سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
درآمدی بر تئوری دولت در اسلام
● مقدمه
به راستی نمیتوان تاریخ آغاز نظریه ولایت فقیه را به آسانی تعیینکرد. مسلمان ها از همان صدر اسلام با دو مسئله اساسی روبرو بودهاند: یکی غیبت پیامبر و عدم حضور ایشان در بسیاری از شهرها و دیگری نیاز مبرم به احکام و دستورات سیاسی و فردی. بنابراین به افرادی نیازداشتهاند که بتوانند دستورات را برای آنها تبیین نمایند، در میان آنها قضاوت نمایند و یا بعضا امور سیاسی اجتماعی آنها را سر و سامان بخشند، این مسئله در دوران ائمه معصومین نیز وجود داشته که تعیین فقهایی خاص را میطلبیده است. بعضی از اندیشمندان گرچه به عنوان نظریهپرداز اختصاصی ولایت فقیه شناخته شده نیستند (مانند سلمان فارسی) اما از اوایل قرن دوم هجری، مواضع مشخصی پیرامون ولایت فقیه صدور مییابد که آنها را آشکارا به عنوان نظریه ولایت فقیه میتوان بازشناخت.
● انقلاب یا ارتجاع سیاسی
رشتهای از حرکت های سیاسی که به دنبال تجمع در سالن سرپوشیده «بنی ساعده» در سال یازدهم هجری پدیدار شد و در سراسر سدههای اول ادامه داشت را باید به عنوان مهمترین عامل در پیدایش نظریه ولایت فقهاء بر جامعه به شمار آورد. اکثریت مسلمانان در این دوره با این اعتقاد که کتاب خدا برای بیان احکام، کافی است (۱)، به اهلبیت (ع) توجهی نکردند. در صورتی که پیامبر آنها را دو عنصر جدا ناشدنی نامیده و به مسلمانان توصیه نموده بود که به هر دو تمسک کنند تا نجات یابند. تاثیر این حرکت های سیاسی بر بسیاری از اندیشهها، بس سترگ بوده و پیامدهای منفی بسیار داشته است; بنابراین آنچه توجه نخستین نظریهپردازان «ولایت فقهاء» را به خود جلب کرد پیامدهای منفی این دگرگونی ها و تاثیرات بود. این اندیشمندان از انحراف ناشی از جریانات مزبور به ویژه در شهر پیامبر بسیار متاثر شده بودند. آرزوی بازگرداندن «ولایت»، «امارت» و حکومت به «صراط اصلی»، مایه وحدت همه این اندیشمندان بود. آنها که برجسته بودند در این دوره خواستار بازگشت به دستور خدا و پیامبراسلام بودند، اما در مقابل، بودند افرادی که این دگرگونی را امکانناپذیر میدانستند و بر آنچه پیامبر بر آن تاکید ورزیده بود چشم پوشیدند.
بنابراین فقهاء و محدثین بزرگ آن دوره که به «قاری» معروف میشدند در صدد ایجاد پایههای نوین یک «نهاد» پایدار در جامعهای شدند که دستخوش آشوب گشته بود. توجه به این «نهاد» هنوز هم به عنوان یکی از نگرانی های عمده بسیاری از اندیشمندان و نظریهپردازان گوناگون ولایت فقیه، پابرجاست. منزل ارقم، خانه امن مسلمانان در مکه، نخستین «مدرسه» فقهی به شمار میرفت که همه روزه مسلمان ها به طور پنهانی در آن گرد میآمدند، دانش زندگی و حقوق فردی و اجتماعی را از زبان پیامبر نور میشنیدند (۲)، و به آنها عمل نموده، دیگران را در جریان افکار، رفتار و گفتار پیامبر میگذاشتند (۳). اما از همان آغاز به ویژه پس از انتقال به مدینه و تشکیل حکومت و گسترش اسلام، به علت دور ماندن بسیاری از مسلمانان از پیامبر و دستکاری در نقل قول ها و یا اشتباهات غیر عمدی، لازم گردید که مسلمانان به نوعی «تفقه» بپردازند.
به خصوص دستور پیامبر مبنی بر اینکه آنچه از من برای شما نقل میگردد اگر با قرآن موافق بود آن را برگیرید و اگر مخالف قرآن بود آن را دور بیاندازید (۴); مبدا نوعی استنباط، به صورتی ساده و ابتدایی شد و لذا قدمت تفقه و استنباط اجتهاد و فتوی به همان روزهای آغازین میرسد، و مسلمانان به دلائلی همچون «تعارض دو حکم»، «مشکل درک الفاظ» و «عدم اطلاع نسبت به همه احکام» باید که اجتهاد میکردند. علاوه بر آن یک نفر صحابی، گاهی عین الفاظ حدیث را نقل میکرد و گاهی حکمی را که از آن احادیث و آیات فهمیده بود بیان مینمود که در صورت اول، "راوی و محدث" و در صورت دوم، "مفتی و مجتهد" دانسته میشود. (۵) بنابراین اجتهاد به معنای فهم حکم از عمومات و مطلقات و انضمام احادیث به یکدیگر و بحث از نسخ و تخصیص، تقیید، و استنباط از ظواهر و نصوص کتاب و سنت، از آن زمان وجود داشت، هم در میان کسانی که به پیامبر دسترسی داشتند و هم آنها که دور بودند (۶).
مسائل دیگری نیز در زمان پیامبر رخ نمود که در زمان پیامبر، به وجود آمدن طبقهای به نام فقهاء [قاریان] و امثال ایشان را ایجاب کرد. مثلا در واقعه بنیقریظه هنگامی که رسول خدا (ص) اصحاب خود را به بنیقریظه اعزام داشت به آنان فرمود: "نماز عصر را تا رسیدن به آنجا به جا نیاورید". برخی از آنان جهت تعبد به نص، نماز عصر را در وقت ادائی بجا نیاوردند ولی برخی دیگر با اجتهاد در کلام رسول خدا نماز عصر را پیش از رسیدن به آنجا در وقت ادا بجا آوردند زیرا دانستند که غرض رسول خدا از فرمان، تسریع در رسیدن به بنیقریظه بودهاست نه نهی از نماز عصر در وقت خودش. لذا هم نماز عصر را در وقت اداء بجا آوردند و هم غرض رسول خدا (ص) را که تسریع در رسیدن به مقصدبوده است حفظ این اجتهاد در اصطلاح علمی موسوم به «اجتهاد تخریج ملاک در مقام تطبیق» است (۸). البته نباید فراموش کنیم که در زمان حضور پیامبر (ص) و بعدها برای شیعیان در زمان ائمه معصومین (ع) نیاز چندانی به استفاده گسترده از اجتهاد و تفقه نبود; به دو علت:
۱) فراوان نبودن پدیدهها و فروع جدید
۲) حضور رسول خدا و ائمه معصومین در جامعه اسلامی و دسترسی مستقیم به آنها که بهترین راه شناخت احکام شرعی در وقت نیاز بودند. حتی در زمان پیامبر و ائمه مکتب هدایت که افراد صاحب نظر دارای ملکه اجتهاد (رد فرع بر اصل); «مرجع» بسیاری از مسلمانان قرار میگرفتند و این وضع در زمان شخص پیامبر، پیش روی آن حضرت جریان داشت و پیامبر (ص) این امر (فتوی دادن) را تقویت و تشویق میفرمود. (۹) همینجریان در زمان جانشینان آن حضرت نیز ادامه یافت و فقهایی همچون; سلمان محمدی، عماریاسر، ابوذر غفاری، ابورافع، ابی ابن کعب، حذیفه یمانی، ابودرداء، ابوسعید خدری، عبدالله بن عباس و قثم بن عباس و... در بسیاری از مسائل مرجع مسلمانان قرار میگرفتند.
● توجه به شرایط اجتماعی
سومین مسئلهای که درباره سیر تاریخی نظریه ولایت فقیه باید در نظر داشته باشیم، «نقش زمان و مکان» در چگونگی ارائه و عرضه نظریه «ولایت» و «ولایت فقیه» میباشد; زیرا یک اصل مسلم تاریخی این است که همه حوزههای اندیشه در طول تاریخ عمیقا تحت تاثیر زمینههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نظامی زمان نظریهپردازی، اندیشهوری و صدور اندیشههای سیاسی از طرف اندیشهپردازان سیاسی اعم از مذهبی و غیر مذهبی، معصوم و غیر معصوم میباشد. به عبارت دیگر صدور اندیشه سیاسی رابطه مستقیم با درگیری اندیشهوران با مسائلسیاسی اجتماعی دارد، و در این مسئله، نظریهپردازان ولایت، مستثنینیستند; زیرا با یک بررسی تاریخی در مییابیم که هر گاه درگیری این اندیشمندان با مسائل سیاسی زیاد بوده است مباحث اندیشه سیاسی گسترش یافته و هرگاه به هر دلیل این درگیری کم میشده، مباحث سیاسی و روند اندیشهپردازی سیاسی تقلیل یافته و یا فروکش مینموده است.
این مهم را ما با بررسی تاریخ ۲۳ ساله فعالیت نبی اکرم (ص) و ۲۵۰ سال فعالیت ائمه معصومین (ع) به خوبی میتوانیم دریابیم و این «فرضیه» با تحقیق در تاریخ ۱۲۰۰ ساله فقهاء شیعه به یک اصل و قاعده ثابت موجود در تاریخ سیاسی شیعه تبدیل میگردد. آیات ۱۳ ساله منزل در مکه (مکی) بر پیامبر اسلام غالبا انذار و تبشیر دارند تا مسائل سیاسی، و آیات مدنی، اکثریت در مسائل سیاسی اجتماعی دارند. روایات، احادیث و خطب باقیمانده از عصر نخستین امام (ع) اکثرا صبغه سیاسی دارند. آثار ائمه ثانی و ثالث نیز نشان دهنده همین مسئله هستند. برعکس آثار امام صادق (ع) و امام باقر (ع)، با برخورداری از مسائل حقوقی وسیع، صبغه سیاسی (به معنای حکومتی) کمتری دارند زیرا به اقتضاء شرائط سیاسی کشور، کمتر از ائمه دیگر، درگیر مسائل سیاسی حکومتی بودهاند، اگرچه به دور از مسائل سیاسی نیستند.
در مورد فقهاء نیز اگر به سوابق محقق ثانی، کاشفالغطاء بزرگ، ملااحمد نراقی، میرزای قمی، شیخ فضلالله نوری، محمدحسین نائینی غروی و به ویژه حضرت امام خمینی (ره) نظر کنیم میبینیم که چون درگیر مسائل سیاسی بودهاند کم و بیش پیرامون «نظام سیاسی» و یا بنیان های آن با صراحت به اندیشهپردازی پرداختهاند و بر عکس فقهاء دیگری چون شیخ انصاری، صاحب جواهر، صاحب شرایع، شیخ طوسی، آیتالله بروجردی و دیگرانی که درگیری مستقیمی با مسائل سیاسی نداشتهاند اگرچه به مسائل مربوط به نظام سیاسی عنایت داشتهاند، اما بسیار محدود و در حد ضرورت به آن پرداختهاند.
● حوزه بحث ولایت فقیه
یکی از مسائلی که ذهن بعضی از افراد را به خود مشغول نموده است این است که چرا فقهاء ما در کتب فقهی خود فصل مستقل و منسجمی در مورد ولایت فقیه یا نظام سیاسی اسلام، اختصاص ندادهاند. میگوییم: بیگمان نهجالبلاغه بزرگترین و منسجمترین کتاب پیرامون آراء سیاسی شیعه در زمینه حکمت نظری، عملی و حقوق اساسی مکتب اسلام است (۱۰). علی (ع) «جوانی از فرزندان عرب مکه در میان اهل آن بزرگ میشود با هیچ حکیمی برخورد نکرده است اما سخنانش در حکمت نظری بالاتر از سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است. با اهل حکمت عملی معاشرت نکرده است اما از سقراط بالاتر رفته است» (۱۱). این کتاب که اوایل قرن پنجم هجری توسط سیدرضی جمعآوری گردید به حق بنیان مباحث مهم کلامی از جمله مباحث نبوت، به ویژه امامت و ولایت را محکمتر نمود.
بنابراین تا قرن پنجم هیچگاه شکی در این مورد وجود نداشت که مسئله امامت و سیاست، ولایت و حاکمیت یک مسئله کلامی اصولی عقلی قابل استدلال و اثبات است نه یک مسئله فرعی، فقهی، تقلیدی آن گونه که اندیشمندان اهل سنت مانند محمد غزالی (۵۰۵ - ۴۵۰ ه ق) میپنداشت و تبلیغ میکرد و افرادی چون سیفالدین آمدی (متوفای ۵۵۱ ه ق) در کتاب غایة المرام فی علم الکلام (۱۲) و مؤلف المواقف و شارح آن میر سیدشریف (۱۳) از وی تقلید کردند. ابوحامد میگفت: «بحث امامت، یک بحث مهم و عقلی نیست، بلکه یکی از مسایل فقهی است. به درستی که این مسئله تعصب هایی را برانگیخته است. اگر کسی از بحث امامت دوری کند، سالمتر از فردی است که در این بحث فرو رود، حتی اگر به حقیقت برسد تا چه رسد به اینکه خطا کند (۱۴)».
