دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

من سرباز خمینی ام


من سرباز خمینی ام

نقدی بر مجموعه داستانک « من سرباز هخامنشی بودم »

جلد و عنوان کتاب ، بیلبورد و معرفی محتوای کتاب است. نویسندگان و انتشاراتی ها همیشه همه سعی شان را می کنند تا عنوان و جلد مناسبی برای کتاب شان در نظر بگیرند. تا با یک نظر محتوای کتاب معلوم شود و خواننده را به سوی خودش بکشاند.

عنوان و جلد کتاب «من سرباز هخامنشی بودم» - نوشته حسینعلی جعفری- را که دیدم ، حس کردم با کتابی تاریخی طرفم.کتابی در رابطه با جنگ های دوران هخامنشی. تصویر سرباز هخامنشی روی جلد کتاب هم این تصور را تقویت می کرد. اما کتاب را که باز می کنی ، مجموعه ی

داستانک هایی است از دفاع مقدس.

و من همین طور هاج و واج مانده ام که چه ارتباطی است بین دفاع مقدس هشت ساله ی ما و جنگ های باستانی دوران هخامنشی. دنبال شباهت ها و تفاوت ها می گردم و این که نویسنده چطور«سربازان خمینی(ره)» را وصل کرده به هخامنشی و چطور به جای این همه عکس شهید و جنگ و ... متوصل به عکس سربازی هخامنشی از روی باقیمانده های تخت جمشید شده. و این آیا جفا به رزمندگان ما نیست؟ برای منی که جنگ را ندیده و لمس نکرده ام، آیا این جلد و عنوان ناخودآگاهم را به سمت یکسانی منزلت و شباهت این دو دوره تاریخی و جنگ هایشان و سربازانشان سوق نمی دهد؟

منی که توی کتاب های تاریخی خوانده ام جنگ های هخامنشی برای کشور گشایی و تثبیت قلمرو بوده و دست بالا برای دفاع از خاک می جنگیدند، با این عنوان و طرح جلد، آیا باید بپذیرم که «دفاع مقدس» ما هم مثل «جنگ» های دوران هخامنشی صرفا به خاطر دفاع از خاک و میهن بوده؟! یا عاملی فراتر از این ها دفاع ما را هویت می بخشیده و از بقیه جنگ ها متمایز می کرده؟

تجربه جنگ و دورانش را ندارم ، اما آن طور که از پدرم و دوستانش، که دفاع کرده اند ، شنیده ام ، آن ها «سربازان خمینی(ره)» بوده اند و برای اسلام می جنگیدند ، برای زنده نگه داشتن هویت دینی شان و دفاع و پاسداری از نظامی دینی که با گوشت و خونشان عجین شده بود. برای دفاع از خمینی(ره) و دستاوردهای انقلاب مردمی اش و اسلامشان و بعد

سرزمین شان جنگیده بودند، وگرنه صرف دفاع از میهن که از کشته شدگان این راه شهید نمی ساخت.

با جستجویی که در اینترنت در مورد جناب«جعفری»، نویسنده کتاب داشتم و البته داستانک های کتاب فهمیدم ایشان به هیچ عنوان چنین قصدی نداشته و ندارند که رزمندگان «دفاع هشت ساله» را با سربازان هخامنشی یکسان ببینند ، اما ... یکی از دوستان دانشجویم به نقل از استاد نماد شناسی فیلم کوتاهشان می گفت: «خیلی از بچه مذهبی ها فیلم دینی می سازن، در صورتی که کاملا اثر برعکس توی ذهن مخاطب

می زاره، و وقتی به طرف می گیم کلی قسم و آیه میاره که من قصدم همچین چیزی نبوده! قصدش نبوده، ولی خب اینکار رو کرده!»

کتاب را باز می کنم تا «۷۹ داستانک»ی که روی جلد وعده اش داده شده را بخوانم ، اما فهرست کتاب ۷۶ عنوان بیشتر ندارد. توی کتاب دنبال سه داستانک گم شده می گردم و فقط یکی شان را پیدا می کنم.داستانک شانزدهم ، با عنوان «من نامه نداشتم» - که یکی از داستانک های نسبتا خوب کتاب است- جایی در فهرست ندارد. احتمالا«سوره مهر» وقت نداشته یک بار هم که شده داستانک های کتاب را بشمارد و گرنه خوب می داند که گاهی همین ریزه کاری های جزیی ارزش کار یک نویسنده و انتشارات را از بین می برد.

داستانک ها را می خوانم ، تک تک و با دقت و حوصله. از تمامشان نت بر می دارم و به هر کدامشان از پنج نمره می دهم. در مجموع مجموعه ی خوبی است ، یک شروع در خور توجه برای مینی مالیسم در حوزه ادبیات پایداری.اما مثل هر نوشته ی انسانی دیگری ، این کتاب نیز بدون اشکال نیست.

اما نوشتن اشکالات یک «مجموعه داستان مینی مال» کار سختی است. داستانک ها علی رغم این که همه شان به نحوی با دفاع مقدس در ارتباطند، در فضاهای مختلفی روی می دهند و نوشتن یک نقد کلی بر مجموعه را اگر نگوییم غیر ممکن ، سخت می کند. برای هر حرفی که بخواهیم در مورد کل مجموعه بزنیم ، داستانکی وجود خواهد داشت که آن گفته را نقض کند.

با این حال مواردی وجود دارد که بین تعداد بیشتری از داستانک ها مشترک است ، یا بیش تر توی ذوق می زند. البته ناگفته نماند که این حرف ها تنها نظر شخصی است ، امکان دارد افراد دیگری ، بر خلاف من ، بعضی از این اشکالات را حسن و سبب بهتر شدن کتاب بدانند.

یکی از اشکالات کتاب ، که به نظرم بیش تر از همه توی ذوق می زد ، توصیفات بیش از اندازه بود.توصیفاتی که با اصول مینی مالیسم ، که کوتاه نویسی است ، مغایرت دارد. از همان داستانک اول -خیانت- این توصیفات گاه اعصاب را خرد می کند و تا آخرکتاب همراهی ات می کند. البته شدت و ضعف دارد و گاهی هم این توصیفات چه خوب روی داستان می نشیند و داستان را زیباتر

می نماید .مثل داستان بیست و هشتم ،«راه بان». که تنها حسن اش همین توصیف زیبایش است ، و گرنه موضوع داستان تا حد زیادی کلیشه ای است و خود به خود خواننده را جذب نمی کند.

اما امان از عباراتی مثل «پنج سال و سه ماه و یازده روز»(داستانک سیزدهم:درست اول مهر بود) یا «پانزده سال و هفت ماه و دوازده روز»(داستانک پنجاه و هفتم:کربلایی) که در کتاب کم هم نیستند. عباراتی که مانند پارچ آب یخ روی سر خواننده ریخته می شود و شور و ذوقش را برای خواندن از بین می برد.

اشکال دیگر بعضی از داستانک ها ، سوالات بی پاسخی است که خواننده بعد از خواندن داستانک با آن ها مواجه می شود. داستانک جای شخصیت پردازی و داستان سازی نیست ، اما نمی توان به این بهانه برای خواننده سوال ایجاد کرد و وسط یک اتفاق رهایش کرد یا پایان بندی داستان طوری باشد که خواننده از نتیجه گیری عاجز بماند.

این گنگ بودن، از داستانک دوم (چرا همیشه دیر می شود) شروع شده و تا آخر مجموعه هر از چند گاهی ظاهر می شود.«طاقتش را نداری» ، «سیاه» ، «دیدار» ، «پنجه» ، «تماس» و ... داستانک هایی است که خواننده را با سوالاتی رها می کنند ، سوالاتی که گاهی باعث می شود خواننده از اصل و مفهوم داستان باز مانده و آن هدفی که داستان برای آن نوشته شده مغفول بماند.

پایان باز برای داستان ،تاحدودی امر مثبتی است، اما باید موقعیت شناس بود . داستانک جای این جور هنرنمایی های ادبی نیست ، بلکه باید تاثیری آنی و ماندگار روی خواننده داشته باشد. باید ساده باشد تا خواننده در کمترین زمان ممکن با آن ارتباط برقرار کند. فراموش نکنیم خواستگاه مینی مالیسم ، فرم گریزی ، کاهش وقت و تمرکز مخاطب است.نه تمرکز زدایی و ایجاد سوالات گاه اساسی برای مخاطب.

مشکل دیگری که تا حدودی گریبان همه مجموعه های مینی مال را

می گیرد، ثابت بودن لحن است. داستانک ها با این که در فضاهای مختلفی روی می دهند(شهر ، روستا ، جبهه ، اداره و ...) اما همه لحن ثابتی دارند. همه با یک اسلوب نوشته شده اند و به جز توصیفات عامل دیگری تفاوت محیط ها و افراد را بیان نمی کند. مثلا در داستانک دلخوشی (داستانک هفتاد و سوم) از زبان یک زن روستایی حرف هایی را می خوانیم که بیشتر متناسب حال و هوای امروز جامعه شهری است (آن هم نه همه شهرها!):

«آره روی پله اول نشسته بودی...توی اون سرما و یک لا پیرهن؟...نشستم پشت سرت. روی آخرین پله..یک پله میان من و تو فاصله بود ... همیشه تو جلوتر بودی و من ... نه؟ ... می خوای دل من نشکنه؟ ... اصلا خوشم میومد که تو از من جلوتر باشی ... اصلا همه زنها همین جورین...»

با همه ی این حرف ها ، مجموعه ی «من سرباز هخامنشی بودم» داستانک های فوق العاده ای هم دارد، داستانک هایی مثل «مبادله» ، «از این می سوزم که ...» ، «قول» ، «دو پسر با یک اسم» ، «پسوند» ، «همسر» ، «غیر قابل چاپ» و ... که توانایی های بالای «حسینعلی جعفری» را می رساند. گاه این توانایی با موضوعاتی بدیع (مانند «مبادله»)رخ نشان می دهد و گاه با موضوعاتی کلیشه ای ، اما روایتی زیبا و صحیح.(مانند «دو پسر با یک اسم»)

اما اوج هنر مینی مال نویسی «حسینعلی جعفری» فلاش بک و

فلاش فوروارد هایی است که در فضای کوچک مینی مال می زند. داستانک هایی مانند «لعنتی»(داستانک نهم) ، «آجیل»(داستانک چهل و پنجم) و... که با فلاش بک های زیبایی که خورده اند ، داستان را خواندنی و در ذهن مخاطب ماندگار می کنند.

«من سرباز هخامنشی بودم» تنها یک شروع است ، شروعی برای

مینی مالیسم در ادب پایداری. ادبیاتی که این روزها بیش از پیش به آن نیازمندیم. نسل جنگ ندیده ی ما جوان شده و سوالاتی اساسی در رابطه با «دفاع مقدس» دارد ، سوالاتی که «داستان» می تواند پاسخی برای آن ها داشته باشد. و در این میان داستانک یا داستان کوتاه نقش مهمتری دارد. جوانان امروز ، وقت کافی برای مطالعه نمی گذارند و حوصله ی خواندن رمان های طولانی ندارند ، اما شاید به داستان کوتاه و داستانک اقبال بیشتری نشان بدهند.

شروع ، الزاما بهترین نیست . در این راه آغاز شده توسط «من سرباز هخامنشی بودم» مطمئنا شاهد مجموعه های بهتری خواهیم بود ، اما «حسینعلی جعفری» با کتابش توانسته طلایه دار خوبی باشد و راه را برای ورود به این عرصه باز کند.

در آخر بد نیست یکی از بهترین داستانک های کتاب را که انتشارات سوره مهر به چاپ رسانده، با هم بخوانیم :

قول

پدر صورت پسر را بوسید:«تا کی می خوای بری جبهه؟»

پسر خندید:«قول می دم این دفعه آخرم باشه.»

پدر گفت:«قول دادی ها»

و پسر سر قولش... جان داد.

محمد حیدری