سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
زندگی عاشقانه احسان خواجه امیری

● قصه اول:
پسری کوچک که از بد حادثه بر اثر یک اتفاق عجیب درست زمانی که میتوانست پا به پای بچههای محلهشان راه برود و بازی کند، ناگهان قدرت راه رفتن را از دست میدهد او مجبور میشود تمام مدت از پنجره خانهشان با حسرت به دویدن و بازی همسن و سالهاش نگاه کند... شاید نتوان حال این پسربچه پشت پنجره را فهمید ولی این تازه شروع دردسرهای این کودک شهرستانی دوستداشتنی است. رضا علاقه مند و عاشق و شیدای چیزی میشود که نباید... بله! عشق ورزیدن به موسیقی آن هم در یک خانواده سنتی در شهر بندرعباس. ۱۸ سال گذشت و پسربچه داستان ما به هر خون دل خوردنی بود خودش را به جایی رسانده که کل پایتخت با آدمهای تحصیلکرده و ثروتمندش از گوشه و کنار جمع میشوند و به عنوان یک پز به دوستان خود با صدای بلند اعلام میکنند که من رفتم ۲ ساعت کنسرت و رضا صادقی را از نزدیک دیدم... بله! رضا صادقی همان پسری است که اگر ما در شرایطش قرار داشتیم شاید حداکثر الان یک کار کوچک در بندرعباس داشتیم مثلا شاگرد یک واکسی بودیم یا حداکثر پیش پدرمان کار میکردیم و حقوقی بخور و نمیر داشتیم... به زمین و زمان هم فحش میدادیم که چرا نتوانستیم از بچگی راه برویم، چرا عاشق چیزی شدیم که نباید میشدیم، چرا هر چی امکانات و پول است در تهران و پیش بچهپولدارهاست و چرا خدا ما را دوست نداشته، ولی انگار هیچ کدوم از این سؤالها به ذهن رضا صادقی نرسیده و قرار گذاشته که روی دنیا را کم کند (قصد پیاده شدن هم ندارد) داستان رضا به نظر تا اینجای کار خیلی خوب بوده، با این پشتکار بعید به نظر نمیرسد که قلههای بزرگتری را هم فتح کند...
● قصه دوم:
پسری درست در همان سن و سال ساکن بهترین نقطه تهران با پدری هنرمند و معروف با امکانات مالی مناسب که مطمئنم خیلیها دوست داشتند جای او بودند. برای چند لحظه فرض کنید فرزند یک فرد بسیار موفق در زمینه کاری خود هستید. لازم نیست برای موفقیت خیلی به این در و آن در بزنید... چون همه چیز برایتان فراهم است و قرار هم نیست زحمت چندانی برای آیندهتان بکشید و حضور پدرتان دقیقا به معنی و مفهوم یک شغل راحت و بیدردسر است؛ شغل پدر پولداری، این چند خط شرایط کودکی احسان را نشان میدهد البته به صورت نصفه... در واقع نیمه دیگر داستان را خیلی ها نمی دانند، احسان تا ۱۴،۱۳سالگی در ناز و نعمت زندگی می کند، همه چیز زندگی او عادی است اما در یک لحظه سرنوشت روی دیگر خود را به او نشان میدهد. ناگهان همه چیز از دست می رود و شرایط بسیار بسیار سخت می شود، تمام داراییهای خانواده ناخواسته از میان میروند و تمام بار مسئولیت اداره زندگی روی دوش کوچک پسر نوجوان خانواده میافتد چنین شرایطی می تواند هر اراده ای را بشکند. خود احسان می گوید که حتی یک شب از فکر بار مسئولیتی که روی دوش او قرار گرفته و مشکلاتی که پیش رویش قرار دارد برآشفته شده و کارش به گریه کردن می کشد، گریههایی که تا صبح فردا قطع نمیشود، قطعا میتوانید حس کنید که چقدر برای یک پسر نوجوان سخت است که زندگی درناز و نعمت را در یک شب فراموش کند و خود مسئولیتی سخت را قبول کند اما در مورد احسان این اتفاق میافتد. جالب است که او فردای همان شب عزمش را جزم میکند تا راهی پیدا کند. در همان سن پایین شروع به آهنگسازی میکند و با تلاش های شبانهروزی که میکند موفق می شود به لطف خدا همه گره ها را باز کند و خانواده را از مشکلات رهایی دهد و آرام آرام این قایق طوفانزده را به ساحل امنی هدایت کند و در نهایت آنی می شود که امروز ما در قلهها می بینیم. در واقع احسان هر دو روی زندگی را دیده است، در یک روز ورق زندگی برمی گردد و او را از نعمت و به سختی و از دارایی به نداری می کشاند اما او از پا نمی ایستد و آنی می کند که امروز همه ایران او را می شناسد. در حیطه کاری هم او حالا نامی است بسیار بزرگ که به هیچ وجه در زیر سایه نام پدر نیست. در واقع احسان خواجهامیری و همایون شجریان تنها کسانی هستندکه بین تمام پدران و فرزندان هنری این سالها در سایه نام پدر نماندند و شاید حتی در این دوران از لحاظ هنری پرطرفدارتر و محبوبتر شدهاند. احسان بزرگترین چالش زندگیاش را تبدیل به بزرگترین فرصت کرد؛ چیزی که در طول تاریخ مردان کمی موفق به انجام آن شدند. به راستی کسی اسم فرزند آلپاچینو یا داریوش مهرجویی را میداند؟
به هر حال احسان خواجهامیری و رضا صادقی دو قصه کاملا متفاوت دارند اما حالا یک نقطه اشتراک دارند و آن هم ایستادن در نقطه اوج موفقیت است، آنها الگویی برای درخشیدن، موفقیت و البته محبوبیت هستند.محبوبیتی غیرقابل پیشبینی... چرا که اگر اراده شخصی آنها نبود و اگر آنها ضعف نشان می دادند سرنوشت شان این نبود.