بنابراین اندیشمندان سیاسی شیعی به تبع بحث امامت در این قرون، بحث اثباتی ولایت نواب عام (فقهاء) را تالی مباحث امامت جزء مباحث کلامی شمرده و تا آنجا که شرایط اجازه میداد آن را در همین مباحث مطرح میکردند. به تبع این، که فلسفه و حکمت را مکمل مباحث کلامی میدانستند نیز، مبحث امامت و ولایت فقیه را به مثابه بحث عقلی اصولی و فارابی (۳۳۹ - ۲۶۰) اندیشمندان، فلاسفه اسلامی مانند ابوعلیسینا (۴۲۸ - ۳۷۰) پذیرفته و در کتب خود به اثبات آن میپردازند.
ابوعلیسینا در کتاب شفا میگوید: «واجب است که سنتگذار اطاعت جانشین خود را واجب کند و تعیین جانشین یا باید از طرف او باشد یا به اجماع اهل سابقه بر زمامداری کسی که به طور علنی برای جمهور مردم ثابت کند که او دارای سیاست مستقل، عقل اصیل، اخلاق شریف مانند: شجاعت، عفت و حسن تدبیر است و احکام شریعت را از همه بهتر میداند و عالمتر از او کسی نیست و اثبات این صفات برای شخص مورد نظر باید آشکار و علنی باشد و جمهور مردم آن رابپذیرند و بر آن متفق باشند و اگر اختلاف و تنازع بر اثر پیروی از هوی و هوس میان آنها ایجاد شود و فرد دیگری که استحقاق و لیاقت جانشینی را ندارد انتخاب کنند به پروردگار کافر گشتهاند... و تعیین جانشین با نصب بهتر است زیرا در این صورت از اختلاف و نزاع دور خواهدبود (۱۵)».
فارابی نیز در مدینه فاضله میگوید: رئیس مدینه فاضله یا رئیس اول است یا رئیس ثانی. اما رئیس اول کسی است که به او وحی میشود «خداوند عز و جل توسط عقل فعال به او وحی میکند» و او واضع قوانین است و حکم امور را بیان میکند «شرایع و قوانینی که این رئیس و امثال او وضع کردهاند گرفته و مقرر میشود» او رئیس اول مدینهاست. اما مدینه همیشه صاحب چنین رئیسی نیست. رئیس دومی که جانشین او میشود باید بسیاری از صفات او را داشته باشد قوانین و سنت ها و روش های رئیس اول را بداند و نگهبان آنها باشد. پس باید دارای «آن چنان اندیشه خوب و قوه استنباطی باشد که بتواند نسبت به اموری که در جریان حوادث و مرور زمان پیش آید آن امور و حوادثی که برای پیشوایان گذشته پیشآمد نکرده، احکام آنها را به خوبی دریافته، استنباط نماید و باید صلاح و مصلحت مدینه را جستجو و رعایتکند (۱۶)».
علامه حلی (متوفای ۷۲۶ ه.ق) که در فقه استاد خواجه نصیرالدین طوسی و در فلسفه و ریاضیات شاگرد وی بوده است و یکی از پایهگذاران تشیع در ایران محسوب میشود در کتاب های خود به مناسبت های متعدد شئون مختلف ولایت و امامت را در زمان غیبت، حق فقهای شیعه دانسته است اما از اینکه فقهاء بحث امامت و شرایط آن را از علم کلام به فقه منتقل نمودهاند اظهار نگرانی میکند و میگوید: «عادت فقهاء بر این جاری شده است که امامت و شرایط آن را در این باب (قتال باغی) ذکر میکنند، تا معلوم شود اطاعت چه کسی واجب و خروج بر چه کسی حراماست و قتال با چه کسی واجب میباشد.
ولی این مسئله از قبیل مسائل علم فقه نیست بلکه از مسائل علم کلام است (۱۷)». بنابراین اصل مسئله ولایت فقیه و اثبات آن اصولا و اساسا فقهی نیست همانطور که اثبات ولایت امامان معصوم نمیباشد که فقهاء فصل منسجمی در مورد آن در کتب فقهی خود بیاورند، بلکه شئونات آن است که بایستی پرتوی بر مسائل فقهی بتاباند; که فقهاء ما در ابواب مختلف فقهی مانند امر به معروف و نهی از منکر، قضا، حدود، جهاد، خمس، بیع، حجر، نکاح، طلاق، صوم، حج، صلاةجمعه و ... موشکافی هایی در خور، نسبت به آن داشتهاند، همانطور که در مورد حدود ولایت امام (ع) در فقه بحث نمودهاند نه اثبات آن.
● مبدء عملی و نظری "ولایت فقیه"
محمد مصطفی (ص) رسول هدایت و نور (۵۳ ق.ه ۱۱ ه). او که به درهم شکننده بت های جهل و نادانی شهرت یافت در زمانی انقلاب خود را پایهگذاری نمود که نظام بینالملل یک نظام دو قطبی بود و مکه سرزمینی تقریبا فراموش شده میان این دو قطب و بر سر راه کاروان های تجاری شرق به غرب و بر عکس. یکی از مهمترین کارهای پیامبر استحکام تداوم رهبری به وسیله «نخبگان دینی» بود. بنابراین «ولایتفقیه» را نخستین بار او نظرا و عملا پایهگذاری نمود و البته بر اساس دستوراتی که از طرف خداوند بر او نازل شده بود (۱۸).
گفتههای او در اولین نظریههای «ولایت» بسیار نفوذ داشت. پیامبر اکرم (ص) ولایت «عالم به احادیث و روایات» که آنها را «فقیه» مینامید، بر جامعه عقلا و شرعا لازم میدید و میفرمود: «مردم! جانشینان من کسانی هستند که بعد از من راویان احادیث و سنت من میباشند (۱۹).» مسلما ایشان همان فقهاء هستند زیرا «کسی که نگهدارنده چهل حدیث برای امت من باشد خداوند او را فقیه محشور میگرداند (۲۰)» و «فقیهان» و علما وارث انبیاءاند که علم آنها را به ارث میبرند (۲۲). پیامبر پس از ارائه چنین نظریهای، از میان فقهاء «نخبگان» آنها که همان معصومین از جانشینان فقیهش باشند را به عنوان جانشینان خاص خود و فقهاء غیر معصوم را به عنوان جانشینان عام معرفی فرموده و در واقع، دست کم بخشی از اندیشههای پیامبر در مورد خلافت و ولایت را باید به عنوان واکنشی در برابر واپسگرایی جاهلی قریش و قبیلهگرایی و ملیگرایی اوس و خزرج به شمار آورد، که محمد (ص) آن را علت عمده انحراف و واپسگرایی میانگاشت.
او از هرج و مرجی که ممکن بود در جامعه اسلامی رواج یابد بسیار نگران بود و به آن دسته از کسانی که میخواستند بانی ارتجاع باشند انتقاد مینمود. پیامبر دیدگاه، سیاسیش را که مبتنی بر «ولایت» بود برای مقابله با آنچه که خود آن را «سلطنت» میدانست ساخته و پرداخته نموده بود و میفرمود: «فقهاء امین پیامبران هستند تا زمانی که وارد دستگاه سلطنتی نشده باشند (۲۳).» سرانجام باید گفت که پیامبر در لسان جامعه شناسی سیاسی، نخبهگرا و بر این اعتقاد بود که «ولایت فقهاء» باید نیروی مسلط بر جامعه گردد زیرا عالمانند که توانایی تفسیر درست قوانین و دستورات خداوند را دارند و قادر به اصلاحاتیاند که هدفش حل مسائل درون نظام اجتماعی است.
پیامبر، میفرمود: «اگر زمام امر ملتی واگذار به شخصیگردد که در آن ملت اعلم از او وجود داشته باشد وضع آن ملت همیشه رو به انحطاط و سقوط رفته تا زمانی که مردم از آن راه رفته بازگردند، و زمام امر را به دست داناترین خود بسپارند (۲۴)» و حتی این شرط در انتخاب عمال و فرمانداران و مقامات پایینتر از مقام رهبری نیز باید مراعات شود که برای انتخاب فرماندار مثلا اگر امر دائر بین عالم و جاهل است عالم مقدم است و اگر دائر بین عالم و اعلم است قطعا باید اعلم را مقدم داشت که در غیر این صورت خیانت است (۲۵) و بالاخره پیامبر اگرچه میتوانست دانشمندان دیگری که علم صنعت، تاریخ، هیئت و طب، معماری و ... را دارند به عنوان جانشین و حاکم بر مردم انتصاب کند اما بیش از هر چیز، به «الهیات» تکیه نمود (۲۶). پیامبر هیچگاه راضی نمیشد که امتش بدون سرپرست عالم یا اعلم به حیات خود ادامه دهد زیرا خود میدانست «که وضع امتش رو به سقوط و انحطاط خواهد رفت» بنابراین جانشینان خود در جامعه را به معصومین محدود ننمود.
برخی خلیفه رسول خدا بودن فقیهان را فقط در نقل حدیث و مسئلهگویی، محدود نمودهاند که این اشتباه است. به تعبیر امامخمینی (ره)، جای تعجب است که هیچ کس از جملات پیامبر که [شامل] «علی خلیفتی» یا «الائمة خلفائی» [است]، "مسئلهگویی و نقل حدیث" به تنهایی را استنباط نمیکند و برای خلافت و حکومت ائمه به آنها استدلال میگردد «لکن در این جمله به «خلفایی...» که رسیدهاند توقف نمودهاند و این نیست مگر به واسطه آنکه گمان کردهاند خلافت رسولالله محدود به حد خاصی یا مخصوص به اشخاص خاصی است و چون ائمه علیهم السلام هر یک خلیفه هستند نمیشود پس از ائمه علماء فرمانروا و حاکم و خلیفه باشند و باید اسلام بیسرپرست و احکام اسلام تعطیل باشد و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعداء دین باشد و آن همه کجروی رایج شود که اسلام از آن بری است (۲۷).»
● مکتب علوی
پیامبر بیشتر بر نقش تعیین کننده امام علی (ع) در نهادینه ساختن «ولایت» به ویژه از سال یازده هجری به بعد تاکید میکردند تا کارهای مذهبی فردی. امام علی (ع) در ایجاد «ولایت فقهاء» در جامعه اسلامی که بعد از سال ها جایگزین یک جامعه کفرزده و بتزده شده بود نقش مؤثری داشت و در نگارش نخستین کتاب های روش زندگی در زمان پیامبر که بعدها به «جفر»، «جامعه» یا «کتاب علی (ع)» شهرت یافتند و احتیاجات مردم از پایههای نظام سیاسی گرفته تا حکم دیه و تاوان یک خراش در آن بیان شده بود، دست داشت. او پس از گردآوری کتاب خدا، کتابی برای همسرش، دختر پیامبر، تالیف فرمود که نزد فرزندانش به «مصحف فاطمه» شهرت داشت.
این کتاب دربردارنده امثال، حکم، سخنان پندآموز، تاریخ، روایات و دیگر ابواب نادری بود که موجب تسلیت خاطر فاطمه ۱۸ ساله در سوگ پدر شد (۲۸). امام همچنین کتابی در باب آیات تالیف فرمود و آن را صحیفه نامید. بخاری و مسلم از آن نام میبرند و در چند مورد از «صحیح» خود از آن نقل قول میکنند چنان که احمد بن حنبل نیز در مسند از آن روایت میکند (۲۹). در این دوره پارهای از یاران امام علی (ع) از ایشان پیروی نموده و در زمان حضرت دست به تالیف کتبی زدند. مانند کتاب جاثلیق (سلمان فارسی); وصایای پیامبر (ابوذر غفاری)، کتاب ابورافع (ابورافع غلام پیامبر) کتاب علی بن ابی رافع، زکات چهارپایان (ربیعة بن سمیع)، لمعه (عبدالله بن حر فارسی) (۳۰). امام علی (ع) را باید وارث امین و به حق سنت پیامبر دانست. او در حالی که درست پس از رحلت پیامبر اسلام از ریاست مسلمانان دور ماند پایگاه بیش از پیش محکمی از نظر علم و قضاوت در میان مسلمانان پیدا کرد و مرجع علمی بسیاری از افراد عصر خود قرار گرفت او برای مشروعیت ولایت پس از پیامبر و عدم مشروعیت خلافت غصب شده تلاش فراوانی نمود و در این زمینه آثاری بر جای گذاشت که در تحکیم نظریه ولایت نقش بسزایی را ایفاء کرد. امام علی (ع) از جهت سیاسی، یک انقلابی بود ولی در عمل به خاطر حفظ اسلام روش مدارا با حاکمان پس از پیامبر را در پیش گرفت. او از بروز نابسامانی سیاسی اجتماعی در میان مسلمانان بیزار و هراسان بود.
نظر او این بود که اگر رهبر جامعه اسلامی، اعلم به احکام الهی یعنی فقیه نباشد حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده و بدین وسیله مردم را گمراه نموده و خود نیز گمراه خواهد شد(۳۱)» او در حالی که مدعیان خلافت پیامبر، حکومت فاضل بر مفضول را حق میپنداشتند، مانند همه اندیشمندان مکتب هدایت، چنین عقیدهای نداشت، و استدلال میکرد که من سزاوارتر به جانشینی پیامبر، هستم و در این زمینه بر علم به کتاب الهی و سنت پیامبر و «افقه بودن» تاکید مینمود (۳۲). با تحول نظریه «خلافت» در میان اکثریت مسلمانان پس از پیامبر، علاقه امام علی (ع) به انتظام مسائل «ولایت» موقعیت مسلط پیدا کرد.
