شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

درآمدی بر تئوری دولت در اسلام


درآمدی بر تئوری دولت در اسلام

جستار در اندیشه ولایت فقیه در نظریات اساتید و علمای صاحب نظر

● مقدمه

به راستی نمی‏توان تاریخ آغاز نظریه ولایت فقیه را به آسانی تعیین‏کرد. مسلمان ها از همان صدر اسلام با دو مسئله اساسی روبرو بوده‏اند: یکی غیبت پیامبر و عدم حضور ایشان در بسیاری از شهرها و دیگری نیاز مبرم به احکام و دستورات سیاسی و فردی. بنابراین به افرادی نیازداشته‏اند که بتوانند دستورات را برای آنها تبیین نمایند، در میان آنها قضاوت نمایند و یا بعضا امور سیاسی اجتماعی آنها را سر و سامان بخشند، این مسئله در دوران ائمه معصومین نیز وجود داشته که تعیین فقهایی خاص را می‏طلبیده است. بعضی از اندیشمندان گرچه به عنوان نظریه‏پرداز اختصاصی ولایت فقیه شناخته شده نیستند (مانند سلمان فارسی) اما از اوایل قرن دوم هجری، مواضع مشخصی پیرامون ولایت فقیه صدور می‏یابد که آنها را آشکارا به عنوان نظریه ولایت فقیه می‏توان بازشناخت.

● انقلاب یا ارتجاع سیاسی

رشته‏ای از حرکت های سیاسی که به دنبال تجمع در سالن سرپوشیده «بنی ساعده‏» در سال یازدهم هجری پدیدار شد و در سراسر سده‏های اول ادامه داشت را باید به عنوان مهمترین عامل در پیدایش نظریه ولایت فقهاء بر جامعه به شمار آورد. اکثریت مسلمانان در این دوره با این اعتقاد که کتاب خدا برای بیان احکام، کافی است (۱)، به اهل‏بیت (ع) توجهی نکردند. در صورتی که پیامبر آنها را دو عنصر جدا ناشدنی نامیده و به مسلمانان توصیه نموده بود که به هر دو تمسک کنند تا نجات یابند. تاثیر این حرکت های سیاسی بر بسیاری از اندیشه‏ها، بس سترگ بوده و پیامدهای منفی بسیار داشته است; بنابراین آنچه توجه نخستین نظریه‏پردازان «ولایت فقهاء» را به خود جلب کرد پیامدهای منفی این دگرگونی ها و تاثیرات بود. این اندیشمندان از انحراف ناشی از جریانات مزبور به ویژه در شهر پیامبر بسیار متاثر شده بودند. آرزوی بازگرداندن «ولایت‏»، «امارت‏» و حکومت به «صراط اصلی‏»، مایه وحدت همه این اندیشمندان بود. آنها که برجسته بودند در این دوره خواستار بازگشت به دستور خدا و پیامبراسلام بودند، اما در مقابل، بودند افرادی که این دگرگونی را امکان‏ناپذیر می‏دانستند و بر آنچه پیامبر بر آن تاکید ورزیده بود چشم پوشیدند.

بنابراین فقهاء و محدثین بزرگ آن دوره که به «قاری» معروف می‏شدند در صدد ایجاد پایه‏های نوین یک «نهاد» پایدار در جامعه‏ای شدند که دستخوش آشوب گشته بود. توجه به این «نهاد» هنوز هم به عنوان یکی از نگرانی های عمده بسیاری از اندیشمندان و نظریه‏پردازان گوناگون ولایت فقیه، پابرجاست. منزل ارقم، خانه امن مسلمانان در مکه، نخستین «مدرسه‏» فقهی به شمار می‏رفت که همه روزه مسلمان ها به طور پنهانی در آن گرد می‏آمدند، دانش زندگی و حقوق فردی و اجتماعی را از زبان پیامبر نور می‏شنیدند (۲)، و به آنها عمل نموده، دیگران را در جریان افکار، رفتار و گفتار پیامبر می‏گذاشتند (۳). اما از همان آغاز به ویژه پس از انتقال به مدینه و تشکیل حکومت و گسترش اسلام، به علت دور ماندن بسیاری از مسلمانان از پیامبر و دستکاری در نقل قول ها و یا اشتباهات غیر عمدی، لازم گردید که مسلمانان به نوعی «تفقه‏» بپردازند.

به خصوص دستور پیامبر مبنی بر اینکه آنچه از من برای شما نقل می‏گردد اگر با قرآن موافق بود آن را برگیرید و اگر مخالف قرآن بود آن را دور بیاندازید (۴); مبدا نوعی استنباط، به صورتی ساده و ابتدایی شد و لذا قدمت تفقه و استنباط اجتهاد و فتوی به همان روزهای آغازین می‏رسد، و مسلمانان به دلائلی همچون «تعارض دو حکم‏»، «مشکل درک الفاظ‏» و «عدم اطلاع نسبت به همه احکام‏» باید که اجتهاد می‏کردند. علاوه بر آن یک نفر صحابی، گاهی عین الفاظ حدیث را نقل می‏کرد و گاهی حکمی را که از آن احادیث و آیات فهمیده بود بیان می‏نمود که در صورت اول، "راوی و محدث" و در صورت دوم، "مفتی و مجتهد" دانسته می‏شود. (۵) بنابراین اجتهاد به معنای فهم حکم از عمومات و مطلقات و انضمام احادیث به یکدیگر و بحث از نسخ و تخصیص، تقیید، و استنباط از ظواهر و نصوص کتاب و سنت، از آن زمان وجود داشت، هم در میان کسانی که به پیامبر دسترسی داشتند و هم آنها که دور بودند (۶).

مسائل دیگری نیز در زمان پیامبر رخ نمود که در زمان پیامبر، به وجود آمدن طبقه‏ای به نام فقهاء [قاریان] و امثال ایشان را ایجاب کرد. مثلا در واقعه بنی‏قریظه هنگامی که رسول خدا (ص) اصحاب خود را به بنی‏قریظه اعزام داشت به آنان فرمود: "نماز عصر را تا رسیدن به آنجا به جا نیاورید". برخی از آنان جهت تعبد به نص، نماز عصر را در وقت ادائی بجا نیاوردند ولی برخی دیگر با اجتهاد در کلام رسول خدا نماز عصر را پیش از رسیدن به آنجا در وقت ادا بجا آوردند زیرا دانستند که غرض رسول خدا از فرمان، تسریع در رسیدن به بنی‏قریظه بوده‏است نه نهی از نماز عصر در وقت خودش. لذا هم نماز عصر را در وقت اداء بجا آوردند و هم غرض رسول خدا (ص) را که تسریع در رسیدن به مقصدبوده است حفظ این اجتهاد در اصطلاح علمی موسوم به «اجتهاد تخریج ملاک در مقام تطبیق‏» است (۸). البته نباید فراموش کنیم که در زمان حضور پیامبر (ص) و بعدها برای شیعیان در زمان ائمه معصومین (ع) نیاز چندانی به استفاده گسترده از اجتهاد و تفقه نبود; به دو علت:

۱) فراوان نبودن پدیده‏ها و فروع جدید

۲) حضور رسول خدا و ائمه معصومین در جامعه اسلامی و دسترسی مستقیم به آنها که بهترین راه شناخت احکام شرعی در وقت نیاز بودند. حتی در زمان پیامبر و ائمه مکتب هدایت که افراد صاحب نظر دارای ملکه اجتهاد (رد فرع بر اصل); «مرجع‏» بسیاری از مسلمانان قرار می‏گرفتند و این وضع در زمان شخص پیامبر، پیش روی آن حضرت جریان داشت و پیامبر (ص) این امر (فتوی دادن) را تقویت و تشویق می‏فرمود. (۹) همین‏جریان در زمان جانشینان آن حضرت نیز ادامه یافت و فقهایی همچون; سلمان محمدی، عماریاسر، ابوذر غفاری، ابورافع، ابی ابن کعب، حذیفه یمانی، ابودرداء، ابوسعید خدری، عبدالله بن عباس و قثم بن عباس و... در بسیاری از مسائل مرجع مسلمانان قرار می‏گرفتند.

● توجه به شرایط اجتماعی

سومین مسئله‏ای که درباره سیر تاریخی نظریه ولایت فقیه باید در نظر داشته باشیم، «نقش زمان و مکان‏» در چگونگی ارائه و عرضه نظریه «ولایت‏» و «ولایت فقیه‏» می‏باشد; زیرا یک اصل مسلم تاریخی این است که همه حوزه‏های اندیشه در طول تاریخ عمیقا تحت تاثیر زمینه‏های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نظامی زمان نظریه‏پردازی، اندیشه‏وری و صدور اندیشه‏های سیاسی از طرف اندیشه‏پردازان سیاسی اعم از مذهبی و غیر مذهبی، معصوم و غیر معصوم می‏باشد. به عبارت دیگر صدور اندیشه سیاسی رابطه مستقیم با درگیری اندیشه‏وران با مسائل‏سیاسی اجتماعی دارد، و در این مسئله، نظریه‏پردازان ولایت، مستثنی‏نیستند; زیرا با یک بررسی تاریخی در می‏یابیم که هر گاه درگیری این اندیشمندان با مسائل سیاسی زیاد بوده است مباحث اندیشه سیاسی گسترش یافته و هرگاه به هر دلیل این درگیری کم می‏شده، مباحث‏ سیاسی و روند اندیشه‏پردازی سیاسی تقلیل یافته و یا فروکش می‏نموده است.

این مهم را ما با بررسی تاریخ ۲۳ ساله فعالیت نبی اکرم (ص) و ۲۵۰ سال فعالیت ائمه معصومین (ع) به خوبی می‏توانیم دریابیم و این «فرضیه‏» با تحقیق در تاریخ ۱۲۰۰ ساله فقهاء شیعه به یک اصل و قاعده ثابت موجود در تاریخ سیاسی شیعه تبدیل می‏گردد. آیات ۱۳ ساله منزل در مکه (مکی) بر پیامبر اسلام غالبا انذار و تبشیر دارند تا مسائل سیاسی، و آیات مدنی، اکثریت در مسائل سیاسی اجتماعی دارند. روایات، احادیث و خطب باقیمانده از عصر نخستین امام (ع) اکثرا صبغه سیاسی دارند. آثار ائمه ثانی و ثالث نیز نشان دهنده همین مسئله هستند. برعکس آثار امام صادق (ع) و امام باقر (ع)، با برخورداری از مسائل حقوقی وسیع، صبغه سیاسی (به معنای حکومتی) کمتری دارند زیرا به اقتضاء شرائط سیاسی کشور، کمتر از ائمه دیگر، درگیر مسائل سیاسی حکومتی بوده‏اند، اگرچه به دور از مسائل سیاسی نیستند.

در مورد فقهاء نیز اگر به سوابق محقق ثانی، کاشف‏الغطاء بزرگ، ملااحمد نراقی، میرزای قمی، شیخ فضل‏الله نوری، محمدحسین نائینی غروی و به ویژه حضرت امام خمینی (ره) نظر کنیم می‏بینیم که چون درگیر مسائل سیاسی بوده‏اند کم و بیش پیرامون «نظام سیاسی» و یا بنیان های آن با صراحت به اندیشه‏پردازی پرداخته‏اند و بر عکس فقهاء دیگری چون شیخ انصاری، صاحب جواهر، صاحب شرایع، شیخ طوسی، آیت‏الله بروجردی و دیگرانی که درگیری مستقیمی با مسائل سیاسی نداشته‏اند اگرچه به مسائل مربوط به نظام سیاسی عنایت داشته‏اند، اما بسیار محدود و در حد ضرورت به آن پرداخته‏اند.

● حوزه بحث ولایت فقیه

یکی از مسائلی که ذهن بعضی از افراد را به خود مشغول نموده است این است که چرا فقهاء ما در کتب فقهی خود فصل مستقل و منسجمی در مورد ولایت فقیه یا نظام سیاسی اسلام، اختصاص نداده‏اند. می‏گوییم: بی‏گمان نهج‏البلاغه بزرگترین و منسجمترین کتاب پیرامون آراء سیاسی شیعه در زمینه حکمت نظری، عملی و حقوق اساسی مکتب اسلام است (۱۰). علی (ع) «جوانی از فرزندان عرب مکه در میان اهل آن بزرگ می‏شود با هیچ حکیمی برخورد نکرده است اما سخنانش در حکمت نظری بالاتر از سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است. با اهل حکمت عملی معاشرت نکرده است اما از سقراط بالاتر رفته است‏» (۱۱). این کتاب که اوایل قرن پنجم هجری توسط سیدرضی جمع‏آوری گردید به حق بنیان مباحث مهم کلامی از جمله مباحث نبوت، به ویژه امامت و ولایت را محکمتر نمود.

بنابراین تا قرن پنجم هیچگاه شکی در این مورد وجود نداشت که مسئله امامت و سیاست، ولایت و حاکمیت یک مسئله کلامی اصولی عقلی قابل استدلال و اثبات است نه یک مسئله فرعی، فقهی، تقلیدی آن گونه که اندیشمندان اهل سنت مانند محمد غزالی (۵۰۵ - ۴۵۰ ه’ ق) می‏پنداشت و تبلیغ می‏کرد و افرادی چون سیف‏الدین آمدی (متوفای ۵۵۱ ه’ ق) در کتاب غایة المرام فی علم الکلام (۱۲) و مؤلف المواقف و شارح آن میر سیدشریف (۱۳) از وی تقلید کردند. ابوحامد می‏گفت: «بحث امامت، یک بحث مهم و عقلی نیست، بلکه یکی از مسایل فقهی است. به درستی که این مسئله تعصب هایی را برانگیخته است. اگر کسی از بحث امامت دوری کند، سالمتر از فردی است که در این بحث فرو رود، حتی اگر به حقیقت برسد تا چه رسد به اینکه خطا کند (۱۴)».

