شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
شهید ابراهیم عطایی, اولین مجری حكم مهدورالدم بودن سلمان رشدی
گفتند كه قصد داشته در جریان بازدید رشدی از یك كتابخانه او را با گلوله بزند؛ اما قبل از ورود به او مشكوك میشوند. در حین بازرسی بدنی درگیر میشود و گلوله میخورد. جالب اینكه كوچكترین خبری منعكس نشد. انگار نه انگار كه چنین واقعه ای وجود خارجی داشته است. بعدها كه خبرش غیر رسمیدرز كرد، یك اشاره تلویحی كردند و بعدش هم هیچ.
● متن حكم مهدورالدم بودن سلمان رشدی:
۲۵ بهمن ۱۳۶۷/ ۷ رجب ۱۴۰۹
بسمه تعالی
انا لله و انا الیه راجعون
به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان میرسانم مؤلف كتاب «آیات شیطانی» كه علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محكوم به اعدام میباشند. از مسلمانان غیور میخواهم تا در هر نقطه كه آنان را یافتند، سریعا آنها را اعدام نمایند تا دیگر كسی جرأت نكند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر كس كه در این راه كشته شود، شهید است ان شاء الله. ضمناَ اگر كسی دسترسی به مؤلف كتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد. والسلام علیكم و رحمهٔ الله وبركاته
روح الله الموسوی الخمینی
۲۹ بهمن ۱۳۶۷/ ۱۱ رجب ۱۴۰۹
بسمه تعالی
[رسانههای گروهی استعماری خارجی به دروغ به مسؤولین نظام جمهوری اسلامی نسبت میدهند كه اگر نویسنده كتاب آیات شیطانی توبه كند حكم اعدام درباره او لغو میگردد. امام خمینی ـ مدظله ـ فرمودند]:
این موضوع صددرصد تكذیب میگردد. سلمان رشدی اگر توبه كند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامیهم خود را به كار گیرد تا او را به درك واصل گرداند.
[حضرت امام اضافه كردند]:
اگر غیر مسلمانی از مكان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تا سریعتر از مسلمانان او را اعدام كند، بر مسلمانان واجب است آنچه را كه در قبال این عمل میخواهد به عنوان جایزه یا مزد عمل به او بپردازند.
□□□
آخرین بار در خیابان جمهوری دیدمش، سر خیابان بابی ساندز، اول نشناختمش. یك تی شرت زردرنگ پوشیده بود، ریشهایش را هم از ته زده بود. رفتم جلو، گفتم: «ابراهیم! خودتی؟» خودش بود؛ ولی پاك عوض شده بود. حرف زدنش هم مثل همیشه گرم نبود. گفتم: «اینجا چه كار میكنی؟» اكراه داشت كه حرف بزند، گفت: «آمدم ویزا بگیرم». و خواست خداحافظی كند كه دستش را گرفتم گفتم: «ویزا برای كجا؟ چی شده مگر؟» گفت: «ولم كن رضا! عجله دارم». دستش را با تكان از دستم بیرون كشید و رفت. خشكم زد. با خودم گفتم: «خدایا! این ابراهیم همان ابراهیم است؟!»
رضا اشعری، همرزم شهید
□□□
آشناییمان برمیگردد به سال ۶۲. آن موقع من ۱۷ سالم بود، مقر گردان سرپل ذهاب بود. من امدادگر بودم. ابراهیم هم امدادگر بود؛ اما گروهان یك بود. شنیدم كه چند تا از بچهها تیفوس گرفته اند. یك چادر سه تخته آن طرف رودخانه زده بودند و كسی هم حق ملاقات با آنها را نداشت. یك روز مریزاد، مسؤول بهداری گردان آمد سراغم، گفت: «منتظری! از امروز برو چادر بیمارستانـ اسمیبود كه بچهها روی آن چادر گذاشته بودندـ كمك عطایی» گفتم: «عطایی دیگر كیست؟» گفت [كه] مال گروهان یك است. رفتم چادر بیمارستان. وارد شدم. داشت به یكی از بیمارها آب میداد، متوجه من نشد. وقتی برگشت تعجب كردم. ۱۳ یا ۱۴ سال بیشتر نداشت. سلام كردم گفت: «عقب!» من یك قدم عقب رفتم. دوباره گفت: «عقب!» یك قدم دیگر رفتم عقب؛ بعد گفت: «خب، حالا علیكم السلام، كارتان را بفرمایید». هم لجم گرفته بود، هم تسخیر شده بودم. با لكنت زبان گفتم: «آقای مریزاد من را فرستاده كمك شما». همان طور با تحكم گفت: «به آقای مریزاد بگو، ابراهیم كمك لازم ندارد». من از روی لج عقب رفتم تا او دیگر نگاهم نكرد. بعد هم راهم را كشیدم و رفتم.