او در سخنرانی ها و خطبههایی که ایراد میکرد و بعدها در کتب مختلف منتشر گردید، مفهوم مشخصی برای ولایت تعیین کرد و حتی اجازه ورود برخی از پیروان فقیهش در دستگاه حکومتی و ولایت آنها بر امور جامعه را داد. زیرا امام علی (ع) تنها به تعیین و تبیین موضوع مشخص «ولایت علماء» بر جامعه قانع نبود بلکه میخواست از طریق تحقق عینی آن، فایده چنین موضوعی را نیز اثبات نماید. البته این مسئله بعد از یک دوره مبارزه منفی با حکومت وقت (دوران ابوبکر) انجام پذیرفت که برای مردم مشخص شود که وارد شدن فقها در کار ولایت جامعه نسبت به دولت وقت بالاستقلال است و جنبه تایید حکومت را ندارد.
● نخستین "ولی فقیه" مدائن
حذیفة بن یمان، اگر چه فقیه متبحری بود که در زمان پیامبر برای مردم فتوا میداد (۳۳)، ولی خدمت او در مکتب علوی در نخستین سال های پس از رحلت پیامبر، تاثیری بود که بر روی مسلمانان به ویژه پیروان مکتب داشت. پیروانی که خود نظریهپردازان برجستهای بودند یا شدند که عمار و ابن عباس و سلمان مهمترین آنها به شمار میروند. اما تاثیر حذیفه محدود به این افراد و یا دهه ۵۰ و ۶۰ از قرن اول هجری نبود بلکه تاثیر اعمال و نظرات او تا سال های متمادیبر نظریهپردازان مکتب علوی مشهود است. به چهار دلیل عمده حذیفه در پیشرفت و شناسایی ولایت به ویژه ولایت فقیه در مکتب علوی اهمیت داشت. نخست آن که حذیفه مدافعات و جانبداری های فراوانی از حضرت علی (ع) و حق حاکمیت ایشان داشت. او حق حضرت را به عنوان یک رهبر سیاسی راستین به رسمیت میشناخت که دیگران با بیلیاقتی، جایگاه آن حضرت را غصب نمودهاند.
دوم آنکه به عنوان یک فقیه شیعی، تشیع خود را همه جا بیپرده اظهار میکرد و با مخالفان سر سازش نداشت و با وجود آن که از طرف عثمان، حاکم مدائن بود اما در عین حال از فساد و خلافکاری های عثمان و دار و دسته او ناراضی بود و حکومت را حکومت جور و فاجر میدانست. سوم آنکه حذیفه را شاید بتوان اولین «فقیه» یا به قول حضرت علی (ع) «آشنا به حدود الهی (۳۴)»ای دانست که منصبی را از طرف حاکم جور پذیرفت اما هیچگاه از دستورات حکومت مرکزی پیروی نداشت و در واقع مانند همه فقهاء هم عصر یا لاحق، خود را منصوب از جانب امام راستین میدانست. سرانجام آنکه حذیفه بن یمان با وجود آنکه حکومت وقت را حق نمیدانست اما چون در پیشبرد اهداف اسلامی از هیچگونه فداکاری دریغ نداشت، با اجازه امام (ع)، از جانب عمر ولایت مدائن را پذیرفت اما همانطور که خواست مولایش بود دستورات اصیل اسلامی را رعایت مینمود و زیر بار دستور حکومت مرکزی نمیرفت. به طوری که مورد غضب عمر قرار گرفت و از ولایت خلع شد و سلمان فارسی به جای وی گمارده شد. سلمان از طرف عمر ماموریت یافت که بعضی مسائل گذشته حذیفه را به عمر گزارش کند ولی سلمان از این کار طفره میرفت.
● "دومین ولی فقیه" مدائن
در اینجا بایستی به خدمات یکی از قدیمترین اعضاء مکتب علوی، سلمان فارسی (۲۰۰ ه.ق) بپردازیم. وی در میان شیعیان، فقیهترین بود و با پذیرفتن ولایت مدائن از طرف عمر که او را سلطان عادل نمیدانست در جهتگیری نظری «ولایت فقیه» در زمان قصور ید (حاکمیت بالقوه) امام معصوم (ع) تعیینکننده بود. او به همراه حذیفه و دیگران در اثبات نیاز به اذن امام معصوم (ع) در اشغال مناصب حکومتی نقشی اساسی داشت. سلمان با هدف اثبات اینکه «ولایت» باید با فقه یعنی علم به مسائل دینی توام باشد با ابوبکر به احتجاج و در برابر او به استدلال پرداخت که: «ولایت تو به استناد چیست؟ وقتی با مسائلی روبرو شوی که بدان آشنایی نداری و وقتی از تو بپرسند درباره اموری که چیزی از آن نمیدانی، به چه کسی پناه میجویی؟ به چه بهانه و عذری خودت را بر کسی که از تو داناتر است و به پیامبر نزدیکتر است و به تاویل کتاب خدا داناتر است و سنت پیامبر را بهتر میشناسد برتری میدهی (۳۵)؟».
تصرف مدائن توسط اعراب مسلمان به رهبری سلمان و نقش کلیدی سلمان در سقوط مدائن، زمینهای شد که بعدها مدائن تحت حاکمیت سلمان درآید. البته سلمان به عنوان یک فقیه دانا و توانا میدانست که نباید از طرف حکومت جور ماموریتی بپذیرد و یا منصبی را قبول کند. اما او چون معتقد به اذن و اجازه از طرف امام معصوم (ع) بود با مراجعه به حضرت علی (ع) به عنوان نایب خاص «امام زمان» خود حاکمیتش را مشروعیت بخشید و به عنوان یک تکلیف به پذیرش آن تن داد. ابن شهر آشوب در «مناقب» مینویسد: «وقتی عمر سلمان را به عنوان حاکم مدائن منصوب کرد سلمان پیش از آنکه در مورد این امر با علی (ع) مشورت نماید و از او اجازه بگیرد اعلام موافقت ننمود.
یعنی سلمان با اجازه علی (ع) پذیرفت که به عنوان حاکم مدائن منصوب شود (۳۶). لازم به ذکر است که وظایف والی در آن دوره محدود به کارهای اداری و سیاسی نمیشد بلکه باید به غیر از این دو کار به مسائل دینی مانند فتوی دادن و آموزش احکام نیز بپردازد. مخصوصا زمانی که والی فردی مانند سلمان باشد که در نزد پیامبر مانند کسی بود که از «علم لبریز و سرشار گشته بود». این حرکت سلمان زمینهای شد که بعدها بسیاری از فقها و دانشمندان شیعی بپذیرند که میتوان از طرف یک حکومت «غیر حق» اموری را تصدی نمود و همانطور که سلمان خود را منصوب از جانب امام معصوم (ع) میدانست آنها نیز خود را منصوب از جانب امام زمان (ع) بدانند.
● "ولی فقیه" کوفه
عمار از اولین شاگردان مدرسه فقهی «ارقم» و یکی از اندیشمندان عمده وابسته به مکتب علوی بود. او در اولین روزهای سال یکم هجری از طرف پیامبر به لقب «فقیه» مفتخر گردید. عمار که در زمان پیامبر به مردم فتوا میداد. (۳۷) بنا بر عقیده امام علی (ع) مؤمنی بود که استخوانش پر از ایمان شده بود. دیری نپایید که عمار در گرفتن منصب از طرف حکومت «جور» به دو یار دیرین خود حذیفه و سلمان پیوست و آنها توانستند شهروندان تحت امر خود را به کانون طرفداری از «ولایت» تبدیل کنند. همانطور که از سال ۱۱ هجری ستاره اقبال آن کم فروغ شده بود.
عمار با وجود افول نظریه ولایت «معصومین» جای استوار و مشخصی را در نظریه «ولایت فقهاء» یافت. در دهههای آغازین پس از رحلت پیامبر (ص) عمار تحت نظارت امام زمانش و با اذن او کارهایی انجام داد که به «ولایت فقیه» به عنوان صورت نازلتری از «ولایت معصومین (ع)» انجامید. اولین عمل عمار در زمینه اثبات «ولایت فقهاء» پذیرفتن ولایت بر کوفه از طرف عمر بود (۳۸). به نظر او «ولایت فقهاء» بر جامعه باید با اذن امام معصوم (ع) باشد.
● مکتب علوی در غربت
مکتب علوی در دهه ۴۰ ه.ق بر اثر شهادت امام علی (ع); پراکنده شدن شیعیان و سکوت بسیاری از فقهاء جامعه در سراشیب غربت افتاد اما از میان نرفت و تا به امروز همچنان نیروی مهمی در جامعه جهانی به شمار میرود. در آن زمان چهرههای سرشناس در پرتو دانش امامان معصوم (ع) چون «کمیل بن زیاد»، «سعید بن جبیر»، «سعید بن مسیب» همچنان در این مکتب به نظریهپرداز تبدیل شدند که علم آنها در پرتو علوم امامان معصوم این دوره رشد و نمو پیدا کرد. فقهاء و علماء چندی از امام حسن (ع) احکام شرعی را فراگرفتند. در این عصر چون بنیامیه بر سرنوشت مسلمین مسلط شدند برای محو اهل بیت از صحنه زندگی دینی و سیاسی مردم به هر حیلهای دست زدند.
مدت ۵۸ سال علی (ع) خلیفه مسلمین را بر فراز منبرها لعن کردند. گروهی از علما را با پول و تهدید و تطمیع به طرف خود جذب و یا آنها را بیتفاوت کردند و به قتل رساندند یا تحت کنترل شدید درآوردند. از جمله فقهاء و فضلای بزرگ و مبارزی که در طی این دوره به شهادت رسیدند عبارت بودند از: سعید بن جبیر، رشید الهجری، جریرة العبدی، میثم تمار، کمیل بن زیاد، حجر بن عدی (که از قهرمانان فتح نهاوند بود) (۳۹). در اثر همین فشارها بسیاری از فقهاء شیعه نظیر «سعید بن مسیب» و «قاسم بن محمد» مجبور شدند از باب تقیه، تشیع خود را مخفی کنند و از افرادی چون ابوهریره حدیث نقل کنند (۴۰). در این دوره اگر مردم میخواستند چیزی را برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت و یا در فضیلت امام علی (ع) بود تا صد در صد مطمئن نمیشدند که او موضوع را فاش نمیکند نمیگفتند (۴۱).
در همین دوره اکثر شیعیان خالص و هسته مرکزی معتقدین به ولایت، دار فانی را وداع گفته و از نظر کمی کاهش یافته بودند و اکثر مردم در وضع ناامید کنندهای بودند و قادر به تشخیص و تمایز مکتب ولایت از سلطنت و غیر نبودند. البته از زمان براندازی حکومت اسلامی حسن بن علی (ع) ائمه مکتب هدایت همواره برای برگرداندن حکومت به مجرای اصلیاش لحظهای آرام نداشتند و مبارزه خاصی را دنبال میکردند. با زیر پا گذاشته شدن شروط صلح توسط معاویه و جانشینی یزید، حسین بن علی (ع) از همان نخستین لحظات دست بر قبضه شمشیر مبارزه فشرد و حرکت بنیادین عاشورایی را پایهگذاری کرد که اثری تاریخی و جاودانه بر مبارزات شیعی گذاشت.
فلسفه و چرایی این حرکت به وسیله خاندان او در مدت اسارت تشریح گردید. او حتی برای اینکه معلوم کند که حکومت معاویه و فرزندش یزید که بزرگ شده دامن مسیحیان بود حکومت باطلی است جلوی برخی از کاروان هایی که برای بیتالمال شام حمل مال و خواسته میکردند را میگرفت و آن را میان بینوایان تقسیم مینمود (۴۲). امام در این زمان همواره حق حکومت عالمان دینی را به آنها گوشزد میکرد. او در مقام بیان اینکه منصب حکومت و قیام جهت برپایی آن، حق علما است و دیگران از آنان ربودهاند خطاب به علماء الهی (فقهاء)، ضمن نهی آنها از «عافیت طلبی» میفرمود: «خداوند علماء یهود را بدان جهت مورد نکوهش قرار داد که به خاطر دلخوشی زیاد به آنچه از مال دنیا داشتند و از ترس آنکه به سختی بیافتند که از آن پرهیز داشتند، ستمکاری و زشتکاری آشکار جباران را مشاهده میکردند اما از نهی آنها ابا مینمودند.
در صورتی که خداوند میفرماید: از مردم نترسید و از من بترسید...». سپس آنها را به برپایی حکومت حق تحریک و تحریض نموده میفرمود: «ای گروه مشهور به علم و نامور به خوبی و معروف به خیرخواهی و ای کسانی که در نزد مردم بزرگ هستید... آیا همه اینها به خاطر این نیست که مردم به شما امید دارند که به حق خدا قیام کنید. پس اگر از قیام به حق کوتاهی کردید، به حق ائمه بیاعتنایی و در حق ضعیفان جامعه کوتاهی کردهاید....» سپس حضرت به نکوهش عالمان دین که وظیفه تشکیل حکومت را بر عهده آنها میداند، میپردازد: «شما نه مالی در این راه خرج کردهاید و نه جانی را در راه خدا به مخاطره انداختهاید و نه برای رضای خدا با عشیرهای درافتادید اما به درگاه خدا آرزوی بهشت، همجواری رسولان و امان از عذاب او را دارید.