بنابراین اندیشمندان سیاسی شیعی به تبع بحث امامت در این قرون، بحث اثباتی ولایت نواب عام (فقهاء) را تالی مباحث امامت جزء مباحث کلامی شمرده و تا آنجا که شرایط اجازه می‏داد آن را در همین مباحث مطرح می‏کردند. به تبع این، که فلسفه و حکمت را مکمل مباحث کلامی می‏دانستند نیز، مبحث امامت و ولایت فقیه را به مثابه بحث عقلی اصولی و فارابی (۳۳۹ - ۲۶۰) اندیشمندان، فلاسفه اسلامی مانند ابوعلی‏سینا (۴۲۸ - ۳۷۰) پذیرفته و در کتب خود به اثبات آن می‏پردازند.

ابوعلی‏سینا در کتاب شفا می‏گوید: «واجب است که سنت‏گذار اطاعت جانشین خود را واجب کند و تعیین جانشین یا باید از طرف او باشد یا به اجماع اهل سابقه بر زمامداری کسی که به طور علنی برای جمهور مردم ثابت کند که او دارای سیاست مستقل، عقل اصیل، اخلاق شریف مانند: شجاعت، عفت و حسن تدبیر است و احکام شریعت را از همه بهتر می‏داند و عالمتر از او کسی نیست و اثبات این صفات برای شخص مورد نظر باید آشکار و علنی باشد و جمهور مردم آن رابپذیرند و بر آن متفق باشند و اگر اختلاف و تنازع بر اثر پیروی از هوی و هوس میان آنها ایجاد شود و فرد دیگری که استحقاق و لیاقت جانشینی را ندارد انتخاب کنند به پروردگار کافر گشته‏اند... و تعیین جانشین با نصب بهتر است زیرا در این صورت از اختلاف و نزاع دور خواهدبود (۱۵)».

فارابی نیز در مدینه فاضله می‏گوید: رئیس مدینه فاضله یا رئیس اول است یا رئیس ثانی. اما رئیس اول کسی است که به او وحی می‏شود «خداوند عز و جل توسط عقل فعال به او وحی می‏کند» و او واضع قوانین است و حکم امور را بیان می‏کند «شرایع و قوانینی که این رئیس و امثال او وضع کرده‏اند گرفته و مقرر می‏شود» او رئیس اول مدینه‏است. اما مدینه همیشه صاحب چنین رئیسی نیست. رئیس دومی که جانشین او می‏شود باید بسیاری از صفات او را داشته باشد قوانین و سنت ها و روش های رئیس اول را بداند و نگهبان آنها باشد. پس باید دارای ‏«آن چنان اندیشه خوب و قوه استنباطی باشد که بتواند نسبت به اموری که در جریان حوادث و مرور زمان پیش آید آن امور و حوادثی که برای پیشوایان گذشته پیش‏آمد نکرده، احکام آنها را به خوبی دریافته، استنباط نماید و باید صلاح و مصلحت مدینه را جستجو و رعایت‏کند (۱۶)».

علامه حلی (متوفای ۷۲۶ ه.ق) که در فقه استاد خواجه نصیرالدین طوسی و در فلسفه و ریاضیات شاگرد وی بوده است و یکی از پایه‏گذاران تشیع در ایران محسوب می‏شود در کتاب های خود به مناسبت های متعدد شئون مختلف ولایت و امامت را در زمان غیبت، حق فقهای شیعه دانسته است اما از اینکه فقهاء بحث امامت و شرایط آن را از علم کلام به فقه منتقل نموده‏اند اظهار نگرانی می‏کند و می‏گوید: «عادت فقهاء بر این جاری شده است که امامت و شرایط آن را در این باب (قتال باغی) ذکر می‏کنند، تا معلوم شود اطاعت چه کسی واجب و خروج بر چه کسی حرام‏است و قتال با چه کسی واجب می‏باشد.

ولی این مسئله از قبیل مسائل علم فقه نیست بلکه از مسائل علم کلام است (۱۷)». بنابراین اصل مسئله ولایت فقیه و اثبات آن اصولا و اساسا فقهی نیست همانطور که اثبات ولایت امامان معصوم نمی‏باشد که فقهاء فصل منسجمی در مورد آن در کتب فقهی خود بیاورند، بلکه شئونات آن است که بایستی پرتوی بر مسائل فقهی بتاباند; که فقهاء ما در ابواب مختلف فقهی مانند امر به معروف و نهی از منکر، قضا، حدود، جهاد، خمس، بیع، حجر، نکاح، طلاق، صوم، حج، صلاة‏جمعه و ... موشکافی هایی در خور، نسبت به آن داشته‏اند، همانطور که در مورد حدود ولایت امام (ع) در فقه بحث نموده‏اند نه اثبات آن.

● مبدء عملی و نظری "ولایت فقیه"

محمد مصطفی (ص) رسول هدایت و نور (۵۳ ق.ه ۱۱ ه). او که به درهم شکننده بت های جهل و نادانی شهرت یافت در زمانی انقلاب خود را پایه‏گذاری نمود که نظام بین‏الملل یک نظام دو قطبی بود و مکه سرزمینی تقریبا فراموش شده میان این دو قطب و بر سر راه کاروان های تجاری شرق به غرب و بر عکس. یکی از مهمترین کارهای پیامبر استحکام تداوم رهبری به وسیله «نخبگان دینی‏» بود. بنابراین «ولایت‏فقیه‏» را نخستین بار او نظرا و عملا پایه‏گذاری نمود و البته بر اساس دستوراتی که از طرف خداوند بر او نازل شده بود (۱۸).

گفته‏های او در اولین نظریه‏های «ولایت‏» بسیار نفوذ داشت. پیامبر اکرم (ص) ولایت «عالم به احادیث و روایات‏» که آنها را «فقیه‏» می‏نامید، بر جامعه عقلا و شرعا لازم می‏دید و می‏فرمود: «مردم! جانشینان من کسانی هستند که بعد از من راویان احادیث و سنت من می‏باشند (۱۹).» مسلما ایشان همان فقهاء هستند زیرا «کسی که نگهدارنده چهل حدیث برای امت من باشد خداوند او را فقیه محشور می‏گرداند (۲۰)» و «فقیهان» و علما وارث انبیاءاند که علم آنها را به ارث می‏برند (۲۲). پیامبر پس از ارائه چنین نظریه‏ای، از میان فقهاء «نخبگان‏» آنها که همان معصومین از جانشینان فقیهش باشند را به عنوان جانشینان خاص خود و فقهاء غیر معصوم را به عنوان جانشینان عام معرفی فرموده و در واقع، دست کم بخشی از اندیشه‏های پیامبر در مورد خلافت و ولایت را باید به عنوان واکنشی در برابر واپسگرایی جاهلی قریش و قبیله‏گرایی و ملی‏گرایی اوس و خزرج به شمار آورد، که محمد (ص) آن را علت عمده انحراف و واپسگرایی می‏انگاشت.

او از هرج و مرجی که ممکن بود در جامعه اسلامی رواج یابد بسیار نگران بود و به آن دسته از کسانی که می‏خواستند بانی ارتجاع باشند انتقاد می‏نمود. پیامبر دیدگاه، سیاسیش را که مبتنی بر «ولایت‏» بود برای مقابله با آنچه که خود آن را «سلطنت‏» می‏دانست ساخته و پرداخته نموده بود و می‏فرمود: «فقهاء امین پیامبران هستند تا زمانی که وارد دستگاه سلطنتی نشده باشند (۲۳).» سرانجام باید گفت که پیامبر در لسان جامعه شناسی سیاسی، نخبه‏گرا و بر این اعتقاد بود که «ولایت فقهاء» باید نیروی مسلط بر جامعه گردد زیرا عالمانند که توانایی تفسیر درست قوانین و دستورات خداوند را دارند و قادر به اصلاحاتی‏اند که هدفش حل مسائل درون نظام اجتماعی است.

پیامبر، می‏فرمود: «اگر زمام امر ملتی واگذار به شخصی‏گردد که در آن ملت اعلم از او وجود داشته باشد وضع آن ملت همیشه رو به انحطاط و سقوط رفته تا زمانی که مردم از آن راه رفته بازگردند، و زمام امر را به دست داناترین خود بسپارند (۲۴)» و حتی این شرط در انتخاب عمال و فرمانداران و مقامات پایینتر از مقام رهبری نیز باید مراعات شود که برای انتخاب فرماندار مثلا اگر امر دائر بین عالم و جاهل است عالم مقدم است و اگر دائر بین عالم و اعلم است قطعا باید اعلم را مقدم داشت که در غیر این صورت خیانت است (۲۵) و بالاخره پیامبر اگرچه می‏توانست دانشمندان دیگری که علم صنعت، تاریخ، هیئت و طب، معماری و ... را دارند به عنوان جانشین و حاکم بر مردم انتصاب کند اما بیش از هر چیز، به «الهیات‏» تکیه نمود (۲۶). پیامبر هیچگاه راضی نمی‏شد که امتش بدون سرپرست عالم یا اعلم به حیات خود ادامه دهد زیرا خود می‏دانست «که وضع امتش رو به سقوط و انحطاط خواهد رفت‏» بنابراین جانشینان خود در جامعه را به معصومین محدود ننمود.

برخی خلیفه رسول خدا بودن فقیهان را فقط در نقل حدیث و مسئله‏گویی، محدود نموده‏اند که این اشتباه است. به تعبیر امام‏خمینی (ره)، جای تعجب است که هیچ کس از جملات پیامبر که [شامل] «علی خلیفتی‏» یا «الائمة خلفائی‏» [است]، "مسئله‏گویی و نقل حدیث" به تنهایی را استنباط نمی‏کند و برای خلافت و حکومت ائمه به آنها استدلال می‏گردد «لکن در این جمله به «خلفایی...» که رسیده‏اند توقف نموده‏اند و این نیست مگر به واسطه آنکه گمان کرده‏اند خلافت رسول‏الله محدود به حد خاصی یا مخصوص به اشخاص خاصی است و چون ائمه علیهم السلام هر یک خلیفه هستند نمی‏شود پس از ائمه علماء فرمانروا و حاکم و خلیفه باشند و باید اسلام بی‏سرپرست و احکام اسلام تعطیل باشد و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعداء دین باشد و آن همه کجروی رایج شود که اسلام از آن بری است (۲۷).»

● مکتب علوی

پیامبر بیشتر بر نقش تعیین کننده امام علی (ع) در نهادینه ساختن «ولایت‏» به ویژه از سال یازده هجری به بعد تاکید می‏کردند تا کارهای مذهبی فردی. امام علی (ع) در ایجاد «ولایت فقهاء» در جامعه اسلامی که بعد از سال ها جایگزین یک جامعه کفرزده و بت‏زده شده بود نقش مؤثری داشت و در نگارش نخستین کتاب های روش زندگی در زمان پیامبر که بعدها به «جفر»، «جامعه‏» یا «کتاب علی (ع)» شهرت یافتند و احتیاجات مردم از پایه‏های نظام سیاسی گرفته تا حکم دیه و تاوان یک خراش در آن بیان شده بود، دست داشت. او پس از گردآوری کتاب خدا، کتابی برای همسرش، دختر پیامبر، تالیف فرمود که نزد فرزندانش به «مصحف فاطمه‏» شهرت داشت.

این کتاب دربردارنده امثال، حکم، سخنان پندآموز، تاریخ، روایات و دیگر ابواب نادری بود که موجب تسلیت خاطر فاطمه ۱۸ ساله در سوگ پدر شد (۲۸). امام همچنین کتابی در باب آیات تالیف فرمود و آن را صحیفه نامید. بخاری و مسلم از آن نام می‏برند و در چند مورد از «صحیح‏» خود از آن نقل قول می‏کنند چنان که احمد بن حنبل نیز در مسند از آن روایت می‏کند (۲۹). در این دوره پاره‏ای از یاران امام علی (ع) از ایشان پیروی نموده و در زمان حضرت دست به تالیف کتبی زدند. مانند کتاب جاثلیق (سلمان فارسی); وصایای پیامبر (ابوذر غفاری)، کتاب ابورافع (ابورافع غلام پیامبر) کتاب علی بن ابی رافع، زکات چهارپایان (ربیعة بن سمیع)، لمعه (عبدالله بن حر فارسی) (۳۰). امام علی (ع) را باید وارث امین و به حق سنت پیامبر دانست. او در حالی که درست پس از رحلت پیامبر اسلام از ریاست مسلمانان دور ماند پایگاه بیش از پیش محکمی از نظر علم و قضاوت در میان مسلمانان پیدا کرد و مرجع علمی بسیاری از افراد عصر خود قرار گرفت او برای مشروعیت ولایت پس از پیامبر و عدم مشروعیت خلافت غصب شده تلاش فراوانی نمود و در این زمینه آثاری بر جای گذاشت که در تحکیم نظریه ولایت نقش بسزایی را ایفاء کرد. امام علی (ع) از جهت سیاسی، یک انقلابی بود ولی در عمل به خاطر حفظ اسلام روش مدارا با حاکمان پس از پیامبر را در پیش گرفت. او از بروز نابسامانی سیاسی اجتماعی در میان مسلمانان بیزار و هراسان بود.

نظر او این بود که اگر رهبر جامعه اسلامی، اعلم به احکام الهی یعنی فقیه نباشد حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده و بدین وسیله مردم را گمراه نموده و خود نیز گمراه خواهد شد(۳۱)» او در حالی که مدعیان خلافت پیامبر، حکومت فاضل بر مفضول را حق می‏پنداشتند، مانند همه اندیشمندان مکتب هدایت، چنین عقیده‏ای نداشت، و استدلال می‏کرد که من سزاوارتر به جانشینی پیامبر، هستم و در این زمینه بر علم به کتاب الهی و سنت پیامبر و «افقه بودن‏» تاکید می‏نمود (۳۲). با تحول نظریه «خلافت‏» در میان اکثریت مسلمانان پس از پیامبر، علاقه امام علی (ع) به انتظام مسائل «ولایت‏» موقعیت مسلط پیدا کرد.

