یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

آرتور لوئیس


آرتور لوئیس

نوبلیست های اقتصاد جوایز نوبل در سال ۱۹۷۹

آرتور لوئیس در تحقیقات کشورهای در حال توسعه چهره برجسته و پیشرویی دارد. کارهای اصلی او در اواسط دهه ۱۹۵۰ شامل «توسعه اقتصادی با عرضه نامحدود نیروی کار» و «نظریه رشد اقتصادی» بوده است. لوئیس به بررسی عوامل فقر در بین جمعیت‌های کشورهای در حال توسعه پرداخت که در میزان نامطلوب توسعه اقتصادی آنها نقش اساسی دارند.

مدل‌های توضیحی مشهور او به تشریح مسایل درونی توسعه نیافتگی پرداخته و توجه زیادی را به خود جلب کرده است. بعدها به مدل اصلی لوئیس ضمایمی افزوده شد و مورد آزمون عملی قرار‌ گرفت که این آزمون‌ها ساختار و فایده واقعی آن را تایید کردند.

یکی از سوالاتی که لوئیس به آن پرداخت این بود که آیا کشورهای در حال توسعه نیاز به علم اقتصاد جداگانه‌ای تحت عنوان اقتصاد توسعه دارند یا نه؟ برای پاسخ به این سوال، او موضوع را به دو بخش تقسیم نمود. در بخش اول به تخصیص منابع در کوتاه مدت پرداخت و در بخش دوم به رشد بلندمدت توجه کرد. در مبحث تخصیص منابع اختلافات بین کشورهای در حال توسعه و توسعه یافته در نوع موضوع نیست، بلکه در درجه تاثیر‌پذیری از موضوع تخصیص منابع قرار می‌گیرد و کشورهای در حال توسعه بیشتر متاثر از این موضوع هستند.

به عبارت دیگر مساله در جایی قرار دارد که قیمت‌ها با هزینه اجتماعی واقعی برابر نیستند و این مساله در هر دو دسته از کشورها به دلیل آثار خارجی مثبت و منفی وجود دارد. یعنی حتی اگر قیمت‌ها به بیان اقتصاد نئوکلاسیک بهینه پارتو هم باشند، نابرابری در توزیع درآمد وجود دارد. این مطلب در مورد تجارت بین‌الملل بین کشورهای در حال توسعه و

توسعه یافته بر حسب نوع محصولات صادراتی آنها خود را بیشتر نمایان می‌کند. از موارد دیگر این نوع آثار خارجی به نظریه مکان و موقعیت جغرافیایی مربوط می‌شود که قطب‌های رشد اقتصادی در برخی شهرها شکل می‌گیرد و نوعی انحصار را موجب می‌شوند. این موارد از عدم تخصیص بهینه منابع در هر دو‌گروه کشورها مشترک است، اما مواردی است که بیشتر خاص کشورهای در حال توسعه است و منابع نه به دلایل اقتصادی بلکه به دلیل غیر اقتصادی از قبیل مذهب، روابط خانوادگی، نژاد، زبان و نظام قدرتی تخصیص پیدا می‌کند. این حالت‌ها در حیطه انسان‌شناسان قرار می‌گیرد، از اینرو اقتصاددانان توسعه چیزی بیشتر از سایر اقتصاددانان در این زمینه نمی‌توانند بگویند. عامل غیر اقتصادی دیگر به رفتار دولت باز می‌گردد که بیشتر به بخش مدرن در کشورهای در حال توسعه توجه داشته و منابع محدود خود را به آن تخصیص می‌دهد. در کل، مطالب مربوط به تخصیص بهینه منابع در بین کشورهای در حال توسعه و توسعه یافته در کوتاه مدت شباهت‌های زیادی بهم دارد و موارد استثنای آن هم در خارج قلمرو علم اقتصاد متعارف قرار می‌گیرد و به علوم انسان‌شناسی و سیاست مربوط می‌شود.

لوئیس موضوعات رشد بلندمدت را در دو دسته بندی موتور رشد و الگوهای رشد قرار می‌دهد. اختلاف بین اقتصاددانان توسعه و سایرین از آنجا شروع می‌شود که اهداف متفاوتی را در تحلیل موتور رشد دنبال می‌کنند. در کشورهای توسعه یافته نسبت پس‌انداز نسبتا ثابت است، اما در کشورهای در حال توسعه در حال افزایش است، همچنین میزان و کیفیت نوآوری در کشورهای در حال توسعه پایین است، اما در کشورهای توسعه یافته کمبود چندانی وجود ندارد. این موارد منجر به اهداف تحلیلی متفاوتی در دو‌گروه از کشورها شده است.

