پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آیا آخرالزمان نیروی کار رسیده است


آیا آخرالزمان نیروی کار رسیده است

در مورد بهره وری داستان جالبی وجود دارد یک استاد اقتصادی در تعریف بهره وری می گوید «وضعیتی که در آن هیچ مبادله ممکنی وجود ندارد » بنا به تعریف این استاد, مبادله تنها در صورتی ممکن است که در آن دو طرف مبادله سود کنند

در مورد بهره‌وری داستان جالبی وجود دارد. یک استاد اقتصادی در تعریف بهره‌وری می‌گوید: «وضعیتی که در آن هیچ مبادله‌ ممکنی وجود ندارد.» بنا به تعریف این استاد، مبادله تنها در صورتی ممکن است که در آن دو طرف مبادله سود کنند.

وقتی به هر دلیل یکی از دو طرف مبادله سود نکند، آن مبادله (اگر دو طرف آزاد باشند و مختار) شکل نخواهد گرفت. شاگرد این استاد می‌پرسد: «یعنی وضعیتی که در آن یک نفر همه چیز داشته باشد و دیگران هیچ نداشته باشند، وضعیت بهره‌وری است؟» استاد اندکی تامل می‌کند و با ناراحتی پاسخ می‌دهد: «بلی». توضیح اینکه در وضعیتی که شاگرد فرض کرده‌ است، اگر قرار باشد مبادله‌ای صورت گیرد، دیگران سود می‌کنند و آن یک نفر که همه چیز دارد، ضرر؛ پس وارد مبادله نمی‌شود.

اقتصاددانان دوران مدرن البته متوجه وضعیت‌ خیالی بالا هستند و می‌دانند که تعریفشان از بهره‌وری آن مصداق را هم پوشش می‌دهد؛ اما آنها خم به ابرو نمی‌آورند و تعریف را دست‌کاری نمی‌کنند چون فرضی نزدیک به واقع دارند: در تمام طول دوران مدرن (و طبق نظری افراطی در هیچ زمان و مکان ممکنی)، هیچ‌وقت چنین نبوده است که کسی همه‌چیز داشته باشد و دیگرانی هیچ نداشته باشند. اقتصاددانان مدرن مدعی‌اند که حداقل چیزی که آدمی می‌تواند همیشه داشته باشد و هیچ وقت از دست رفتنی نیست «سرمایه انسانی» است. سرمایه انسانی در تعریفی ساده یعنی هر آنچه به مهارت‌ها و استعدادهای یک فرد انسانی برمی‌گردد.

البته بررسی تاریخی نیز فرض اقتصاددانان مدرن را به یک معنا تایید می‌کند: در کل قرن بیستم به طور میانگین همیشه درآمدهای ملت‌ها به نسبت ۲ به ۱ میان کارگران و صاحبان سرمایه تقسیم شده است. در‌واقع در یک نگاه از بالا دستمزدها همیشه دوسوم درآمدهای یک ملت و سود سرمایه‌ها(سود سهام، وام و غیره) تنها یک سوم درآمدها را شامل بوده است.

اما اتفاقی غریب در ده سال گذشته افتاده است؛ ناگهان نسبت دوسوم به یک سوم تبدیل به نسبت سه پنجم به دو پنجم شده است. یعنی افزایش سود سرمایه‌گذاری و یعنی افزایش نابرابری درآمدی میان دستمزدبگیران و صاحبان سرمایه. جامعه البته این نابرابری را حس کرده است و اعتراض‌های گاه به گاه مردم نشان از حس شدن این ماجرا دارد. اما تبیین این اتفاق چیست؟

یک تبیین چین است؛ عرضه فراوان کارگران ارزان چین. وقتی کارگر ارزان چینی کاملا در دسترس و فراوان است، دستمزد پایین می‌آید و سود سرمایه بالا می‌رود. اگر این تبیین درست باشد، وقتی کارگر چینی گران شود و البته سرمایه‌های چینی وارد بازار تولید شود، معادله به وضعیت قبلی برمی‌گردد یعنی دوباره نسبت دستمزد به سود سرمایه بالا می‌رود. اتفاقی که با توسعه چین در حال رخ دادن است(یعنی با این تبیین به کاهش نابرابری در سال‌های آتی امیدوار باشید).

اما تبیین دیگر که بدبینانه‌تر است، مساله تکنولوژی است. روبات‌ها که بیایند انسان‌ها نیز مثل اسب‌ها کهنه و بی‌فایده می‌شوند (نو که اومد به بازار، کهنه می‌شه دل‌آزار). نهضت ضدماشین در قرن هیجدهم البته به جایی نرسید چون انسان برخلاف اسب توانست جای خودش را در کنار ماشین‌های صنعتی پیدا کند. انسان هوش داشت؛ چیزی که ماشین نداشت. اما تکنولوژی‌های امروز دارند مصادیقی از هوش مصنوعی را به نمایش می‌‌گذارند؛ باز هم داستان ماشین‌هراسی دارد تکرار می‌شود. آیا انسان این‌بار قرار است از عرصه تولید کنار رود؟ اگر بازار هوش را هم ماشین‌ها از انسان‌ها بربایند دیگر چه چیزی برای عرضه باقی می‌ماند؟

بنابراین سوال جدی و مهم این است: با این روند رو به رشد تکنولوژی‌ها آیا مثال شاگردی که در ابتدای نوشته آمد، روزی محقق نخواهد شد؟ گفتیم که اقتصاددانان با مطرح کردن سرمایه‌ انسانی، آن وضعیت را غیرممکن خواندند؛ اما گویا امروز دیگر صدای آن اقتصاددانان چندان رسا نیست. بحث به طور جدی میان اقتصاددانان امروز مطرح شده است و مساله حتی نامی آکادمیک نیز به خود گرفته است: «تغییرات تکنولوژیک مبتنی بر سرمایه». آیا سرزمین ویرانه‌ای که در فیلم‌های علمی تخیلی می‌بینیم و در آن ماشین‌ها بر انسان‌ها حاکم‌اند قرار است تعبیر شود؟

فرض کنیم که آن روز خواهد آمد. در این صورت راه‌حل چیست؟ در‌واقع سوال این است: «توزیع درآمدها در زمانه‌ی حاکمیت روبات‌ها بر بازار نیروی کار چگونه باید باشد؟» اولین و ساده‌ترین پاسخ جریانی است که رواج دارد: گرفتن مالیات از صاحبان سرمایه! این راه‌حل هرچند فوری است اما نمی‌توان همیشه بر آن تکیه کرد و علاوه بر مسائل حقوقی که بر آن بار است، مشکلات اجرایی فراوان دارد. تغییر مالیات‌ها بسیار وابسته به اوضاع سیاسی است و توزیع در‌آمد چیزی نیست که بخواهیم آن را به حال و هوای سیاسی بند کنیم. مشکلات ناشی از خلاقیت را باید با خلاقیت حل کرد.

اگر سرمایه‌ها قرار است درآمد‌ها را بربایند، پس راه‌حل، تقسیم سرمایه‌ها است. مردم باید صاحبان سرمایه شوند و نه صاحبان کار! چگونه؟ افزایش امکان ایجاد کسب و کارهای کوچک! تکنولوژی امکان تکنیکی ایجاد کسب و کارهای کوچک را بسیار افزایش داده است، اما این کافی نیست. باید تنظیمات قانونی و وضعیت‌های حقوقی به نحوی تغییر کند که ایجاد کسب و کارهای کوچک و کسب منفعت از آنها کمترین مانع را در پیش داشته باشد.

علاوه بر این شرکت‌های بزرگ هر چه بیشتر باید وارد سهامی عام شوند. بدون شک یک جامعه بزرگ و در حال توسعه، نیازمند کسب و کارهای بزرگ نیز هست (بسیار احمقانه‌ است که کسب و کارهای کوچک را جایگزینی برای کسب و کارهای بزرگ بپنداریم). پس باید فکری به حال سهم‌داشتن مردم از کسب و کارهای بزرگ نیز بکنیم. اگر نخواهیم انقلاب کنیم و حقوق مالکیت را پاس داریم، راه، هر چه بیشتر شدن شرکت‌های سهامی عام است. تعبیه‌های فراوانی می‌توان ایجاد کرد که شرکت‌های سهامی خاص هر چه ساده‌تر سهامی عام شوند.

اما اگر اقتصاددانان قرن بیستم با تکیه بر سرمایه انسانی، عدالت را تساوی در فرصت‌ها معنا کردند(در واقع تساوی در به کار گیری نیروی کار)، چرا نتوان عدالت را در زمانه‌ جدید(زمانه غلبه روبات‌ها) تساوی در داشتن حداقلی از سرمایه تعریف کرد؟ خیلی عجیب نیست اگر هر فردی که به سن قانونی می‌رسد سهامی از یک شرکت رو به رشد را از دولت دریافت کند. البته همیشه خطر جوانی‌ کردن تازه به سن قانونی رسیده‌ها هست؛ بنابراین باید تمهیداتی چید تا آنها که به پختگی کامل نرسیده‌اند، سهامشان را نفروشند. این طرح، خیلی غریب هم نیست. وقتی معنادار بود که زمانی برای ارزشمند شدن سرمایه انسانی هر فرد، دولت آموزشی با کیفیت و رایگان برایش فراهم کند، خیلی دور از ذهن نیست که دولت برای آغاز زندگی اقتصادی یک فرد در جامعه‌ای پرروبات، سرمایه‌ای در اختیار او قرار دهد.

ممکن است روزی روبات‌ها بر ما چیره شوند یا نشوند؛ اما عقل حکم می‌کند که برای مسائل بزرگ، طرح‌های بزرگ اندیشید.

نواه اسمیت

ترجمه آزاد: یاسر میرزایی

منبع: آتلانتیک