او در سخنرانی ها و خطبه‏هایی که ایراد می‏کرد و بعدها در کتب مختلف منتشر گردید، مفهوم مشخصی برای ولایت تعیین کرد و حتی اجازه ورود برخی از پیروان فقیهش در دستگاه حکومتی و ولایت آنها بر امور جامعه را داد. زیرا امام علی (ع) تنها به تعیین و تبیین موضوع مشخص «ولایت علماء» بر جامعه قانع نبود بلکه می‏خواست از طریق تحقق عینی آن، فایده چنین موضوعی را نیز اثبات نماید. البته این مسئله بعد از یک دوره مبارزه منفی با حکومت وقت (دوران ابوبکر) انجام پذیرفت که برای مردم مشخص شود که وارد شدن فقها در کار ولایت جامعه نسبت به دولت وقت بالاستقلال است و جنبه تایید حکومت را ندارد.

● نخستین "ولی فقیه" مدائن

حذیفة بن یمان، اگر چه فقیه متبحری بود که در زمان پیامبر برای مردم فتوا می‏داد (۳۳)، ولی خدمت او در مکتب علوی در نخستین سال های پس از رحلت پیامبر، تاثیری بود که بر روی مسلمانان به ویژه پیروان مکتب داشت. پیروانی که خود نظریه‏پردازان برجسته‏ای بودند یا شدند که عمار و ابن عباس و سلمان مهمترین آنها به شمار می‏روند. اما تاثیر حذیفه محدود به این افراد و یا دهه ۵۰ و ۶۰ از قرن اول هجری نبود بلکه تاثیر اعمال و نظرات او تا سال های متمادی‏بر نظریه‏پردازان مکتب علوی مشهود است. به چهار دلیل عمده حذیفه در پیشرفت و شناسایی ولایت به ویژه ولایت فقیه در مکتب علوی اهمیت داشت. نخست آن که حذیفه مدافعات و جانبداری های فراوانی از حضرت علی (ع) و حق حاکمیت ایشان داشت. او حق حضرت را به عنوان یک رهبر سیاسی راستین به رسمیت می‏شناخت که دیگران با بی‏لیاقتی، جایگاه آن حضرت را غصب نموده‏اند.

دوم آنکه به عنوان یک فقیه شیعی، تشیع خود را همه جا بی‏پرده اظهار می‏کرد و با مخالفان سر سازش نداشت و با وجود آن که از طرف عثمان، حاکم مدائن بود اما در عین حال از فساد و خلافکاری های عثمان و دار و دسته او ناراضی بود و حکومت را حکومت جور و فاجر می‏دانست. سوم آنکه حذیفه را شاید بتوان اولین «فقیه‏» یا به قول حضرت علی (ع) «آشنا به حدود الهی (۳۴)»ای دانست که منصبی را از طرف حاکم جور پذیرفت اما هیچگاه از دستورات حکومت مرکزی پیروی نداشت و در واقع مانند همه فقهاء هم عصر یا لاحق، خود را منصوب از جانب امام راستین می‏دانست. سرانجام آنکه حذیفه بن یمان با وجود آنکه حکومت وقت را حق نمی‏دانست اما چون در پیشبرد اهداف اسلامی از هیچگونه فداکاری دریغ نداشت، با اجازه امام (ع)، از جانب عمر ولایت مدائن را پذیرفت اما همانطور که خواست مولایش بود دستورات اصیل اسلامی را رعایت می‏نمود و زیر بار دستور حکومت مرکزی نمی‏رفت. به طوری که مورد غضب عمر قرار گرفت و از ولایت خلع شد و سلمان فارسی به جای وی گمارده شد. سلمان از طرف عمر ماموریت یافت که بعضی مسائل گذشته حذیفه را به عمر گزارش کند ولی سلمان از این کار طفره می‏رفت.

● "دومین ولی فقیه" مدائن

در اینجا بایستی به خدمات یکی از قدیمترین اعضاء مکتب علوی، سلمان فارسی (۲۰۰ ه.ق) بپردازیم. وی در میان شیعیان، فقیه‏ترین بود و با پذیرفتن ولایت مدائن از طرف عمر که او را سلطان عادل نمی‏دانست در جهت‏گیری نظری «ولایت فقیه‏» در زمان قصور ید (حاکمیت بالقوه) امام معصوم (ع) تعیین‏کننده بود. او به همراه حذیفه و دیگران در اثبات نیاز به اذن امام معصوم (ع) در اشغال مناصب حکومتی نقشی اساسی داشت. سلمان با هدف اثبات اینکه «ولایت‏» باید با فقه یعنی علم به مسائل دینی توام باشد با ابوبکر به احتجاج و در برابر او به استدلال پرداخت که: «ولایت تو به استناد چیست؟ وقتی با مسائلی روبرو شوی که بدان آشنایی نداری و وقتی از تو بپرسند درباره اموری که چیزی از آن نمی‏دانی، به چه کسی پناه می‏جویی؟ به چه بهانه و عذری خودت را بر کسی که از تو داناتر است و به پیامبر نزدیکتر است و به تاویل کتاب خدا داناتر است و سنت پیامبر را بهتر می‏شناسد برتری می‏دهی (۳۵)؟».

تصرف مدائن توسط اعراب مسلمان به رهبری سلمان و نقش کلیدی سلمان در سقوط مدائن، زمینه‏ای شد که بعدها مدائن تحت حاکمیت سلمان درآید. البته سلمان به عنوان یک فقیه دانا و توانا می‏دانست که نباید از طرف حکومت جور ماموریتی بپذیرد و یا منصبی را قبول کند. اما او چون معتقد به اذن و اجازه از طرف امام معصوم (ع) بود با مراجعه به حضرت علی (ع) به عنوان نایب خاص «امام زمان‏» خود حاکمیتش را مشروعیت بخشید و به عنوان یک تکلیف به پذیرش آن تن داد. ابن شهر آشوب در «مناقب‏» می‏نویسد: «وقتی عمر سلمان را به عنوان حاکم مدائن منصوب کرد سلمان پیش از آنکه در مورد این امر با علی (ع) مشورت نماید و از او اجازه بگیرد اعلام موافقت ننمود.

یعنی سلمان با اجازه علی (ع) پذیرفت که به عنوان حاکم مدائن منصوب شود (۳۶). لازم به ذکر است که وظایف والی در آن دوره محدود به کارهای اداری و سیاسی نمی‏شد بلکه باید به غیر از این دو کار به مسائل دینی مانند فتوی دادن و آموزش احکام نیز بپردازد. مخصوصا زمانی که والی فردی مانند سلمان باشد که در نزد پیامبر مانند کسی بود که از «علم لبریز و سرشار گشته بود». این حرکت سلمان زمینه‏ای شد که بعدها بسیاری از فقها و دانشمندان شیعی بپذیرند که می‏توان از طرف یک حکومت «غیر حق‏» اموری را تصدی نمود و همانطور که سلمان خود را منصوب از جانب امام معصوم (ع) می‏دانست آنها نیز خود را منصوب از جانب امام زمان (ع) بدانند.

● "ولی فقیه" کوفه

عمار از اولین شاگردان مدرسه فقهی «ارقم‏» و یکی از اندیشمندان عمده وابسته به مکتب علوی بود. او در اولین روزهای سال یکم هجری از طرف پیامبر به لقب «فقیه‏» مفتخر گردید. عمار که در زمان پیامبر به مردم فتوا می‏داد. (۳۷) بنا بر عقیده امام علی (ع) مؤمنی بود که استخوانش پر از ایمان شده بود. دیری نپایید که عمار در گرفتن منصب از طرف حکومت «جور» به دو یار دیرین خود حذیفه و سلمان پیوست و آنها توانستند شهروندان تحت امر خود را به کانون طرفداری از «ولایت‏» تبدیل کنند. همانطور که از سال ۱۱ هجری ستاره اقبال آن کم فروغ شده بود.

عمار با وجود افول نظریه ولایت «معصومین‏» جای استوار و مشخصی را در نظریه «ولایت فقهاء» یافت. در دهه‏های آغازین پس از رحلت پیامبر (ص) عمار تحت نظارت امام زمانش و با اذن او کارهایی انجام داد که به «ولایت فقیه‏» به عنوان صورت نازلتری از «ولایت معصومین (ع)» انجامید. اولین عمل عمار در زمینه اثبات «ولایت فقهاء» پذیرفتن ولایت بر کوفه از طرف عمر بود (۳۸). به نظر او «ولایت فقهاء» بر جامعه باید با اذن امام معصوم (ع) باشد.

● مکتب علوی در غربت

مکتب علوی در دهه ۴۰ ه.ق بر اثر شهادت امام علی (ع); پراکنده شدن شیعیان و سکوت بسیاری از فقهاء جامعه در سراشیب غربت افتاد اما از میان نرفت و تا به امروز همچنان نیروی مهمی در جامعه جهانی به شمار می‏رود. در آن زمان چهره‏های سرشناس در پرتو دانش امامان معصوم (ع) چون «کمیل بن زیاد»، «سعید بن جبیر»، «سعید بن مسیب‏» همچنان در این مکتب به نظریه‏پرداز تبدیل شدند که علم آنها در پرتو علوم امامان معصوم این دوره رشد و نمو پیدا کرد. فقهاء و علماء چندی از امام حسن (ع) احکام شرعی را فراگرفتند. در این عصر چون بنی‏امیه بر سرنوشت مسلمین مسلط شدند برای محو اهل بیت از صحنه زندگی دینی و سیاسی مردم به هر حیله‏ای دست زدند.

مدت ۵۸ سال علی (ع) خلیفه مسلمین را بر فراز منبرها لعن کردند. گروهی از علما را با پول و تهدید و تطمیع به طرف خود جذب و یا آنها را بی‏تفاوت کردند و به قتل رساندند یا تحت کنترل شدید درآوردند. از جمله فقهاء و فضلای بزرگ و مبارزی که در طی این دوره به شهادت رسیدند عبارت بودند از: سعید بن جبیر، رشید الهجری، جریرة العبدی، میثم تمار، کمیل بن زیاد، حجر بن عدی (که از قهرمانان فتح نهاوند بود) (۳۹). در اثر همین فشارها بسیاری از فقهاء شیعه نظیر «سعید بن مسیب‏» و «قاسم بن محمد» مجبور شدند از باب تقیه، تشیع خود را مخفی کنند و از افرادی چون ابوهریره حدیث نقل کنند (۴۰). در این دوره اگر مردم می‏خواستند چیزی را برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت و یا در فضیلت امام علی (ع) بود تا صد در صد مطمئن نمی‏شدند که او موضوع را فاش نمی‏کند نمی‏گفتند (۴۱).

در همین دوره اکثر شیعیان خالص و هسته مرکزی معتقدین به ولایت، دار فانی را وداع گفته و از نظر کمی کاهش یافته بودند و اکثر مردم در وضع ناامید کننده‏ای بودند و قادر به تشخیص و تمایز مکتب ولایت از سلطنت و غیر نبودند. البته از زمان براندازی حکومت اسلامی حسن بن علی (ع) ائمه مکتب هدایت همواره برای برگرداندن حکومت به مجرای اصلی‏اش لحظه‏ای آرام نداشتند و مبارزه خاصی را دنبال می‏کردند. با زیر پا گذاشته شدن شروط صلح توسط معاویه و جانشینی یزید، حسین بن علی (ع) از همان نخستین لحظات دست بر قبضه شمشیر مبارزه فشرد و حرکت بنیادین عاشورایی را پایه‏گذاری کرد که اثری تاریخی و جاودانه بر مبارزات شیعی گذاشت.

فلسفه و چرایی این حرکت به وسیله خاندان او در مدت اسارت تشریح گردید. او حتی برای اینکه معلوم کند که حکومت معاویه و فرزندش یزید که بزرگ شده دامن مسیحیان بود حکومت باطلی است جلوی برخی از کاروان هایی که برای بیت‏المال شام حمل مال و خواسته می‏کردند را می‏گرفت و آن را میان بینوایان تقسیم می‏نمود (۴۲). امام در این زمان همواره حق حکومت عالمان دینی را به آنها گوشزد می‏کرد. او در مقام بیان اینکه منصب حکومت و قیام جهت برپایی آن، حق علما است و دیگران از آنان ربوده‏اند خطاب به علماء الهی (فقهاء)، ضمن نهی آنها از «عافیت طلبی‏» می‏فرمود: «خداوند علماء یهود را بدان جهت مورد نکوهش قرار داد که به خاطر دلخوشی زیاد به آنچه از مال دنیا داشتند و از ترس آنکه به سختی بیافتند که از آن پرهیز داشتند، ستمکاری و زشتکاری آشکار جباران را مشاهده می‏کردند اما از نهی آنها ابا می‏نمودند.

در صورتی که خداوند می‏فرماید: از مردم نترسید و از من بترسید...». سپس آنها را به برپایی حکومت حق تحریک و تحریض نموده می‏فرمود: «ای گروه مشهور به علم و نامور به خوبی و معروف به خیرخواهی و ای کسانی که در نزد مردم بزرگ هستید... آیا همه اینها به خاطر این نیست که مردم به شما امید دارند که به حق خدا قیام کنید. پس اگر از قیام به حق کوتاهی کردید، به حق ائمه بی‏اعتنایی و در حق ضعیفان جامعه کوتاهی کرده‏اید....» سپس حضرت به نکوهش عالمان دین که وظیفه تشکیل حکومت را بر عهده آنها می‏داند، می‏پردازد: «شما نه مالی در این راه خرج کرده‏اید و نه جانی را در راه خدا به مخاطره انداخته‏اید و نه برای رضای خدا با عشیره‏ای درافتادید اما به درگاه خدا آرزوی بهشت، همجواری رسولان و امان از عذاب او را دارید.

ولی من می‏ترسم که خداوند از شما انتقام کشد زیرا شما به مقامی از کرامت و بزرگی رسیدید که به خاطر آن بر دیگران برتری یافته‏اید اما شما به اندازه ارج و مقامتان عمل نمی‏کنید و به مسامحه و سازش با ظالمان خود را آسوده می‏دارید». بنابراین امام (ع) معتقد است که همه مردم در جامعه از نظر وظیفه یکسان نیستند بلکه نخبگان جامعه دارای وظیفه‏ای مضاعف و در نتیجه عقوبتی مضاعف می‏باشند: «مصیبت بر شما از همه مردم بزرگتر است زیرا در حفظ مقام بلند علمی دانشمندان و علماء مغلوب دیگران شدید». امام سپس با گفتن جمله‏ای حق حکومت را از آن عالمان الهی دانسته و عالمان الهی را نیز کسانی معرفی می‏نماید که ما امروز آنها را «فقیه‏» می‏شناسیم: «بدانید که مجاری امور به دست عالمان الهی است که امین حلال و حرام خداوند هستند، در صورتی که این مقام از شما گرفته شده است‏» و امام علت را در این می‏بیند که: «این به خاطر این است که شما از حق دور شده‏اید و با وجود دلیل روشن درباره سیره پیامبر با یکدیگر اختلاف دارید».

سپس سخن آخر را اینگونه بیان می‏کند: «اگر در راه خدا تحمل به خرج دهید زمام امور خداوند به شما برمی‏گردد که از طرف شما اجرا شود و شما مرجع کار مردم باشید ولی شما خودتان عمال ستم را در مقام خود جای دادید و امور خدا را به دست آنها سپردید تا شبهه ایجاد کنند و در شهوت دلخواه خود پیش روند (۴۳)». پس از شهادت امام حسین (ع) سپاهیان شام سه روز مدینه را قتل عام کردند و از هیچ زشتکاری بازنایستادند. مردان دیندار و شب‏زنده‏دار را کشته، حرمت ها را دریده و به زنان و دختران مدینه نیز رحم نکردند. جانشین یزید حجاج بن یوسف شهر مکه را ویران ساخت، حاکم آنجا را کشته، جسد وی را بر دار نمود. وی ضمن توهین به قبر پیامبر و مسجد او گردن گروهی از صحابه چون جابر بن عبدالله انصاری، انس بن مالک، سهل ساعدی، و جمع دیگری را به قصد خوار کردن آنها و به بهانه شرکت در قتل عثمان مهر نهاد.

گروهی از دوستان علی (ع) که «کمیل‏» نیز از جمله آنها بود را کشت (۴۴). کمیل شخصیت برجسته گروه علویان بود. او از طریق آموزش هایی که از طرف امام علی (ع) دیده بود دیگران را هدایت می‏کرد و در نگه‏داشتن نظریه «ولایت فقهاء» بر جامعه نقش تعیین کننده‏ای را ایفا نمود. کمیل برای آنکه جایگاه «عالمان دینی‏» را در جامعه مشخص نماید سخنی را از امام علی(ع) برای «مجاهد» نقل می‏کند و می‏گوید که حضرت آنها (فقهاء) را «خلیفه خدا» در زمین می‏نامد. آن علمای الهی که زمین از وجود آنها خالی نخواهد بود، یا ظاهر در میان مردم هستند و یا ترسان و مستور. آنها دستورات خداوند را به مردم می‏رسانند. عددشان قلیل و منزلتشان عظیم، بدنشان در دنیا و روحشان در محل اعلی است. آنها دعوت‏کنندگان به دین خدا هستند (۴۵).

● نظارت بر مبارزه، نقطه عطفی در نظریه ولایت فقیه

امام سجاد (ع) اگرچه عقیده داشت که هر کس از روی تعصب هم که شده در دفاع از حق رهبران الهی از اهل بیت پیامبر قیام کند بر مردم واجب است وی را یاری دهند اما علنا و مستقیما اجازه قیام به مختار را صادر نفرمود بلکه قیام او را تحت نظارت یک فقیه اهل بیت قرار داد. این فقیه کسی جز محمد بن حنفیه عموی امام سجاد (ع) نبود (۴۶) و این، نقطه عطفی در نحوه اعمال ولایت فقهاء در جامعه بود که ولایت آنها بر مبارزه را نیز تثبیت می‏نمود.

● "نظریه ولایت" از نیمه دوم سده نخستین تا آغاز غیبت

نیمه دوم سده نخست و نیمه اول سده دوم را باید سال های بالندگی نظریه ولایت قلمداد کرد. در این سال ها امام باقر و امام صادق (ع) (۴۷) در رد دولت ظالمه و «حکومت های عرفی‏» و تثبیت «حکومت فقیه‏» اظهار نظر فقهی کردند. این پدر و پسر اولین دانشگاه (آکادمی) فقه، معارف و علوم تجربی را پایه‏گذاری کردند; که در پرتو آن شاگردان برجسته دانشگاه در سراسر کشور پراکنده شدند و مقام های مهمی را در بسیاری از گروه های عمده فقه و کلام به دست آوردند (در کوفه، مدینه و بصره) و آثاری در زمینه نظریه شیعی برای نمونه در سده دوم هجری هشام و مؤمن الطاق رساله‏هایی در امامت منتشر ساختند (۴۸) که از روشنترین نوشته‏هایی بود که تا آن زمان درباره دیدگاه ولایت نوشته شده بود.

در این رساله‏ها استدلال می‏شد که "ولایت"، ساختاری است که برای بقاء جامعه و تعالی انسان ها ضرورت دارد و در واقع از جهت ایدئولوژیکی از ولایت فقیه پشتیبانی کردند. شش هزار و ششصد کتاب حاصل فعالیت آکادمیک چهار هزار شاگرد نخبه مکتب صادقین (ع) بود که کتب فقهی آنها به "اصول چهارگانه" معروف بودند. از همه اینها بالاتر جلسات فقهی بود که مردم دسته دسته می‏آمدند و مسئله‏های خود را مطرح کرده پاسخ می‏گرفتند. بنابراین طبقه‏ای در این زمان رسما به وجود آمدند که به نام «فقهاء» نامیده می‏شدند.

در هر شهری از شهرها یک فقیه وجود داشت که در مسائل نظری نظر می‏داد. تمام فقهاء بزرگ اهل تسنن یا بلاواسطه و یا با واسطه، شاگردان این پدر و پسر در طول نیم قرن بوده‏اند. (۴۹) امام جعفر (ع) در این دوره از فعالیت جهت تشکیل حکومت نیز غافل نبودند و فعالیت های متعددی را در این زمینه انجام داده و به تعبیر علامه مطهری، مبارزه مخفی می‏کردند. قضیه سدیر صیرفی که امام (ع) گله‏ای از گوسفندان را به او نشان داد و فرمود اگر به تعداد اینها پیرو داشتم قیام می‏کردم (۵۰); و یا پاسخ امام (ع) به فرد خراسانی که ترسید به دستور امام (ع) به داخل تنور برود که «آگاه باش که تا وقتی ۵ نفر از ما پشتیبانی نکنند خروج نخواهیم کرد»، خود نشانه‏هایی دال بر فعالیت امام (ع) در مورد قیام و انقلاب و اهمیت مقبولیت مردمی قیام نزد ایشان دارد. اما همین صادق ها که همواره در اندیشه قیام و انقلاب بر علیه حکومت غاصب بودند هیچگاه قیام های انحرافی مانند قیام «محمد بن عبدالله محض‏» که «داعیه مهدویت‏» داشت را تایید نکردند (۵۱). در صورتی که قیام زید بن علی (ع) که داعیه بازگرداندن حکومت و ولایت به خاندان وحی بود را چون صادق می‏دانستند مورد تایید قرار دادند تا به مردم بفهمانند که هم موافق قیام و انقلاب هستند و هم می‏دانند که اکنون موقع قیام بر علیه حکومت وقت نیست.

● زید بن علی، فقیه قیامگر

زید در دامان پدری بزرگ شد که در سازماندهی «حزب شیعه‏»، «حزب پیامبر» یا به عبارت دیگر «حزب الله‏» به عنوان ضرورت، به شاخه نظامی آن نیز اهمیت می‏داد; زیرا می‏دانست که در چنین موقعیتی «ناآگاهی مردم‏» و قدرت «حکومت مروانی‏» به او اجازه آشکار کردن فعالیت را نمی‏دهد، پس برای زنده نگه داشتن مکتب، دو شاخه سیاسی و نظامی حزب را با دو سازماندهی جداگانه باید در نظر می‏گرفت. در سال ۱۲۰ ه ق یعنی در سال ششم رهبری امام صادق (ع) زید بن علی بن الحسین به قصد قیام و نهضت بر ضد دستگاه بنی‏امیه وارد کوفه شد. او برای موفقیت کار خویش و حفاظت جان خود و یارانش و خنثی کردن توطئه‏های عمال حکومت برای درهم شکستن نهضت، مخفیانه، با احتیاط و تاکتیک وارد کوفه شد. زید مدت ۵ ماه در کوفه و بصره مردم را به قیام و بیعت با خود دعوت می‏کرد، و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سکونت وی می‏رفتند و با او بیعت می‏کردند و دست وی را به عنوان کمک و پشتیبانی او می‏فشردند.

او در هنگام بیعت هدف خود را چنین بیان می‏کرد: «من شما را به کتاب خدا و سنت رسول خدا دعوت می‏کنم که به آن عمل کنیم و با ستمگران و ظالمان نبرد نماییم و از مظلومان و ستمدیدگان دفاع نماییم. حقوق از دست رفته خویش را بازیابیم، ثروت مسلمین را با عدالت و تساوی بین آنان تقسیم نماییم و از حریم مقدس خاندان پیامبر دفاع کنیم‏». در مدت کوتاهی تعداد این گروه به پانزده هزار نفر فقط از کوفیان و نهایتا به ده ها هزار نفر از مسلمانان بلاد مختلف افزایش یافت. ابوحنیفه نیز در این راه با کمک مالی خود زید را یاری داد. اما مردم کوفه زید را در مهمترین لحظات تنها گذاشتند، و از آن چند ده هزارنفری که با او بیعت کردند تنها دویست و هجده نفر اطراف او را گرفتند و او می‏گفت: «سبحان الله، فاین الناس (۵۲)» و در روز جمعه سال ۱۲۱ه ق در سن ۴۲ سالگی در یک رویارویی شجاعانه با لشکریان شام در کوفه به شهادت رسید.

زید بن علی (ع) در زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت معروف بود. او را به خاطر مقام علمیش «عالم آل محمد (ص)» یا «فقیه اهل بیت‏» می‏نامیدند. امام صادق (ع) درباره او فرمود: «خدا زید را رحمت‏کند او عالمی درست گفتار بود». ابوحنیفه از محضر درس او استفاده شایانی برد و شاید به خاطر همین علاقه شاگرد و استادی بود که وی را در کمک مالی به زید ترغیب نمود. (۵۳) جعفر بن محمد (ع)، گاه برای عمویش زید رکاب زین اسب را می‏گرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن لباس او را روی زین پهن می‏کرد. مشاهیر اهل سنت مانند ابن‏حجر، ذهبی، ابن تیمیه و هیثمی و ابن‏شبه در موقع تجلیل از مقام وی می‏گویند: «او از بزرگان علما و فضلا اهل بیت در علم و فقه بود» (۵۴) او در علم فقه، کلام، حدیث و ... کتاب هایی تالیف نمود که تعداد آنها بیش از ده رساله است.

او معتقد بود که با شهادت علی بن ابیطالب، حسن بن علی و حسین بن علی (ع) قوانین و احکام الهی عملا تعطیل شده است. هر حکمی که به نفع رژیم و دولت وقت بود اجرا و هر چه مخالف منافع شخصی آنان بوده کنار گذاشته می‏شود. قوانین و احکام اسلام به صورت بی‏روح و به نحو تشریفات در میان مردم به چشم می‏خورد و منشا تمام این نابسامانی ها و هرج و مرج ها را حکومت ‏«ستمگر» بنی‏امیه می‏دانست. امویان حتی جریان ظاهرا غیر نظامی محمد بن علی (ع) و فرزندش جعفر بن محمد (ع) را نیز تحمل نمی‏کردند و به خاطر بیان احکام فقهی و مسائل جزئی عبادی آنها را تحت فشار قرار می‏دادند. «زید» پس از آنکه فهمید بعضی از نظریه‏پردازان «امویه‏» مقام خلیفه اموی را بالاتر از رسول خدا (ص) قرار داده‏اند برآشفته و قسم یاد کرد که اگر یاوری جز فرزندش نداشته باشد بر ضد آنها قیام خواهد کرد.

او علل دیگر قیام خود را خونخواهی حسین بن علی (ع) و شهدای اهل بیت،حمله امویان به مدینه، به آتش کشیده شدن خانه کعبه، امر به معروف و نهی از منکر و برگرداندن حکومت به مجرای اصلی خودش (هدف همه ائمه مکتب هدایت و رهبران شیعه در طول تاریخ) ذکر می‏کرد (۵۵). امام صادق (ع) به شیعیان خود فرمان داد که به حاکمان ستمگر پناه نبرید و از داد و ستد و همکاری با آنان خودداری کنید یعنی در واقع پس از یک سری مبارزه مخفی و مبارزه مثبت و قیام مسلحانه یک دوره از مبارزه منفی را نیز آغاز نمود و اعلام کرد: «هر مؤمنی که به قاضی یا سلطان ستمگر شکایت برد و به غیر از حکم خدا درباره او دادرسی شود در این گناه با او شریک است (۵۶) ... [حتی] کسی که فقط اسم خود را در دیوان جباران از فرزندان «فلان کس‏» سیاه کند خداوند او را در قیامت به حالت سرگردانی محشور می‏کند (۵۷) ... آنها را در بنای مسجد هم یاری نکنید (۵۸) ... کسی که بقاء وجود حکومت آنها را دوست بدارد از آنها محسوب می‏شود و جایگاهش آتش خواهد بود (۵۹) ... [بدانید] مشارکت در اعمال آنها و کمک نمودن به آنها و به دنبال تقاضاها و درخواست های آنان رفتن، هم‏پایه کفر است (۶۰) ... چیزی از دنیای آنها به شما نمی‏رسد مگر آنکه به همان اندازه دینتان را به باد می‏دهد (۶۱).»

● "ولایت همه جانبه" برای فقیه

در دوران امام صادق (ع) عمر بن حنظله مطلبی را باعث شد که به گونه‏ای به برنامه‏ای برای گسترش نظریه ولایت فقیه تبدیل گردید. پاسخ به ابن حنظله نکاتی چند را آشکار ساخت:

۱) ولایت فقهاء نه تنها در فتوی وجود دارد که حداقل به مسائلی نیز که با اداره جامعه و قضاوت نیز مربوط می‏شود سر و کار پیدا می‏کند.

۲) نظام ولایت فقیه نظامی است که مشروعیت خود را از امام معصوم (ع) می‏گیرد و در واقع منصوب یا مقرر از جانب امام معصوم (ع) است.

۳) مردم حق مراجعه به غیر فقیه در مسائل قضایی و سیاسی را ندارند و بایستی به فقهاء روی آورده و در مسائل سیاسی اجتماعی آنها را برای تصدی انتخاب نمایند. بنابراین عده‏ای از فقهاء و محدثین از مقبوله عمر بن حنظله و امثال آن ولایت مطلقه (ولایت عامه یا ولایت همه جانبه) استنباط می‏کنند (۶۲) که خالی از وجه نیست زیرا کسی که صاحب حکم باشد بسیاری از مسائل اجتماعی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تحت نظر وی قرار می‏گیرد. اگر چه عده‏ای از این حدیث به خصوص، ولایت در فصل خصومت را استنباط می‏کنند که ما در زیر نشان می‏دهیم که امامان مکتب جعفری (ع) ولایت فقهاء را در همه زمینه‏ها معتقد بوده‏اند.

اگرچه به روایت مذکور تمسک ننماییم. اما مقبوله: عمر بن حنظله که شهید ثانی و علامه مامقانی او را مردی جلیل‏القدر و کثیرالروایة و مورد اطمینان دانسته‏اند می‏گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم اگر دو نفر از شیعیان در مورد قرض و میراثی اختلاف پیدا کردند و به سلطان یا قاضی وقت مراجعه می‏کنند آیا این رجوع به آنها حلال است. امام فرمود: کسی که قضاوت خود را به آنها ارجاع دهند در مسئله حقی باشد و یا در مسئله باطل، به درستی که به «طاغوت‏» مراجعه نموده است و آنچه را که آنها برای او قضاوت نموده‏اند به درستی که اگر بگیرد به طور حرام گرفته است اگرچه آن را که می‏گیرد حق ثابت او باشد: زیرا آن را به حکم طاغوت یعنی کسی که خداوند دستور داده است که از او رویگردان باشد گرفته است. زیرا خداوند می‏فرماید: «تصمیم می‏گیرند که قضاوت خود را به نزد طاغوت ببرند در صورتی که دستور دارند که از طاغوت رویگردان باشند». ابن حنظله می‏گوید: پرسیدم: پس چه کند؟ حضرت فرمود: تحقیق کنند و ببینند چه کسی از شما، حدیث ما را روایت می‏کند و در حلال و حرام ما مطالعه می‏کند و احکام ما را می‏شناسد پس باید به حکم او راضی شوند به درستی که من او را بر شما حاکم قرار دادم. پس اگر بنا بر دستورات ما، برای شما حکمی صادر کرد و افرادی از او نپذیرفتند بدانند که حکم خدا را تضعیف نموده و ما را رد نموده‏اند. پس کسی که ما را رد می‏کند مثل این است که خدا را رد کرده است که این در حد شرک نسبت به خداوند است. (۶۳)

● اثبات ولایت فقیه از طریق "برهان خلف"

امامان مکتب جعفری در تثبیت فقهاء به عنوان ولی جامعه همه مناصب حساس جامعه را منحصرا حق آنها می‏دانند که با توجه به آنها درمی‏یابیم که امامان معصوم مکتب هدایت منصبی را برای سلاطین عرفی یا افراد دیگر باقی نمی‏گذارند که شبهه‏ای ایجاد کند. در ذیل به چند منصب حساس جامعه که انحصارا در اختیار فقهاء قرار می‏گیرد اشاره می‏کنیم:

۱) وجوب ولایت پذیری: مردم باید گوش به فرمان، دعوت و حکم فقیه باشند و در اجرای حدود، باید تمکین کنند و به قول یکی از محققین «اگر قبول و اجابت دعوت فقیه بر مردم واجب نباشد وجوب دعوت و انذار از برای فقهاء، که در آیه نفر (۶۴) مطرح شده است لغو و بی‏اثر خواهد بود». (۶۵) امام صادق (ع) همانطور که ذکر شد معتقدند که اگر فقیهی طبق دستور و نظرات ائمه مکتب هدایت حکم داد و طرفین دعوی از او نپذیرفتند حکم خدا را سبک شمرده و ائمه را رد کرده‏اند و آنکه ائمه را رد کند خدا را رد کرده است و این در حد شرک به خدا است‏». (۶۶)

۲) ولایت در فتوی: «کسی که بدون علم و هدایت از جانب پروردگار برای مردم فتوا بدهد، ملائکه رحمت و ملائکه عذاب او را لعنت می‏کنند و تبعات و خسارت های وارده بر کسی که به فتوای او عمل‏کرده و به خود مفتی وارد می‏شود (۶۷)». این سخن امام باقر (ع) کمابیش سخن همه امامان مکتب هدایت به ویژه امام صادق (ع) است زیرا ایشان نیز عقیده دارد که هر فتوادهنده‏ای ضامن است (۶۸) و فتوی بدون آگاهی هلاکت است (۶۹). بنابراین هیچ کس حق صدور فتوی را ندارد مگر آنکه با روح واقعی مکتب هدایت آشنا بوده و به دستورات آن واقف باشد و درست به همین خاطر است که حضرت به «ابان بن تغلب‏» می‏فرماید: «در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوا بده; به درستی که من دوست دارم مثل تو را در شیعیان خود ببینم‏». (۷۰) در مقابل، امام افرادی که با عدم علم و توجه به روح مکتب با «رای‏» و «قیاس‏» به دادن فتوا می‏پرداختند را مورد سرزنش قرار داده آنها را از این کار منع می‏نمودند (۷۱).

۳) ولایت در قضاء: فصل خصومت و رسیدگی به تظلمات و شکایات و صدور حکم برای حل و فصل دعاوی از اهداف کلی و اصیل دعوت انبیاء و از خصائص امامت است. به همین خاطر شریعت اسلام این گونه اختیارات قضایی را شایسته هر کس ندانسته و تصدی آن را مشروط به شرایط خاص نموده است و قضاوت و حکم افراد فاقد صلاحیت را مردود و اطاعت از آن را بر خلاف ایمان، تلقی نموده است و می‏گوید: «بعضی گمان می‏کنند ایمان آورده‏اند در صورتی که چنین نیست زیرا برای رفع خصومت تصمیم می‏گیرند که به طاغوت مراجعه نمایند در صورتی که دستور دارند که از طاغوت رویگردان باشند و به او کفر بورزند». (۷۲) امام جعفر بن محمد (ع) در این مورد می‏فرماید: «تحقیق کنید و مردی را پیدا کنید که از مسائل ما آگاه باشد او را در میان خود حکم قرار دهید. من او را قاضی قرار دادم پیش او برای اخذ حکم مراجعه نمایید». (۷۳)

۴) ولایت در اجرای حدود: اجرای عدالت و تنفیذ احکام الهی و دوام و پایداری دستورات اسلام مستلزم اجرای حدود و قوانین کیفری و مجازات مجرمین است. اسلام در بسیاری از موارد اقامه حدود الهی را به عموم مردم دستور داده است اما مسئولیت تنفیذ احکام الهی و حدود کیفری و مجازات مجرمین را جز از مطلعین به حدود الهی نمی‏خواهد «حفص‏» فرزند غیاث از امام صادق (ع) می‏پرسد که اقامه حدود در حیطه وظایف و اختیارات چه کسی می‏باشد مسئول قوه اجرائیه (سلطان) یا کسی که حکم را صادر می‏کند (قاضی)؟ امام می‏فرمایند: اقامه حدود به دست کسی است که حکم صادر می‏نماید (۷۴). امام (ع) از قول پیامبر الهی می‏فرمایند: «به درستی که خداوند برای هر چیزی حدی قرار داده و برای کسی که از آن حد تجاوز نماید نیز حدی معین کرده است‏». (۷۵)

۵) ولایت تصرف (در امور مربوط به جان و مال مردم): ولایت تصرف عبارت است از سلطه تصرف در خصوص نفوس و اموال دیگران، به همان گونه که شخص بر نفس و مال خود ولایت دارد، یعنی می‏تواند به هر شکل و نحوی که بخواهد تصرف کند. اعم از تصرفات خارجی مانند آنکه «ولی‏»، «مولی علیه‏» را طبق مصلحت تحت عمل جراحی پزشک قرار دهد و یا او را با خود به سفر ببرد و امثال آن و یا تصرفات اعتباری در نفس او مانند آنکه برای او زنی ازدواج کند یا زن او را طلاق دهد و یا در اموال «مولی علیه‏» تصرفاتی اعم از تصرفات خارجی و یا اعتباری انجام دهد مانند آنکه اموال او را طبق مصلحت از جایی به جایی و یا از شهری به شهر دیگری انتقال دهد، و یا آنکه به فروش برساند یا اجاره داده یا تعویض نماید.

البته این نوع ولایت را برخی از فقهاء مخصوص شخص معصوم دانسته‏اند و ثبوت آن را نسبت به فقیه مورد تردید قرار داده‏اند. در صورتی که از روایت محمد بن اسماعیل استنباط می‏شود که امام جواد (ع) آن را برای فقها جایز دانسته‏اند. آنجا که نقل می‏کند مردی از یاران ما از دنیا رفت و وصیت (یکی از فقهاء شیعه) (۷۶) را قیم اموال او قرار داد. در حالی که آن مرد (میت) ورثه خردسال و متاع و کنیزانی داشت و عبدالحمید بن سالم متاع او را فروخت اما وقتی می‏خواست به فروش کنیزان اقدام کند ترسید زیرا آن مرد میت او «عبدالحمید» را وصی‏خود قرار نداده بود بلکه از طرف قاضی نصب شده بود و کنیزان ناموس وی‏بودند.

محمد بن اسماعیل ادامه می‏دهد که داستان را برای امام جواد (ع) بیان کردم حضرت فرمود: اگر قیم فردی مثل تو یا عبدالحمید باشد مانعی ندارد (۷۷). این نوع ولایت از اختیارات حکومت و لازمه کشورداری و ایفاء وظایف کلی دولت است که یکی از مظاهر آن بسیج اجباری نیروها در زمان جنگ و تهدیدهای نظامی است و نمونه دیگر آن را می‏توان در مسئله مالیات ها مورد بررسی قرار داد. البته حکومت نمی‏تواند هر طور که می‏خواهد در مال و جان مردم تصرف نماید. بلکه در حقیقت این نوع ولایت یک اقتدار شانی و تقدیری است که اعمال آن منوط به مصلحت است زیرا حکومت به مقتضای مصلحت باید توانایی آن را داشته باشد که مردم را وادار به کاری کند و یا به پرداخت بخشی از اموال خود ملزم نماید.

۶) ولایت زعامت (رهبری سیاسی): منظور از این نوع ولایت، ولایت فقیه منهای حکومت غیر اسلامی موجود است. یعنی نقش فقیه در اصل تشکیل حکومت اسلامی در زمان غیبت امام عصر (عج) باید موضوع سخن واقع شود. امام صادق (ع) معتقدند: «اگر کسی بدون علم و بصیرت وارد کاری شود و بخواهد عمل کند افسادش بیش از اصلاحش خواهد بود (۷۸) ... و اگر کسی مردم را به سوی خود دعوت کند و داعیه رهبری و زعامت آنها را داشته باشد; در حالی که بین آن مردم افراد اعلم و داناتر از او حضور داشته باشند گمراه‏کننده و بدعت‏گذار و کافر خواهد بود (۷۹) به ویژه آنکه مردم را به زور سرنیزه (شمشیر) به سوی خود جذب نماید (۸۰).

۷) ولایت در امور حسبیه: واژه «حسبه‏» به معنی اجر و ثواب به کار می‏رود و امور حسبیه را از آن جهت، حسبیه گویند که شخص آنها را به خاطر ثواب انجام می‏دهد. "امور حسبیه" به اصطلاح عبارت است از کارهای اجتماعی ضروری که مطلوب بودن آنها از دیدگاه شرع قطعی است و با انجام دادن یک یا چند نفر از ذمه دیگران ساقط می‏شود. معنی ولایت فقیه در امور حسبیه آن است که وی در انجام این امور بر دیگران اولویت دارد و کسی حق مزاحمت با او را ندارد و به عبارت دیگر حق انجام این امور مادام که فقیه حضور دارد با اوست و در صورت عدم تصدی فقیه یا عدم حضور او، این مسئولیت ها بر عهده افراد باایمان و باتقوی است.

در مواردی از امور حسبیه که انجام دادن عملی موجب تصرف در حقوق و اموال دیگران است و یا الزام و اجبار دیگران را متضمن می‏گردد تصدی آن بر غیر فقیه جایز نیست. مثال هایی که برای این امور می‏توان زد عبارتند از: جهاد برای اسلام، دفاع از حریم اسلام، امر به معروف و نهی از منکر، نگهداری گم شده اعم از انسان و غیر انسان، نگهداری اموال قاصرین، نگهداری اموال غائبین، نجات افراد از هلاکت، کفن و دفن مردگان، کمک به مستمندان و غیرو. البته آن دسته از امور حسبیه که تصرف در اموال و نفوس و الزام و قهری را ایجاب نمی‏کند و شرع اسلام برای تصدی آن شخص یا عنوان خاصی را منظور ننموده است در شرایطی که دسترسی به فقیه نیست، بر عهده همه مسلمین است، و افراد با ایمان و عادل و یا موثق، ولایت و تصدی آن را بر عهده می‏گیرند.

● مکتب ائمه موسوی (ع)

موسی بن جعفر (ع) معروف به «کاظم‏» رهبری شیعیان را در زمان سه خلیفه عباسی، منصور، هادی و هارون (۱۸۳ - ۱۵۸) بر عهده داشت. در این زمان جریان نظامی شیعه همچنان به فعالیت خود ادامه می‏داد، و تاییداتی هم از «رهبر» زمان دریافت می‏کرد. در برخورد با حسین بن علی بن مثلث معروف به «قتیل فخ‏» به وی توصیه نموده بود که ضربه را محکم فرود آورد، زیرا این گروه فاسقند، به ایمان تظاهر می‏کنند و شرک خود را پنهان می‏دارند. البته کشته شدن وی را نیز گوشزد نموده و می‏فرمود: «پاداش شهیدان را برای تو و یارانت از خدا می‏خواهم‏» (۸۱) غیر از او بسیاری از سادات که نوعا از عالمان شجاع و متقیان و حق طلبان اهل بیت پیامبر بودند و با امامان نسبت نزدیک داشتند نیز، شهید شدند. این بزرگان برای دفع ستم و نشر منشور عدالت و حاکمیت قانون الهی بر جامعه به پامی‏خواستند.

در دوره اقتدار هارون، امام هفتم باز به نوعی حرکت عاشورایی می‏اندیشید. چون هارون نیز به نحوی نقطه اوج انحراف در دستگاه رهبری جامعه اسلامی بود. نشر فقه و اخلاق و تفسیر و کلام تا حدودی عملی شده بود. قیام های غیر مستقیم ائمه قبلی از طریق فقهاء و سادات نیز عملی گشته بود. اکنون می‏بایست قصرهای بلندی را که در سواحل دجله به نام خلافت اسلامی در فساد و بی‏خبری و تعدی و خونریزی غرق بودند به وسیله دیگری تکان داد و متزلزل ساخت. امام به خاندان و بازماندگان شهداء رسیدگی می‏کرد و از گردآوری و حفظ آنان و جهت دادن به بقایای آنان غفلت نداشت و نسبت به دستگاه هارونی سخت در کمین بود، و همین مسئله باعث تحریکاتی بر علیه امام نزد هارون شده بود. نوشته‏اند که خلیفه عباسی به امام می‏گفت: «آیا مرا از خروج خویش در ایمنی قرار می‏دهی؟» و نیز نوشته‏اند که هارون درباره امام موسی بن جعفر (ع) می‏گفت: «می‏ترسم فتنه‏ای برپا کند که خون ها ریخته شود (۸۲)». بنابراین حدود ۱۴ سال ایشان را در زندان نگه داشت و بالاخره با زهر مسموم نمود. اما امام (ع) فکر سرپرستی شیعیان را نیز کرده بود و یکی از فقهاء و محدثین خود به نام «علی بن یقطین‏» (۸۳) را با نفوذ در دستگاه حکومتی به سرپرستی شیعیان گمارده بود و به او می‏فرمود: یک چیز را تضمین کن تا سه چیز را برای تو تضمین کنم. علی پرسید آنها کدامند؟ امام فرمود: سه چیزی را که برای تو تضمین می‏کنم اینها هستند:

۱) هرگز با شمشیر کشته نشوی

۲) کاری و نیازی داشته باشد انجام دهی و برای او عزت و احترام قائل شوی. پسر یقطین قبول کرد و امام نیز شرایط بالا را تضمین فرمود. «علی‏» به طور سری خمس اموال خود را به حضور پیشوای هفتم می‏فرستاد و گاهی در شرایط باریک و خطرناک برای آن حضرت اموالی حواله می‏کرد که بالغ بر صد تا سیصد هزار درهم می‏شد. ابن یقطین یک مرتبه در مورد ادامه همکاری با بنی‏عباس از پیشوای هفتم کسب تکلیف کرد امام فرمود: اگر ناگزیری این کار را انجام بدهی، مواظب اموال شیعیان باش. «علی‏» فرمان امام را پذیرفت و روی همین اصل مالیات دولتی را بر حسب ظاهر از شیعیان وصول می‏کرد، ولی مخفیانه به آنان مسترد می‏داشت (۸۴). شرایط دوران فرزند امام کاظم (ع) علی بن موسی (ع) تقریبا شبیه زمان امام چهارم بود اما امام مبارزه و حرکت را ترک نفرمود بلکه صورت حرکت را تغییر داد.

یعنی نمی‏توانست و مناسب نبود، تجربه شناخته شده پدر را به عین و با همان مظهر تکرار کند تا نتیجه این شود که دشمن در برابر موضع شناخته شده امام قرار گیرد، چنانکه امام زین‏العابدین‏نیز به تکرار تجربه عاشورا شخصا دست نزد و به استوار ساختن مواضع دیگری پرداخت. اما در این زمان علویان به قیام های خویش مشغول بودند و شخصیت امام پشتوانه آنان بود و گاه به سفارش او از ریخته شدن خون آن قیام‏کنندگان جلوگیری می‏شد (۸۵) و از سوی دیگر امام به نشر بیشتر فرهنگ اسلامی در شعب مختلف آن به صورت هایی که زمان او اقتضاء می‏کرد دست می‏زد و آن همه را می‏گسترد. به ویژه با توجه به گذشته‏هایی نه‏چندان دور.

یعنی بحث های شاگردان امام ششم (ع) درباره لزوم رهبر عادل معصوم (در سطح نظری) و درگیری های چندین ساله امام هفتم (ع) به عنوان پیشوای بر حق و طلب‏کننده حقوق اجتماعی (در سطح عملی) همه انظار را متوجه باقیمانده این مکتب و یادگار این بزرگان می‏کرد. شاخه نظامی نیز در این دوران با قیام ساداتی دیگر سازماندهی و با تکیه بر شخصیت و موقعیت امام مشغول اقدامات خویش بودند; از جمله محمد بن ابراهیم طباطبا که با کمک علی بن عبدالله از نواده‏های امام زین‏العابدین (ع) در سال ۱۹۹ ه ق در کوفه بر حکومت خروج کرد و بر منبر کوفه به مردم قول داد که در میان مردم به قانون کتاب و سنت عمل کند و جانب امر به معروف و نهی از منکر را فرو نگذارد. از امام باقر (ع) در مورد او نقل است که: «در سال ۱۹۹ مردی از ما اهل بیت، بر منبر کوفه خطبه می‏خواند، که خداوند به وجود او بر ملائکه مباهات می‏کند (۸۶)». یکی دیگر از سادات بزرگ «محمد» فرزند امام صادق (ع) معروف به دیباج بود، که در مدینه سر به شورش برداشته، با جماعتی از سادات علویین به جانب مکه روان گشته و آماده جنگ با سپاه خلیفه می‏گردد. مامون در این زمان در برابر «مکتب ائمه‏» چنان بیچاره می‏شود که مجبور می‏گردد مهمترین شخصیت مخالف را به مرکز قدرت خویش دعوت کند و بالا دست خود بنشاند.

اما «علی بن موسی (ع)» در دستگاه حکومت نیز دست از مبارزه سیاسی ایدئولوژیک برنداشت و به دست خلیفه به شهادت رسیدند. پس از شهادت هشتمین امام مکتب به علل فوق و ترس شدید حکومت از علویان کنترل ائمه مکتب هدایت و فقهاء مکتب شدیدتر شده، سه امام بعدی که به ابن‏الرضا معروف شده بودند، همه عمر خود را به صور گوناگون تحت نظر دستگاه خلافت یا در زندان گذراندند و فقهای آنها یا در تبعید بسر برده یا زندگی مخفی داشتند و یا به شهادت رسیدند. معروف است که امام جماعت حرمین (مکه و مدینه) به متوکل عباسی نوشت: «اگر تو را به مکه و مدینه حاجتی هست علی بن محمد (هادی) را از این دیار بیرون بر که بیشتر این ناحیه را مطیع و منقاد خود گردانیده است (۸۷)». بعد از آن امام دهم ۲۰ سال در سامرا به صورت زندانی و تحت نظر به سربرد و یاران فقیهش را یا زندانی و شهید کردند و یا به مهاجرت و فرار واداشتند که عبدالعظیم حسنی از آن جمله بود که در ری در خانه مردی از شیعیان مخفی شد (۸۸) و تعقیب وی نه به خاطر زاهد بودن و حدیث گفتن بود بلکه به علت فرهنگ سیاسی بوده است.

از این پس حرکت های مسلحانه جریان نظامی علویان شدیدتر شده نهضت های متعددی به وسیله فقهاء و یا تحت نظر آنها، در اطراف و اکناف به وقوع می‏پیوندد و برای آنکه خود را به عنوان نهضت اصیل و «مؤید» جلوه دهند، همان شعار «زید» که: «ما دعوت به رضای آل محمد (ص) می‏کنیم‏» را در دعوت خود تکرار می‏کردند. امام صادق (ع) در مورد این شعار فرموده بود: «خدا عمویم زید را رحمت کند اگر پیروز می‏شد به وعده خویش وفا می‏کرد. همانا وی مردم را به رضای آل محمد (ص) دعوت می‏کرد و منظور از رضا من بودم (۸۹).»

بنابراین ما می‏توانیم بگوییم «ائمه‏» از دور و نزدیک به طور مستقیم و غیر مستقیم طرفداران خود را وادار به جنبش مسلحانه علیه دولت های بنی‏عباس می‏ساختند و در انقلاب ها شرکت داشتند; ولی با دوراندیشی و بینشی که داشتند قادر بودند مسائل و اسناد را مخفی نگه داشته و هیچگونه ردپایی را به دست حکومت ندهند که از جمله این قیام ها می‏توان به قیام محمد بن قاسم در طالقان (۲۱۹)، یحیی بن عمر در کوفه (۲۵۰)، حسن بن زید در طبرستان (۲۵۰) حسن بن علی حسنی معروف به ‏«اطروش‏» در طبرستان (۳۰۱) و ... اشاره کرد که در بعضی از کتب این قیام ها را تا ۱۸ قیام برشمرده‏اند (۹۰). البته دلیلی در دست نداریم که همه این قیام ها مورد تایید «امام زمان‏» اهل بیت علیهم السلام بوده‏اند اما نمی‏توان همه آنها را هم به خاطر نبود مدرک، خارج از دایره تایید ائمه مکتب هدایت دانست و یا آنها را زیدی مذهب قلمدادکرد، در صورتی که با کمی تامل می‏توان دریافت که «اطروش‏» با آن سوابق درخشان علمی و فقهی بعید است بدون اذن و تایید کاری انجام داده باشد (۹۱).

سیدمحمدرضا موسوی

پی‏نوشت‏ها

۱. محمد بن اسماعیل البخاری، الجامع الصحیح، بشرح الکرمانی، المجلد العشرون (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۱ ق) ص ۱۹۶.

۲. محمد بن سعد، الطبقات الکبری، الجزء الثالث (بیروت: دارصادر ،بی‏تا)، ص ۲۴۷.

۳. محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، المجلد الاول (بیروت: دارالکتب العلمیة، ۱۴۰۸ ق)، ص ۵۵۹.

۴. و ان الحدیث سیفشوا عنی فاعرضوه علی القرآن فما لیس یوافق القرآن فلیس عنی. [فضل بن شاذان نیشابوری، الایضاخ (تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۶۳)، ص ۳۱۲].

۵. قول عمر بن خطاب: «لا یفتین احد فی المسجد و علی حاضر»، (تا علی حاضر است در مسجد، کسی فتوی ندهد) دلالت بر وجود مفتی‏های متعدد می‏نماید. [یوسف البحرانی، الکشکول، الجزء الثانی (بیروت، مؤسسة الوفاء و دارالنعمان، ۱۴۰۶ ق)ص ۴۳.]

۶. آغابزرگ الطهرانی، تاریخ حصر الاجتهاد (قم: مطبعة الخیام، ۱۴۰۱ ق)، ص ۷۶; و محمدحسین آل کاشف الغطاء، اصل الشیعة و اصولها (بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۲ ق) صص ۷۸-۷۷.

۷. محمد بن علی الشوکانی، ارشاد الفحول (بیروت: دارالفکر، بی‏تا)، ص ‏۲۵۶.

۸. محمد ابراهیم جناتی، ادوار اجتهاد (تهران: کیهان، ۱۳۷۲)، ص ۴۴.

۹. «آیا مفتی نمی‏داند که او واسطه بین خدای تعالی و بندگانش است و به همین جهت بین بهشت و جهنم قرار گرفته است.» [محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، الجزء الثانی (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ه ق)، ص ۱۲۰]

۱۰. در پاسخ افرادی که می‏گویند آراء سیاسی شیعه هنوز در مجموعه‏ای منسجم مدون نگشته می‏پرسیم آیا تاکنون در هیچ مکتبی سراغ دارید کتابی که به صورت منسجم و مدون آراء مورد قبول مکتب را مطرح نماید؟

۱۱. ابن ابی الحدید، شرح نهج‏البلاغه، جلد ۱۶ (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۳۸۷)، ص ۱۴۶.

۱۲. سیف‏الدین الآمدی، غایة المرام فی علم الکلام (قاهره: المجلس الاعلی للشئون الاسلامیة، ۱۳۹۱)، ص ۳۶۳.

۱۳. علی بن محمد الجرجانی، شرح المواقف، المجلد الثامن (قم: منشورات الشریف الرضی، ۱۳۲۵)، ص ۳۴۴.

۱۴. محمد الغزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد (آنکارا: مطبع النور، ۱۹۶۲)، ص‏۲۳۴.

۱۵. حسین بن عبدالله (ابن سینا)، الشفاء (الالهیات) (قم: مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، ۱۴۰۴) ص ۴۵۳.

۱۶. ابونصر فارابی، آراء اهل المدینة الفاضلة (بیروت: دار المشرق، ۱۹۷۳ م) صص ۱۳۰ ۱۲۷.

۱۷. حسن بن یوسف حلی، تذکرة الفقهاء، المجلد الاول (قم: المکتب المرتضویه، بی‏تا)، ص ۴۵۲.

۱۸. گروهی از بنی عامر (قبل از هجرت) با حضرت ملاقات کردند و عرض نمودند ما در صورتی به تو ایمان می‏آوریم که پس از خود خلافت را به ما واگذار نمایی. حضرت فرمود: این کار مربوط به خدا است و من در آن اختیاری ندارم «الامر الی الله یضعه حیث یشاء». عبدالملک بن هشام، السیرة النبویة، الجزء الاول (بیروت: دار المعرفة، ص ‏۴۲۴.

۱۹. «... یا رسول الله من خلفاؤک؟ قال: الذین یاتون من بعدی و یروون حدیثی و سنتی‏» ای پیامبر خدا جانشینان شما چه کسانی هستند؟ فرمود: کسانی که بعد از من می‏آیند و گفتار و کردار و تقریر مرا بازگو می‏کنند. [محمد بن علی القمی (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه (تهران: آفتاب، ۱۳۷۶ ش) ص ۵۹۱].

۲۰. من حفظ علی امتی اربعین حدیثا ینفعون بها فی امر دینهم بعثه الله یوم القیامة فقیها عالما [محمدباقر المجلسی، بحارالانوار الجزء الثانی (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ه ق)، ص ۱۵۶].

۲۱. الفقهاء امناء الرسل.

۲۲. ان العلماء ورثة الانبیاء... ان الانبیاء ورثوا العلم [محمد بن یعقوب الکلینی الکافی، المجلد الاول (تهران: دار الکتب الاسلامیة، ۱۳۸۸ ق)، ص ۳۴.] تذکر: بعضی معتقدند که خبر ابی‏البختری که همان وهب بن وهب است و فردی ضعیف و کذاب است معتبر نیست; لکن همین جملات با سند دیگر از امام (ع) نقل‏شده که آن سند معتبر است و لذا به لحاظ اشتراک مفاد، ضعف سند برطرف می‏گردد. این حدیث، صحیحه قداح از امام ششم (ع) است که ایشان از پیامبر اکرم(ص) نقل فرموده‏اند و در اصول کافی ذکر گردیده است. [ر.ک: هدایت الله طالقانی، مرجعیت (تهران: ارغنون، ۱۳۷۴ ش)، ص ۹۸].

۲۳. الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا، قیل یا رسول الله و ما دخولهم فی الدنیا قال اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی ادیانکم «فقهاء امین پیامبران هستند تا زمانی که داخل در دنیا نشده‏اند، گفته شد ای پیامبر خدا! داخل شدن در دنیا یعنی چه؟ فرمود: پیروی از سلطان. پس هنگامی که چنین شد به خاطر همین حفظ دینتان از او بپرهیزید.» [محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، الجزء الثانی، م.س.ذ، ص ۳۶].

۲۴. «ما ولت امة امرها رجلا قط و فیهم اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا ما ترکوا» پیامبر (ص). [محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، الجزء العاشر، م. س. ذ، ص ۱۴۳].

۲۵. من تقدم علی قوم من المسلمین و هو یری ان فیهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمین [عبدالحسین احمد الامینی النجفی، الغدیر، المجلد الثامن (بیروت; دار الکتب العربی، ۱۴۰۳ ق)، ص ۲۹۱]

۲۶. من استعمل عاملا من المسلمین و هو یعلم ان فیهم اولی بذلک منه و اعلم بکتاب الله و سنة نبیه فقد خان الله و رسوله و جمیع المسلمین کسی که کاری از مسلمین را به عهده گیرد، در صورتی که می‏داند فرد مناسبتری برای موضوع وجود دارد که اعلم است به کتاب خدا و سنت پیامبر، به درستی که به خدا و رسول و همه مسلمانان خیانت کرده است. [عبدالحسین احمد الامینی النجفی، همان] [احمد بن الحسین البیهقی، السنن الکبری، المجلد العاشر (بیروت: دار المعرفة، بی‏تا)، ص ۱۱۸]

۲۷. روح الله الموسوی الخمینی (امام) ولایت فقیه (بی‏جا، بی‏نا، بی‏تا)، ص ۷۰.

۲۸. محمد بن یعقوب الکلینی، اصول الکافی، الجزء الاول (تهران: المکتبة الاسلامیة، ۱۳۸۸)، صص ۱۸۵ - ۱۸۸.

۲۹. ر.ک: احمد بن حنبل، مسند، الجزء الاول (بی‏جا: دار الکفر، بی‏تا)، ص ۱۱۰.

۳۰. حسن صدر، شیعه و پایه‏گذاری علوم اسلامی، ترجمه سیدمحمد مختاری (تهران: روزبه، ۱۳۵۷ ش) و احمد بن علی النجاشی، رجال النجاشی (بیروت: دارالاضواء، ۱۴۰۸ ه ق).

۳۱. «و قد علمتم انه لا ینبغی ان یکون الوالی علی الفروج و الدماء و المغانم و الاحکام... الجاهل فیضلهم بجهله‏» به درستی که دانستید اینکه سزاوار نیست که ولایت بر فروج و خون ها و احکام به یک فرد جاهل سپرده شود زیرا جاهل با جهلش مردم را گمراه خواهد کرد. السیدرضی، نهج‏البلاغه، خطبه ۱۳۱، صبحی صالح (قم: دارالچهره)، ص ۱۸۸.

۳۲. ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه «ای مردم به درستی که محقترین مردم به این امر (حکومت) قویترین مردم و عالمترین آنها به دستورات خداوند در امر حکومت است پس از رحلت پیامبر اسلام و روی کار آمدن ابوبکر عده‏ای درصدد برآمدند که از حضرت امیرالمؤمنین(ع) برای او بیعت بگیرند، که حضرت شدیدا امتناع ورزید و می‏فرمود: «انا اولی برسول الله حیا و میتا... و اعرفکم بالکتاب و السنة افقهکم فی الدین و اعلمکم بعواقب الامور و اذر بکم لسانا و ابئتکم جنانا» من نزدیکترین افراد به رسول خدا بوده‏ام چه در حیات و چه در ممات... و من عارفترین شما به کتاب خدا و سنت پیامبر و فقیه‏ترین شما در دین و عالمترین شما به عواقب امور هستم‏». [احمد بن علی الطبرسی، الاحتجاج (قم: اسوه، ۱۴۱۳ ق)، ص ۱۸۲].

۳۳. عن النبی: حذیفة بن الیمان من اصفیاء الرحمن و ابصرکم بالحلال و الحرام «حذیفه از برگزیدگان خداوند است و بیناترین شما به حلال و حرام است، السید الشیرازی، الدرجات الرفیعة (بیروت: مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ ق، ص‏۲۸۴.

۳۴. «حذیفه منافقان را می‏شناسد و اسامی آنان را می‏داند و اگر از حدود الهی از او بپرسید خواهید دید به این مسائل دانا و آگاه است‏». [محمدباقر المجلسی، م.س.ذ].

۳۵. احمد بن علی الطبرسی، ص ۱۹۲ و محمدجواد مغنیه، مع علماء النجف الاشرف (بیروت: مکتبة الهلال)، ص‏۱۷.

۳۶. السید علی خان الشیرازی، م.س.ذ، ص ۲۱۵.

۳۷. هاشم معروف الحسینی، تاریخ فقه مذهب جعفری، ترجمه دفتر بدر (تهران: بدر، ۱۳۶۱ش)، ص ۱۱۵.

۳۸. عمر به مردم کوفه نامه‏ای نوشت به این مضمون: «اما بعد. عمار یاسر را به عنوان امارت و پسر مسعود را به سمت معلم و وزیر شما گماشتم. پسر مسعود را امین بیت‏المال و خزانه‏دار شما قرار دادم. این دو مرد از برگزیدگان اصحاب محمد (ص) و از رجال بدر هستند به دستور این دو شخصیت عمل کنید و اوامر آنها را اطاعت نمایید و به آنها اقتدا کنید» محمد بن سعد، الطبقات الکبری، الجزء الثالث، م.س.ذ، ص ۲۵۵.

۳۹. قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، م.س.ذ، صص ۲۴۲، ۳۰۶ و ۳۱۰.

۴۰. مرتضی مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار، م.س.ذ، ص ۱۴۱.

۴۱. همان.

۴۲. محمدرضا حکیمی، امام در عینیت جامعه (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی‏تا)، ص ۱۹.

۴۳. حسن بن علی الحرانی، تحف العقول (تهران: اسلامیه، ۱۴۰۰ ق)، ص ۲۴۱.

۴۴. سیدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۳)، ص ۱۸۳.

۴۵. سیدمحمد رضی، نهج‏البلاغه، م.س.ذ، حکمت ۱۴۷، ص ۴۹۵.

۴۶. قاضی نورالله شوشتری می‏گوید: محمد علم و ورع و شجاعت بسیار داشت [قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، م.س.ذ، ص ۲۷۵ ].

۴۷. جعفر بن محمد الصادق (ع) (۸۳-۱۴۸ ه ق) محمد بن علی الباقر (۵۷۱۱۴.ق).

۴۸. السیدحسن الصدر، تاسیس الشیعة لعلوم الاسلام (تهران: منشورات الاعلمی، بی‏تا)، ص ۳۶۱ و ۳۵۸.

۴۹. یوسف البحرانی، الکشکول، الجزء الثانی (بیروت: مؤسسة الوفاء و دار النعمان، ۱۴۰۶.ق)،ص ۴۳.

۵۰. محمدحسین الفیض الکاشانی، الوافی، الجزء الخامس (اصفهان: مکتبة الامام امیرالمؤمنین علی‏«ع‏»)، ص ۷۲۸.

۵۱. ابی الفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبین (بیروت: دار المعرفة، بی‏تا)، ص ‏۲۰۶.

۵۲. ابی الفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبین (القاهرة، دار الاحیاء الکتب العربیة، ۱۳۶۸ ه ق)، صص ۱۲۷-۱۵۱.

۵۳. ابوالفضل رضوی اردکانی، شخصیت و قیام زید بن علی(ع)، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۶۴)، ص ۱۶۵.

۵۴. همان، ص ۴۱.

۵۵. همان، ص ۱۱۸ و ۲۵۷.

۵۶. محمد بن علی الصدوق، من لا یحضره الفقیه، الجزء الثالث (تهران: دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۶۱ ش) ص ۳.

۵۷. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، المجلد الثانی عشر (بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی‏تا) ص ۱۳۵.

۵۸. همان، ص ۱۳۰.

۵۹. همان، ص ۱۳۲.

۶۰. همان، ص ۱۳۸.

۶۱. همان، ص ۱۲۹.

۶۲. شهید در دروس، دائره قضاء را بسیار پهن دامنه مطرح می‏کند که بسیاری از مسائل اجتماعی را نیز دربرمی‏گیرد و می‏گوید: قضاء ولایت شرعی بر حکم است در مصالح عموم مردم از طرف امام (ع). [محمد بن مکی العاملی، الدروس الشرعیة، الجزء الثانی (قم: مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱۴)، ص ۶۵].

۶۳. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، الجزء الثامن عشر (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۳۸۷ ق)، ص ۹۹.

۶۴. آیه ۱۲۲ سوره توبه که در آن می‏فرماید: «چرا از هر جامعه گروهی برای فراگیری فقه حرکت نمی‏کنند...».

۶۵. عباسعلی عمید زنجانی، فقه سیاسی، جلد اول (تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۶)، ص ۳۶۹.

۶۶. مقبوله عمر بن حنظله.

۶۷. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، المجلد الثانی عشر (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۳۸۷ ق)، ص ۹.

۶۸. محمد بن یعقوب الکلینی، الفروع الکافی، الجزء السابع (تهران: دار الکتب الاسلامیة، ۱۳۶۲ ش)، ص ۴۰۹.

۶۹. محمد بن الحسن الحر العاملی، م.س.ذ، ص ۱۰.

۷۰. حسین النوری الطبرسی، المستدرک الوسایل، المجلد السابع عشر (بیروت: مؤسسة آل البیت (ع)»، ص ۳۱۵.

۷۱. محمد بن یعقوب الکلینی، اصول الکافی، الجزء الاول، م.س.ذ، صص ۴۳-۴۸.

۷۲. قرآن کریم، سوره نساء، آیه ۶۰.

۷۳. محمد بن الحسن الحر العاملی، م.س.ذ، ص ۴.

۷۴. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، المجلد الثامن عشر، م.س.ذ،ص ۳۳۸.

۷۵. همان، ص ۳۱۰.

۷۶. علی القهپانی، مجمع الرجال، الجزء الرابع (قم: اسماعیلیان، ۱۳۸۴)، ص ۶۸.

۷۷. محمد بن یعقوب الکلینی، الفروع الکافی، الجزء الخامس (تهران: دار الکتب الاسلامیة، ۱۳۶۲ ش)، ص ۲۰۹. توضیح: بعضی از اندیشمندان نسبت به فقیه بودن این دو نفر تردید کرده‏اند و آنها را مؤمنین عادل قلمداد کرده‏اند [علی الصافی الگلپایگانی، الدلالة الی من له الولایة (قم: مکتبة المعارف الاسلامی،۱۴۱۷ ق)، ص ۱۳۷]. ما از همین استدلال هم استفاده می‏کنیم که اگر ائمه معصومین «ع‏» ولایت در تصرف را برای عدول مؤمنین جایز دانسته‏اند به طریق اولی آن را برای فقهاء جایز می‏دانند.

۷۸. محمد بن یعقوب الکلینی، اصول الکافی، الجزء الاول، م.س.ذ، ص ۳۵.

۷۹. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، المجلد الثامن عشر، م.س.ذ، ص ۵۶۴.

۸۰. همان، ص ۲۹.

۸۱. محمدجواد فضل الله، تحلیلی از زندگی امام رضا (ع)، ترجمه محمد عارف (آستان قدس رضوی)، ص ۱۵۲.

۸۲. محمدرضا حکیمی، پیشین، ص ۵۹.

۸۳. علی القهپانی، مجمع الرجال، الجزء الرابع (قم: اسماعیلیان، ۱۳۸۴)، ص ۲۴۱.

۸۴. محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، الجزء الثامن و الاربعون، ص ۱۵۸. و علی القهپانی، مجمع الرجال، ص ۲۳۷.

۸۵. محمد جواد فضل الله، پیشین، ص ۱۴۷.

۸۶. عباس قمی، تتمة المنتهی (قم: داوری، ۱۳۹۷ ه ق)، ص ۲۶۴.

۸۷. عباس قمی، منتهی الامال، پیشین، ص ۴۲۴.

۸۸. محمدرضا حکیمی، پیشین، ص ۸۹.

۸۹. ابوالفضل رضوی اردکانی، پیشین، ص ۱۲۹.

۹۰. محمدرسول دریایی، امام هادی و نهضت علویان (قم: رسالت، ۱۳۶۲)، صص ۲۲۴-۲۱۸.

۹۱. عبدالحسین امینی نجفی، شهیدان راه فضیلت، ترجمه ف.ج (تهران: روزبه، ۱۳۵۵)، ص ۲۳.

۹۲. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، المجلد السادس (بیروت: دار احیاء التراث العربی،) ص ۳۳۵.

۹۳. محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، المقنعة (قم: مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱۰)، ص ۶۷۵.

۹۴. همان، ص ۸۱۲.

۹۵. همان.

۹۶. در مورد لفظ مطلقه در «ولایت مطلقه فقیه‏» بعضی از نویسندگان به مغلطه می‏پردازند و آن را با استبداد یکی می‏پندارند در صورتی که چنین نیست قائل به ولایت مطلقه بودن در واقع یعنی قائل شدن به ولایت نه گانه برای فقیه که برای امامان معصوم «ع‏» نیز ثابت شده است البته اگرچه خالی از اختلاف نیست. ولایت های مذکور عبارتند از: ولایت در پذیرش، ولایت در فتوی، ولایت در اطاعت (موضوعات)، ولایت در قضاء، ولایت در اجرای حدود، ولایت در امور حسبیه، ولایت در تصرف (اموال و نفوس)، ولایت در زعامت (سیاسی)، ولایت در اذن و نظارت. قائل شدن به ولایات مذکور به معنی پذیرش استبداد نیست زیرا به طور مختصر اگر بخواهیم مطلب را بازگو نماییم می‏گوییم: در مکتب سیاسی هدایت، قانون الهی، امر به معروف و نهی از منکر، اصل مشورت حق انتقاد برای مردم و ملکه عدالت و در امام معصوم «ع‏»، عصمت جلوگیر استبداد می‏باشند. در مورد ولایت های نه‏گانه رجوع کنید به: محمدمهدی موسوی خلخالی، حاکمیت در اسلام (تهران: آفاق، ۱۳۶۱) عباسعلی عمید زنجانی، فقه سیاسی، جلد ۲ (تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۷)، صص ۳۷۶-۳۶۷.

۹۷. الحافظ الذهبی، العبر، الجزء الثانی (بیروت: دار الکتب العلمیة، بی‏تا)، ص ۲۲۵ و محمد بن احمد الذهبی، تاریخ الاسلام (بیروت، دار الکتب العربی، ۱۴۱۳ ق) ص، ۳۳۲.

۹۸. علی دوانی، «سیری در زندگی شیخ طوسی‏»، هزاره شیخ طوسی، علی دوانی (تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۲) ص ۱۶.

۹۹. علی بن الحسین الکرکی، رسائل المحقق الکرکی (قم: مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، ۱۴۰۹)، ص ۱۴۲.

۱۰۰. محمدعلی مدرس، پیشین، جلد ۳ ص ۳۲۸ و قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، جلد ۱، ص ۴۸۱.

۱۰۱. جعفر بن حسن حلی (محقق اول) شرایع الاسلام (تهران: منشورات الاعلمی، ۱۳۸۹).

۱۰۲. محمد بن ادریس حلی، السرائر، جلد ۳ (قم، مؤسسة النشر الاسلامی،۱۴۱۱)، صص ۵۳۹-۵۳۷.

۱۰۳. محمد بن حسن طوسی ملقب به خواجه نصیرالدین طوسی از علمای بزرگ فقه، فلسفه، ریاضی، نجوم، حکمت و سیاست قرن هفتم هجری است. وی مدتی در قلاع اسماعیلیه زندانی بود و با تقیه می‏زیست. به همین خاطر بعضی وی را اسماعیلی مذهب می‏پنداشتند. او به هنگام حمله هلاکوخان مغول به ایران، با یک آینده‏نگری دقیق وارد دستگاه هلاکوخان مغول گردیده و جان بسیاری از مسلمانان به خصوص شیعیان در ایران بین‏النهرین را نجات داده و با تدبیری خاص از کشتارهای دست جمعی مردم به وسیله مغولان جلوگیری‏کرد.

۱۰۴. محمدعلی مدرس، پیشین، جلد ۲، ص ۱۷۷ و محمدتقی مدرس رضوی، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی.

۱۰۵. جعفر بن الحسن المحقق الحلی، شرایع الاسلام، الجزء الثانی (تهران: منشورات الاعلمی، ۱۳۷۴ ش) ص ۱۳ و ۱۲.

۱۰۶. همان، الجزء الرابع، ص ۶۷.

۱۰۷. همان، ص ۶۸.

۱۰۸. همان، الجزء الاول، صص ۳۴۵- ۳۴۱.

۱۰۹. همان، صص ۳۴۵- ۳۴۱.

۱۱۰. همان، الجزء الثانی، ص ۸۰.

۱۱۱. همان، صص ۸۵- ۸۱.

۱۱۲. همان، ص ۱۰۲.

۱۱۳. همان، ص ۱۶۷.

۱۱۴. همان، صص ۲۵۷ - ۲۵۶.

۱۱۵. همان، الجزء الاول، ص ۱۶۴.

۱۱۶. همان، الجزء الاول، ص ۱۸۴.

۱۱۷. در جای دیگر محقق توضیح دیگری ارائه می‏کند و می‏گوید: زمانی که امام یا کسی که از طرف امام نصب شده است عموما یا خصوصا، فردی را برای جنگیدن با خروج‏کنندگان بر امام عادل دعوت کند بر او واجب می‏شود و امتناع کردن یا به تاخیر انداختن آن گناه کبیره است. [همان، الجزء الاول، ص ۳۳۶].

۱۱۸. اهل ذمه به مسیحیان، زرتشتیان و یهودیانی گفته می‏شود که تحت حاکمیت حاکم اسلامی زندگی می‏کنند و به او یک مالیات خاص به نام جزیه می‏پردازند.

۱۱۹. همان، الجزء الاول ص ۳۱۰.

۱۲۰. همان الجزء الثالث، ص ۲۸۵.

۱۲۱. همان، الجزء الثانی، ص ۲۷۶.

۱۲۲. همان، ص ۳۳۹.

۱۲۳. لفظ سلطان در اینجا با توجه به نظرات محقق در مورد حکام جور و عدم ولایت آنها، منحصر به حاکم یعنی فقیه امامیه می‏باشد و در این مسئله رازی وجود دارد و آن اینکه محقق حاکم شرع و سلطان را یکی می‏داند وگرنه دلیلی ندارد که در همه موارد حاکم را ذکر کند و در این یک مورد سلطان را و این به خاطر شرایط تقیه است.

۱۲۴. همان، الجزء الثالث، ص ۱۲.

۱۲۵. ظهار: مردی زن خود را تشبیه کند به پشت زنی که ازدواج با او حرام است. (مادر- خواهر- دختر)

۱۲۶. همان، الجزء الثالث، ص ۶.

۱۲۷. لعان: مردی که زنش را به زنا متهم کرده و زن که آن را نفی می‏کند، خود را لعنت کنند اگر دروغ بگویند.

۱۲۸. همان، ص ‏۹۸.

۱۲۹. الحسن بن یوسف بن مطهر (علامه حلی)، مختلف الشیعة، الجزء الرابع (مؤسسة النشر الاسلامی)، ص ۴۶۴.

۱۳۰. الحسن بن یوسف، تبصرة المتعلمین (تهران: اسلامیه، ۱۳۶۳)، ص ۲۲۳.

۱۳۱. الحسن بن یوسف، قواعد الاحکام، الجزء الاول (قم: منشورات الرضی، بی‏تا)، ص ۱۱۹ و تبصرة المتعلمین، م.س.ذ.

۱۳۲. قواعد الاحکام، م.س.ذ، ص ۲۰۰.

۱۳۳. الحسن بن یوسف، تحریر الاحکام، المجلد الثانی (بی‏جا، مؤسسه آل‏البیت، بی‏تا)، ص ۱۸۰.

۱۳۴. همان، ص ۱۸۱.

۱۳۵. الحسن بن یوسف، مختلف الشیعة، الجزء الرابع، م.س.ذ، صص ۴۶۴ و ۴۶۳ و تحریرالاحکام، م.س.ذ، ص.

۱۳۶. همان.

۱۳۷. همان (مختلف الشیعة)، ۲۳۹.

۱۳۸. الحسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، الجزء الاول (قم: المکتبة المرتضویة، بی‏تا)، صص ۴۵۵-۴۵۴.

۱۳۹. الحسن بن یوسف، مخلتف الشیعة، الجزء الثانی، م.س.ذ، ص ۲۳۹.

۱۴۰. همان، الجزء الثالث، ص ۲۳۲.

۱۴۱. همان، ص ۳۵۵.

۱۴۲. همان، الجزء الخامس، م.س.ذ، ص ۴۲۲.

۱۴۳. محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، جلد ۴ (قم: بی‏نا بی‏تا)، صص ۳۶۳- ۳۶۲.

۱۴۴. علی دوانی، مفاخر اسلام، جلد ۴ «تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۴)، ص ‏۴۴۱.

۱۴۵. عبدالله افندی الاصفهانی، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء (قم: مکتبة آیة الله المرعشی العامة، ۱۴۰۱ ه)، ص ۴۵۶.

۱۴۶. علی دوانی، پیشین، ص ۴۴۸- ۴۳۹.

۱۴۷. همان.

۱۴۸. علی موسوی مدرس بهبهانی، حکیم استرآباد میرداماد (تهران: اطلاعات، ۱۳۷۰)، صص ۱۱- ۱۰.

۱۴۹. محمدحسن النجفی، جواهر الکلام، المجلد الثانی و العشرون (دار احیاء التراث العربی)، ص ۱۵۶.

۱۵۰. عبدالهادی حائری، نخستین رویارویی های اندیشه‏گران ایران (تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۷)، صص ۳۲۸- ۳۲۷.

۱۵۱. محمدحسن النجفی، جواهر الکلام، المجلد الحادی و العشرون (بیروت دار احیاء التراث العربی،بی‏تا) ص، ۳۹۷ ۳۹۶.

۱۵۲. همان، المجلد الاربعون، م.س.ذ، ص ۱۸.

۱۵۳. همان، المجلد الخامس عشر، ص ۴۲۲.

۱۵۴. همان، المجلد الحادی عشر، ص ۱۹۰.

۱۵۵. همان، المجلد الثانی و العشرون، ص ۱۵۵.

۱۵۶. مرتضی الانصاری، المکاسب، المجلد التاسع (قم: مؤسسة دار الکتاب، ۱۴۱۰) ص ۳۴۰.

۱۵۷. همان، ص ۳۳۵.

۱۵۸. همان.

۱۵۹. همان، ص ۳۳۰.

۱۶۰. همان.

۱۶۱. مرتضی الانصاری، کتاب الخمس (قم: باقری، ۱۴۱۵)، ص ‏۳۳۷.

۱۶۲. مرتضی الانصاری، کتاب زکاة (قم: باقری، ۱۴۱۵) صص ۳۵۶-۳۵۴.

۱۶۳. احمد النراقی، عوائد الایام (قم: مکتبة بصیرتی، ۱۴۰۸)، ص ‏۱۸۸.

۱۶۴. محمدحسین نائینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة (تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۵۸) ص ۴۶.

۱۶۵. همان.

۱۶۶. محمدحسین نائینی، منیة الطالب، ص ۳۲۵.

۱۶۷. محمدحسین نائینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة، پیشین، ص ۴۱.

۱۶۸. همان، صص ۴۸- ۴۷.

۱۶۹. همان، صص ۴۸ و ۷۲.

۱۷۰. همان، صص ۸۷- ۸۶.

۱۷۱. حسین الطباطبایی البروجردی، البدر الزاهر، به اهتمام حسینعلی منتظری (قم: مکتبة المنتظری، ۱۴۱۶.ق).

۱۷۲. همان، ص ۷۹.

۱۷۳. همان، ص ۷۸.

۱۷۴. همان، ص ۷۹.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.