ولی من میترسم که خداوند از شما انتقام کشد زیرا شما به مقامی از کرامت و بزرگی رسیدید که به خاطر آن بر دیگران برتری یافتهاید اما شما به اندازه ارج و مقامتان عمل نمیکنید و به مسامحه و سازش با ظالمان خود را آسوده میدارید». بنابراین امام (ع) معتقد است که همه مردم در جامعه از نظر وظیفه یکسان نیستند بلکه نخبگان جامعه دارای وظیفهای مضاعف و در نتیجه عقوبتی مضاعف میباشند: «مصیبت بر شما از همه مردم بزرگتر است زیرا در حفظ مقام بلند علمی دانشمندان و علماء مغلوب دیگران شدید». امام سپس با گفتن جملهای حق حکومت را از آن عالمان الهی دانسته و عالمان الهی را نیز کسانی معرفی مینماید که ما امروز آنها را «فقیه» میشناسیم: «بدانید که مجاری امور به دست عالمان الهی است که امین حلال و حرام خداوند هستند، در صورتی که این مقام از شما گرفته شده است» و امام علت را در این میبیند که: «این به خاطر این است که شما از حق دور شدهاید و با وجود دلیل روشن درباره سیره پیامبر با یکدیگر اختلاف دارید».
سپس سخن آخر را اینگونه بیان میکند: «اگر در راه خدا تحمل به خرج دهید زمام امور خداوند به شما برمیگردد که از طرف شما اجرا شود و شما مرجع کار مردم باشید ولی شما خودتان عمال ستم را در مقام خود جای دادید و امور خدا را به دست آنها سپردید تا شبهه ایجاد کنند و در شهوت دلخواه خود پیش روند (۴۳)». پس از شهادت امام حسین (ع) سپاهیان شام سه روز مدینه را قتل عام کردند و از هیچ زشتکاری بازنایستادند. مردان دیندار و شبزندهدار را کشته، حرمت ها را دریده و به زنان و دختران مدینه نیز رحم نکردند. جانشین یزید حجاج بن یوسف شهر مکه را ویران ساخت، حاکم آنجا را کشته، جسد وی را بر دار نمود. وی ضمن توهین به قبر پیامبر و مسجد او گردن گروهی از صحابه چون جابر بن عبدالله انصاری، انس بن مالک، سهل ساعدی، و جمع دیگری را به قصد خوار کردن آنها و به بهانه شرکت در قتل عثمان مهر نهاد.
گروهی از دوستان علی (ع) که «کمیل» نیز از جمله آنها بود را کشت (۴۴). کمیل شخصیت برجسته گروه علویان بود. او از طریق آموزش هایی که از طرف امام علی (ع) دیده بود دیگران را هدایت میکرد و در نگهداشتن نظریه «ولایت فقهاء» بر جامعه نقش تعیین کنندهای را ایفا نمود. کمیل برای آنکه جایگاه «عالمان دینی» را در جامعه مشخص نماید سخنی را از امام علی(ع) برای «مجاهد» نقل میکند و میگوید که حضرت آنها (فقهاء) را «خلیفه خدا» در زمین مینامد. آن علمای الهی که زمین از وجود آنها خالی نخواهد بود، یا ظاهر در میان مردم هستند و یا ترسان و مستور. آنها دستورات خداوند را به مردم میرسانند. عددشان قلیل و منزلتشان عظیم، بدنشان در دنیا و روحشان در محل اعلی است. آنها دعوتکنندگان به دین خدا هستند (۴۵).
● نظارت بر مبارزه، نقطه عطفی در نظریه ولایت فقیه
امام سجاد (ع) اگرچه عقیده داشت که هر کس از روی تعصب هم که شده در دفاع از حق رهبران الهی از اهل بیت پیامبر قیام کند بر مردم واجب است وی را یاری دهند اما علنا و مستقیما اجازه قیام به مختار را صادر نفرمود بلکه قیام او را تحت نظارت یک فقیه اهل بیت قرار داد. این فقیه کسی جز محمد بن حنفیه عموی امام سجاد (ع) نبود (۴۶) و این، نقطه عطفی در نحوه اعمال ولایت فقهاء در جامعه بود که ولایت آنها بر مبارزه را نیز تثبیت مینمود.
● "نظریه ولایت" از نیمه دوم سده نخستین تا آغاز غیبت
نیمه دوم سده نخست و نیمه اول سده دوم را باید سال های بالندگی نظریه ولایت قلمداد کرد. در این سال ها امام باقر و امام صادق (ع) (۴۷) در رد دولت ظالمه و «حکومت های عرفی» و تثبیت «حکومت فقیه» اظهار نظر فقهی کردند. این پدر و پسر اولین دانشگاه (آکادمی) فقه، معارف و علوم تجربی را پایهگذاری کردند; که در پرتو آن شاگردان برجسته دانشگاه در سراسر کشور پراکنده شدند و مقام های مهمی را در بسیاری از گروه های عمده فقه و کلام به دست آوردند (در کوفه، مدینه و بصره) و آثاری در زمینه نظریه شیعی برای نمونه در سده دوم هجری هشام و مؤمن الطاق رسالههایی در امامت منتشر ساختند (۴۸) که از روشنترین نوشتههایی بود که تا آن زمان درباره دیدگاه ولایت نوشته شده بود.
در این رسالهها استدلال میشد که "ولایت"، ساختاری است که برای بقاء جامعه و تعالی انسان ها ضرورت دارد و در واقع از جهت ایدئولوژیکی از ولایت فقیه پشتیبانی کردند. شش هزار و ششصد کتاب حاصل فعالیت آکادمیک چهار هزار شاگرد نخبه مکتب صادقین (ع) بود که کتب فقهی آنها به "اصول چهارگانه" معروف بودند. از همه اینها بالاتر جلسات فقهی بود که مردم دسته دسته میآمدند و مسئلههای خود را مطرح کرده پاسخ میگرفتند. بنابراین طبقهای در این زمان رسما به وجود آمدند که به نام «فقهاء» نامیده میشدند.
در هر شهری از شهرها یک فقیه وجود داشت که در مسائل نظری نظر میداد. تمام فقهاء بزرگ اهل تسنن یا بلاواسطه و یا با واسطه، شاگردان این پدر و پسر در طول نیم قرن بودهاند. (۴۹) امام جعفر (ع) در این دوره از فعالیت جهت تشکیل حکومت نیز غافل نبودند و فعالیت های متعددی را در این زمینه انجام داده و به تعبیر علامه مطهری، مبارزه مخفی میکردند. قضیه سدیر صیرفی که امام (ع) گلهای از گوسفندان را به او نشان داد و فرمود اگر به تعداد اینها پیرو داشتم قیام میکردم (۵۰); و یا پاسخ امام (ع) به فرد خراسانی که ترسید به دستور امام (ع) به داخل تنور برود که «آگاه باش که تا وقتی ۵ نفر از ما پشتیبانی نکنند خروج نخواهیم کرد»، خود نشانههایی دال بر فعالیت امام (ع) در مورد قیام و انقلاب و اهمیت مقبولیت مردمی قیام نزد ایشان دارد. اما همین صادق ها که همواره در اندیشه قیام و انقلاب بر علیه حکومت غاصب بودند هیچگاه قیام های انحرافی مانند قیام «محمد بن عبدالله محض» که «داعیه مهدویت» داشت را تایید نکردند (۵۱). در صورتی که قیام زید بن علی (ع) که داعیه بازگرداندن حکومت و ولایت به خاندان وحی بود را چون صادق میدانستند مورد تایید قرار دادند تا به مردم بفهمانند که هم موافق قیام و انقلاب هستند و هم میدانند که اکنون موقع قیام بر علیه حکومت وقت نیست.
● زید بن علی، فقیه قیامگر
زید در دامان پدری بزرگ شد که در سازماندهی «حزب شیعه»، «حزب پیامبر» یا به عبارت دیگر «حزب الله» به عنوان ضرورت، به شاخه نظامی آن نیز اهمیت میداد; زیرا میدانست که در چنین موقعیتی «ناآگاهی مردم» و قدرت «حکومت مروانی» به او اجازه آشکار کردن فعالیت را نمیدهد، پس برای زنده نگه داشتن مکتب، دو شاخه سیاسی و نظامی حزب را با دو سازماندهی جداگانه باید در نظر میگرفت. در سال ۱۲۰ ه ق یعنی در سال ششم رهبری امام صادق (ع) زید بن علی بن الحسین به قصد قیام و نهضت بر ضد دستگاه بنیامیه وارد کوفه شد. او برای موفقیت کار خویش و حفاظت جان خود و یارانش و خنثی کردن توطئههای عمال حکومت برای درهم شکستن نهضت، مخفیانه، با احتیاط و تاکتیک وارد کوفه شد. زید مدت ۵ ماه در کوفه و بصره مردم را به قیام و بیعت با خود دعوت میکرد، و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سکونت وی میرفتند و با او بیعت میکردند و دست وی را به عنوان کمک و پشتیبانی او میفشردند.
او در هنگام بیعت هدف خود را چنین بیان میکرد: «من شما را به کتاب خدا و سنت رسول خدا دعوت میکنم که به آن عمل کنیم و با ستمگران و ظالمان نبرد نماییم و از مظلومان و ستمدیدگان دفاع نماییم. حقوق از دست رفته خویش را بازیابیم، ثروت مسلمین را با عدالت و تساوی بین آنان تقسیم نماییم و از حریم مقدس خاندان پیامبر دفاع کنیم». در مدت کوتاهی تعداد این گروه به پانزده هزار نفر فقط از کوفیان و نهایتا به ده ها هزار نفر از مسلمانان بلاد مختلف افزایش یافت. ابوحنیفه نیز در این راه با کمک مالی خود زید را یاری داد. اما مردم کوفه زید را در مهمترین لحظات تنها گذاشتند، و از آن چند ده هزارنفری که با او بیعت کردند تنها دویست و هجده نفر اطراف او را گرفتند و او میگفت: «سبحان الله، فاین الناس (۵۲)» و در روز جمعه سال ۱۲۱ه ق در سن ۴۲ سالگی در یک رویارویی شجاعانه با لشکریان شام در کوفه به شهادت رسید.
زید بن علی (ع) در زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت معروف بود. او را به خاطر مقام علمیش «عالم آل محمد (ص)» یا «فقیه اهل بیت» مینامیدند. امام صادق (ع) درباره او فرمود: «خدا زید را رحمتکند او عالمی درست گفتار بود». ابوحنیفه از محضر درس او استفاده شایانی برد و شاید به خاطر همین علاقه شاگرد و استادی بود که وی را در کمک مالی به زید ترغیب نمود. (۵۳) جعفر بن محمد (ع)، گاه برای عمویش زید رکاب زین اسب را میگرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن لباس او را روی زین پهن میکرد. مشاهیر اهل سنت مانند ابنحجر، ذهبی، ابن تیمیه و هیثمی و ابنشبه در موقع تجلیل از مقام وی میگویند: «او از بزرگان علما و فضلا اهل بیت در علم و فقه بود» (۵۴) او در علم فقه، کلام، حدیث و ... کتاب هایی تالیف نمود که تعداد آنها بیش از ده رساله است.
او معتقد بود که با شهادت علی بن ابیطالب، حسن بن علی و حسین بن علی (ع) قوانین و احکام الهی عملا تعطیل شده است. هر حکمی که به نفع رژیم و دولت وقت بود اجرا و هر چه مخالف منافع شخصی آنان بوده کنار گذاشته میشود. قوانین و احکام اسلام به صورت بیروح و به نحو تشریفات در میان مردم به چشم میخورد و منشا تمام این نابسامانی ها و هرج و مرج ها را حکومت «ستمگر» بنیامیه میدانست. امویان حتی جریان ظاهرا غیر نظامی محمد بن علی (ع) و فرزندش جعفر بن محمد (ع) را نیز تحمل نمیکردند و به خاطر بیان احکام فقهی و مسائل جزئی عبادی آنها را تحت فشار قرار میدادند. «زید» پس از آنکه فهمید بعضی از نظریهپردازان «امویه» مقام خلیفه اموی را بالاتر از رسول خدا (ص) قرار دادهاند برآشفته و قسم یاد کرد که اگر یاوری جز فرزندش نداشته باشد بر ضد آنها قیام خواهد کرد.
او علل دیگر قیام خود را خونخواهی حسین بن علی (ع) و شهدای اهل بیت،حمله امویان به مدینه، به آتش کشیده شدن خانه کعبه، امر به معروف و نهی از منکر و برگرداندن حکومت به مجرای اصلی خودش (هدف همه ائمه مکتب هدایت و رهبران شیعه در طول تاریخ) ذکر میکرد (۵۵). امام صادق (ع) به شیعیان خود فرمان داد که به حاکمان ستمگر پناه نبرید و از داد و ستد و همکاری با آنان خودداری کنید یعنی در واقع پس از یک سری مبارزه مخفی و مبارزه مثبت و قیام مسلحانه یک دوره از مبارزه منفی را نیز آغاز نمود و اعلام کرد: «هر مؤمنی که به قاضی یا سلطان ستمگر شکایت برد و به غیر از حکم خدا درباره او دادرسی شود در این گناه با او شریک است (۵۶) ... [حتی] کسی که فقط اسم خود را در دیوان جباران از فرزندان «فلان کس» سیاه کند خداوند او را در قیامت به حالت سرگردانی محشور میکند (۵۷) ... آنها را در بنای مسجد هم یاری نکنید (۵۸) ... کسی که بقاء وجود حکومت آنها را دوست بدارد از آنها محسوب میشود و جایگاهش آتش خواهد بود (۵۹) ... [بدانید] مشارکت در اعمال آنها و کمک نمودن به آنها و به دنبال تقاضاها و درخواست های آنان رفتن، همپایه کفر است (۶۰) ... چیزی از دنیای آنها به شما نمیرسد مگر آنکه به همان اندازه دینتان را به باد میدهد (۶۱).»
