جمعه, ۲۸ دی, ۱۴۰۳ / 17 January, 2025
مجله ویستا

معجزات عصر پایان


معجزات عصر پایان

آیا اسطوره ها, دنیایی خیالی را تصویر می کنند یا می توان گفت که اسطوره ها ریشه در واقعیات دارند

آیا اسطوره‌ها، دنیایی خیالی را تصویر می‌کنند یا می‌توان گفت که اسطوره‌ها ریشه در واقعیات دارند؟ «ل. لوی- برول» در بررسی اسطوره‌های ابتدایی، نشان می‌دهد که اساطیر به‌جای آنکه تبیین و توجیه طبیعت باشند، برعکس توصیف و تعریف مافوق طبیعت‌اند. وی میان طبیعی و مافوق طبیعی مرزی قایل نیست و معتقد است دنیوی و دینی در یکدیگر تداخل سری دارند و از هم بهره‌مندند. وی به این اعتبار اسطوره را جزء تخیّلات نمی‌داند، بلکه آن را در زمرة واقعیّات رده‌بندی می‌کند. به عقیدة او، اسطوره ‌بخشی از واقعیت است به‌گونه‌ای که آدم ابتدایی آن را زیسته و به آزمایش وجدانی دریافته است.

«شکارسری» در «عصر پایان معجزات»، به سراغ جهان افسانه‌ها و خیال‌ها نرفته است‌ بلکه اسطوره‌ها را با نگرشی واقع‌گرایانه، به تصویر کشده است. با چنین باوری است که در مسیر توسعة معنایی و وسعت‌بخشی به مفاهیم آشنای جهان تلمیحات دینی، اسطوره‌ها را به‌میانة روزگار ما می‌کشاند تا واقع‌گرایی ملموس‌تر ‌شود. در عصر پایان معجزات حضرت ایّوب به میانة ترافیک تهران می‌آید:

«تو به گیسوان غارت شدهٔ زنت فکر می‌کنی

شیطان به آخرین راه حل ممکن:

چراغ قرمز

ترافیک عصر پنج‌شنبه

یکی از چارراه‌های تهران...»

(عصر پایان معجزات - ص۲۶)

و شتر حضرت صالح را به کنارة دربند و دماوند می‌آورد:

«حتی اگر از دل همین کوه‌های دربند درآمده باشد

باز هم گوشت شتر مقوی و لذیذتر است...»

(عصر پایان معجزات - ص۲۲)

به این موارد می‌توانید فهرستی کامل از سایر اسطوره‌های دینی کتاب اضافه کنید که جایی در نزدیکی شناخته‌ها‌ی ذهن ما یافته‌اند و از فضای معهود و آشنای متون دینی حرکت و پرش داشته‌اند.

«شکارسری» در ۱۸ شعر «عصر پایان معجزات» به سراغ ۱۸ شخصیت، ۱۸ اسطوره، ۱۸ چهره و ۱۸ رویداد آشنا رفته که تاکنون بارها و بارها مورد توجّه شاعران بوده و به‌عنوان تلمیح استفاده شده‌اند.

اما رویکرد او به این تلمیحات، از گونة رویکردهای معمول و آشنای اذهان مخاطبان (لااقل مخاطبان ادبیّات فارسی) نبوده است.

خود او در گفت‌و‌گویی که با زهیر توکلی داشته و سرآغاز همین کتاب را نیز به خود اختصاص داده، از رفتن به سمت تلمیح سخن می‌گوید و این‌که «مواد خام برای کار شاعر، زبانی است که اشاره به جهان درون و پیرامون شاعر (اما در هر حال خارج از شعر) دارد، امّا در هنگام سرایش در ترکیبی خیالی و در نتیجه متفاوت، به ماهیتی تازه دست می‌یابد. آشنایی‌ها زدوده می‌شود و غریبه می‌نماید و به این ترتیب نگاه تازه و متفاوت شاعر، کلمه را در هر شعر به شیء تبدیل می‌کند. یک شیء با هیئتی تازه»

از این زاویه می‌توان به آشنا زدایی‌های او در این شعرها نگریست، آن چنان‌که بر خلاف روایت‌های آشنا در داستان حضرت یعقوب، این بار پیراهن در اعماق پستو پنهان می‌شود و برای درمان چشم سراغ چشم‌پزشک گرفته می‌شود:

«پیراهن معطّر را

در اعماق پستو

پنهان می‌کند

و بغض را

در اعماق گلو

راه می‌افتد

از بهترین چشم پزشک شهر برایش وقت گرفته‌اند.»

(عصر پایان معجزات - ص۳۰)

گاه نیز بار آشنازدایی بر دوش توسعة معنا و وسعت بخشی مفهوم در شعر می‌افتد. در یک پرش از آتش و حضرت ابراهیم تا آشویتس و نورنبرگ:

«چکش قاضی نورنبرگ یعنی:

" آن تبر دلیل محکمی نیست

بت بزرگ بی‌گناه است... "

و مظنونی جز تو کو؟

این هم آشویتس

و آتشی که هیچ توصیه‌ای نمی‌پذیرد.»

(عصر پایان معجزات - ص۲۴)

از دیگر سو، او اجباری به وفاداری به متون دینی مربوط به این اساطیر مذهبی ندارد، چنان‌که در نخستین شعر، بر خلاف روایت عهد عتیق، پوشش آدم را برگ درخت دانسته است،‌ آن هم درخت چنار، این در حالی‌ست که در عهد عتیق، سفر پیدایش، باب سوم، آیه ۲۱، صریحاً پوشش آدم و همسرش لباس‌هایی از پوست حیوان عنوان شده، امّا شاعر برای ساختن فضای شعرش، به سراغ مطایبات آشنایی از جنس لطیفة برگ درخت رفته است.

این‌گونه است که رجوع به مطایبات و نکات لطیفه‌وار، در راستای ساختن نوعی طنز است که نمود آن را می‌توان هم در ژرف‌ساخت و هم در روساخت اثر ملاحظه کرد.

طنز موجود در این کار از آن دست طنزهایی است که بر محور احترام بنا شده است، چنان‌که در فضای کثرت‌گرای کنونی، احترام عنصر اساسی روابط است و شاعر ما نیز که هنرآفرین چنین عصری است. طنز و مطایبة خویش را بر محور احترام بنا کرده و البتّه به این ترتیب گونه‌ای پالودگی در طنز وی دیده می‌شود.

«باز هم تمام خودت را می‌دمی در نی

سنگ حتّی به شوق

زبور می‌خواند

گوسفندان تو امّا

در پارتی گرگ‌ها

برک می‌زنند...»

(عصر پایان معجزات - ص۳۸)

و یکی از زیباترین جلوه‌های این دست مطایبه و طنز اندیشه‌ورزانه، در پرش ذهنی از تلمیح حضرت یونس به پینوکیو است که شعری کامل را بر بستری از طنز محترمانه شکل می‌دهد که به نظر صاحب این قلم یکی ازکامل‌ترین کارهای این مجموعه است:

«تحمل نهنگ هم حدی دارد

این همه دروغ هر معده‌ای را سوراخ می‌کند

بالا می‌آورد

پینوکیو و دماغش را

و به اعماق اقیانوس می‌گریزد

حالا از آن‌همه کدو بر ساحل

پیرمرد هیچ سهمی ندارد

و مگر می‌توان با شکم گرسنه دعا کرد

پسری از این هیزم بی‌معرفت سبز شود؟!»

(عصر پایان معجزات - ص۴۴)

کاری کامل که هم از منظر زبان و بیان و شکل ارزشمند است و هم از زاویة اندیشه و تفکری که شاعر داشته و با بهره‌مندی از تلمیحاتی آشنازدایی شده آن را به منصة ظهور رسانده است.

باری پی‌آمدهای ظهور زیبایی‌های نوین را احترام به فرهنگ‌ها و ملت‌ها و سنن و آداب ورسوم مختلف دانسته‌اندوجهان آینده را جهانی خوانده‌اند مبتنی بر حفظ تفاوت‌ها.

«شکارسری» در «عصر پایان معجزات» شاعرِ تفاوت‌هاست. شاعرِ دیگرگونه دیدن. شاعر از زاویه‌ای دیگر نگریستن. شاعری که اسطورة سلیمان و قالیچة او را در جهان ماشینی امروز و آسمانخراش‌هایی که در همین نزدیکی دردسترس هستند، به کلمه تبدیل می‌کند:

«دماوند از دور پیداست

پرواز من اما

به نوک همین آسمانخراش نزدیک

ختم می‌شود

امان از این فرش‌های ماشینی!»

(عصر پایان معجزات - ص۴۲)

یا این طنز زیرپوستی در آشنازدایی از اسطورة حضرت مسیح:

«می‌دمد

نمی‌شنود

می‌دمد

نمی‌شنود

یک شیشه قرص خواب آور که کم نیست...!

صلیبی بر گور می‌کوبد

و در کلاس کنکور تضمینی ثبت‌ نام می‌کند

او حتماً باید پزشکی بخواند

(عصر پایان معجزات - ص۴۸)

آنچه در این مثال‌ها، و برخی نمونه‌های ذکر شده به چشم می‌خورد،‌ گونه‌ای تلاش برای شکستن اسطوره در جایگاه کلان خویش است. گرچه شاعر ما، در پشت جلد کتاب، خویش را به کلان روایت دین باورمند می‌داند و حتّی به این اعتبار کار خویش را از دایرة متون پست‌مدرنیستی خارج می‌کند امّا واقعیّت این است که در کارهای این مجموعه، از تکنیک‌های متون موسوم به پست مدرنیستی، بهره‌برده شده و البتّه حاصل کار، مجموعه‌ای در خور تأمل است.

در پایان باید به «شکارسری» به‌پاس این تجربه‌گری و تجربه‌گری‌های اخیرش در گسترة توأمان ادبیّات آیینی و شعر آزاد تبریک گفت. او در کارهای مختلف، هربار به سراغ تجربه‌ای متفاوت رفته است و اکنون به‌عنوان شاعر - منتقدی فراتر از تعاریف سنتی برای خویش جایگاهی شایسته کسب کرده و روش و منشی پیشروانه دارد. باری، این‌گونه تجربه‌گری ارزشمند است، خصوصاً که شاعر ما تلاش می‌کند در هر کار با تجربه‌ای تازه عرصة شعر آیینی روزگار ما را وسعتی شایسته ببخشد.

امید که شعر قدسی روزگار ما به یمن تلاش شاعرانی هم‌چون «حمیدرضا شکارسری» رو به اوج و اعتلا داشته باشد؛ انشاءا...

هاشم کرونی