رشد سالانه جمعیت را افزایش داد و رقم رشد مطلق سالانه جمعیت به ۴ درصد بالغ شد.

پس از انجام سرشماری ۱۳۶۵ و وقوف به جمعیت ۵۰ میلیونی کشور، و از آن مهم تر وقوف به روند بی سابقه رشد شتابان جمعیت، دولت ودستگاه های برنامه ریزی لزوم اتخاذ سیاست هائی در جهت تعدیل میزان رشد جمعیت از طریق تشویق و ترغیب برنامه های تنظیم خانواده و کاهش سطح زاد و ولد و باروری را اجتناب ناپذیر دانستند، به طوری که از سال ۱۳۶۷ این سیاست ها در متن اولین برنامه توسعه اقتصادی و اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی قرار گرفت.

خانواده ها و زوجین با آشنایی قبلی با برنامه های تنظیم خانواده و توجه به بهداشت و آموزش فرزندان و به طور کلی توسعه خواهی و توجه به کیفیت زندگی هم از برنامه های تنظیم خانواده و تحدید موالید استقبال کردند. بدین ترتیب برنامه ریزی و مساعدت دولت و آمادگی و استقبال خانواده ها و زوجین، در دهه۱۳۷۰ سطح باروری را در ایران با سرعتی استثنائی که در سطح بین المللی کم سابقه و شاید هم بی سابقه بود کاهش داد. بطوریکه در حال حاضر شاخص های باروری و به تبع آن میزان رشد سالانه جمعیت در مقایسه با سال ۱۳۶۵ به کمتر از نصف تقلیل یافته است. میزان باروری کل از ۶/۵ نوزاد زنده برای هر زن در سال ۱۳۶۵ به کمتر از ۳ نوزاد زنده و به تبع آن میزان رشد طبیعی سالانه جمعیت از ۳/۲ درصد در سال ۱۳۶۵ به کمتر از ۱/۵ درصد در حال حاضر تنزل یافته است.

کاهش سطح زاد و ولد و باروری علاوه بر تاثیر قاطعی که بر میزان رشد جمعیت و از آن طریق تعدیل شتاب افزایش تعداد جمعیت داشته بر ترکیب و ساختار جمعیت نیز تاثیر خواهد گذاشت. کاهش مستمر زاد و ولد و انتقال از باروری طبیعی به باروری کنترل شده به تدریج ساختار سنی جمعیت را از وضعیت جوانی خارج و به طرف سالخوردگی سوق می دهد. به همین لحاظ هرم سنی جمعیت ایران که به جرات می توان گفت در طول تاریخ همواره قاعده ای گسترده داشته و به لحاظ تمرکز بیش از ۴۰ درصد از کل جمعیت در سنین کمتر از ۱۵ سال از ساختاری جوان برخوردار بود، در دو دهه اخیر به سبب کاهش باروری تغییر شکل داده و نوعی فرورفتگی درقاعده هرم سنی ایجاد شده است. به همین سبب تغییر شکل هرم سنی نسبت جمعیت کمتر از ۱۵ سال از رقمی بیش از ۴۵ درصد در سال ۱۳۶۵ به رقمی اندکی بیش از ۳۰ درصد در حال حاضر کاهش و در واقع در فاصله کمتر از ۲۰ سال با روندی بی سابقه به دو سوم تقلیل یافته است. روند کاهش جمعیت کمتر از ۱۵ ساله تا چند دهه دیگر ادامه خواهد داشت و به حدود ۲۰ درصد نیز خواهد رسید. در حال حاضر هرم سنی جمعیت ایران در حال انتقال از جوانی به سالخوردگی است. بدین ترتیب اگر نقطه شروع کاهش اساسی و مستمر باروری در ایران را سال۱۳۶۵ در نظر بگیریم تا پایان ربع اول قرن پانزدهم هجری شمسی (۱۴۲۵) ساختار جمعیت ایران ساختاری کاملا سالخورده خواهد بود. در حالیکه تا سال ۱۳۷۵ همواره کمتر از ۵ درصد از کل جمعیت ایران در سنین بالاتر از ۶۵سال قرار داشته و هنگام نیل به سالخوردگی کامل جمعیت (دهه سوم قرن پانزدهم) نسبت درصد جمعیت ۶۵ ساله به بالا به حدود ۱۵ درصد رسیده و در واقع بیش از سه برابر خواهد شد.

از نظر روند تحولات ساختاری ناشی از کاهش مستمر باروری آنچه در حال حاضر مساله محوری است تراکم نسبت زیادی از جمعیت در سنین نوجوانی و جوانی یعنی ۱۵ تا ۲۴ سالگی است.افراد واقع در این گروه سنی هنگامی که سطح باروری کشور بالا بوده(دهه اول بعد از انقلاب اسلامی) بدنیا آمده اند و به همین لحاظ تراکم نسبی بالا را با خود به این سنین منتقل کرده اند. نسبت درصد جمعیت ۱۵ تا ۲۴ ساله از کل جمعیت برای اولین بار در سال ۱۳۷۵ به بیش از ۲۰ درصد رسید و از آن پس نیز روندی رو به افزایش داشته است. بطوریکه در حال حاضر نسبت مذکور به رقمی نزدیک ۲۵ درصد رسیده و در طول دهه ۱۳۸۰ نیز این افزایش ادامه خواهد داشت. تامین نیاز های مرتبط به آموزش عالی، ایجاد اشتغال و بالاخره ازدواج و تشکیل خانواده خیل عظیم نوجوانان و جوانان در دهه جاری از مسائل اصلی و محوری کشور است. در دهه ۱۳۸۰ میزان ازدواج و به تبع آن باروری افزایش خواهد یافت که این منجر به نوعی مقاومت موقت در مقابل روند رو به کاهش باروری خواهد شد.

علاوه بر چالش های مرتبط به تغییرات ساختار سنی جمعیت، کشور در سالهای آتی با چالش های دیگری در ارتباط با مهاجرت و توزیع مکانی جمعیت، نیروی انسانی و اشتغال، تنظیم خانواده و بهداشت باروری، تحولات خانواده و بالاخره تاثیر تحولات جمعیتی بر روابط اجتماعی و فرهنگی مواجه است.

آنچه در بحث مهاجرت بیش از همه اهمیت دارد شناخت عوامل زمینه ساز مهاجرت ها و اقداماتی است که باید در جهت دهی آن صورت گیرد. این عوامل به اجمال عبارتند از: بالا بودن میزان رشد جمعیت و عدم هم آهنگی آن با امکانات زیست در بعضی از مناطق کشور، ناهمگونی های اقلیمی و زمین شناختی که امکان استقرار جمعیت در بخش وسیعی از کشور را محدود کرده است، توسعه نامتوازن نواحی مختلف کشور و شرایط و اوضاع و احوالی که برعدم توانمندی محیط در نگهداری جمعیت افزوده است، بالا بودن تعداد آبادی های بسیار کوچک و کم اهمیت و اتکای آنها بر زراعت دیم که به سرعت از صرفه اقتصادی تهی شده و به مهاجرت دامن می زنند، جاذبه های شهری و سطوح بالای درآمدی آنها در مقایسه با وضع روستائی وسطوح بسیار پایین درآمدی آنها، پایین بودن سرانه سرمایه گذاری در نیمی از استان های کشور. مضافا آنکه شکاف موجود بین حداکثر و حداقل سرانه سرمایه گذاری در استان ها بیش از سه برابر است.

میزان بالای رشد جمعیت فعال در دهه اخیر، در فاصله سال های ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۱ رشد سالانه جمعیت فعال۴/۷ درصد و سه برابر رشد سالانه کل جمعیت بوده است. اگر جمعیت فعال به تفکیک شاغلین و بیکاران در جستجوی کار در نظر گرفته شوند در آن صورت در فاصله سال های مذکور، رشد سالانه شاغلین۴/۱ درصد و رشد سالانه بیکاران بیش از دو برابر و ۹/۶ درصد بوده است. به همین لحاظ میزان بیکاری از ۹/۱ درصد در سال۱۳۷۵ به ۱۲/۳ درصد در سال ۱۳۸۱ افزایش یافته است.

نویسنده : مرجان حاجی حسنی