● "ولایت همه جانبه" برای فقیه
در دوران امام صادق (ع) عمر بن حنظله مطلبی را باعث شد که به گونهای به برنامهای برای گسترش نظریه ولایت فقیه تبدیل گردید. پاسخ به ابن حنظله نکاتی چند را آشکار ساخت:
۱) ولایت فقهاء نه تنها در فتوی وجود دارد که حداقل به مسائلی نیز که با اداره جامعه و قضاوت نیز مربوط میشود سر و کار پیدا میکند.
۲) نظام ولایت فقیه نظامی است که مشروعیت خود را از امام معصوم (ع) میگیرد و در واقع منصوب یا مقرر از جانب امام معصوم (ع) است.
۳) مردم حق مراجعه به غیر فقیه در مسائل قضایی و سیاسی را ندارند و بایستی به فقهاء روی آورده و در مسائل سیاسی اجتماعی آنها را برای تصدی انتخاب نمایند. بنابراین عدهای از فقهاء و محدثین از مقبوله عمر بن حنظله و امثال آن ولایت مطلقه (ولایت عامه یا ولایت همه جانبه) استنباط میکنند (۶۲) که خالی از وجه نیست زیرا کسی که صاحب حکم باشد بسیاری از مسائل اجتماعی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تحت نظر وی قرار میگیرد. اگر چه عدهای از این حدیث به خصوص، ولایت در فصل خصومت را استنباط میکنند که ما در زیر نشان میدهیم که امامان مکتب جعفری (ع) ولایت فقهاء را در همه زمینهها معتقد بودهاند.
اگرچه به روایت مذکور تمسک ننماییم. اما مقبوله: عمر بن حنظله که شهید ثانی و علامه مامقانی او را مردی جلیلالقدر و کثیرالروایة و مورد اطمینان دانستهاند میگوید: از امام صادق (ع) پرسیدم اگر دو نفر از شیعیان در مورد قرض و میراثی اختلاف پیدا کردند و به سلطان یا قاضی وقت مراجعه میکنند آیا این رجوع به آنها حلال است. امام فرمود: کسی که قضاوت خود را به آنها ارجاع دهند در مسئله حقی باشد و یا در مسئله باطل، به درستی که به «طاغوت» مراجعه نموده است و آنچه را که آنها برای او قضاوت نمودهاند به درستی که اگر بگیرد به طور حرام گرفته است اگرچه آن را که میگیرد حق ثابت او باشد: زیرا آن را به حکم طاغوت یعنی کسی که خداوند دستور داده است که از او رویگردان باشد گرفته است. زیرا خداوند میفرماید: «تصمیم میگیرند که قضاوت خود را به نزد طاغوت ببرند در صورتی که دستور دارند که از طاغوت رویگردان باشند». ابن حنظله میگوید: پرسیدم: پس چه کند؟ حضرت فرمود: تحقیق کنند و ببینند چه کسی از شما، حدیث ما را روایت میکند و در حلال و حرام ما مطالعه میکند و احکام ما را میشناسد پس باید به حکم او راضی شوند به درستی که من او را بر شما حاکم قرار دادم. پس اگر بنا بر دستورات ما، برای شما حکمی صادر کرد و افرادی از او نپذیرفتند بدانند که حکم خدا را تضعیف نموده و ما را رد نمودهاند. پس کسی که ما را رد میکند مثل این است که خدا را رد کرده است که این در حد شرک نسبت به خداوند است. (۶۳)
● اثبات ولایت فقیه از طریق "برهان خلف"
امامان مکتب جعفری در تثبیت فقهاء به عنوان ولی جامعه همه مناصب حساس جامعه را منحصرا حق آنها میدانند که با توجه به آنها درمییابیم که امامان معصوم مکتب هدایت منصبی را برای سلاطین عرفی یا افراد دیگر باقی نمیگذارند که شبههای ایجاد کند. در ذیل به چند منصب حساس جامعه که انحصارا در اختیار فقهاء قرار میگیرد اشاره میکنیم:
۱) وجوب ولایت پذیری: مردم باید گوش به فرمان، دعوت و حکم فقیه باشند و در اجرای حدود، باید تمکین کنند و به قول یکی از محققین «اگر قبول و اجابت دعوت فقیه بر مردم واجب نباشد وجوب دعوت و انذار از برای فقهاء، که در آیه نفر (۶۴) مطرح شده است لغو و بیاثر خواهد بود». (۶۵) امام صادق (ع) همانطور که ذکر شد معتقدند که اگر فقیهی طبق دستور و نظرات ائمه مکتب هدایت حکم داد و طرفین دعوی از او نپذیرفتند حکم خدا را سبک شمرده و ائمه را رد کردهاند و آنکه ائمه را رد کند خدا را رد کرده است و این در حد شرک به خدا است». (۶۶)
۲) ولایت در فتوی: «کسی که بدون علم و هدایت از جانب پروردگار برای مردم فتوا بدهد، ملائکه رحمت و ملائکه عذاب او را لعنت میکنند و تبعات و خسارت های وارده بر کسی که به فتوای او عملکرده و به خود مفتی وارد میشود (۶۷)». این سخن امام باقر (ع) کمابیش سخن همه امامان مکتب هدایت به ویژه امام صادق (ع) است زیرا ایشان نیز عقیده دارد که هر فتوادهندهای ضامن است (۶۸) و فتوی بدون آگاهی هلاکت است (۶۹). بنابراین هیچ کس حق صدور فتوی را ندارد مگر آنکه با روح واقعی مکتب هدایت آشنا بوده و به دستورات آن واقف باشد و درست به همین خاطر است که حضرت به «ابان بن تغلب» میفرماید: «در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوا بده; به درستی که من دوست دارم مثل تو را در شیعیان خود ببینم». (۷۰) در مقابل، امام افرادی که با عدم علم و توجه به روح مکتب با «رای» و «قیاس» به دادن فتوا میپرداختند را مورد سرزنش قرار داده آنها را از این کار منع مینمودند (۷۱).
۳) ولایت در قضاء: فصل خصومت و رسیدگی به تظلمات و شکایات و صدور حکم برای حل و فصل دعاوی از اهداف کلی و اصیل دعوت انبیاء و از خصائص امامت است. به همین خاطر شریعت اسلام این گونه اختیارات قضایی را شایسته هر کس ندانسته و تصدی آن را مشروط به شرایط خاص نموده است و قضاوت و حکم افراد فاقد صلاحیت را مردود و اطاعت از آن را بر خلاف ایمان، تلقی نموده است و میگوید: «بعضی گمان میکنند ایمان آوردهاند در صورتی که چنین نیست زیرا برای رفع خصومت تصمیم میگیرند که به طاغوت مراجعه نمایند در صورتی که دستور دارند که از طاغوت رویگردان باشند و به او کفر بورزند». (۷۲) امام جعفر بن محمد (ع) در این مورد میفرماید: «تحقیق کنید و مردی را پیدا کنید که از مسائل ما آگاه باشد او را در میان خود حکم قرار دهید. من او را قاضی قرار دادم پیش او برای اخذ حکم مراجعه نمایید». (۷۳)
۴) ولایت در اجرای حدود: اجرای عدالت و تنفیذ احکام الهی و دوام و پایداری دستورات اسلام مستلزم اجرای حدود و قوانین کیفری و مجازات مجرمین است. اسلام در بسیاری از موارد اقامه حدود الهی را به عموم مردم دستور داده است اما مسئولیت تنفیذ احکام الهی و حدود کیفری و مجازات مجرمین را جز از مطلعین به حدود الهی نمیخواهد «حفص» فرزند غیاث از امام صادق (ع) میپرسد که اقامه حدود در حیطه وظایف و اختیارات چه کسی میباشد مسئول قوه اجرائیه (سلطان) یا کسی که حکم را صادر میکند (قاضی)؟ امام میفرمایند: اقامه حدود به دست کسی است که حکم صادر مینماید (۷۴). امام (ع) از قول پیامبر الهی میفرمایند: «به درستی که خداوند برای هر چیزی حدی قرار داده و برای کسی که از آن حد تجاوز نماید نیز حدی معین کرده است». (۷۵)
۵) ولایت تصرف (در امور مربوط به جان و مال مردم): ولایت تصرف عبارت است از سلطه تصرف در خصوص نفوس و اموال دیگران، به همان گونه که شخص بر نفس و مال خود ولایت دارد، یعنی میتواند به هر شکل و نحوی که بخواهد تصرف کند. اعم از تصرفات خارجی مانند آنکه «ولی»، «مولی علیه» را طبق مصلحت تحت عمل جراحی پزشک قرار دهد و یا او را با خود به سفر ببرد و امثال آن و یا تصرفات اعتباری در نفس او مانند آنکه برای او زنی ازدواج کند یا زن او را طلاق دهد و یا در اموال «مولی علیه» تصرفاتی اعم از تصرفات خارجی و یا اعتباری انجام دهد مانند آنکه اموال او را طبق مصلحت از جایی به جایی و یا از شهری به شهر دیگری انتقال دهد، و یا آنکه به فروش برساند یا اجاره داده یا تعویض نماید.
البته این نوع ولایت را برخی از فقهاء مخصوص شخص معصوم دانستهاند و ثبوت آن را نسبت به فقیه مورد تردید قرار دادهاند. در صورتی که از روایت محمد بن اسماعیل استنباط میشود که امام جواد (ع) آن را برای فقها جایز دانستهاند. آنجا که نقل میکند مردی از یاران ما از دنیا رفت و وصیت (یکی از فقهاء شیعه) (۷۶) را قیم اموال او قرار داد. در حالی که آن مرد (میت) ورثه خردسال و متاع و کنیزانی داشت و عبدالحمید بن سالم متاع او را فروخت اما وقتی میخواست به فروش کنیزان اقدام کند ترسید زیرا آن مرد میت او «عبدالحمید» را وصیخود قرار نداده بود بلکه از طرف قاضی نصب شده بود و کنیزان ناموس ویبودند.
محمد بن اسماعیل ادامه میدهد که داستان را برای امام جواد (ع) بیان کردم حضرت فرمود: اگر قیم فردی مثل تو یا عبدالحمید باشد مانعی ندارد (۷۷). این نوع ولایت از اختیارات حکومت و لازمه کشورداری و ایفاء وظایف کلی دولت است که یکی از مظاهر آن بسیج اجباری نیروها در زمان جنگ و تهدیدهای نظامی است و نمونه دیگر آن را میتوان در مسئله مالیات ها مورد بررسی قرار داد. البته حکومت نمیتواند هر طور که میخواهد در مال و جان مردم تصرف نماید. بلکه در حقیقت این نوع ولایت یک اقتدار شانی و تقدیری است که اعمال آن منوط به مصلحت است زیرا حکومت به مقتضای مصلحت باید توانایی آن را داشته باشد که مردم را وادار به کاری کند و یا به پرداخت بخشی از اموال خود ملزم نماید.
۶) ولایت زعامت (رهبری سیاسی): منظور از این نوع ولایت، ولایت فقیه منهای حکومت غیر اسلامی موجود است. یعنی نقش فقیه در اصل تشکیل حکومت اسلامی در زمان غیبت امام عصر (عج) باید موضوع سخن واقع شود. امام صادق (ع) معتقدند: «اگر کسی بدون علم و بصیرت وارد کاری شود و بخواهد عمل کند افسادش بیش از اصلاحش خواهد بود (۷۸) ... و اگر کسی مردم را به سوی خود دعوت کند و داعیه رهبری و زعامت آنها را داشته باشد; در حالی که بین آن مردم افراد اعلم و داناتر از او حضور داشته باشند گمراهکننده و بدعتگذار و کافر خواهد بود (۷۹) به ویژه آنکه مردم را به زور سرنیزه (شمشیر) به سوی خود جذب نماید (۸۰).
۷) ولایت در امور حسبیه: واژه «حسبه» به معنی اجر و ثواب به کار میرود و امور حسبیه را از آن جهت، حسبیه گویند که شخص آنها را به خاطر ثواب انجام میدهد. "امور حسبیه" به اصطلاح عبارت است از کارهای اجتماعی ضروری که مطلوب بودن آنها از دیدگاه شرع قطعی است و با انجام دادن یک یا چند نفر از ذمه دیگران ساقط میشود. معنی ولایت فقیه در امور حسبیه آن است که وی در انجام این امور بر دیگران اولویت دارد و کسی حق مزاحمت با او را ندارد و به عبارت دیگر حق انجام این امور مادام که فقیه حضور دارد با اوست و در صورت عدم تصدی فقیه یا عدم حضور او، این مسئولیت ها بر عهده افراد باایمان و باتقوی است.
در مواردی از امور حسبیه که انجام دادن عملی موجب تصرف در حقوق و اموال دیگران است و یا الزام و اجبار دیگران را متضمن میگردد تصدی آن بر غیر فقیه جایز نیست. مثال هایی که برای این امور میتوان زد عبارتند از: جهاد برای اسلام، دفاع از حریم اسلام، امر به معروف و نهی از منکر، نگهداری گم شده اعم از انسان و غیر انسان، نگهداری اموال قاصرین، نگهداری اموال غائبین، نجات افراد از هلاکت، کفن و دفن مردگان، کمک به مستمندان و غیرو. البته آن دسته از امور حسبیه که تصرف در اموال و نفوس و الزام و قهری را ایجاب نمیکند و شرع اسلام برای تصدی آن شخص یا عنوان خاصی را منظور ننموده است در شرایطی که دسترسی به فقیه نیست، بر عهده همه مسلمین است، و افراد با ایمان و عادل و یا موثق، ولایت و تصدی آن را بر عهده میگیرند.