در زمینه الگوهای رشد مطالب بیشتری نسبت به عوامل رشد وجود دارد و اقتصاددانانی از قبیل کوزنتس و چنری کارهای برجسته ای را به جا گذاشته‌اند. در این حیطه رویکرد اقتصاددانان این است که چگونگی تغییرات در الگوی رشد را در مواردی از قبیل ساختار اقتصاد، ترکیب نیروی کار، ترکیب صادرات و واردات و غیره را درک کنند، اما مهندسان اجتماعی به دنبال تغییر نتایج هستند.

مدل لوئیس مبتنی بر ماهیت دوگانه اقتصاد در حال توسعه است. در این مدل، اقتصاد از یک بخش کشاورزی با کارکرد سنتی تشکیل شده که بخش اعظم جمعیت نیروی کار را در بر می‌گیرد و از طرف دیگر، یک بخش مدرن بازار‌گرا دارد که در تولید صنعتی فعالیت می کند. نیروی محرکه اقتصاد از بخش صنعت نشات می‌گیرد که از حمایت عرضه نامحدود نیروی کار ناشی از مهاجرت بخش کشاورزی برخوردار است که در آن کارگران مهاجر، دستمزدهای پایین شهری را به دلیل استانداردهای زندگی و عرف‌های بخش کشاورزی خود می‌پذیرند. در این اقتصادها سودها در بخش مدرن موجب رشد پس‌اندازها و سرمایه‌گذاری می شود.

مدل دیگر لوئیس به تعیین شرایط تجاری بین کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه با توجه محصولات‌گرمسیری و مواد خام از یکسو و محصولات صنعتی از سوی دیگر می‌پردازد. در اینجا نیز مدل از دو‌گروه کشورهای جنوب و شمال یا فقیر و غنی تشکیل می شود که هر یک دو نوع محصول تولید می کنند که محصول مشترک آنها غذا است و محصولات متفاوت آنها قهوه و فولاد است. لوئیس نشان داد که چگونه تحت شرایط خاص، شرایط تجاری با توجه به روابط بین بهره‌وری نیروی کار در بخش کشاورزی کشورهای در حال توسعه و توسعه یافته تعیین می‌گردد.

بر طبق چنین مدل تحلیلی، بهره‌وری نسبتا پایین در بخش کشاورزی کشورهای در حال توسعه در مقایسه با کشورهای ثروتمند عامل تعیین‌کننده در شرایط تجاری بین دو‌گروه از کشورها است.

کته بسیار جالب در تحلیل چنین مدل ساده‌ای این است که به دلایل اصلی فقر و مسایل دیگر توسعه‌نیافتگی توجه خاص دارد.

تجربه لوئیس به عنوان مشاور و مسوول در بانک‌‌های توسعه‌ای به درک او از نحوه فعالیت سیاستمداران و دیکتاتورها کمک شایانی نمود. او در کتاب «اصول برنامه‌ریزی اقتصادی» به مسائل مربوط به برنامه‌ریزی پرداخت و بین برنامه‌ریزی از طریق بازار و برنامه‌ریزی با هدایت تمایز قائل شد. این رویکرد همواره ویژگی تحقیقات لوئیس بود. او به بررسی تعامل توسعه‌ای بین کشورهای صنعتی و در حال توسعه در طول سال‌های ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۳ پرداخت و در بسیاری جهات به روشن شدن فرآیند رشد و چرخه‌های اقتصادی کوتاه و بلند درون کشورهای اصلی صنعتی و تاثیر آن بر کشورهای در حال توسعه پیرامونی منجر‌گردید.

تحلیل‌های شولتز و لوئیس از مسایل توسعه دارای برخی جنبه‌‌های مشترک است. برجسته‌ترین جنبه مشترک آنها این است که رشد اقتصادی را تنها جزیی از توسعه اقتصادی دانسته و این امر را محور تحقیقات خود قرار دادند. کار شولتز بر تعدادی سوالات راهبردی مربوط به شرایط کارآیی در اشتغال منابع تولیدی متمرکز بود. او اهمیت ویژه‌ای به مهارت‌های حرفه‌ای، تحصیل، تحقیق و کاربرد آن قایل بود. از اینرو در بحث سرمایه انسانی از پیشروان محسوب می‌شود. از سوی دیگر، کارآیی و توسعه کشاورزی، اهمیت خاصی در عقاید لوئیس داشت. شولتز و لوئیس هر دو به مسائل توسعه و تحقیقات کاربردی علاقه‌مند بودند و کوشیدند تا سیاست‌های اقتصادی را برای مقابله با توسعه نیافتگی و فقر ارائه کنند.

مهدی محمدی