علی منتظری، همرزم شهید
□□□
یك روز آمد خانه و یك راست رفت زیرزمین. نگرانش شدم. دنبالش رفتم دیدم بچه ام سرش را گذاشته روی مهر،هایهای گریه میكند. من هم روی همان پله نشستم و همپایش گریه كردم بعد ببخشید بعد رفت قرآن را برداشت [و] با ترتیل شروع به خواندن كرد. صدایش یك حزن تازه ای داشت. نیم ساعتی قرآن را خواند، بعد آمد سراغ من و سلام كرد. گفتم: «ابراهیم جان! چی شده مادر؟ نصفه جان شدم». گفت: «یك از خدا بی خبری پیدا شده به قرآن توهین كرده، یك كتاب نوشته به اسم آیات شیطانی». گفتم: «خدا ان شاءالله لعنتش كند، كی هست؟» گفت: «یك انگلیسی هندی الاصل است».
مادر شهید
□□□
فتوای حضرت امام كه صادر شد، دیگر آرام و قرار نداشت، انگار خط سرنوشتش را پیدا كرده بود. میگفت كه من فقط یك آرزو دارم.
برادر شهید(اسماعیل عطایی)
□□□
از علی منتظری شنیدم كه رفته آلمان برای معالجه. گفتم: «مگر شیمیایی اش حاد شده؟» گفت: «ظاهراَ». البته بعد از خیبر، تا آنجا كه من خبر دارم ناراحتی همیشه باهاش بود.
رضا اشعری، همرزم شهید
□□□
دیگر سر كلاسها هم نمیآمد. من تعجب میكردم كسی كه حاضرشدن به موقع سر كلاس را واجب شرعی میدانست، چطور میشود كه اصلاَ یك هفته سر كلاس نیاید؟ البته گاهی دانشكده میدیدمش؛ ولی عوض شده بود. تند میآمد، تند میرفت؛ با كسی هم گرم نمیگرفت.
ساسان طالبی، از دوستان شهید
□□□
میگفت من زنده باشم و یك مرتد كه به اشرف مخلوقات توهین كرده، جایزه بگیرد؟ من زنده باشم و یك نفر كه قلب آقا امام زمان را خون كرده، خوش بگذراند؟!
برادر شهید(اسماعیل عطایی)
□□□
این یعنی همان خلیفه ای كه خدا میفرماید ما در زمین قرار داده ایم. شهید عطایی مصداق محسوس همین معناست.
دكتر رضا داوری، استاد فلسفه شهید
□□□
گفتم: «مادر! من دختر فلانی را برایت دیده ام، با خانواده شان صحبت كرده ام. تو اصلاَ به این مسأله توجه نمیكنی! امام فتوایی داده اند، ان شاءالله عمل میشود، تو مكلف به این مسأله نیستی!» گفت: «چرا مادر! من مكلفم، من میدانم دارم چه كار میكنم».
مادر شهید
□□□
یقین داشت، راهش را پیدا كرده بود و انگار روی نقطه ای ایستاده بود كه انتهای مسیرش را میدید.
دكتر رضا داوری، استاد فلسفه
□□□
گفتم: «مادر! جواب مردم را چه بدهم؟ اسم گذاشتیم روی دختر مردم». گفت: «تو فقط قول بده این راز را با كسی در میان نگذاری». هی خودش را به آن راه میزد. گفتم: «من دارم از آبرویمان توی مردم حرف میزنم». دوباره گفت: «میدانی؟ اگر این قضیه لو برود، زندگی من لو رفته، شما كه این را نمیخواهید؟» هی من از ازدواج میگفتم، هی او میگفت كه این قضیه بین خودمان بماند.
مادر شهید
□□□
آخرین باری كه دیدمش، توی دانشكده بود. چند وقت بود كه دوست داشتم ببینمش و مفصل باهاش حرف بزنم. بس كه به كسی محل نمیگذاشت. عقده ای شده بودم. آن روز یادم است كه كلاس نداشتم. جلو فروشگاه دیدمش. گفت: «میخواهم باهات حرف بزنم». گفتم: «خوب است، بالاخره یاد رفقایت هم میكنی!» گفت: «طاقت گریه ندارم، اوضاعم قاطی پاطی است. یك خبر خوبی برایت دارم، اگر به حرفم گوش بدهی پشیمان نمیشوی، یك دختری را میشناسم »
ساسان طالبی
□□□
گفت: «یك دوست دارم اسمش طالبی است » شما دیدیدش، انگار با او مصاحبه هم كرده اید، پسر خوبی است خدا حفظش كند؛ گفت: «قضیه را برایش تعریف كردم، نشانی را بده برود خواستگاری». آنجا بود كه فهمیدم تصمیمش برو برگرد ندارد. قید دختره را زده بود. بند دلم لرزید گفتم: «خدایا! اگر قسمت این است، من راضی ام». نمیدانم توی قیافه ام چه دید؟! [گریه مادر] پرسید: «راضی هستی مادر؟» گفتم: «آره پسرم!»
مادر شهید
□□□
بهش گفتم كار اشتباهی كرده كه مادرش را در جریان گذاشته [است] گفت: «شما هنوز مادر من را نشناخته اید». واقعیت این بود كه من خودم را هم هنوز نشناخته بودم. گفتم: «با این حال صحبتهایی هست كه باید با مادرت و با هر كس دیگری دیگری كه قضیه را میداند بكنی».
ج.الف
□□□
یك هفته كارمان تمرین بود؛ اگر زنگ زدند كی بردارد، چی بگوید؛ اگر آمدند در منزل چی؟ دوستان چی؟ دانشكده چی؟ و خلاصه وقتی كه داشت میرفت، ما آنقدر آماده شده بودیم كه انگار یك سال است به خارج رفته است.
برادرشهید(اسماعیل عطایی)
□□□
از همان موقعها بوی شهادت میداد. به قول بچهها نوربالا میزد. بهش میگفتم: «فلق». آن روزها فخرالدین حجازی آمده بود سرپل ذهاب، یك سخنرانی كرده بود و نماز شب خوانهای رزمنده را «فلق» نامیده بود. من خیلی به دست و پایش میپیچیدم. میگفتم: «تو آخرش شهید میشوی!» او همیشه در جواب میگفت: «ما تا انقلاب مهدی زنده ایم!»
علی منتظری
□□□
تقاضای ویزای ویژه كرده بود. گفته بود كه حاضر است پناهنده شود و علیه ایران حرف بزند. از طرف سازمانهای آمریكایی هم حمایت شده بود، از جمله سازمان دیده بان حقوق بشر [رییس یكی از گروهكهای غیرقانونی در ایران] هم او را تأیید بود. به این نتیجه رسیده بودیم كه مشكل شخصیتی دارد و قابل بهره برداری است.
كاردار سفارت سوییس در تهران در مصاحبه با سی.ان.ان
□□□
خیلی چیزها از امام یاد گرفته بود. به خصوص اطمینان قلب و صلابتی كه داشت نمونه بود. به ما روحیه میداد. به من میگفت: «اسماعیل! این راهی كه من میروم شكست تویش نیست». من فكر میكردم كه منظورش این است كه حتما به نتیجه میرسد؛ اما وصیتنامه اش را خواندم، منظورش را فهمیدم. از قول امام نوشته بود: «چه بكشید و چه كشته شوید پیروزید». و این همان چیزی بود كه شخصیت او را ساخته بود.
برادر شهید(اسماعیل عطایی)
□□□
و بالاخره رفت و رسید و شهید هم شد
دكتر رضا داوری
□□□
قبرش را نمیدانم كجاست. میروم بهشت زهرا سر یك قبر خالی كه اسم او روی سنگش است. میگویم: «مادر! توی دنیا كه سربلندمان كردی، [توی] آخرت هم دستمان را بگیر». بچه ام نمرده، قبرش را هم كه میبینید؛ خالی است! باور كنید به خود مقام سیدالشهدا همیشه باهاش حرف میزنم و جواب میگیرم. جوابهاش به قلبم خطور میكند. میگویم: «مادر! من باور دارم كه شهیدها زنده اند». بعد حرفم را میزنم، بلافاصله جواب میگیرم. همیشه وجودش را با خودم حس میكنم. بچه ام نگران من است.
مادر شهید
منبع: هفتهنامه «یالثارات الحسین»
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سیستان و بلوچستان دولت چین انتخابات مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان حسن روحانی جنگ دولت سیزدهم نیکا شاکرمی رهبر انقلاب مجلس
سیل هواشناسی ایران تهران شهرداری تهران باران آتش سوزی هلال احمر سازمان هواشناسی روز معلم پلیس قوه قضاییه
خودرو قیمت خودرو قیمت طلا تورم مسکن بانک مرکزی بازار خودرو حقوق بازنشستگان قیمت دلار دلار ایران خودرو ارز
صدا و سیما مهران غفوریان تلویزیون ساواک موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران تئاتر عفاف و حجاب
اینترنت
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین غزه آمریکا روسیه ترکیه حماس اوکراین نوار غزه انگلیس ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر سپاهان جواد نکونام علی خطیر باشگاه استقلال بازی تراکتور باشگاه پرسپولیس لیگ قهرمانان اروپا
آیفون اپل ناسا صاعقه گوگل تماس تصویری عکاسی تلفن همراه
چای کبد چرب فشار خون