● مکتب ائمه موسوی (ع)
موسی بن جعفر (ع) معروف به «کاظم» رهبری شیعیان را در زمان سه خلیفه عباسی، منصور، هادی و هارون (۱۸۳ - ۱۵۸) بر عهده داشت. در این زمان جریان نظامی شیعه همچنان به فعالیت خود ادامه میداد، و تاییداتی هم از «رهبر» زمان دریافت میکرد. در برخورد با حسین بن علی بن مثلث معروف به «قتیل فخ» به وی توصیه نموده بود که ضربه را محکم فرود آورد، زیرا این گروه فاسقند، به ایمان تظاهر میکنند و شرک خود را پنهان میدارند. البته کشته شدن وی را نیز گوشزد نموده و میفرمود: «پاداش شهیدان را برای تو و یارانت از خدا میخواهم» (۸۱) غیر از او بسیاری از سادات که نوعا از عالمان شجاع و متقیان و حق طلبان اهل بیت پیامبر بودند و با امامان نسبت نزدیک داشتند نیز، شهید شدند. این بزرگان برای دفع ستم و نشر منشور عدالت و حاکمیت قانون الهی بر جامعه به پامیخواستند.
در دوره اقتدار هارون، امام هفتم باز به نوعی حرکت عاشورایی میاندیشید. چون هارون نیز به نحوی نقطه اوج انحراف در دستگاه رهبری جامعه اسلامی بود. نشر فقه و اخلاق و تفسیر و کلام تا حدودی عملی شده بود. قیام های غیر مستقیم ائمه قبلی از طریق فقهاء و سادات نیز عملی گشته بود. اکنون میبایست قصرهای بلندی را که در سواحل دجله به نام خلافت اسلامی در فساد و بیخبری و تعدی و خونریزی غرق بودند به وسیله دیگری تکان داد و متزلزل ساخت. امام به خاندان و بازماندگان شهداء رسیدگی میکرد و از گردآوری و حفظ آنان و جهت دادن به بقایای آنان غفلت نداشت و نسبت به دستگاه هارونی سخت در کمین بود، و همین مسئله باعث تحریکاتی بر علیه امام نزد هارون شده بود. نوشتهاند که خلیفه عباسی به امام میگفت: «آیا مرا از خروج خویش در ایمنی قرار میدهی؟» و نیز نوشتهاند که هارون درباره امام موسی بن جعفر (ع) میگفت: «میترسم فتنهای برپا کند که خون ها ریخته شود (۸۲)». بنابراین حدود ۱۴ سال ایشان را در زندان نگه داشت و بالاخره با زهر مسموم نمود. اما امام (ع) فکر سرپرستی شیعیان را نیز کرده بود و یکی از فقهاء و محدثین خود به نام «علی بن یقطین» (۸۳) را با نفوذ در دستگاه حکومتی به سرپرستی شیعیان گمارده بود و به او میفرمود: یک چیز را تضمین کن تا سه چیز را برای تو تضمین کنم. علی پرسید آنها کدامند؟ امام فرمود: سه چیزی را که برای تو تضمین میکنم اینها هستند:
۱) هرگز با شمشیر کشته نشوی
۲) کاری و نیازی داشته باشد انجام دهی و برای او عزت و احترام قائل شوی. پسر یقطین قبول کرد و امام نیز شرایط بالا را تضمین فرمود. «علی» به طور سری خمس اموال خود را به حضور پیشوای هفتم میفرستاد و گاهی در شرایط باریک و خطرناک برای آن حضرت اموالی حواله میکرد که بالغ بر صد تا سیصد هزار درهم میشد. ابن یقطین یک مرتبه در مورد ادامه همکاری با بنیعباس از پیشوای هفتم کسب تکلیف کرد امام فرمود: اگر ناگزیری این کار را انجام بدهی، مواظب اموال شیعیان باش. «علی» فرمان امام را پذیرفت و روی همین اصل مالیات دولتی را بر حسب ظاهر از شیعیان وصول میکرد، ولی مخفیانه به آنان مسترد میداشت (۸۴). شرایط دوران فرزند امام کاظم (ع) علی بن موسی (ع) تقریبا شبیه زمان امام چهارم بود اما امام مبارزه و حرکت را ترک نفرمود بلکه صورت حرکت را تغییر داد.
یعنی نمیتوانست و مناسب نبود، تجربه شناخته شده پدر را به عین و با همان مظهر تکرار کند تا نتیجه این شود که دشمن در برابر موضع شناخته شده امام قرار گیرد، چنانکه امام زینالعابدیننیز به تکرار تجربه عاشورا شخصا دست نزد و به استوار ساختن مواضع دیگری پرداخت. اما در این زمان علویان به قیام های خویش مشغول بودند و شخصیت امام پشتوانه آنان بود و گاه به سفارش او از ریخته شدن خون آن قیامکنندگان جلوگیری میشد (۸۵) و از سوی دیگر امام به نشر بیشتر فرهنگ اسلامی در شعب مختلف آن به صورت هایی که زمان او اقتضاء میکرد دست میزد و آن همه را میگسترد. به ویژه با توجه به گذشتههایی نهچندان دور.
یعنی بحث های شاگردان امام ششم (ع) درباره لزوم رهبر عادل معصوم (در سطح نظری) و درگیری های چندین ساله امام هفتم (ع) به عنوان پیشوای بر حق و طلبکننده حقوق اجتماعی (در سطح عملی) همه انظار را متوجه باقیمانده این مکتب و یادگار این بزرگان میکرد. شاخه نظامی نیز در این دوران با قیام ساداتی دیگر سازماندهی و با تکیه بر شخصیت و موقعیت امام مشغول اقدامات خویش بودند; از جمله محمد بن ابراهیم طباطبا که با کمک علی بن عبدالله از نوادههای امام زینالعابدین (ع) در سال ۱۹۹ ه ق در کوفه بر حکومت خروج کرد و بر منبر کوفه به مردم قول داد که در میان مردم به قانون کتاب و سنت عمل کند و جانب امر به معروف و نهی از منکر را فرو نگذارد. از امام باقر (ع) در مورد او نقل است که: «در سال ۱۹۹ مردی از ما اهل بیت، بر منبر کوفه خطبه میخواند، که خداوند به وجود او بر ملائکه مباهات میکند (۸۶)». یکی دیگر از سادات بزرگ «محمد» فرزند امام صادق (ع) معروف به دیباج بود، که در مدینه سر به شورش برداشته، با جماعتی از سادات علویین به جانب مکه روان گشته و آماده جنگ با سپاه خلیفه میگردد. مامون در این زمان در برابر «مکتب ائمه» چنان بیچاره میشود که مجبور میگردد مهمترین شخصیت مخالف را به مرکز قدرت خویش دعوت کند و بالا دست خود بنشاند.
اما «علی بن موسی (ع)» در دستگاه حکومت نیز دست از مبارزه سیاسی ایدئولوژیک برنداشت و به دست خلیفه به شهادت رسیدند. پس از شهادت هشتمین امام مکتب به علل فوق و ترس شدید حکومت از علویان کنترل ائمه مکتب هدایت و فقهاء مکتب شدیدتر شده، سه امام بعدی که به ابنالرضا معروف شده بودند، همه عمر خود را به صور گوناگون تحت نظر دستگاه خلافت یا در زندان گذراندند و فقهای آنها یا در تبعید بسر برده یا زندگی مخفی داشتند و یا به شهادت رسیدند. معروف است که امام جماعت حرمین (مکه و مدینه) به متوکل عباسی نوشت: «اگر تو را به مکه و مدینه حاجتی هست علی بن محمد (هادی) را از این دیار بیرون بر که بیشتر این ناحیه را مطیع و منقاد خود گردانیده است (۸۷)». بعد از آن امام دهم ۲۰ سال در سامرا به صورت زندانی و تحت نظر به سربرد و یاران فقیهش را یا زندانی و شهید کردند و یا به مهاجرت و فرار واداشتند که عبدالعظیم حسنی از آن جمله بود که در ری در خانه مردی از شیعیان مخفی شد (۸۸) و تعقیب وی نه به خاطر زاهد بودن و حدیث گفتن بود بلکه به علت فرهنگ سیاسی بوده است.
از این پس حرکت های مسلحانه جریان نظامی علویان شدیدتر شده نهضت های متعددی به وسیله فقهاء و یا تحت نظر آنها، در اطراف و اکناف به وقوع میپیوندد و برای آنکه خود را به عنوان نهضت اصیل و «مؤید» جلوه دهند، همان شعار «زید» که: «ما دعوت به رضای آل محمد (ص) میکنیم» را در دعوت خود تکرار میکردند. امام صادق (ع) در مورد این شعار فرموده بود: «خدا عمویم زید را رحمت کند اگر پیروز میشد به وعده خویش وفا میکرد. همانا وی مردم را به رضای آل محمد (ص) دعوت میکرد و منظور از رضا من بودم (۸۹).»
بنابراین ما میتوانیم بگوییم «ائمه» از دور و نزدیک به طور مستقیم و غیر مستقیم طرفداران خود را وادار به جنبش مسلحانه علیه دولت های بنیعباس میساختند و در انقلاب ها شرکت داشتند; ولی با دوراندیشی و بینشی که داشتند قادر بودند مسائل و اسناد را مخفی نگه داشته و هیچگونه ردپایی را به دست حکومت ندهند که از جمله این قیام ها میتوان به قیام محمد بن قاسم در طالقان (۲۱۹)، یحیی بن عمر در کوفه (۲۵۰)، حسن بن زید در طبرستان (۲۵۰) حسن بن علی حسنی معروف به «اطروش» در طبرستان (۳۰۱) و ... اشاره کرد که در بعضی از کتب این قیام ها را تا ۱۸ قیام برشمردهاند (۹۰). البته دلیلی در دست نداریم که همه این قیام ها مورد تایید «امام زمان» اهل بیت علیهم السلام بودهاند اما نمیتوان همه آنها را هم به خاطر نبود مدرک، خارج از دایره تایید ائمه مکتب هدایت دانست و یا آنها را زیدی مذهب قلمدادکرد، در صورتی که با کمی تامل میتوان دریافت که «اطروش» با آن سوابق درخشان علمی و فقهی بعید است بدون اذن و تایید کاری انجام داده باشد (۹۱).
سیدمحمدرضا موسوی
پینوشتها
۱. محمد بن اسماعیل البخاری، الجامع الصحیح، بشرح الکرمانی، المجلد العشرون (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۱ ق) ص ۱۹۶.
۲. محمد بن سعد، الطبقات الکبری، الجزء الثالث (بیروت: دارصادر ،بیتا)، ص ۲۴۷.
۳. محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، المجلد الاول (بیروت: دارالکتب العلمیة، ۱۴۰۸ ق)، ص ۵۵۹.
۴. و ان الحدیث سیفشوا عنی فاعرضوه علی القرآن فما لیس یوافق القرآن فلیس عنی. [فضل بن شاذان نیشابوری، الایضاخ (تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۶۳)، ص ۳۱۲].
۵. قول عمر بن خطاب: «لا یفتین احد فی المسجد و علی حاضر»، (تا علی حاضر است در مسجد، کسی فتوی ندهد) دلالت بر وجود مفتیهای متعدد مینماید. [یوسف البحرانی، الکشکول، الجزء الثانی (بیروت، مؤسسة الوفاء و دارالنعمان، ۱۴۰۶ ق)ص ۴۳.]
۶. آغابزرگ الطهرانی، تاریخ حصر الاجتهاد (قم: مطبعة الخیام، ۱۴۰۱ ق)، ص ۷۶; و محمدحسین آل کاشف الغطاء، اصل الشیعة و اصولها (بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۲ ق) صص ۷۸-۷۷.
۷. محمد بن علی الشوکانی، ارشاد الفحول (بیروت: دارالفکر، بیتا)، ص ۲۵۶.
۸. محمد ابراهیم جناتی، ادوار اجتهاد (تهران: کیهان، ۱۳۷۲)، ص ۴۴.
۹. «آیا مفتی نمیداند که او واسطه بین خدای تعالی و بندگانش است و به همین جهت بین بهشت و جهنم قرار گرفته است.» [محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، الجزء الثانی (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ه ق)، ص ۱۲۰]
۱۰. در پاسخ افرادی که میگویند آراء سیاسی شیعه هنوز در مجموعهای منسجم مدون نگشته میپرسیم آیا تاکنون در هیچ مکتبی سراغ دارید کتابی که به صورت منسجم و مدون آراء مورد قبول مکتب را مطرح نماید؟
۱۱. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، جلد ۱۶ (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۳۸۷)، ص ۱۴۶.
۱۲. سیفالدین الآمدی، غایة المرام فی علم الکلام (قاهره: المجلس الاعلی للشئون الاسلامیة، ۱۳۹۱)، ص ۳۶۳.
۱۳. علی بن محمد الجرجانی، شرح المواقف، المجلد الثامن (قم: منشورات الشریف الرضی، ۱۳۲۵)، ص ۳۴۴.
۱۴. محمد الغزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد (آنکارا: مطبع النور، ۱۹۶۲)، ص۲۳۴.
۱۵. حسین بن عبدالله (ابن سینا)، الشفاء (الالهیات) (قم: مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، ۱۴۰۴) ص ۴۵۳.
۱۶. ابونصر فارابی، آراء اهل المدینة الفاضلة (بیروت: دار المشرق، ۱۹۷۳ م) صص ۱۳۰ ۱۲۷.
۱۷. حسن بن یوسف حلی، تذکرة الفقهاء، المجلد الاول (قم: المکتب المرتضویه، بیتا)، ص ۴۵۲.
۱۸. گروهی از بنی عامر (قبل از هجرت) با حضرت ملاقات کردند و عرض نمودند ما در صورتی به تو ایمان میآوریم که پس از خود خلافت را به ما واگذار نمایی. حضرت فرمود: این کار مربوط به خدا است و من در آن اختیاری ندارم «الامر الی الله یضعه حیث یشاء». عبدالملک بن هشام، السیرة النبویة، الجزء الاول (بیروت: دار المعرفة، ص ۴۲۴.
۱۹. «... یا رسول الله من خلفاؤک؟ قال: الذین یاتون من بعدی و یروون حدیثی و سنتی» ای پیامبر خدا جانشینان شما چه کسانی هستند؟ فرمود: کسانی که بعد از من میآیند و گفتار و کردار و تقریر مرا بازگو میکنند. [محمد بن علی القمی (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه (تهران: آفتاب، ۱۳۷۶ ش) ص ۵۹۱].
۲۰. من حفظ علی امتی اربعین حدیثا ینفعون بها فی امر دینهم بعثه الله یوم القیامة فقیها عالما [محمدباقر المجلسی، بحارالانوار الجزء الثانی (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ه ق)، ص ۱۵۶].
۲۱. الفقهاء امناء الرسل.
۲۲. ان العلماء ورثة الانبیاء... ان الانبیاء ورثوا العلم [محمد بن یعقوب الکلینی الکافی، المجلد الاول (تهران: دار الکتب الاسلامیة، ۱۳۸۸ ق)، ص ۳۴.] تذکر: بعضی معتقدند که خبر ابیالبختری که همان وهب بن وهب است و فردی ضعیف و کذاب است معتبر نیست; لکن همین جملات با سند دیگر از امام (ع) نقلشده که آن سند معتبر است و لذا به لحاظ اشتراک مفاد، ضعف سند برطرف میگردد. این حدیث، صحیحه قداح از امام ششم (ع) است که ایشان از پیامبر اکرم(ص) نقل فرمودهاند و در اصول کافی ذکر گردیده است. [ر.ک: هدایت الله طالقانی، مرجعیت (تهران: ارغنون، ۱۳۷۴ ش)، ص ۹۸].
۲۳. الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا، قیل یا رسول الله و ما دخولهم فی الدنیا قال اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی ادیانکم «فقهاء امین پیامبران هستند تا زمانی که داخل در دنیا نشدهاند، گفته شد ای پیامبر خدا! داخل شدن در دنیا یعنی چه؟ فرمود: پیروی از سلطان. پس هنگامی که چنین شد به خاطر همین حفظ دینتان از او بپرهیزید.» [محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، الجزء الثانی، م.س.ذ، ص ۳۶].
۲۴. «ما ولت امة امرها رجلا قط و فیهم اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا ما ترکوا» پیامبر (ص). [محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، الجزء العاشر، م. س. ذ، ص ۱۴۳].
۲۵. من تقدم علی قوم من المسلمین و هو یری ان فیهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمین [عبدالحسین احمد الامینی النجفی، الغدیر، المجلد الثامن (بیروت; دار الکتب العربی، ۱۴۰۳ ق)، ص ۲۹۱]
۲۶. من استعمل عاملا من المسلمین و هو یعلم ان فیهم اولی بذلک منه و اعلم بکتاب الله و سنة نبیه فقد خان الله و رسوله و جمیع المسلمین کسی که کاری از مسلمین را به عهده گیرد، در صورتی که میداند فرد مناسبتری برای موضوع وجود دارد که اعلم است به کتاب خدا و سنت پیامبر، به درستی که به خدا و رسول و همه مسلمانان خیانت کرده است. [عبدالحسین احمد الامینی النجفی، همان] [احمد بن الحسین البیهقی، السنن الکبری، المجلد العاشر (بیروت: دار المعرفة، بیتا)، ص ۱۱۸]
۲۷. روح الله الموسوی الخمینی (امام) ولایت فقیه (بیجا، بینا، بیتا)، ص ۷۰.
۲۸. محمد بن یعقوب الکلینی، اصول الکافی، الجزء الاول (تهران: المکتبة الاسلامیة، ۱۳۸۸)، صص ۱۸۵ - ۱۸۸.
۲۹. ر.ک: احمد بن حنبل، مسند، الجزء الاول (بیجا: دار الکفر، بیتا)، ص ۱۱۰.
۳۰. حسن صدر، شیعه و پایهگذاری علوم اسلامی، ترجمه سیدمحمد مختاری (تهران: روزبه، ۱۳۵۷ ش) و احمد بن علی النجاشی، رجال النجاشی (بیروت: دارالاضواء، ۱۴۰۸ ه ق).
۳۱. «و قد علمتم انه لا ینبغی ان یکون الوالی علی الفروج و الدماء و المغانم و الاحکام... الجاهل فیضلهم بجهله» به درستی که دانستید اینکه سزاوار نیست که ولایت بر فروج و خون ها و احکام به یک فرد جاهل سپرده شود زیرا جاهل با جهلش مردم را گمراه خواهد کرد. السیدرضی، نهجالبلاغه، خطبه ۱۳۱، صبحی صالح (قم: دارالچهره)، ص ۱۸۸.
۳۲. ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه «ای مردم به درستی که محقترین مردم به این امر (حکومت) قویترین مردم و عالمترین آنها به دستورات خداوند در امر حکومت است پس از رحلت پیامبر اسلام و روی کار آمدن ابوبکر عدهای درصدد برآمدند که از حضرت امیرالمؤمنین(ع) برای او بیعت بگیرند، که حضرت شدیدا امتناع ورزید و میفرمود: «انا اولی برسول الله حیا و میتا... و اعرفکم بالکتاب و السنة افقهکم فی الدین و اعلمکم بعواقب الامور و اذر بکم لسانا و ابئتکم جنانا» من نزدیکترین افراد به رسول خدا بودهام چه در حیات و چه در ممات... و من عارفترین شما به کتاب خدا و سنت پیامبر و فقیهترین شما در دین و عالمترین شما به عواقب امور هستم». [احمد بن علی الطبرسی، الاحتجاج (قم: اسوه، ۱۴۱۳ ق)، ص ۱۸۲].
۳۳. عن النبی: حذیفة بن الیمان من اصفیاء الرحمن و ابصرکم بالحلال و الحرام «حذیفه از برگزیدگان خداوند است و بیناترین شما به حلال و حرام است، السید الشیرازی، الدرجات الرفیعة (بیروت: مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ ق، ص۲۸۴.
۳۴. «حذیفه منافقان را میشناسد و اسامی آنان را میداند و اگر از حدود الهی از او بپرسید خواهید دید به این مسائل دانا و آگاه است». [محمدباقر المجلسی، م.س.ذ].
۳۵. احمد بن علی الطبرسی، ص ۱۹۲ و محمدجواد مغنیه، مع علماء النجف الاشرف (بیروت: مکتبة الهلال)، ص۱۷.
۳۶. السید علی خان الشیرازی، م.س.ذ، ص ۲۱۵.
۳۷. هاشم معروف الحسینی، تاریخ فقه مذهب جعفری، ترجمه دفتر بدر (تهران: بدر، ۱۳۶۱ش)، ص ۱۱۵.
۳۸. عمر به مردم کوفه نامهای نوشت به این مضمون: «اما بعد. عمار یاسر را به عنوان امارت و پسر مسعود را به سمت معلم و وزیر شما گماشتم. پسر مسعود را امین بیتالمال و خزانهدار شما قرار دادم. این دو مرد از برگزیدگان اصحاب محمد (ص) و از رجال بدر هستند به دستور این دو شخصیت عمل کنید و اوامر آنها را اطاعت نمایید و به آنها اقتدا کنید» محمد بن سعد، الطبقات الکبری، الجزء الثالث، م.س.ذ، ص ۲۵۵.
۳۹. قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، م.س.ذ، صص ۲۴۲، ۳۰۶ و ۳۱۰.
۴۰. مرتضی مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار، م.س.ذ، ص ۱۴۱.
۴۱. همان.
۴۲. محمدرضا حکیمی، امام در عینیت جامعه (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بیتا)، ص ۱۹.
۴۳. حسن بن علی الحرانی، تحف العقول (تهران: اسلامیه، ۱۴۰۰ ق)، ص ۲۴۱.
۴۴. سیدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۳)، ص ۱۸۳.
۴۵. سیدمحمد رضی، نهجالبلاغه، م.س.ذ، حکمت ۱۴۷، ص ۴۹۵.
۴۶. قاضی نورالله شوشتری میگوید: محمد علم و ورع و شجاعت بسیار داشت [قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، م.س.ذ، ص ۲۷۵ ].
۴۷. جعفر بن محمد الصادق (ع) (۸۳-۱۴۸ ه ق) محمد بن علی الباقر (۵۷۱۱۴.ق).
۴۸. السیدحسن الصدر، تاسیس الشیعة لعلوم الاسلام (تهران: منشورات الاعلمی، بیتا)، ص ۳۶۱ و ۳۵۸.
۴۹. یوسف البحرانی، الکشکول، الجزء الثانی (بیروت: مؤسسة الوفاء و دار النعمان، ۱۴۰۶.ق)،ص ۴۳.
۵۰. محمدحسین الفیض الکاشانی، الوافی، الجزء الخامس (اصفهان: مکتبة الامام امیرالمؤمنین علی«ع»)، ص ۷۲۸.
۵۱. ابی الفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبین (بیروت: دار المعرفة، بیتا)، ص ۲۰۶.
۵۲. ابی الفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبین (القاهرة، دار الاحیاء الکتب العربیة، ۱۳۶۸ ه ق)، صص ۱۲۷-۱۵۱.
۵۳. ابوالفضل رضوی اردکانی، شخصیت و قیام زید بن علی(ع)، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۶۴)، ص ۱۶۵.
۵۴. همان، ص ۴۱.
۵۵. همان، ص ۱۱۸ و ۲۵۷.
۵۶. محمد بن علی الصدوق، من لا یحضره الفقیه، الجزء الثالث (تهران: دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۶۱ ش) ص ۳.
۵۷. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، المجلد الثانی عشر (بیروت: دار احیاء التراث العربی، بیتا) ص ۱۳۵.
۵۸. همان، ص ۱۳۰.
۵۹. همان، ص ۱۳۲.
۶۰. همان، ص ۱۳۸.
۶۱. همان، ص ۱۲۹.
۶۲. شهید در دروس، دائره قضاء را بسیار پهن دامنه مطرح میکند که بسیاری از مسائل اجتماعی را نیز دربرمیگیرد و میگوید: قضاء ولایت شرعی بر حکم است در مصالح عموم مردم از طرف امام (ع). [محمد بن مکی العاملی، الدروس الشرعیة، الجزء الثانی (قم: مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱۴)، ص ۶۵].
۶۳. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، الجزء الثامن عشر (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۳۸۷ ق)، ص ۹۹.
۶۴. آیه ۱۲۲ سوره توبه که در آن میفرماید: «چرا از هر جامعه گروهی برای فراگیری فقه حرکت نمیکنند...».
۶۵. عباسعلی عمید زنجانی، فقه سیاسی، جلد اول (تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۶)، ص ۳۶۹.
۶۶. مقبوله عمر بن حنظله.
۶۷. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، المجلد الثانی عشر (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۳۸۷ ق)، ص ۹.
۶۸. محمد بن یعقوب الکلینی، الفروع الکافی، الجزء السابع (تهران: دار الکتب الاسلامیة، ۱۳۶۲ ش)، ص ۴۰۹.
۶۹. محمد بن الحسن الحر العاملی، م.س.ذ، ص ۱۰.
۷۰. حسین النوری الطبرسی، المستدرک الوسایل، المجلد السابع عشر (بیروت: مؤسسة آل البیت (ع)»، ص ۳۱۵.
۷۱. محمد بن یعقوب الکلینی، اصول الکافی، الجزء الاول، م.س.ذ، صص ۴۳-۴۸.
۷۲. قرآن کریم، سوره نساء، آیه ۶۰.
۷۳. محمد بن الحسن الحر العاملی، م.س.ذ، ص ۴.
۷۴. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، المجلد الثامن عشر، م.س.ذ،ص ۳۳۸.
۷۵. همان، ص ۳۱۰.
۷۶. علی القهپانی، مجمع الرجال، الجزء الرابع (قم: اسماعیلیان، ۱۳۸۴)، ص ۶۸.
۷۷. محمد بن یعقوب الکلینی، الفروع الکافی، الجزء الخامس (تهران: دار الکتب الاسلامیة، ۱۳۶۲ ش)، ص ۲۰۹. توضیح: بعضی از اندیشمندان نسبت به فقیه بودن این دو نفر تردید کردهاند و آنها را مؤمنین عادل قلمداد کردهاند [علی الصافی الگلپایگانی، الدلالة الی من له الولایة (قم: مکتبة المعارف الاسلامی،۱۴۱۷ ق)، ص ۱۳۷]. ما از همین استدلال هم استفاده میکنیم که اگر ائمه معصومین «ع» ولایت در تصرف را برای عدول مؤمنین جایز دانستهاند به طریق اولی آن را برای فقهاء جایز میدانند.
۷۸. محمد بن یعقوب الکلینی، اصول الکافی، الجزء الاول، م.س.ذ، ص ۳۵.
۷۹. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، المجلد الثامن عشر، م.س.ذ، ص ۵۶۴.
۸۰. همان، ص ۲۹.
۸۱. محمدجواد فضل الله، تحلیلی از زندگی امام رضا (ع)، ترجمه محمد عارف (آستان قدس رضوی)، ص ۱۵۲.
۸۲. محمدرضا حکیمی، پیشین، ص ۵۹.
۸۳. علی القهپانی، مجمع الرجال، الجزء الرابع (قم: اسماعیلیان، ۱۳۸۴)، ص ۲۴۱.
۸۴. محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، الجزء الثامن و الاربعون، ص ۱۵۸. و علی القهپانی، مجمع الرجال، ص ۲۳۷.
۸۵. محمد جواد فضل الله، پیشین، ص ۱۴۷.
۸۶. عباس قمی، تتمة المنتهی (قم: داوری، ۱۳۹۷ ه ق)، ص ۲۶۴.
۸۷. عباس قمی، منتهی الامال، پیشین، ص ۴۲۴.
۸۸. محمدرضا حکیمی، پیشین، ص ۸۹.
۸۹. ابوالفضل رضوی اردکانی، پیشین، ص ۱۲۹.
۹۰. محمدرسول دریایی، امام هادی و نهضت علویان (قم: رسالت، ۱۳۶۲)، صص ۲۲۴-۲۱۸.
۹۱. عبدالحسین امینی نجفی، شهیدان راه فضیلت، ترجمه ف.ج (تهران: روزبه، ۱۳۵۵)، ص ۲۳.
۹۲. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، المجلد السادس (بیروت: دار احیاء التراث العربی،) ص ۳۳۵.
۹۳. محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، المقنعة (قم: مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱۰)، ص ۶۷۵.
۹۴. همان، ص ۸۱۲.
۹۵. همان.
۹۶. در مورد لفظ مطلقه در «ولایت مطلقه فقیه» بعضی از نویسندگان به مغلطه میپردازند و آن را با استبداد یکی میپندارند در صورتی که چنین نیست قائل به ولایت مطلقه بودن در واقع یعنی قائل شدن به ولایت نه گانه برای فقیه که برای امامان معصوم «ع» نیز ثابت شده است البته اگرچه خالی از اختلاف نیست. ولایت های مذکور عبارتند از: ولایت در پذیرش، ولایت در فتوی، ولایت در اطاعت (موضوعات)، ولایت در قضاء، ولایت در اجرای حدود، ولایت در امور حسبیه، ولایت در تصرف (اموال و نفوس)، ولایت در زعامت (سیاسی)، ولایت در اذن و نظارت. قائل شدن به ولایات مذکور به معنی پذیرش استبداد نیست زیرا به طور مختصر اگر بخواهیم مطلب را بازگو نماییم میگوییم: در مکتب سیاسی هدایت، قانون الهی، امر به معروف و نهی از منکر، اصل مشورت حق انتقاد برای مردم و ملکه عدالت و در امام معصوم «ع»، عصمت جلوگیر استبداد میباشند. در مورد ولایت های نهگانه رجوع کنید به: محمدمهدی موسوی خلخالی، حاکمیت در اسلام (تهران: آفاق، ۱۳۶۱) عباسعلی عمید زنجانی، فقه سیاسی، جلد ۲ (تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۷)، صص ۳۷۶-۳۶۷.
۹۷. الحافظ الذهبی، العبر، الجزء الثانی (بیروت: دار الکتب العلمیة، بیتا)، ص ۲۲۵ و محمد بن احمد الذهبی، تاریخ الاسلام (بیروت، دار الکتب العربی، ۱۴۱۳ ق) ص، ۳۳۲.
۹۸. علی دوانی، «سیری در زندگی شیخ طوسی»، هزاره شیخ طوسی، علی دوانی (تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۲) ص ۱۶.
۹۹. علی بن الحسین الکرکی، رسائل المحقق الکرکی (قم: مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، ۱۴۰۹)، ص ۱۴۲.
۱۰۰. محمدعلی مدرس، پیشین، جلد ۳ ص ۳۲۸ و قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، جلد ۱، ص ۴۸۱.
۱۰۱. جعفر بن حسن حلی (محقق اول) شرایع الاسلام (تهران: منشورات الاعلمی، ۱۳۸۹).
۱۰۲. محمد بن ادریس حلی، السرائر، جلد ۳ (قم، مؤسسة النشر الاسلامی،۱۴۱۱)، صص ۵۳۹-۵۳۷.
۱۰۳. محمد بن حسن طوسی ملقب به خواجه نصیرالدین طوسی از علمای بزرگ فقه، فلسفه، ریاضی، نجوم، حکمت و سیاست قرن هفتم هجری است. وی مدتی در قلاع اسماعیلیه زندانی بود و با تقیه میزیست. به همین خاطر بعضی وی را اسماعیلی مذهب میپنداشتند. او به هنگام حمله هلاکوخان مغول به ایران، با یک آیندهنگری دقیق وارد دستگاه هلاکوخان مغول گردیده و جان بسیاری از مسلمانان به خصوص شیعیان در ایران بینالنهرین را نجات داده و با تدبیری خاص از کشتارهای دست جمعی مردم به وسیله مغولان جلوگیریکرد.
۱۰۴. محمدعلی مدرس، پیشین، جلد ۲، ص ۱۷۷ و محمدتقی مدرس رضوی، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی.
۱۰۵. جعفر بن الحسن المحقق الحلی، شرایع الاسلام، الجزء الثانی (تهران: منشورات الاعلمی، ۱۳۷۴ ش) ص ۱۳ و ۱۲.
۱۰۶. همان، الجزء الرابع، ص ۶۷.
۱۰۷. همان، ص ۶۸.
۱۰۸. همان، الجزء الاول، صص ۳۴۵- ۳۴۱.
۱۰۹. همان، صص ۳۴۵- ۳۴۱.
۱۱۰. همان، الجزء الثانی، ص ۸۰.
۱۱۱. همان، صص ۸۵- ۸۱.
۱۱۲. همان، ص ۱۰۲.
۱۱۳. همان، ص ۱۶۷.
۱۱۴. همان، صص ۲۵۷ - ۲۵۶.
۱۱۵. همان، الجزء الاول، ص ۱۶۴.
۱۱۶. همان، الجزء الاول، ص ۱۸۴.
۱۱۷. در جای دیگر محقق توضیح دیگری ارائه میکند و میگوید: زمانی که امام یا کسی که از طرف امام نصب شده است عموما یا خصوصا، فردی را برای جنگیدن با خروجکنندگان بر امام عادل دعوت کند بر او واجب میشود و امتناع کردن یا به تاخیر انداختن آن گناه کبیره است. [همان، الجزء الاول، ص ۳۳۶].
۱۱۸. اهل ذمه به مسیحیان، زرتشتیان و یهودیانی گفته میشود که تحت حاکمیت حاکم اسلامی زندگی میکنند و به او یک مالیات خاص به نام جزیه میپردازند.
۱۱۹. همان، الجزء الاول ص ۳۱۰.
۱۲۰. همان الجزء الثالث، ص ۲۸۵.
۱۲۱. همان، الجزء الثانی، ص ۲۷۶.
۱۲۲. همان، ص ۳۳۹.
۱۲۳. لفظ سلطان در اینجا با توجه به نظرات محقق در مورد حکام جور و عدم ولایت آنها، منحصر به حاکم یعنی فقیه امامیه میباشد و در این مسئله رازی وجود دارد و آن اینکه محقق حاکم شرع و سلطان را یکی میداند وگرنه دلیلی ندارد که در همه موارد حاکم را ذکر کند و در این یک مورد سلطان را و این به خاطر شرایط تقیه است.
۱۲۴. همان، الجزء الثالث، ص ۱۲.
۱۲۵. ظهار: مردی زن خود را تشبیه کند به پشت زنی که ازدواج با او حرام است. (مادر- خواهر- دختر)
۱۲۶. همان، الجزء الثالث، ص ۶.
۱۲۷. لعان: مردی که زنش را به زنا متهم کرده و زن که آن را نفی میکند، خود را لعنت کنند اگر دروغ بگویند.
۱۲۸. همان، ص ۹۸.
۱۲۹. الحسن بن یوسف بن مطهر (علامه حلی)، مختلف الشیعة، الجزء الرابع (مؤسسة النشر الاسلامی)، ص ۴۶۴.
۱۳۰. الحسن بن یوسف، تبصرة المتعلمین (تهران: اسلامیه، ۱۳۶۳)، ص ۲۲۳.
۱۳۱. الحسن بن یوسف، قواعد الاحکام، الجزء الاول (قم: منشورات الرضی، بیتا)، ص ۱۱۹ و تبصرة المتعلمین، م.س.ذ.
۱۳۲. قواعد الاحکام، م.س.ذ، ص ۲۰۰.
۱۳۳. الحسن بن یوسف، تحریر الاحکام، المجلد الثانی (بیجا، مؤسسه آلالبیت، بیتا)، ص ۱۸۰.
۱۳۴. همان، ص ۱۸۱.
۱۳۵. الحسن بن یوسف، مختلف الشیعة، الجزء الرابع، م.س.ذ، صص ۴۶۴ و ۴۶۳ و تحریرالاحکام، م.س.ذ، ص.
۱۳۶. همان.
۱۳۷. همان (مختلف الشیعة)، ۲۳۹.
۱۳۸. الحسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، الجزء الاول (قم: المکتبة المرتضویة، بیتا)، صص ۴۵۵-۴۵۴.
۱۳۹. الحسن بن یوسف، مخلتف الشیعة، الجزء الثانی، م.س.ذ، ص ۲۳۹.
۱۴۰. همان، الجزء الثالث، ص ۲۳۲.
۱۴۱. همان، ص ۳۵۵.
۱۴۲. همان، الجزء الخامس، م.س.ذ، ص ۴۲۲.
۱۴۳. محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، جلد ۴ (قم: بینا بیتا)، صص ۳۶۳- ۳۶۲.
۱۴۴. علی دوانی، مفاخر اسلام، جلد ۴ «تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۴)، ص ۴۴۱.
۱۴۵. عبدالله افندی الاصفهانی، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء (قم: مکتبة آیة الله المرعشی العامة، ۱۴۰۱ ه)، ص ۴۵۶.
۱۴۶. علی دوانی، پیشین، ص ۴۴۸- ۴۳۹.
۱۴۷. همان.
۱۴۸. علی موسوی مدرس بهبهانی، حکیم استرآباد میرداماد (تهران: اطلاعات، ۱۳۷۰)، صص ۱۱- ۱۰.
۱۴۹. محمدحسن النجفی، جواهر الکلام، المجلد الثانی و العشرون (دار احیاء التراث العربی)، ص ۱۵۶.
۱۵۰. عبدالهادی حائری، نخستین رویارویی های اندیشهگران ایران (تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۷)، صص ۳۲۸- ۳۲۷.
۱۵۱. محمدحسن النجفی، جواهر الکلام، المجلد الحادی و العشرون (بیروت دار احیاء التراث العربی،بیتا) ص، ۳۹۷ ۳۹۶.
۱۵۲. همان، المجلد الاربعون، م.س.ذ، ص ۱۸.
۱۵۳. همان، المجلد الخامس عشر، ص ۴۲۲.
۱۵۴. همان، المجلد الحادی عشر، ص ۱۹۰.
۱۵۵. همان، المجلد الثانی و العشرون، ص ۱۵۵.
۱۵۶. مرتضی الانصاری، المکاسب، المجلد التاسع (قم: مؤسسة دار الکتاب، ۱۴۱۰) ص ۳۴۰.
۱۵۷. همان، ص ۳۳۵.
۱۵۸. همان.
۱۵۹. همان، ص ۳۳۰.
۱۶۰. همان.
۱۶۱. مرتضی الانصاری، کتاب الخمس (قم: باقری، ۱۴۱۵)، ص ۳۳۷.
۱۶۲. مرتضی الانصاری، کتاب زکاة (قم: باقری، ۱۴۱۵) صص ۳۵۶-۳۵۴.
۱۶۳. احمد النراقی، عوائد الایام (قم: مکتبة بصیرتی، ۱۴۰۸)، ص ۱۸۸.
۱۶۴. محمدحسین نائینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة (تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۵۸) ص ۴۶.
۱۶۵. همان.
۱۶۶. محمدحسین نائینی، منیة الطالب، ص ۳۲۵.
۱۶۷. محمدحسین نائینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة، پیشین، ص ۴۱.
۱۶۸. همان، صص ۴۸- ۴۷.
۱۶۹. همان، صص ۴۸ و ۷۲.
۱۷۰. همان، صص ۸۷- ۸۶.
۱۷۱. حسین الطباطبایی البروجردی، البدر الزاهر، به اهتمام حسینعلی منتظری (قم: مکتبة المنتظری، ۱۴۱۶.ق).
۱۷۲. همان، ص ۷۹.
۱۷۳. همان، ص ۷۸.
۱۷۴. همان، ص ۷۹.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست