پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

و درد هنوز ادامه دارد


و درد هنوز ادامه دارد

نگاهی به «هفت دقیقه تا پاییز»

« دوباره اغتشاش و تشویش، دوباره ترس‌ها و کلمه‌های جویده روی لب‌ها، دوباره نگاه‌های مشکوک و پرسش‌های بی‌جواب »

دودنیا – گلی ترقی

«هفت دقیقه تا پاییز» یک اتفاق مرکزی و پرتعلیق دارد که فیلم را به دو نیمه قبل و بعد حادثه (هم به لحاظ فرم و هم به لحاظ قصه) تقسیم می‌کند. قبل از تصادف، روایتی کلاسیک و معمول از زندگی دو زوج جوان می‌بینیم که اولی (نیما و میترا) زندگی به ظاهر آرام و بی‌دغدغه‌ای دارند و پناهگاه زوج دوم (فرهاد و مریم ) هستند. در این نیمه، فیلمساز با فوکوس روی مشکلات و تناقضات رفتاری زوج دوم، آنها را محور قصه قرار می‌دهد. با پیشروی داستان و پس از تصادف، زندگی آرام نیما و میترا در وضعیتی تکان‌دهنده قرار می‌گیرد و فیلمنامه با چرخشی‌اشکار، تمرکز‌ش را (هر چند نامنسجم) روی نمایش بحران پیش آمده و تاثیرش بر زندگی میترا، می‌گذارد.

البته به موازات این، با ورود به جزئیات روابط میان فرهاد و مریم درمی‌یابیم که آنها حتی از برقراری یک دیالوگ ساده نیز عاجزند و بعد از ردوبدل شدن هر جمله، دیالوگ‌شان تبدیل به مونولوگی تحقیرآمیز علیه دیگری می‌شود. در نیمه دوم، مخاطب برخلاف روایت ساده نیمه اول با روایتی پیچیده و تودرتو مواجه است که فیلم را به درامی روانشناسانه تبدیل می‌کند. پیغام تلفنی و حضور چندباره زن سعید ( مخصوصا حضورش در مراسم سارا و نگاه معنادارش به اتاق میترا) یا نشان دادن چک پول‌های داخل کیف مریم که معلوم نیست چگونه بدست آمده، دو تکه اصلی این پازل‌اند که مربوط است به خیانت مرد به زن و دیگری خیانت زن به مرد.

در نیمه اول میترا زنی پرقدرت است که پا به ‌پای همسرش زندگی را اداره می‌کند و نیما همسری ایده‌آل برای میتراست، اما در نیمه دوم میترا را زنی شکننده می‌بینیم که تاب پذیرش واقعیت را ندارد و از قبول حقیقت گریزان است، علاوه بر این نیما نیز همسر نیمه اول نیست، شک و تردید تماشاگر نسبت به او، چاشنی شخصیت‌اش شده، نیما یکی از پر ابهام‌ترین و مرموزترین کاراکترهای مرد سینمای ایران است، کاراکتری درون‌گرا که تا انتهای فیلم متوجه درون رمزآلودش نمی‌شویم. حتی در سکانس تصادف که در پی کمک برای نجات ساراست (و بازی فوق‌العاده‌ای را از محسن تنابنده شاهد هستیم) با وجود تمام شوک و استرسی که در سیمایش موج می‌زند، از بازی کنترل شده و دقیق‌اش فاصله نمی‌گیرد.

قبل از این حمید فرخ نژاد را در «چهارشنبه سوری» در قالب کاراکتری مرموز دیده بودیم، اما انتهای فیلم به گونه‌ای بود که جای هیچ ابهامی برای مخاطب نمی‌ماند، اما در اینجا هر چه به پایان فیلم نزدیک‌تر می‌شویم تردیدهایمان نسبت به نیما افزوده می‌شود. آیا مرگ سعید ارتباطی به او داشته؟ یا اینکه چرا موقع نجات دادن بچه‌ها اول امین را نجات داد؟ این به‌خاطر معرفت و اخلاق اوست یا عمدا پسر رفیق‌اش را به دختر میترا ترجیح می‌دهد؟ البته بعد از حذف سکانس پایانی، در مقایسه با نسخه جشنواره حجم این ابهامات کاهش یافته است.

در نسخه جشنواره سکانس پایانی بعد از شب تولد است، سکانسی که نمی‌دانیم مربوط به چه زمانی‌ست، فردای تولد؟ یکی دو هفته بعد؟ هر چه باشد معلق بودن نیما در انتهای فیلم همچون ابتدای آن و در ادامه حضور زن سعید در پایین برج این مفهوم به ذهن مخاطب می‌رسد که شاید نیما در برزخ انتخاب میان میترا و زن سعید گرفتار شده و می‌خواهد دست به انتخاب سرنوشت‌ساز دیگری بزند.

« هفت دقیقه تا پاییز»، نمایشی‌ست عریان از طبقه متوسط. اگر سعید و همسرش را زوج سوم داستان لحاظ کنیم، با کنار هم قرار دادن زندگی این سه خانواده به شکننده بودن روابط میان آنها و کلا بحران خانواده در چنین جامعه‌ای پی می‌بریم. سعید خودکشی می‌کند، همسر سعید سرگردان در هراس زیستن در جامعه‌ایست که بعد از مرگ شوهر، او را به چشم یک طعمه می‌بیند. مریم دختری که با رویایی عاشقانه زندگی مشترک‌اش با فرهاد را آغاز کرده بعد از ۶ سال، زندگی‌شان به فروپاشی رسیده و فرهاد با ذهنی آشفته از سوال و شک در پی نجات خانواده‌اش از منجلاب است. در میان اینها تنها زندگی معمول و عادی، زندگی میترا و نیما بود که آن هم با قرار گرفتن در چنین محیطی، شکنندگی و زودگذر بودن شادی‌های بزرگ و کوچک‌اش،آشکار می‌شود.

«هفت دقیقه تا پاییز» نشان می‌دهد که زندگی روزمره تا چه حد وابسته به روابط‌مان با دیگر مردم جامعه است و عملکرد و رفتارهای ما چه تاثیری روی زندگی و سرنوشت دیگران دارد. اگر مریم آن روز وسایل‌اش را به خانه میترا نمی‌آورد، نه میترا فیلمبرداری‌اش کنسل می‌شد و نه نیما مجبور می‌شد قید یک روز کارش را بزند تا برای جبران این روز از دست رفته مجبور به قبول کار در خارج از تهران شوند. شغل نیما انتخاب هوشمندانه‌ای از طرف امینی بوده، شیشه پاک‌کن برج‌های بزرگ، کسی که بیشتر ساعات روزش (و به تبع عمرش) معلق میان آسمان و زمین است، این شرایط نمادی از موقعیت متزلزل طبقه متوسط است، آنها نه آسمان را دارند و نه زمین، نه رهایی و سبکبالی آسمانی‌ها را دارند و نه اطمینان و صلابت زمینی‌ها را.

پس در میان این همه تلاطم و فشار خوشا به حال سارا که با مرگش به آرامش می‌رسد . یکی از ویژگی‌های فیلمنامه، تنهایی آدم‌هایش است، اوج این مفهوم زمانی ست که میترا جسد بی‌جان دخترش را به خانه می‌آورد، همسایه آنها که مرد عیاشی است فارغ از اینکه چه اتفاقی برای آنها افتاده هراسان با نگاه‌های دزدکی بیرون را می‌پاید تا مبادا پلیس سراغ او آمده باشد. در این آپارتمان سرد و بی‌روح (به عنوان نمادی از زندگی شهری و مدرن ) هرکس چنان غرق در مشکلات‌اش است که به کلی دیگری را فراموش کرده است. فیلم با وجود همه ویژگی‌های مثبت‌اش از نکات متعددی ضربه خورده، که مهم‌ترین آن یکدست نبودن بازی‌ها است، هرقدر بازی تنابنده و تهرانی قدرتمند و تاثیرگزار درآمده، بازی‌های بهداد و اسدی در مقایسه با این دو ضعیف و ناهمگون است.

از دیگر نواقص فیلم، دیالوگ‌هایی‌ست که میان مریم و میترا رد و بدل می‌شود، امینی می‌توانست برای شرح شرایط مریم به طریق دیگری (مثلا در دادسرا یا بواسطه گفت‌وگو با دوست یا کسی که شرایط زندگی مریم را نمی‌داند ) عمل کند و از دادن اطلاعات مستقیم به تماشاگر خودداری کند. نقص دیگر به مبهم بودن خودکشی فرهاد مربوط است، او سه روز فرصت دارد تا به حقیقت برسد، اصلا برای همین بیرون آمده اما چرا باید بر اساس همان شایعاتی که در زندان هم شنیده بود خودکشی کند؟ اگر امینی هنگام ساخت این نکات ریز را هم مدنظر قرار می‌داد امروز با اثری به مراتب بهتر مواجه بودیم.

شش اثر تجربی صرف، کافی بود تا امینی در هفتمین تجربه‌اش به بلوغی برسد که با نزدیک کردن فرم و محتوا و گریز از سینمای ضد قصه موفق شود ذهنیت‌اش را به عینیت برساند. امینی با توجه به پیشینه تئاتری‌اش، درام را به خوبی می‌شناسد و با توجه به درک درستی که از طبقه منتخب‌اش داشته توانسته‌یکی از بهترین فیلم‌های سینمای اجتماعی این سال‌ها را (با وجود همه نواقص و ایراداتی که دارد) بسازد.

امیر عباس صباغ