● فکری که هر روز درگیرم میکند
- تا حالا به شکست فکر کردی؟
زیاد؛ هر روز
- پایان خط تو کجاست؟
خیلی سخت است جواب دادن به این سؤال. تا جایی که بشود از آن فرار میکنم ولی اجتنابناپذیر است. به قول معروف شتری است که در خانه همه میخوابد.
- میگویند شکست یک خواننده روزی است که نتواند بخواند. به نظر تو این تحلیل درستی است؟
الان خیر. یک زمانی بله؛ به نظرم اینطور بوده چون مخاطبان هنر دلیتر از الان بودند اما الان همه حسابگرند. شاید اگر یک خواننده ۶ یا حتی ۳ ماه کار تازهای ارائه نکند به سرعت فراموش شود.
- در همه این سالها بارها پیش آمده که مدلی از تحمیل ناخواسته برای اهالی هنر به وجود آمده و تو هم شاهد آن بودهای، مانند پدر خود تو، تو بارها شاهد بودی که یک شخص زمانی در اوج بوده ولی مجبور شده از عشق و علاقهاش دست بکشد.
بگذار این طور سؤال کنم که اگر تو آن زمان جای پدرت بودی چه میکردی؟
خب دقیقا همینطور است که میگویید. زمانهایی وجود دارد که ناخواسته اتفاقی میافتد که ۳۰ سال باید خواندن را کنار بگذاری اما بر عکس آن هم هست؛ زمانی که همه چیز برنامهریزی نشده و ناخواسته باعث میشود که دوباره به اوج برسی. مانند همین که من الان احسان خواجهامیری شدهام؛ پدر من حتی تا ۳ سال پیش فکر میکرد دیگر فراموش شده اما موفقیت این سال های من باعث انرژی دوباره پدر شد و انگیزه ای شد برای شروع دوباره او. دوباره میبینم که تصویر پدرم روی جلد مجلات رفته، دوباره با او قرارداد آلبوم و اجرای کنسرت تنظیم میکنند. درحالی که پدر واقعا تا چند سال پیش فکر میکرد فراموش شده! همین اتفاقی که برای من افتاد روح تازهای به پدر داد و باعث شد دوباره به خواندن و کارکردن فکر کند هرچند من الان موافق کار کردنش نیستم. به هر حال این واقعیتی است که نمیشود انکارش کرد ولی برعکسش هم هست.
● پدرم جهانی دیگر است
- تمام کسانی که زیر سایه یک هنرمند بزرگ شده بودهاند خیلی سخت توانستهاند از آن سایه فرار کنند یا مهمترین دستاوردشان این بوده که همسطح آن سایه باشند. چه شد که توانستی از این سایه خارج شوی؟ نمونه دیگری حداقل در ایران غیر از تو به ذهنم نمیرسد فکر میکنی این تفاوت از کجاست؟
من همان کاری را میکنم که پدرم میکرد. پدرم خواننده بوده و هست من هم همینطور. اما من مسیر پدرم را دنبال نکردم. من جریان و مسیر دیگری برای خودم تعریف کردم و آن را ادامه دادم که حالا نتیجهاش متفاوت است. هر چند در کل خودم را از نظر تواناییهای خواندن از پدر جلوتر نمیبینم چون او جهانی دیگر است. سیاست کاری من با پدرم متفاوت است. بیشتر مواقع پدر میگفت این کار را انجام بده اما من عمدا کار دیگری را انجام میدادم. من در یک خانواده سنتی بزرگ شده بودم و موسیقی اصیل به گوشم خورده بود اما تصمیم گرفتم که پاپ بخوانم.
پدر همیشه میگفت این سبک موسیقی را قبول ندارم. پاپ را دنبال نکن اما من موسیقی سنتی را انتخاب نکردم. حتی بعد از آلبوم اولم پدر و تهیهکنندههای زیادی به من پیشنهاد دادند یک آلبوم دو صدایی را تجربه کنم اما من زیر بار نرفتم و قبول نکردم. هر مسیری که پدر رفته بود من مخالفش را رفتم و جریان دیگری را دنبال کردم.
- این مخالفتها غریزی بود یا تو برای کارت برنامهریزی داشتی و هدف خاصی را دنبال میکردی؟
من برای این تصمیم برنامهریزی داشتم و مسیرم را انتخاب کرده بودم، بحث لجبازی هم نبود. من سیاستی را برای کارم در پیش گرفتم که نتیجه آن جایگاهی است که امروز به آن رسیدهام.
● حالا کارم سختتر است
- آیا تو امروز به جایگاهی که میخواستی رسیدی؟ به همان هدفی که برای آن برنامهریزی کرده بودی و حالا نقشهات برای آینده چیست؟
الان کارم مشکل شده است اما من برای آینده هم برنامهریزی دارم. باید خیلی بیشتر از قبل تلاش کنم. زمانی هست هنرمندی روی کار میآید که بکر است اما من زمانی که کارم را شروع کردم هر آهنگی که ساختم به دل خودم مینشست؛ با این وجود شبانهروز برای بهتر شدنم تلاش میکردم اما خب حالا همه آن کارها را انجام دادهام بنابراین آهنگ ساختن برای من خیلی مشکلتر شده است. در عاشقانهها واقعا ساختن آهنگ برایم سخت بود این شد که همه چیز را سپردم به علیرضا افکاری. به این دلیل میگویم کارم خیلی مشکلتر از ۱۰ سال پیش است، چون آن زمان تازهکار بودم و در آغاز راه اما اکنون آن آدم بکر دیروز نیستم.
● در سربالایی با سرعت زیاد!
- میخواهی بگویی در حال حاضر بیشتر درگیر رقابت با خودت هستی؟
هم رقابت با خودم هم دیگران. فضای امروز فضای ۱۰ سال پیش نیست. ۱۰ سال پیش وقتی کنسرت گذاشتم در طول سال یک کنسرت بود. من ۸ شب کنسرت برگزار کردم آن هم در سالن ۴ هزار نفری وزارت کشور. ۳۲ هزار بلیت در عرض ۳، ۴ ساعت فروخته شد، که فکر میکنم این خودش یک رکورد است آن هم در زمینه موسیقی پاپ. البته شرایط هم فرق میکرد؛ آن موقع فقط کنسرت من بود اما الان کافی است سری به روزنامههای مختلف بزنید تقریبا یک صفحه کامل به تبلیغ کنسرتهای مختلف اختصاص دارد. آن زمان از این خبرها نبود الان کار خیلی سختتر شده است. در حال حاضر بیشتر مخاطبان موسیقی، موسیقی را گوش میدهند که بگویند فلانی خراب کرد. اصلا با این تفکر آلبوم را میخرند که بگویند دیدی فلانی خراب کرد! واقعیت این است که تا چند سال پیش یک نفر میرفت یک آلبوم را میخرید که از آن لذت ببرد اما این روزها مردم ناخودآگاه با این تفکر آلبوم را میخرند که کار بد گوش بدهند و ایراد بگیرند.
- منظورت این است که مخاطبان امروز، آلبوم را میخرند که کار را بکوبند نه اینکه از آن لذت ببرند؟!
بله متاسفانه آنقدر کار بد میشنویم که ناخودآگاه با همین تفکر میرویم سراغ خرید آلبوم. متاسفانه این ماجرا میان دوستان و همکاران خود من هم وجود دارد. آلبوم هنوز منتشر نشده میگویند دیدی فلانی خراب کرد بعد از ۲ ماه میگویند نه بابا آلبوم زیاد هم بد نبود! من نمیدانم چرا از روز اول با تفکر منفی جلو میروند.
- این نگاه در همه جا جاری است مثلا در جشنواره فیلم فجر هم همین ماجرا بود؛ همه میروند که یک فیلم بد ببینند!
متاسفانه این فضایی است که در جامعه ما ایجاد شده و اصلا ماجرای خوبی نیست. فکر نمیکنم در کشورهای دیگر این نگاه وجود داشته باشد، آنجا کارهای جدید زیادی در حال انجام است که پیشتر هم نبوده اما مخاطبان میپذیرند و گوش میدهند. نمیدانم ایراد کارها کجاست و چطور باید آن را اصلاح کرد. من هم که به تنهایی نمیتوانم کاری انجام بدهم فقط امیداورم که شرایط بهتر شود.
- پس برای ادامه مسیرت در سختترین شرایط قرار گرفتهای؟
بله به شدت! این دوره حداقل برای من ۲ سال است که شروع شده آن هم بعد از ۷ آلبوم! درست مثل ماشینی که سر بالایی را با سرعت بالا میرود اما در طول این مسیر خیلی تحت فشار قرار میگیرد.
● عاشقانههانه عاشقانههای...
- قرار بود اسم آلبوم آخرت را «رؤیایی» بگذاری چه شد که رؤیایی رسید به عاشقانههای خواجهامیری؟
من این آلبوم را بهترین مجموعه موسیقایی خودم میدانم و به همین دلیل دوست داشتم اسمی برایش انتخاب کنم که چیزی فراتر از کارهای دیگر باشد؛ یک چیزی مثل رؤیا. چون واقعا آلبوم آخرم را دوست دارم. اما در این فضا نتوانستم اسم خوبی انتخاب کنم. یک روز با روزبه در مورد آلبوم صحبت میکردیم، دیدیم فضای این آلبوم خیلی عاشقانه است، بنابراین تصمیم گرفتیم اسم آن را بگذاریم عاشقانهها... بدون ایهام و پیچیدگی اما ارشاد گفت آلبومهای دیگری به این نام ثبت شدهاند بنابراین باید انتخاب دیگری میکردیم به همین دلیل تصمیم گرفتیم فقط یک «ی» به آن اضافه کنیم که بتوانیم مجوزش را بگیریم. ولی اسم واقعی این آلبوم «عاشقانهها» است. عاشقانههای احسان خواجهامیری نیست. این آلبوم عاشقانههای روزبه، هومن نامداری، علیرضا افکاری و... است، این آلبوم عاشقانههای همه بچههای گروه است.
- در نظرسنجی که از طرفدارانت داشتی چه اسمی پیشنهاد شد؟
اسمهای قشنگ زیاد بود ولی فکر میکنم بهترین اسمی که میتوانستیم روی آلبوم بگذاریم همین «عاشقانهها» بود.
- کسی هم بود که «عاشقانه» را پیشنهاد بدهد؟
نه، عاشقانهها پیشنهاد روزبه بود.
- خودت از عشق و زندگی عاشقانه چه تعریفی داری؟
اکثر ترانههایی که تا امروز خواندهام تعبیری بوده از عاشقانههای من چون مقوله ترانه برای من خیلی مهم است. همیشه کشمکش زیادی با ترانهسراهایم داشتم، در کل سعی کردم آنها را به سمت سلیقه و باور خودم نزدیک کنم.
● حسرتی ندارم
- بزرگترین حسرت زندگی تو تا به اینجا چه بوده است؟
حسرت؟! من حسرتی ندارم. خیلی چیزها هست که بخواهم برگردم و درستش کنم اما برای من حسرت نشده، در حد یک اشتباه بوده که میتوانم از آن بگذرم.
- یعنی اشتباهی نبوده که تا امروز دامنگیرت شود و قابل جبران نباشد؟!
خیلی چیزها بوده مثلا دوست نداشتم آلبوم سلام آخر را به شرکتی که کارم را منتشر کرد، میدادم. خیلی وقتها میگویم کاش خودم مجوز کارم را میگرفتم... خیلی چیزها بوده که خیلیهایشان مربوط به تغییر سن است. من به خیلی از کارهایی که در گذشته انجام دادهام میخندم!
● از بیتوجهی بدم میآید
- روحیه ترانهسرا و نزدیکی آن به روحیات تو چقدر در انتخابت تاثیر دارد؟
معمولا تواناییهای آنها را چک میکنم چون خودم در سرودن ترانه سرشتهای ندارم اما خب سلیقهام در کارها هم هست حالا تشخیص اینکه خوشسلیقه هستم یا بدسلیقه بر عهده طرفدارانم است.
- فکر میکنی در زندگی و حتی عشق و عاشقی چه چیزی آدم را دلسرد میکند؟
من هنوز دلسردی را تجربه نکردهام اما اصولا از بیتوجهی بیشتر از باقی چیزها بدم میآید. من آدمی هستم که دوستدارم در هر مقولهای مورد توجه باشم.
-ما عادت داریم هنرمندان را در قالب نقشی که در آن جاافتادهاند، ببینیم. وقتی تو سالهاست عاشقانه خواندی ممکن است خیلی از طرفدارانت تو را عاشقپیشه تلقی کنند و بخشی از طرفداریهایشان به خاطر همین نگاه عاشقانه تو باشد؛ با این دیدگاه موافقی؟
خب شاید خیلی از این واژهها مال من نباشد اما جریانهای آن به من تعلق دارد؛ وقتی میگویم من امروز کجام و تو امروز کجایی... آن لحظه متعلق به من و روزبه بوده. یعنی اینطور نبوده که یک نوشته را فقط روی کاغذ بیاورم. ترانههای من همه دلی است و به چیزی تظاهر نکردهام که آن را قبول نداشتهام. موسیقی من اگر پذیرفته شده شاید به این دلیل بوده که تظاهر در آن جایی نداشته. اصولا روزبه خیلی آدم متظاهری نیست و همان روراستی او برگ برنده ماست.
● نباید کسی را قضاوت کنیم
- اگر قرار باشد در آینده به بچههایت یک درس اخلاق درباره عشق یا حتی ازدواج بدهی به آنها چه میگویی؟
خودم با این تفکر ازدواج کردم که اگر نمیتوانی بدون کسی زندگی کنی پس با او زندگی کن. فکر میکنم به بچههایم هم همین درس را بدهم.
- اگر انتخاب بچههای تو با معیارهایت همخوانی نداشته باشد چطور جلوی آنها میایستی؟ سعی میکنی نظرشان را عوض کنی؟
من فکر نمیکنم چیزی با ارزشتر از زندگی باشد پس باید مشکلاتش را هم قبول کرد.
-ماجرا برای قبول کردن همین ادعای دوست داشتن واقعی است؟ شاید این صرفا یک ادعا باشد نه یک واقعیت درونی؟
خب این تعبیر میشود به قضاوت! اصلا یکی از بزرگترین ایرادهای ما ایرانیها این است که همیشه میخواهیم دیگران را قضاوت کنیم و جای آنها تصمیم بگیریم در حالی که به غیر از خدا هیچ کس نمیتواند قاضی خوبی باشد. ما باید یاد بگیریم نمیتوانیم خودمان را جای دیگران بگذاریم و به جای آنها تصمیم بگیریم. من هم تا جایی که بتوانم سعی میکنم دیگران را قضاوت نکنم.
● برای عاشقی باید تازه بمانیم
- خیلیها هستند که عاشقانه زندگی را شروع کردند اما به یک زندگی عادی و یک روزمرگی رسیدهاند همان چیزی که تو در قطعه شماره ۳ آلبوم عاشقانه داری ... باهمیم اما از این رسیدن نیست... چطور باید جلوی رسیدن به این روزمرگی ایستاد؟
به نظر من در دنیا همه چیز به تمرین نیاز دارد. اگر دو نفر میخواهند با هم زندگی کنند باید در کنار هم بودن و ماندن را تمرین کنند. تو باید تمرین کنی که هر روز عشقت را سرپا نگه داری. یک نفر نمیتواند ادعای عاشقی کند بعد بیخیال خودش، سر و وضع ظاهرش و رفتارش باشد چه برسد به مسئولیتهایی که در مقابل همسرش و همه دوستدارانش دارد. باید هر روز خودش را تازه نگه دارد؛ در همه زندگی حتی در کارش. همه ما باید هر روز خودمان را به روز نگه داریم تا این حس تازه بماند. من باید هر روز این دوستداشتن و احساساتم را تمرین کنم و با فاکتورهای مادی و معنوی به آن نیرو بدهم تا جسم جریان داشته باشد و سرپا بماند. به نظرم این قانون زندگی است. من نمیتوانم توقع داشته باشم با آلبوم «سلام» آخر تا ۵۰ سال دیگر هم کار کنم تفکری که خیلی از هنرمندان قدیمیتر از من داشتند و شاید هنوز هم دارند؛ اما واقعیت این است که امروز این تصور دیگر جواب نمیدهد. البته شاید تاریخ مصرف هنر آنها بیشتر از ما بوده ولی الان اینطور نیست. الان مدام باید به کارت انرژی بدهی، مدام تمرین کنی تا آن را سرپا نگه داری.
- پس تو در زندگی و کارت تمرین عاشقی میکنی چون معتقدی اگر به آن نرسی ممکن است پژمرده شود؟
صددرصد همینطور است. به نظرم همه ما باید حواسمان بهاین مورد باشد.
● رکوردهایی که من دارم
- نظرسنجیهایی را که در روزنامهها و مجلات مختلف در مورد موسیقی و خوانندگان پاپ میشود، قبول داری و اگر قبول داری چقدر فکر میکنی که جایگاهت در موسیقی درست است؟
به نظر من بهترین و قابل اتکاترین نظرسنجی، نظرسنجیهایی است که در شبکههای اجتماعی برگزار میشود چون هر نفر بدون اینکه هیچ اجباری در کار باشد، نظر میدهد و سلیقهاش را ابزار میکند، به همین دلیل این برای من بهترین معیار سنجش است اما به هر حال در باقی نظرسنجیها چهبخواهیم چهنخواهیم احتمال و امکان دستکاری وجود دارد.البته بحث اعمال نظر بدون هزینه هم مطرح است چون افرادی که به این شکل نظرشان را نسبت به کارهای من ابراز میکنند برای آن هزینهای نمیپردازند اما گروه طرفدارانی که در کنسرتها شرکت میکنند برای حضور و دیدن اجراهای من وقت و پولشان را صرف میکنند بنابراین این هم میتواند یک معیار سنجش قابل اتکا و یک معیار قابل اطمینان باشد. فکر میکنم بیشترین بلیتی که در ایران فروخته شده متعلق به اجراهای من بوده است. البته بیشترین رکورد کنسرت گذاری را هم من داشتهام.
● چقدر این مصاحبه عاشقانه شد
- تا حالا پیش آمده با آهنگی عاشق شوی پشت سر هم آن آهنگ را گوش کنی؟
خیلی زیاد. معمولا این کار را میکنم. اگر از آهنگی خوشم بیاید مدتها همان را گوش میدهم و سراع آهنگ دیگری نمیروم.
- شده با آهنگی عاشق شوی؟
نه، اصولا آدمی نبودم که مرتب عاشق شوم و بعد فارغ!
- حس عاشقانهات را از آهنگهای خودت میگیری یا از آهنگهای دیگران؟
معمولا از آهنگهای دیگران. بیشترین کاری که در دوران نوجوانی روی من تاثیر گذاشت، آلبوم مسافر شادمهر بود. یکبار تمام مسیر رفت و برگشت تهران - شمال فقط این آلبوم را گوش دادم. هنوز هم این آلبوم را دوست دارم و وقتی به آن گوش میدهم دوباره به همان فضا برمیگردم.
- یعنی از او تاثیر هم میگرفتی؟
خب آن موقع هنوز موزیسین نبودم اما نمیتوان منکر شد که شادمهر عقیلی یکی از موثرترین موزیسینهای بعد از انقلاب است. جریان موسیقی پاپی که امروز تجربه میکنیم با جریانی که شادمهر و بهروز صفاریان باز کردند، اتفاق افتاد.
- اگر فقط یکبار دیگر میتوانستی در زندگیات به کسی بگویی دوستت دارم به چه کسی میگفتی؟
نمیخواهم به این سؤال جواب بدهم. چقدر این مصاحبه عاشقانه شد!
● عشقهای بیوصال را دوست دارم
- خیلی از اشعار تو ماجرای جدایی بعد از عشق است؛ فکر میکنی تا موقعی که کسی را داری باید عاشقش باشی یا حتی اگر از دستش بدهی میتوانی دوستش داشته باشی؟ ترانهای با همین مضمون در آلبوم آخرت؛ عاشقانهها را مثال میزنم...
من خودم همیشه دوست داشتم در ترانههایم از عشقی بگویم که وصالی در آن نیست؛ عشقی که شاید حتی بیشتر یکطرفه است تا عشق جامع اما خب خیلی وقتها ترانهسرا، ترانه را به سمتی برده که به وصال و فراق هم کشیده شده اما خودم دوست داشتم از عشق بدون وصال بگویم تا خیلی از مخاطبان من بتوانند با آن همذاتپنداری کنند که خب همیشه این اتفاق نیفتاده است. به هر حال ترانههای من همیشه قدری از ایهام را داشته تا هم آنهایی که در رؤیایشان با کسی زندگی کردهاند و هم آنهایی که در واقعیت با کسی هستند، بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
- نظر خود تو چیست، اگر کسی را دوست داشته باشی حتما باید متعلق به تو باشد یا اینکه نفس دوست داشتنش برایت کافی است؟
این درست مثل وقتی است که دنداندرد داری و با زبان زدن به آن سعی میکنی دوباره این حس درد را بیشتر تحریک کنی. ماجرای ما همین است. گاهی ترجیح میدهیم درد را هر طور که هست احساس کنیم و گاهی دوست داریم به چیزی فکر کنیم که حتی با فکر کردن به آن هم زجر میکشیم. وقتی بحث دوست داشتن به میان میآید همین میشود؛ کافی است که کسی یا چیزی را دوست داشته باشی حالا در کنارش باشی یا نباشی فکر کردن به او برایت آرامشبخش است. حتی اگر این فکر کردن با درد دوری همراه باشد.
- خیلیها دوست دارند فیلمی از زندگی احسان خواجهامیری ببینند. تو دوستداری کدام کارگردان و کدام قسمت از زندگی تو را بسازد؟
من اصولا در بیشتر مراحل زندگیمام خیلی منطقی تصمیم گرفتهام. در فیلمها هم تصمیمگیری و جریانهای منطقی خیلی طرفدار ندارد. همه دنبال زندگیهای عجیب و غریب هستند نه زندگیهای روتین و بدون گیر و گور. فکر میکنم فیلم زندگی من یکی از کمفروشترین فیلمهای روی گیشه شود. البته یک بار در زمان نوجوانی به این فکر افتاده بودم و ماجرا هم از این قرار بود: یکی از دوستان پدرم که یکی از کارگردانهای معروف است به خانه ما آمد من هم در همان حال و هوای نوجوانی عاشق شده بودم و ۴،۳ آهنگ ساخته بودم. بعد به دوست پدرم گفتم من داستانی دارم که خیلی خوب است، آهنگهایش را هم خودم میسازم، خودم هم بازی میکنم تو هم فیلم آن را بساز! فکر میکردم خیلی دارم با زیرکی پیش میروم و اصلا معلوم نیست که این داستان، داستان خود من است!
- یعنی وقتی به سه دهه زندگیات نگاه میکنی اتفاق خاصی وجود ندارد که دوست داشته باشی فیلمش ساخته شود، فکر نمیکنی زندگی تو به کمی هیجان نیاز دارد؟
خب اتفاقات هیجانی هم در زندگی من کم نبوده مثلا با سرعت ۱۵۰ کیلومتر به دیوار برخورد کردم ولی این اتفاقها نقطه عطفی در زندگی من نبوده که بخواهد مسیر زندگیام را تغییر دهد. من خیلی کنترل شده پیش رفتم و همیشه سعی کردم افسار زندگی را تا حدی که ممکن است در دستم بگیرم. در واقع اجازه ندادم دیگران، برای زندگیام تصمیم بگیرند. سعی کردم شرایط را به نوعی مدیریت کنم که خودم راننده باشم. البته خواست خدا هم بوده، ۹۰درصد خواست خدا بوده و ۱۰درصد خودم. نمیخواهم مغرور به نظر برسم. لطف خدا همیشه شامل حال من بوده و من هم توانستم از اتفاقی که به خواست خدا برای من افتاده بیشترین بهره را ببرم. باید اعتراف کنم این را در مورد خودم قبول دارم که همیشه حداکثر استفاده را از شرایط بردهام.
- فکر میکنی این محتاط بودن در زندگی به خاطر شرایطی است که برای پدرت پیش آمده یا یک اتفاق درونی است؟
من از بچگی برنامهنویس کامپیوتر بودم. یعنی از وقتی که اول راهنمایی بودم و هنوز کامپیوتر همهگیر نشده بود برنامهنویسی میکردم. الگوریتم نوشتن و نوع برنامهنویسی؛ اینطور است که یکسری چیز مینویسی و آخرش اتفاقی میافتد. من اینگونه بزرگ شدم و شخصیتم این طوری شکل گرفت. در زندگی هم دیدم اتفاقاتی که برایم افتاده نتیجه یکسری کارهایی بوده که خودم انجام دادم و اتفاقا ته ماجرا هم به جایی رسیده است.
- این طرز فکر با عاشقی در تضاد نیست؟ در عاشقی خیلی وقتها باید عقل را کنار بگذاری و با دلت تصمیم بگیری. خیلیها معتقدند عاشقی با الگوریتم جور درنمیآید!
آدمی که برود به سمت اینکه فقط عاشق باشد و شیدا، هیچوقت نه میتواند هنرمند شود و نه هیچ آدم معروف دیگری. میزند به جاده خاکی و فقط میتوان با تفنگ او را متوقف کرد. نمیگویم باید همه چیز را برنامهریزی کرد و عاشقی نکرد اما به نظر من در زندگی جاهایی هست که باید همانقدر که پایبند به احساس هستی باید پای عقلت هم بایستی.
● بهخاطر ۵۰نفری که با من هستند
- سفر و اجرای کنسرتهای متعدد یکی از ویژگیهای کارنامه هنری توست؛ دلیل این همه تلاش و حجم کار فشرده که آسان هم نیست، چیست؟
من از نظر مالی به فروش کنسرتها نیازی ندارم ولی از نظر احساسی چرا. به نظر من زمانی که مخاطب را از یک هنرمند بگیرند همه چیزش را از او گرفتهاند. مثلا استاد شجریان هیچ نیاز مالی برای اجرای کنسرتها ندارد اما هنوز که هنوز است کنسرت برگزار میکند. از مخاطبانی که میآیند و اجرای تو را میبینند انرژیای میگیری که با هیچ چیزی نمیشود آن را خرید. البته در مورد حجم بالای کارهایم، ماجرا از این قرار است که من تنها نیستم. در کنار من دستکم ۵۰،۴۰ نفر هستند که از طریق همین اجراها روزگارشان را میگذرانند اگر من بگویم که نیازی به کار کردن ندارم ۵۰ نفری که هر کدام بهنوعی به این کار وابستهاند از نان خوردن میافتند، خب من در برابر آنها مسئولم. خیلیوقتها پیش آمده که واقعا خسته بودم و دوست نداشتم ۵ روز پشت سر هم کار کنم ولی به بچههای ارکستر، صدابردار و خانوادههایشان و... فکر کردم و اینکه آنها بهخاطر مسائل مالی هم که شده دوست دارند این کار را انجام دهند، بنابراین طبیعی است در آن لحظه از خودم بگذرم.
- ممکن است راز پیشرفت تو این باشد که درست مانند همان مثل ققنوس معروف، مدام داخل آتش رفتی و آدم دیگری بیرون آمدی؟ یعنی مدام مسیرت را اصلاح کردی؟
خب، بله این هم میتواند باشد چون برای این موضوع تلاش بسیاری کردم.
● عاشقانهترین کار من
- عاشقانهترین قسمت آلبوم عاشقانهایت کدام ترانه است؟
فکر میکنم «نابرده رنج» باشد. آن قسمت که میگوید «برام هیچ حسی شبیه تو نیست/ کنار تو درگیر آرامشم/ همین از تمام جهان برام کافیه/ همین که کنارت نفس میکشم.» این را هم بگویم که با تفکر عشق غیرزمینی این ترانه را ساختیم. هنوز هم وقتی میخواهم این آهنگ را اجرا کنم چشمهایم را میبندم و سعی میکنم آن را با اعتقادی که لحظه سرودن این ترانه داشتیم، اجرا کنم. موقع سرودن این ترانه واقعا مستاصل شده بودیم. ۱۲ ساعت وقت داشتیم و نه شعر داشتیم نه ملودی. قرار بود سریال نابرده رنج شنبه پخش شود و من، روزبه و علیرضا افکاری جمعه ساعت ۴ بعدازظهر شروع کردیم به کار. اصلا شرایط خوبی نداشتیم. روزبه نشسته بود، علیرضا داشت چای میخورد و روزبه هم همین لحظه ما را نوشت! همان لحظه که داشتیم نفس میکشیدیم کنار پروردگارمان و همین برایمان کافی بود...
● در آخر دنیا هم استرس با من است
- احساس آرامش برای تو چه مفهومی دارد؟
هیچ لذتی در دنیا باارزشتر از آرامش نیست. احساس آرامش برای هرکسی تعریف جداگانهای دارد و کاملا شخصی است. من این احساس را دوست دارم. آرامش تکه گمشده این روزهای مردم است چون این روزها در دنیا همه چیز برعکس آرامش حرکت میکند و به نظر من این هم زاییده سرعت زیاد دنیاست. سرعت باعث میشود من واقعا آرامشم را از دست بدهم. خیلی وقتها با قرص خواب میخوابم. شاید به خاطر اینکه خیلی پیگیر خبرهای ریز ودرشت هستم. فکر میکنم این روزها برای بهدست آوردن آرامش باید خیلی تلاش کرد.
- به نظرت برای رسیدن به آرامش باید از کجا شروع کنیم؟
من برای پیدا کردن آرامش به یک روستای دور افتاده رفتم و برای خودم خانهای ساختم. فکر میکردم آرامش را آنجا پیدا میکنم اما آنجا هم خبری از آرامش نبود! چون حتی در آن کلبه دورافتاده باز هم این تلفن همراه، با من بود. استرس همیشه همراه من هست. به استرالیا، ایالاتمتحده، کانادا و اروپا سفر کردهام اما همیشه استرس همسفرم بوده. انگار این فکرهای استرسزا همیشه با من هستند و نمیخواهند تنهایم بگذارند.
● عشق احمقانه نیست
- آیا ترانه آلبوم «عاشقانهها» حرفهای دل خود احسان خواجهامیری است؟
راستش همه حرفهای این آلبوم، حرفهای من نیست. بیشتر آن حرفهای روزبه بمانی است و من فقط در مورد آنها نظر دادم. وقتی روزبه ترانه «پی احساس آرامش» را سرود، واقعا خوشحال شدم. به نظرم روزبه بینظیر است و درست دست میگذارد روی نقطهای که به بهترین شکل احساسات درونیات را برمیانگیزد. به نظر من هیچکس در ادبیات فارسی نتوانسته مثل روزبه بمانی با یک ترانه احساس دیگران را تا این حد تحریک کند.
- فکر نمیکنی ممکن است اتفاقی مثل وارد شدن یک بچه به خانواده دو نفریتان، برایتان آرامش به وجود بیاورد؟
خب چون تجربه آن را نداشتهام نمیتوانم نظری هم بدهم اما همیشه از این ماجرا ترس داشتهام.
- اگر میشد یکی از خیالهایت به واقعیت بپیوندد، ترجیح میدادی کدام خیالت باشد؟
نمیدانم. شاید دوست داشتم مسئولیتی داشتم و یکسری چیزها را درست میکردم.
- اگر قرار بود به احمقانهترین توصیف از عشق جایزه بدهی، کدام توصیف برنده میشد؟
ایده خاصی ندارم چون به نظر من عشق احمقانه نیست.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست