پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
در بیشه
![در بیشه](/web/imgs/16/147/hq2ka1.jpeg)
● شهادت مرد هیزم شکنی که در کلانتری ازاو بازپرسی شده بود
بله آقا من بودم که جسد را پیدا کردم. امروز صبح که طبق معمول برای بریدن اندازه مقرری چوب به جنگل میرفتم جسد مزبور را در بیشهای که در گودی کوهستان قرار دارد پیدا کردم.
جای دقیق آن؟
تقریباَ صدو پنجاه گز دورتر از جاده یاماشیتا. این بیشهای از نی و خیزران است و از جاده به دور افتاده است.
جسد آن مرد به پشت افتاده بود و لباس کیمونوی ابریشمی آبی رنگی بر تن داشت. عمامه چروک شدهای به رسم مردم کیوتو به سر بسته بود. یک ضربه شمشیر سینهاش را سوراخ کرده بود. ساقههای شکسته خیزران اطراف جسد همه خونی بود. نه دیگر از آن جسد خون نمیآمد، فکر میکنم که زخم خشک شده بود. خرمگسی خود را به آن زخم چسبانیده بود که متوجه آمدن من نشد.
میپرسید که آیا شمشیر و یا چیزهایی ازاین قبیل در آنجا دیدم؟
نه آقا، هیچ چیز، فقط یک ریسمان پیدا کردم که کنار ریشه درخت آزاد افتاده بود. اما علاوه بر آن ریسمان شانهای نیز پیدا کردم. همینها و بس، ظاهراَ میبایستی که پیش از قتل نزاعی شده باشد زیرا علفها و ساقههای خیزران اطراف همه شکسته و خورد شده بود.
آیا اسبی در آن جا بود؟
نه آقا، مشکل است که آدم آنجا داخل شود. دیگر اسب جای خود را دارد.
شهادت راهب بودایی مسافری که در کلانتری از او بازپرسی شده بود
وقتش؟ نزدیک ظهر دیروز بود؟ آن مرد نگونبخت از سکییاما به یاماشیتا میرفت. وی پیاده رهسپار بود و زنی اسبسوار به همراه داشت که حالا میفهمم زوجهاش بوده است. روسری آن زن فرو افتاده بود و چهرهاش را مخفی کرده بود. آنچه من توانستم از او ببینم رنگ لباسش بود که بنفش کمرنگ بود. اسبش کرند و یال قشنگی داشت و قد آن خانم؟ تقریباَ یک گزو نیم بود. چون راهبی بودایی هستم توجه زیادی به مشخصات او نکردم. باری آن مرد با شمشیر و تیر و کمان مسلح بود و میتوانم به یاد آورم که بیست عدد تیر در ترکش داشت.
هیچ فکر نمیکردم که وی به چنین سرنوشتی دچار میشود. به راستی زندگانی انسان همچون قطرهای شبنم که با شعاع نور محو شود فنا پذیر است. کلمات نمیتواند تاثراتم را شرح دهد.
● شهادت پاسبانی که در کلانتری از او بازپرسی شده بود
مردی را که من بازداشت کردهام؟ او راهزن بدنام و رسوایی به نام تاجومارواست. وقتی او را بازداشت کردم روی پل آواتاگوجی از اسب به زمین افتاده و مینالید. وقت آن؟ شب گذشته بود. از برای توضیح بیشتر خوب است عرض کنم که من روز گذشته خواسته بودم او را دستگیر کنم ولی متأسفانه موفق به فرار شد. کیمونوی ابریشمی آبی سیری پوشیده بود و شمشیر بزرگ و سادهای به کمر بسته بود و همینطور که ملاحظه میفرمایید تیروکمانی نیز از جایی به دست آورده بود. میفرمایید که این تیر و کمان شبیه تیر و کمان مرد مقتول است؟
پس باید گفت که قاتل تاجومارو است. این کمان و نوار چرمیاش، این ترکش سیاه صیقل خورده، این هفده تیر با پر عقاب، فکر میکنم اینها تنها چیزهایی بود که آن مرد با خود داشت، بله آقا، اسب، ملاحظه میفرمایید اسب کرندی است که یالهای قشنگی دارد. آن را کمی پایینتر از پل کنار جاده در حال چرا پیدا کردم. دهنه درازش نیز آویزان بود. راستی که از اسب به زمین افتادنش قدرت پروردگار بود. در میان حرامیانی که در اطراف کیوتو پرسه میزنند تاجومارو از همه بیشتر زنها را اذیت کرده است. پاییز گذشته زنی که از زیارت معبد توریت به کوهستان باز می گشت و گویا برای دیدار اقوامش رفته بود با اتفاق دخترش کشته شد. گمان میرود که این کار را او کرده باشد و اگر این تبهکار آن مرد نگونبخت را به قتل رسانیده باشد نمیتوان حدس زد که چه بلایی به سر زنش آورده است. خوب است که جنابعالی به این نکته هم توجه فرمایید.
● شهادت پیرزنی که در کلانتری از او بازپرسی شده بود؟
بله آقا، آن جسد مردی است که با دخترم ازدواج کرده بود. او از اهالی کیوتو نیست. وی یک سامورایی و از اهالی کوکوفو در ایالت واکاسا است. نام او کانازاوا نیست و تاکی هیتو است. بیستوشش سال دارد. وی اخلاق ملایمی داشت. یقین دارم کاری که دیگران را به خشم اندازد نکرده است. دختر من اسمش هاساکو است و نوزده سال دارد، وی دختری سرزنده و بازیگوش است. ولی یقین دارم که جز تاکیهیتو مردی دیگررا نمی شناخت. او جثهای کوچک و صورتی بیضی شکل و گندم گون دارد و در گوشه چشم چپش یک خال است.
دیروز تاکی هیتو به اتفاق دخترم به سمت واکاسا حرکت کرد. چه بخت بدی. همهچیز باید به این سرنوشت شوم ختم شود. چه بلایی به سر دخترم آمده است؟ باید از دست دادن دامادم را بپذیرم ولی سرنوشت دخترم مرا رنج می دهد. برای خدا هرچه از دستتان میآید بکنید و او را پیدا کنید. من از آن راهزن که اسمش تاجومارو یا هر چه دیگر باشد نفرت دارم. نه تنها دامادم، بلکه دخترم...
(سخنان آخرین او در بغض و اشک محو شد.)
● اعترافات تاجومارو
آن مرد را من به قتل رساندم. ولی زن را نکشتم. به کجا رفته است؟ نمیدانم. آه یک دقیقه صبر کنید. شکنجه نمیتواند مرا به اعتراف چیزی که نمیدانم وادار کند. حالا که کار به اینجا کشیده است چیزی را از شما پنهان نمیدارم.
دیروز بعد از ظهر این دو نفر را دیدم. درست در همان وقت بادی وزید و حجاب زن را به کنار زد و من صورتش را به نگاهی دیدم. در همان لحظه نیز چهرهاش از نظرم پنهان شد. شاید به همین سبب چون بت ساتاوا در نظرم جلوه کرد. تصمیم گرفتم او را به چنگ آورم حتی اگر با کشتن مردش باشد، چرا؟ برای من آدم کشی آن اهمیتی را که شما بدان میدهید ندارد، وقتیکه زنی به چنگ افتاد، مردش در هر صورت باید کشته شود.
برای قتل او از شمشیری که به کمر داشتم استفاده کردم. آیا تنها من هستم که آدم میکشم؟ شما هم مردم را با پول و قدرتتان میکشید. حتی گاهی آنان را به عنوان اینکه به خیر و صلاحشان است میکشید. درست است که خونی از آنها نمیریزد و اگرچه سالم به نظر میآیند، ولی در هر حال آنها را کشتهاید. مشکل بتوان گفت کدام یک از ما گناهکارتریم.(تبسم استهزاآمیزی بر لبش راه یافت.)
ولی اگر میشد که زنی را بدون قتل مردش به دست آورد خیلی خوب بود. باری تصمیم گرفتم تا آن زن را به چنگ آورم. سخت کوشیدم تا مردش را نکشم، اما عملی کردن آن منظور در جاده یاماشیتا مشکل بود ولی بالاخره آنان را تطمیع کردم و با خود به کوهستان بردم.
این کار بسیار آسان بود. رفیق راهشان شدم. به آنها گفتم که در آن کوهستان دفینهای کهن سال وجود دارد و من آن دفینه را گشودهام و از آن مقدار زیادی شمشیر و آینه به دست آوردهام. شمشیرها و آینهها را در بیشهای که در پشت کوهستان قرار دارد مخفی ساختهام. حالا میخواهم آن اموال را به کسی که خواهان باشد بفروشم. میبینید که حرص چه چیز بدی است؟ آن مرد پیش از آن که خود بداند تحت تأثیر سخنهایم قرار گرفت و در مدتی کمتر از نیمساعت به اتفاق من به کوهستان راندند. چون به بیشه رسیدیم به ایشان گفتم که گنجینه در داخل بیشه و درخاک مدفون است.
خواهش کردم با من به درون بیشه بیاید و آن را ببیند. مرد مخالفتی نکرد، طمع کورش کرده بود. زن اظهار داشت که وی سوار بر اسب و در خارج به انتظار خواهد ماند. البته طبیعی بود که با دیدن آن بیشه انبوه چنین چیزی خواهد گفت. به راستی نقشهام همان طورکه فکر میکردم عملی شد با آن مرد داخل بیشه شدم و زن را در خارج گذاشتم.
این بیشه تا فاصلهای پر از خیزران بود و تقریباَ پنجاه گز آن طرفتر جای بازی بود که در آن درختان آزاد یافت میشد. برای اجرای نقشهام جای مناسبی بود. همانطور که راهم را از میان خیزرانها باز می کردم دروغ قابل قبولی ساختم که گنجینه را در پای درختان آزاد دفن کردهام. به شنیدن این حرف، او نیز راه خود را به طرف درختان آزاد که اینک دیده میشد باز کرد و پیش رفت. پس از اندکی از انبوه خیزرانها کاسته شد و ما به جایی رسیدیم که چند درخت آزاد در یک ردیف قرار داشت.
چون بدانجا رسیدیم وی را ناگهان از پشت گرفتم. او مردی جنگ جو و شمشیربازی تعلیم یافته بود ولی من او را بدان گونه اغفال کردم و او دیگر نمیتوانست کاری کند. با شتاب او را به تنه درختی بستم. ریسمان از کجا آوردم؟ خدا را شکر که دزد هستم و باید آن را همیشه با خود داشته باشم چون هر لحظه ممکن است از دیواری بالا روم، البته از سرو صدا انداختن او نیز کار آسانی بود؛ دهانش را با برگ خیزران پر کردم.
چون از کار او فارغ شدم به نزد زن رفتم و از او خواهش کردم بیاید و شوهرش را ببیند. گفتم نمیدانم چرا ناگهانی حالش به هم خورده است. احتیاجی نیست بگویم که این حیله نیز به خوبی کارگر افتاد. زن در حالیکه سربندش را به کنار زده و دستش را به من داده بود به دل بیشه آمد. به مجرد دیدن شوهر دشنهٔ کوچکی بر کشید. هیچ زنی را بدان اندازه خشمگین ندیدهام. راستی اگر مواظب خود نمیبودم پهلویم را میشکافت. به عقب جهیدم ولی او پیوسته حمله میکرد. ممکن بود که مرا سخت زخمی کند و یا اصلاَ بکشد. ولی من تاجومارو هستم. دشنه کوچک او را با یک ضربه شمشیر از کفش بیرون کردم و به زمین انداختم. متهورترین زنها بدون داشتن اسلحه بیچارهاند. بالاخره توانستم که کام دل را بدون کشتن شوهرش به دست آورم.
بلی، بدون کشتن شوهرش. هیچ میل نداشتم که شوهرش را بکشم. میخواستم که از بیشه بگریزم و آن زن را که اشک میریخت در آنجا بگذارم، ولی دیدم که دیوانهوار به بازویم آویخت و با کلماتی شکسته گفت که از میان او شوهرش یکی باید بمیرد، میگفت، مرگ از ننگی که میان دو مرد گریبانگیرش شده بهتر است. با جملات بریده افزود که وی همسر آن مردی خواهد شد که از مبارزه پیروز بیرون آید. آنوقت میل شدیدی برای کشتن آن مرد در من به وجود آمد. (هیجان تأثرانگیز) یقین دارم که با گفتن این سخنان از شما سفاکتر به نظر میآیم، ولی شما سیمای آن زن را ندیدهاید، به خصوص دیدگان سوزان اورا درآن هنگام مشاهده نکردهاید. وقتی چشمان او را درچشمان خود دیدم میلی سراپایم را گرفت که ولو صاعقهای به سرم فرود آید او را به زنی درآورم.
میخواستم او را بگیرم... این آرزو سراپای وجودم را فرا گرفت. آنطور که شما فکر میکنید این تنها شهوت نبود؛ تا آن هنگام هیچ میلی جز شهوت نداشتم و به راستی میتوانستم که او را به گوشهای انداخته و به راه خود بروم. دیگر شمشیرم با این خون لکهدار نمیشد.
ولی از آن لحظه که به چشم او در آن بیشه تاریک نگریستم، مصمم شدم که آنجا را بدون کشتن آن مرد ترک نگویم. اما نمیخواستم برای قتل او بیانصافی کرده باشم. و از او خواستم تا با من مبارزه کند. (ریسمانی را که پای درخت آزاد یافتهاید همان ریسمانی است که من آنجا انداختم ) او از خشم میغرید، شمشیر سنگین خود را به دست گرفت و به سرعت خیال و بدون آنکه سخنی بگوید به من حمله ور شد. احتیاجی نیست که نتیجه مبارزه را بگویم، ضربه بیستوسومی... خواهش میکنم این را به یاد داشته باشید. هنوز از این مطلب حیرانم. تا کنون کسی در زیر آسمان بیش از بیست ضربه با من نجنگیده است.(تبسم رضایتمندانهای بر صورتش نقش بست).
چون از پا درآمد به سوی زن دویدم و شمشیرم را که از خون رنگین شده بود پایین آوردم. ولی در کمال حیرت اورا نیافتم، او گریخته بود. به دنبال او در میان درختان آزاد گشتم. گوش دادم وی فقط صدای خرخر آن مرد که نزدیک به مرگ بود شنیده میشد.
شاید آنوقت که ما مشغول مبارزه بودیم از بیشه خارج شده بود تا کمک بخواهد. با این فکر متوجه شدم که مسئله مرگ و زندگی در بین است. سپس شمشیر و تیر و کمان آن مرد را دزدیدم و به سمت جاده کوهستانی گریختم. اسبشان را در حال چرا دیدم. صحبت از حوادث بعدی جز اتلاف وقت چیزی نیست. ولی پیش از آن که وارد شهر شوم شمشیر را دور انداختم. این همه اعترافات من است، حالا که میدانم مرا حلقآویز میکنید خواهش میکنم آخرین حد مجازات را برایم قایل شوید.(حالت بیاعتنایی به خود گرفت.)
ریونوسوکه آکوتاگاوا
برگردان: امیر فریدون گرکانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست