چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
از نظریه ای آرمان شهری تا راهکاری عملی
در این مقاله سعی خواهم کرد پیرامون مفهوم اقتصادسنجی و نقش آن در بهبود سطح رفاه زندگی بشر توضیحات گستردهای ارائه دهم.
وقتی صحبت از روششناسی در زمینههای خاصی که به آنها اشاره شد، به میان میآید، باید بگویم که همواره معتقد بودهام که تمرکز بر تنها یک کدام از این رشتهها بدون در نظر گرفتنشان در یک دورنمای وسیعتر به هیچ وجه کافی نیست.
بنابراین از اینکه قرار است در این نوشته علاوه بر موضوع اصلی، به شاخههایی از علم بپردازم که در آنها تا حدودی یک غیرحرفهای - البته از نوع مطلع آن - به شمار میروم، بسیار خوشحال هستم. پیشاپیش از اشتباهات احتمالی که در مطالب بیانشده پیرامون این رشتهها خواهم داشت از خوانندگان پوزش میطلبم.
در این مقاله در حد معرفی به جنبههایی از هوش و عقل (دو مقوله کاملا متفاوت) آدمی و طبیعت قوانین طبیعی نیز خواهم پرداخت.
از آنجا که این مطلب برای مخاطب عمومی نوشته میشود، سعی خواهم کرد تا جایی که امکان دارد از بیان جزئیات فنی و ریاضی خودداری کنم. البته میدانم که این کارم موجب خواهد شد که برخی مطالب مطرح شده در نظر همکارانم کماهمیت جلوه کند.
در بخش بعدی به توضیح دستهبندی عمومی که در بالا انجام دادم، خواهم پرداخت. در اینجا میخواهم به طور خلاصه به بیان تفاوت میان هوش و عقل انسان بپردازم: اواریست گالوا (Evariste Galois) را در نظر بگیرید(۱۸۱۱-۱۸۳۲). وی را میتوان یکی از بزرگترین نوابغ ریاضی تاریخ به حساب آورد. به عنوان مثال، نظریه گروههای تبدیلی او موجب خلق روشهای حل ریشههای معادلات جبری شد. او را میتوان نمونه کاملی از یک هوش برتر دانست.
با این حال او ابدا انسان عاقلی نبود. او در یکی از مجادلاتش با رقبای سیاسی، قبول کرده بود که با سلاح گرم با آنها دوئل کند. او به هیچ وجه تیرانداز خوبی نبود و به طور قطع یقین داشت که در آن دوئل کشته میشد. بنابراین شب قبل از دوئل با سرعتی باورنکردنی اقدام به نوشتن نظریه ریاضیاش کرده بود. فردای آن روز او مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در همان روز در سن ۲۱ سالگی از دنیا رفت.
● تله مسائل غیرقابلحل
در عمق وجود انسان همواره گرایشی قوی و غیرقابل کنترل وجود دارد که او را مجبور میکند بر سر حل مسائلی تمرکز کند که به نظر غیرقابل حل میآیند. حتی برای برخی افراد فعالتر، گاهی تنها مسائل غیرقابلحل توجهشان را جلب میکند. برای این افراد، مسائلی که انتظار میرود پس از صرف مقداری زمان، انرژی و پول به جواب برسند، هیچ جذابیتی ندارند. مثالهای زیادی برای این ویژگی ذاتی انسانی وجود دارد.
کوهنورد. یک کوهنورد حرفهای علاقهای به صعود به قلههای آسان یا مسیرهای آسان صعود به یک قله ندارد. او اشتیاق فراوانی برای صعود به قلههایی دارد که تاکنون توسط کسی فتح نشدهاند.
کیمیاگران. آنها تمام وقت و انرژی خود را صرف ترکیب انواع مختلف مواد به روشهای گوناگون کردند، با این امید که انواع جدیدی از مواد را ایجاد کنند. اصلیترین دغدغه آنها ساختن طلا بود. در واقع میتوان گفت که از نظر قوانین شیمیایی آنها در مسیر درستی قدم برمیداشتند، ولی تکنولوژی در آن زمان در حدی نبود که بتواند آنها را به موفقیت برساند.
● تلاش کردن، عرق ریختن و اشک ریختن
این چینش هوشمندانه کلمات توسط وینستون چرچیل به خوبی توصیفکننده جنبه خاصی از کارهای دانشمندان است، به خصوص دانشمندانی که علاقه زیادی به کار بر روی مسائل غیرقابلحل دارند. آنها در مسیر یک کار علمی با فراز و نشیبهای متعددی روبهرو میشوند. گاهی نسبت به موقعیت کار خود بسیار امیدوارند و گاهی در ناامیدی کامل به سر میبرند. در این شرایط است که حمایت دائم و همدلی یک همسر خوب نقش بسیار مهمی در موفقیت یک دانشمند ایفا میکند. من با تمام وجود صحبتهای لوئیز و. آلوارز (Luis W. Alvarez)، برنده جایزه نوبل را درک میکنم، جایی که درباره همسرش میگوید: «او برای من محیطی گرم فراهم آورد که هر دانشمندی به آن نیاز دارد تا در شرایط ناامیدی و یاس بتواند به راهش ادامه دهد.»
واضح است که هرچه بشر از قوانین «جهان خارج» دانش بیشتری داشته باشد، احتمال بقایش بر روی زمین افزایش مییابد. همین روند بقای انسانهای سازگار باعث شده است که امکان مشاهده انسانهایی که با شرایط محیط تطبیق ندارند، وجود نداشته باشد و آنها قبلا به دلیل این عدم تعادل از بین رفتهاند. قسمتی از این پیشرفت در طول زمان به طور ناخودآگاه و در اثر تغییر تدریجی اندامهای حسی ایجاد شدهاند و بخشی دیگر مدیون بهبود پیشرفتهای فنی بشر بودهاند. علت دوم در اثر علت اول و پس از آن ایجاد میشود و در عمل بین آنها تفاوتی نیست. در حیطه علم نیز همواره این تلاش برای کشف قوانین وجود داشته است. در طول تاریخ علم نیز هرجا پس از تغییراتی جزئی قوانینی جدیدتر و مستحکمتر کشف شدهاست، برای بشر یک افتخار به شمار میآید. انباشت پیاپی این تغییرات مثبت جزئی موجب میشود که علم بتواند به تحول زیستی کمک کند و به این طریق موجب بقای آن انسانهایی شود که طی هزارههای مختلف در ایجاد قوانین جدید موفقتر بودهاند. اگرچه «حقیقت نهایی» آشفته و بینظم است، اما مجموع همه این تحولات - چه از لحاظ بیولوژیک و چه از لحاظ علمی - در نهایت منجر به یک تحول عظیم و هماهنگ میشود که بشر را در جهانی منظمتر و قانونمندتر قرار میدهد. حال چگونه میتوان با رویکردی علمی به این نتیجه رسید که بشر دقیقا همین روند را طی کرده است؟ این سوال بسیار مهم و حیاتی است و هر زمانی که بخواهیم پیرامون مفهوم «حقیقت نهایی» بحث کنیم سریعا با آن مواجه میشویم. آیا حقیقتا ما قوانین طبیعت را ساختهایم یا تنها توانستهایم آنها را کشف کنیم؟
نتیجه چنین دیدگاهی (مبنی بر اینکه قوانین طبیعت محصول انتخاب خود ما هستند)، چه خواهد بود؟ به اعتقاد من این دیدگاه به ما کمک میکند تا با این مساله خیلی عادی برخورد نکنیم و کمی سطح فکر خود را ارتقا دهیم و کمی نسبیتر و با پیشداوری کمتر در مورد آن بیندیشیم. این نوع نگاه در بلندمدت و به طور مستقیم موجب رشد همه علوم شامل اقتصاد و اقتصادسنجی میشود.
اما تا زمانی که کار هر روزه و طاقتفرسا در آینده قابل پیشبینی دغدغه ما است، ایده یک «حقیقت نهایی» بینظم احتمالا تاثیرات قابل توجهی در پی نخواهد داشت. در واقع حتی اگر این احتمال را در نظر بگیریم که تحولات بشری در بلندمدت قوانین حاکم بر زندگی او را رقم زدهاند، یک دیدگاه واقعگرایانه به ما خواهد گفت که جستوجویی مداوم در پی قوانین همچنان برایمان سودمند خواهد بود.
● درک کردن کافی نیست، باید همدردی کرد
ممکن است تصور شود که این جستوجو در پی قوانین جدید در حقیقت ماهیت همان چیزی است که به طور سنتی آن را «درک» نامیدهایم. این «درک» تنها یک جنبه از فعالیتهای انسان است. جنبه دیگر که اهمیتی برابر نیز دارد، «هدفی» است که میتوان از این «درک» داشت. آیا هدف تنها طراحی یک بازی ذهنی و سرگرمکننده برای آن دسته از انسانهای خوشاقبال دارای تواناییهای ذهنی بالا و فرصتی برای افراد تحصیلکرده است که این بازیها را دنبال کنند؟ من به شخصه با این دیدگاه مخالفم. من اگر نتوانم به این باور برسم که نتیجه همه تلاشهای بشر منجر به بهبود سرنوشت او میشود، هیچگاه نخواهم توانست خوشحال باشم. من کاملا به صحبتهای آبا پانت (Abba Pant)، سفیر اسبق هند در نروژ و اتحادیه عرب و نماینده عالیرتبه این کشور در انگلستان باور دارم، آنجا که میگوید: «درک کردن کافی نیست، باید همدردی کرد.»
● مروری کوتاه بر روند پیشرفت علم اقتصاد در قرن اخیر
حال برای اینکه بخواهم جهت صحبت خود را به سمت مسائل اقتصادی ببرم لازم است در ابتدا به طور خلاصه بر روند پیشرفت علم اقتصاد در قرن اخیر بپردازم.
در میانه قرن ۱۹ جاناستوارتمیل (۱۸۰۶-۱۸۷۳) در کتاب معروفش - مبانی علم اقتصاد - مینویسد تاکنون مبانی اصلی علم، عمدتا نظریه ارزش و قیمت بوده است.
او معتقد بود که نه برای خودش و نه برای هیچ نویسنده دیگری، هیچ مطلب جدیدی برای نوشتن وجود نداشت. فهم چنین اظهارنظری برای ما، با وجود پیشرفتهای علمی محققشده و دیدگاه نسبیمان نسبت به علوم، دشوار به نظر میرسد. اما برای نسلی که در آن زمان زندگی میکرد این گفته به حقیقت بسیار نزدیک مینمود. میل در کتاب خود توانسته بود آرای آدام اسمیت (۱۷۹۰-۱۷۲۳)، دیوید ریکاردو (۱۸۲۳-۱۷۷۲) و توماس رابرت مالتوس(۱۸۳۴-۱۷۶۶)، را به نحوی منطقی در کنار یکدیگر بیاورد. پیشرفتهای بعدی در علم اقتصاد نشان داد که نظرات میل تا حد زیادی اشتباه بودهاند. از زمان نگارش کتاب استوارت میل دو تغییر اساسی در نظریه علم اقتصاد رخ داده است.
نظریه ارزش سنتی که در دیدگاه استوارت میل ساده به نظر میرسد، در حقیقت یک نظریه هزینه تولید از نظر تولیدکننده خصوصی است. چنین تولیدکنندهای اینگونه فکر میکند: «اگر من بتوانم قیمت کالایم را کاهش دهم، میتوانم مشتریان را به سمت خود جذب کنم. البته تمامی رقبای من نیز همینگونه فکر میکنند. بنابراین نیرویی به وجود خواهد آمد که قیمتها را به سمت پایین سوق میدهد. بنابراین قیمتها تا مرز هزینه تولید کاهش مییابند و در همان سطح باقی میمانند. بنابراین میتوان گفت که «دلیل» وجود قیمت کالاها هزینه تولید آنها است. اقتصاددانان کلاسیک این دیدگاه عمومی را به همه کالاها و رابطه بین سودها و درآمدها و تئوری قیمتهای بینالمللی تعمیم میدادند.
البته باید اشاره کرد که این تئوری با خود حقیقتی انکارناکردنی به همراه دارد. اما به علت سادهسازی بیش از حد حتی توانایی مشخص کردن عوامل تاثیرگذار بر یک پارامتر اقتصادی را ندارد. فرآیند اقتصادی تعیین قیمت و سایر بخشهای مورد اشاره، حالات تعادلی هستند که هر دو عامل فنی و انتزاعی در آن نقش دارند. کلاسیکها عامل انتزاعی را در نظر نمیگرفتند.
در فاصله زمانی بین سالهای ۱۸۷۰ و ۱۸۹۰ و پس از ظهور جمعی از اقتصاددانان مکتب اتریشی به پیروی از کارل منگر(Karl Menger) (۱۸۴۰-۱۹۲۱) که به مطالعه بر روی خواستهای انسانی و نقش آنها در تئوری قیمتها پرداختند، نظریه اقتصادی به طور کامل بازسازی شد. سوئیس لئون والراس (Swiss Leon Walras) (۱۹۱۰-۱۸۳۴) و اقتصاددان انگلیسی استنلی جوونز (Stanely Jevons) (۱۸۸۲-۱۸۳۵) نیز مطالب مشابهی را مطرح کردند. پس از استوارت میل این اولین بار بود که تئوری اقتصادی دستخوش تغییراتی گسترده میشد.
آلفرد مارشال (۱۹۲۴-۱۸۴۲) انگلیسی نیز تلاشهای زیادی انجام داد تا دیدگاه انتزاعی را با دیدگاه هزینه تولید ترکیب کند. همه اینها منجر به چیزی شد که اکنون ما آن را نظریه نئوکلاسیک میدانیم.
هیچکدام از دو گروه کلاسیکها و نئوکلاسیکها از مشاهدات آماری برای رسیدن به نتایج تئوری خود استفاده نکردند. علت این بود که هم اطلاعات آماری از پدیدهها کم بود و هیچ کدام از تئوریهای کلاسیک و نئوکلاسیک بر اساس انطباق آماری ساخته نشدهاند. در حقیقت میتوان گفت که ساختار این مکاتب، جایی برای چنین انطباقی نگذاشته بودند.
این موضوع مورد انتقاد مکتب تاریخی آلمان به رهبری گوستاو اشمولر (Gustav Schmoller) و نهادگرایان آمریکایی قرار گرفت. این مکاتب معتقد به چیزی شبیه مشاهده «خالی از نظریه» بودند. «اجازه دهید حقایق، خودشان صحبت کنند». بنابراین میتوان گفت که تاثیر این مکاتب بر اندیشه اقتصادی خیلی زیاد و حداقل مستقیم نبوده است. حقایقی که برای خودشان صحبت میکنند، کمی خام صحبت میکنند. در اوایل قرن بیستم فضا عوض شد. نظریهپردازان کلاسیک و نئوکلاسیک تحت تاثیر انتقادات مکتب تاریخی و نهادگرایان شروع به طرحریزی نظریات جدیدی کردند که هر چه بیشتر با مشاهدات آماری انطباق داشته باشند. میتوان گفت که از این مقطع تاریخی به بعد، علم اقتصاد به مرحلهای رسید که سایر علوم طبیعی پیش از آن مدت زمان زیادی در آن بودهاند، مرحلهای که تئوری، نتایج خود را به روشهای مشاهداتی استخراج میکند و در عمل بر این روشها تاثیر میگذارد.
برای اولین بار در تاریخ به نظر میرسید فعالیتهای مربوط به بخش تئوری علم اقتصاد - که دیگر بخش بزرگی از آن به زبان ریاضی در آمده بود - و بخش توصیفی خارجی آن یکدیگر را توجیه میکردند و با هم انطباق داشتند و با کمک یکدیگر، نظریه پیشرفتهای ارائه کردند که میتوانست مشاهدات رخ داده را توضیح دهد و در عین حال با مشاهداتی که برای همان تئوری خاص برنامهریزی شده بودند نیز هماهنگ بود.
مسلما پیش از آن نیز افرادی به دنبال ترکیب علم اقتصاد با ریاضیات و آمار بودهاند و افرادی همچون یوهانهاینریش ون تونن (Johan Heinrisch Von Thunen) (۱۷۸۳-۱۸۵۰)، آگوستین کورنو Augustin Cournot) (۱۸۷۷-۱۸۰۱،آ.ج.دوپو (A J Dupuit) (۱۸۶۶-۱۸۰۴) و هرمانهاینریش گوسن Hermann Heinrich Gossen) (۱۸۵۸-۱۸۱۰ تحقیقاتی در این راستا انجام دادهبودند. اما از اوایل قرن بیستم روح تازهای در این جریان دمیده شد. اینجا نقطه آغاز اندیشیدن به روش اقتصادسنجی بود و من این تحول را دومین تحول اساسی از زمان استوارت میل میدانم.
یکی از تغییرات مهم در این زمان کمی کردن مفاهیم اقتصادی و تلاش برای یافتن راهی برای اندازهگیریشان بود. نیاز به توضیح نیست که مدلسازی کمی مفاهیم در علوم طبیعی از چه میزان اهمیتی برخوردار است. و میخواهم بگویم که تقریبا بیشتر زمان عمرم اعتقاد راسخ داشتهام که چنین کمیسازی مفاهیم در علم اقتصاد نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است.
کمیسازی در سطح تحلیلهای جزئی نیز مفید است. میتوان میزان تقاضا برای کالاهای مهمی همچون شکر، گندم، قهوه، پارچه آمریکایی و غیره را مورد بررسی قرار داد.
اما کمیسازی در سطوح کلان علم اقتصاد بیشتر مطلوب اقتصاددانان است. هدف علم اقتصاد در سطح کلان یافتن چگونگی برهمکنش عوامل مختلف اقتصادی در یک نظام پیچیده است و اینکه به گونهای این کار را انجام دهد که نتایج بررسیهایش قابلیت استفاده در دنیای واقع را داشته باشد.
تا زمانیکه تئوری اقتصادی تنها بر مبنای مفاهیم کیفی و بدون تلاش برای اندازهگیری کمی عوامل اقتصادی بناشده باشد، تقریبا هر گونه اظهارنظری قابل ارائه و قابل دفاع است. برای مثال ممکن است در صورت بروز یک رکود برخی بگویند: درآمد کارگران باید کاهش یابد تا سود فعالیتها افزایش یابد و در نتیجه حجم فعالیتهای اقتصادی افزایش یابد. برخی دیگر ممکن است بگویند: درآمد نیروی کار باید بالا رود تا تقاضای مصرفکنندگان افزایش یابد و موجب پویایی صنعت شود. از نظر عدهای دیگر: نرخ بهره باید کاهش یابد تا فعالیتهای اقتصادی بیشتری توجیهپذیر شوند و بنگاههای جدید وارد بازار شوند. و عدهای هم ممکن است بگویند نرخ بهره باید افزایش یابد تا سپردههای مردم نزد بانکها افزایش یابد و این قدرت وامدهی بانکها را بهبود میبخشد.
اگر هر کدام از گزینههای بالا را به طور جداگانه بررسی کنیم، میبینیم در صورتی که در مورد هر کدام از آنها تنها به بررسی تاثیرات مستقیمشان بپردازیم و تاثیرات غیرمستقیمشان را در نظر نگیریم، مشاهده میکنیم که هر کدام از آنها بخشی از حقیقت را با خود به همراه دارند.
در تحلیلی کلان که بتواند در شرایط واقعی و سیاستگذاریهای اقتصادی، مفید واقع شود اصلیترین موضوع مورد مطالعه باید بررسی تمام اثرات مستقیم و جانبی و کمیسازی مفاهیم باشد.
شاید این اصلیترین و عمومیترین دلیلی است که میتوان برای ضرورت وجود علم اقتصادسنجی برشمرد. سوال دیگری که در این رابطه مطرح میشود این است که تا چه حد میتوانیم در این مسیر به پیش برویم. اما برای اینکه اقتصاد، امکان معرفی شدن به عنوان علمی کاربردی را پیدا میکرد، باید در وادی اقتصادسنجی قدم میگذاشت.
شاید نیاز به بیان این مطلب نباشد که اقتصادسنجی نمیتوانست همه مفاهیم علم اقتصاد را نتیجه دهد. همچنان نیاز به بحثهای فلسفی گسترده و پیشنهادهای شهودی برای انتخاب زمینههای تحقیقاتی مناسب، بوده و خواهد بود. به بیان بهتر باید بگویم آنچه که اقتصادسنجی با کمک کامپیوتر میتواند انجام دهد تنها این است که ما را در آن چارچوبی که با شهود خود درک کردهایم به پیش ببرد.
● انواع مدلهای اقتصادسنجی پیشرفته
در این مقاله کوتاه امکان معرفی مسائل و روشهای مدرن اقتصادسنجی وجود ندارد. اگر کسی تمایل دارد وسعت این شاخه از علم اقتصاد را بداند، کافی است نگاهی گذرا به برنامه دومین همایش جهانی «جامعه اقتصادسنجی» که در تاریخ ۷ تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۷۰ در دانشگاه کمبریج برگزار شد، بیندازد. بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر در این همایش حضور داشتند. (در اولین گردهمآیی اروپایی در سال ۱۹۳۱، چیزی حدود ۲۰ نفر شرکت کرده بودند).
● چند نکته پیرامون انواع مدلهای اقتصادسنجی در سطح اقتصاد کلان
هسته اصلی یک مدل اقتصادسنجی را متغیرها و معادله مربوط به نظریه اقتصادی تشکیل میدهند. معادله مدل میتواند خطی یا غیرخطی باشد. بسته به شرایط یک مدل میتواند علاوه بر هسته اصلی تابعی ترجیحی نیز داشته باشد. تابع ترجیحی تابعی است که بیشینه کردن مقدار آن هدف مدل از اتخاذ تصمیمات را تعریف میکند. به کمک یک تابع ترجیحی میتوان ادعا کرد که یک دسته از ارزشهایی که چند متغیر مرتبط دارند از دسته دیگری از متغیرها بهتر است و به همین روش حتی میتوان تا دستیابی به بهترین جواب ممکن نیز پیش رفت.
مدلها یا کاملا توصیفی هستند که برای مشاهده ارتباط بین چند متغیر تعریف میشوند یا برای پاسخ به سوالهایی از قبیل «اگر فلان اتفاق بیفتد چه خواهد شد؟» ایجاد میشوند. همه مدلها را میتوان در دو دسته ایستا (متغیرهای همزمان) و پویا (متغیرها در زمانهای مختلف) قرار داد. مدل بازگشتی، بر مبنای یک استراتژی ثابت، مثالی از یک مدل پویا است. من معتقدم برای شرایط کاربردی استفاده از مدلهای انعطافپذیر تصمیمی مناسبتر است.
نوع دیگر دستهبندی کلی مدلها شامل دو نوع مدلهای آماری و قطعی میشود.
● تابع ترجیحی
از علل بدفهمیهای رایج درباره تابع ترجیحی، یکی این است که فرق بین اهداف (مقادیر متغیرهای انتخاب شده) و کاربرد این تابع مشخص نیست و علت دیگر فقدان دانش کافی نسبت به اشکال آزاد و مقید این تابع است. گفته میشود که تصمیمگیرنده اجتماعی (سیاستگذار) قادر به درک مفهوم هسته نیست، بنابراین او نخواهد توانست اهداف را به صورت فرمول در بیاورد یا یک تابع ترجیحی تعریف کند.
در صورتی که یک متخصص به شکلی درست به سیاستگذار کمک کند این مشکلات دیگر در میان نخواهند بود. مطالبی که در اینجا مطرح کردم تنها محصول مطالعات تئوریک نیست؛ تجارب شخصیام نیز در آن موثر بودهاند.
یک راه نزدیک شدن به سیاستگذار طرح سوال به صورت مصاحبه است. بر همگان روشن است که افراد تحت یک شرایط خاص الزاما آنگونه عمل نمیکنند که در یک مصاحبه عنوان کردهاند. با این حال من فکر میکنم در صورتی که سوالات یک مصاحبه به شکلی مناسب و با ترتیبی منطقی طرح شوند این قابلیت را دارند که اطلاعاتی مفید از شخص مصاحبهشونده به دست دهند.
من روشی دقیق برای انجام چنین مصاحبههایی برای متخصصان اقتصادسنجی تدوین کردهام و این شانس را داشتهام که سوالات این مصاحبهها را با سیاستمداران رده بالا در هر دو نوع کشورهای در حال توسعه و کشورهای توسعهیافته صنعتی در میان بگذارم و مورد بررسی قراردهم. من متوجه شدهام که وقتی سوالات با ترتیب و هدف مشخصی طرح میشوند تا حد زیادی میتواند به آشنا کردن شخص مصاحبهشونده با موضوع این علم کمک کند.
در این راستا به نکات مهمی اشاره میکنم: ۱- استفاده از فرم آزاد (بدون قید) تابع ترجیحی ۲- باید اطمینان حاصل شود که ذهن شخص مصاحبهشونده عاری از هرگونه پیشداوری نسبت به هسته (core) باشد و در نتیجه کمک کنیم تا به دنبال یافتن حالت دیگری از سوالات مصاحبه نباشد. ۳- اطمینان یافتن از اینکه این احتمال وجود نداشته باشد که شخص مصاحبهشونده بخواهد گزینههای پیشنهاد شده در این مصاحبه را بعدا با گزینههایی که در مصاحبههای دیگر به او پیشنهاد میشوند، جایگزین کند. روش مصاحبه برای تعیین تابع ترجیحی تنها یکی از مراحل فرآیندی چندمرحلهای است که هر مرحله آن با یک حداکثرسازی در درون مدل به پیش میرود. برای مشاهده جزئیات بیشتر پیرامون این سوالات به بخش گذار به سوی برنامهریزی اقتصادی مراجعه کنید.
اشتباه دیگری نیز درباره تابع ترجیحی رایج است: گفته میشود سیستمهای بسیار متنوعی از توابع ترجیحی وجود دارد و انتخاب بین این سیستمها غیرممکن است، در نتیجه مفهوم تابع ترجیحی برای مدلهای اقتصاد کلان کاربرد ندارد. این نوع نگاه یکی از بزرگترین خطراتی است که اقتصادسنجی را تهدید میکند.
قابل انکار نیست که در بسیاری از مسائل اختلافنظر وجود دارد. گروههای اجتماعی یا افراد مختلف ممکن است توابع ترجیحی متفاوتی داشته باشند، حتی ممکن است تابع ترجیحی یک شخص در طول زمان تغییر کند. اما مساله چگونگی کنار آمدن با تفاوت آرا، به هیچ وجه مشکلی اساسی در اقتصادسنجی نیست. برای رفع این مشکل، پیشتر چارچوبی تعریف شدهاست. این ساختار همان نظام سیاسی حاکم بر جامعه است. یک نظام سیاسی - جدا از اینکه چگونه عمل میکند - برای این بهوجود آمده است که به اختلافنظرها سامان بدهد. کار ما اقتصادسنجیدانان در اینجا این است که از این نظام به نحوی برای فرموله کردن توابع ترجیحی استفاده کنیم که با مدلهایمان انطباق داشته باشند. بنابراین آنطور که به نظر میرسد، تابع ترجیحی در مدلهای ما بیانی از ترجیحات سیاستگذار است. تابع ترجیحی درون مدل را نباید با یک «تابع رفاه» عمومی در یک نظریه رفاه اشتباه گرفت.
به عنوان یک متخصص اقتصادسنجی از حیطه وظایف ما خارج است که وارد جزئیات مباحث مربوط به نظام سیاستگذاری شویم. در حیطه علوم باید مرزبندیهای مشخصی صورت گیرد و حدود یک برنامهریز اقتصادسنجی باید تعیین شود. البته هر کدام از ما به عنوان یک شهروند حق داریم تصمیم بگیریم برای آن سیستم اقتصادی که فکر میکنیم موثر است، کار کنیم. من به نوبه خود دوست دارم برای نظامی کار کنم که به درستی بتوان نام دموکراسی را به آن اطلاق کرد، اما به این بحث در جای دیگری پرداخته میشود.
همچنان یک نکته وجود دارد که باید شفاف شود. برخی پیشنهاد میکنند که به جای درگیری با مساله تعیین ترجیحات، اجازه دهیم متخصصان چند گزینه ممکن برای پیشرفت اقتصاد کشور را پیش روی سیاستمداران قرار دهند و از آنها بخواهند که بین این گزینهها یک کدام را انتخاب کنند. در صورتی که تعداد این گزینهها کم باشد و اگر بتوانیم مطمئن شویم که مطرحکنندگان این گزینهها علایق شخصیشان را در طرح آنها دخیل نکردهاند، میتوان از این روش نیز استفادهکرد.
حتی اگر مشکل اعتماد به متخصصان رفع شود، در یک برنامهریزی پیشرفته امکان برشمردن متغیرها وجود ندارد. به علاوه در بحثهای مربوط به اقتصاد سیاسی تعداد بیشمار سوال وجود دارد که میتواند پرسیده شود.
«آیا لازم است که بین نقاط «الف» و «ب» در داخل کشور جادهای ساخته شود؟»، «آیا باید سرمایهگذاری بر روی صنایع اشتغالزا را افزایش دهیم؟»، «یا در مقابل باید به طریقی سرمایهگذاری کنیم که نیروی کار موجود را حفظ کنیم؟»، «آیا هدف اصلی ما باید افزایش نرخ رشد تولید ناخالص ملی باشد»، «یا باید تمرکزمان را بر توزیع عادلانهتر درآمد ملی قرار دهیم؟»، «آیا علاوه بر نکات بالا، نیاز است که تلاش کنیم قیمتها را در کنترل خود بگیریم؟»، «یا باید ثبات قیمتها را قربانی افزایش تولید ناخالص داخلی(حقیقی) کنیم؟»، «آیا اجازه داریم که برای بهبود سطح رفاه قشر خاصی از جامعه، مثلا ماهیگیران یا کارگران صنعتی، از بخشی از افزایش تولید ناخالص داخلی چشمپوشی کنیم؟»، «آیا باید تاکید بیشتری بر چیزهایی بکنیم که تاکنون در محاسبات آماری تولید ناخالص داخلی دخیل نبودهاند؟ برای مثال آیا باید تلاشی در راستای کاهش آلودگیهای هوا و هرگونه مواد سمی که در اثر سوءمصرف ایجاد شدهاند انجام دهیم؟ (این مساله در جای خود و به عنوان یک مساله چرخه مواد باید بررسی شود.)»
«آیا برای طبیعت بکر و دستنخورده باید ارزش اقتصادی قائل شویم؟» و غیره.
اگر قرار باشد از متخصصان اقتصادسنجی بخواهیم لیستی از گزینههای ممکن برای پیشرفت اقتصاد تهیه کنند، لیستی که آنقدر جامع باشد که با تقریب خوبی همه سوالهای بالا را در بر بگیرد، آنگاه چنین لیستی به احتمال زیاد شامل میلیونها میلیون گزینه خواهد بود.
تهیه چنین لیستی عملا غیرممکن خواهد بود، چرا که متخصصان توانایی مشخص کردن و تحلیل همه این گزینهها را ندارند و حتی اگر بتوانند این کار را انجام دهند و گزینههای زیادی را بر روی میز سیاستمداران قرار دهند، آنگاه این سیاستمداران خواهند بود که به دلیل رویارویی با گزینههای بسیار زیاد قادر به تصمیمگیری نخواهند بود. آنها نمیدانند چگونه باید بحث انتخاب یک گزینه را مطرح کنند و به پایان برسانند. مساله مشابهی در کامپیوترها وجود دارد که به آن «مرگ اطلاعات» میگویند و به حالتی اطلاق میشود که در یک برنامه از کامپیوتر خواسته میشود بسیاری از اطلاعات میانی را نمایش دهد.
سیاستمداران بیچاره هم اگر قرار باشد با میلیونها میلیون راهکار روبهرو باشند، احتمالا دچار همین پدیده مرگ اطلاعات خواهند شد.
در برنامهریزی اقتصادی عقلایی، هیچ راه دیگری جز تعریف یک تابع ترجیحی باقی نمیماند. برای شروع مدل باید خیلی کلی باشد، و هرچه که پیش میرویم جزئیات باید به آن افزوده شود.
در آخر باید نسبت به یک فرآیند خیلی ساده (و البته خیلی مهم) هشدار بدهم. برای این فرآیند مراجع بسیار زیادی میتوان معرفی کرد. در ادامه به تشریح این روند ناخوشایند میپردازم: شخصی میخواهد نرخ رشد تولید ناخالص داخلی در سالهای آینده را حدس بزند.
با استفاده از این حدس و با کمک روش تحلیل ورودی- خروجی (Input-Output Analysis) حسابهای ملی و سایر پارامترهای اقتصادی و میزان رشد بخشهای مختلف تولیدی و مصرفی را به دست آورد. چنین کاری حداقل به سه دلیل ممکن نخواهد بود. ۱- نرخ رشد کاملا وابسته به تصمیماتی است که در سطح کلان اقتصاد گرفته میشود. بنابراین حدس نرخ رشد سالهای آتی معادل این است که بتوانیم پیشبینی کنیم در این سالها سیاستگذاریهای اقتصادی چگونه خواهد بود. ۲- حتی اگر نرخ رشد را داشته باشیم هم نمیتوان پیشبینی کرد که رشد بخشهای مختلف تولید و مصرف چگونه خواهد بود. اقتصاد درجات آزادی بسیار زیادی دارد. ۳- چگونه میتوان ادعا کرد که نرخ رشد حدسزده شده، مربوط به حالت بهینه است، یعنی نرخ رشدی که تطابق بیشتری با ترجیحات سیاستگذاران دارد. بنابراین باید گفت که نرخ رشد معیار سنجش وضعیت اقتصاد نیست بلکه از آن نتیجه میشود.
مطالبی که تا اینجا بیان شد، همگی نکاتی عمومی پیرامون اصول و قواعد مدلسازی اقتصادی بودند. در بخش بعدی به بحث روی چند مثال کاربردی در رابطه با گذار به سمت برنامهریزی اقتصادی در سطح کلان میپردازم.
● گذار به سمت برنامهریزی اقتصادی در سطح کلان
هر اقتصادسنجیدانی که بخواهد کاربرد عملی علمش را ببیند توجه زیادی به کاربردهای اقتصادسنجی در برنامهریزی اقتصادی در سطح کلان خواهد داشت.
● برنامهریزی اقتصادی، بنیانی برای کارآیی و یک دموکراسی پویا
در این راستا نظرات شخصی خود را بیان میکنم. من به همان اندازه بر کارآیی تاکید دارم که بر دموکراسی. مسالهای که من به دنبال حل آن هستم، بسیار بلندپروازانهتر از این است که فقط میانگین نرخ رشد تولید ناخالص داخلی را افزایش دهیم. هدف من این است که برنامهریزی اقتصادی را به عنوان یکی از پایههای اصلی دموکراسی پویا قرار دهم. من جامعهای میخواهم که حقیقتا دموکراسی در آن حاکم باشد نه اینکه تنها دارای انتخابات آزاد باشد و آزادی بیان و آزادی مطبوعات در آن وجود داشته باشد، بلکه دموکراسی به این مفهوم که اکثریت شهروندان نقشی فعال در اجتماعی که در آن زندگی میکنند و در کل جامعه ایفا کنند. در اینجا به ذکر یک مثال میپردازم. چند سال پیش من و فریش به منظور ارائه یک مقاله به ایسلند سفر کردیم و طی این سفر از برخی جوامع کوچک در شمال نیز دیدن کردیم. (من در این سفر به ایسلند دعوت شده بودم تا به آنها کمک کنم که بتوانند از عضویت در EEC معاف شوند). در این جوامع کوچک رابطه مستقیمی بین جمعیت و کشت علوفه وجود دارد. زمان سفر ما در اواسط فصل درو و خشککردن علوفه بود. در یکی از سخنرانیها ۶۰ نفر جمع شده بودند. برخی از آنها بیش از ۶۰ کیلومتر راه طی کرده بودند. آنها با خود مقالات بلندی آورده بودند تا در مورد موضوع ارائه من با یکدیگر بحث کنند. این جامعه نمونهای از یک دموکراسی پویا است.
یک سطح ایدهآلتر. پروفسور لوئیس آلوارس، برنده جایزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۶۸ میگوید: «فیزیک در میان همه علوم سادهترین است. وقتی تغییر کوچکی در یک سیستم ایجاد میکنیم، مثلا کمی حرارت به آن میدهیم، میتوانیم به راحتی پیشبینی کنیم که کل جسم گرمتر میشود... اما در مورد یک سیستم پیچیدهتر مانند جمعیت کشوری در حال توسعه مانند هند، هنوز هم هیچکس نمیداند که چگونه میتوان شرایط موجود را تغییر داد.» (۱۳) من هم فکر میکنم مسائلی مانند جمعیت هند هنوز هم حل نشدهاند. اما کمک به حل چنین مسائلی بزرگترین خواسته یک برنامهریز اقتصادسنجی است. مشکل اصلی چنین مسائلی این است که ما در توجیه ناتوانیمان در حل آنها این دلیل را میآوریم که هنوز به دقتی که علم فیزیک در حل مسائلش به آن رسیده است، نرسیدهایم. ولی ما در مسیر رسیدن به این نقطه هستیم و ما امیدواریم که روزی برسد که حداقل بتوانیم هر چه بیشتر به دقتی که در فیزیکدانها سراغ داریم، نزدیک شویم. برای ما جای خوشحالی است که در برخی کشورها سیاستمدارانی هستند که کارهای ما را مفید میدانند. یکی از اتفاقات جالب برای من این بود که ببینم رییس کمیسیون مالی مجلس نروژ در ۱۱ نوامبر ۱۹۶۹ در شروع سخنرانیاش پیرامون مسائل مالی در نطقی ۱۷۰ کلمهای به میزان اهمیت و تاثیر اقتصادسنجی پرداخته بود.
● همکاری بین سیاستمداران و دانشمندان
البته باید گفت که در حال حاضر هم ارتباط قابل قبولی بین سیاستمداران و دانشمندان وجود دارد. اما نیاز به یک پیشرفت اساسی در این زمینه و برای فرموله کردن تابع ترجیحی وجود دارد.
برای سادگی اجازه دهید توضیح دهم که یک حزب سیاسی چگونه با یک مشکل روبهرو میشود و از پس آن برمیآید. اولین مرحله از کار یک دانشمند این است که بتواند اطلاعات خود از محیط سیاسی کشور یا حزب مورد نظر را به صورت سیستماتیک در چارچوب یک مدل درآورد. او باید نظریهای مقدماتی درباره تابع ترجیحی این حزب ارائه دهد که با مدلش تطابق داشته باشد و بتواند آن را به زبانی قابل فهم برای کامپیوتر تبدیل کند.
در مرحله بعد، این شخص باید بر اساس نظریهای که در مرحله اول مطرح کرده است، سوالاتی طرح کند که با گرفتن پاسخ آنها بتواند به مدلسازی تابع ترجیحی نزدیک شود. به عنوان مثالی از یک مصاحبه ساده، سوالات زیر را در نظر بگیرید: اگر قرار باشد شما به عنوان یک سیاستمدار بین دو وضعیت اقتصادی، یک حالتی که بیکاری ۳درصد و تورم ۵درصد و حالت دیگر اینکه بیکاری ۱۰درصد و تورم ۱درصد باشد، یک کدام را انتخاب کنید، کدام را ترجیح میدهید؟ با ادامه دادن این سوال و مقایسه شرایط مختلف احتمالا به جایی میرسید که شخص مصاحبهشونده میگوید: از نظر من هیچ کدام از این دو حالت بر دیگری ارجحیت ندارد. این نقطه بیتفاوتی دقیقا همانجایی است که اقتصاددان به دنبال رسیدن به آن است. به همین ترتیب و با همین روش او میتواند سوالات دیگری نیز مطرح کند و بهترین ترجیحات سیاستمدار را دریابد. بنابراین نیاز به طرح تعداد زیادی از این بستههای دوتایی سوالات است. اقتصاددان با استفاده از پاسخ این سوالات میتواند یک تابع ترجیحی بدون قید تعریف کند و اگر امکانش وجود داشته باشد، آن را به حالت مقید تبدیل میکند.
در مرحله سوم او به سراغ کامپیوترش میرود که اطلاعات مربوط به نمونه انتخاب شده از جامعه اقتصادی را قبلا در آن وارد کرده است. حال او ترجیحات به دست آمده را به صورت کمَی وارد مدل میکند. در نتیجه محاسبات کامپیوتری راه حلی در قالب بهترین مسیر توسعه اقتصادی کشور بهدست میآید. حالت بهینه بر اساس تابع ترجیحی حزب سیاسی مورد نظر و شیوه کمیکردن آن توسط اقتصادسنجیدان تعریف میشود. حال وقتی اقتصاددان نتیجه بهدست آمده را نزد سیاستمداران میبرد، آنها احتمالا خواهند گفت: «نه، این راه حل چیزی نبود که ما میخواستیم... باید فلان قسمت جواب شما را تغییر دهیم.»
اقتصاددان کموبیش میتواند تشخیص دهد که چه تغییراتی باید در تابع ترجیحی اعمال کند تا به جواب مورد نظر سیاستمداران برسد. این فرآیند نیاز به چند مرحله صحبت و هماهنگی این دو طرف دارد. به این ترتیب کار تا جایی پیش میرود که سیاستمدار بگوید: «بسیار خوب، این همان چیزی است که ما میخواستیم ببینیم». با این همه ممکن است در نهایت اقتصاددان مجبور باشد در کمال ادب بگوید: «با همه احترامی که برایتان قائلم باید بگویم که شما نمیتوانید همه گزینههایی که میگویید را با هم و در یک زمان داشته باشید.» در این شرایط، این بزرگواران که افرادی باهوش هم هستند، متوجه دلیل آن همه سوالات اقتصاددان و بررسیهایش پیرامون نمونه، خواهند شد و در نهایت با وجود اینکه این جواب نهایی دقیقا آن چیزی نیست که مدنظرش بود، با آن کنار خواهند آمد، چرا که بیش از هر حالت دیگری به خواستههایشان نزدیک است. حتی اگر حداکثر کار ما استفاده از این روش تحلیلی برای برنامههای اقتصادی هر حزب به طور جداگانه باشد و از این مرحله فراتر نرویم هم، دستاورد بسیار بزرگی داشتهایم، چرا که کمک کردهایم مناقشات سیاسی بر سر مسائل اقتصادی در چارچوبی روشن انجام شوند.
اما این نقطه نباید پایان کار ما باشد. بحث بعدی ما این است که برای یک سیستم واحد ترجیحات، چه نوع وضعیت سیاسی ممکن است نتیجه شود. حال که به یک راه حل سیاسی رسیدهایم، جواب بهینه را یافتهایم. برای رسیدن به این جواب هم نیاز به همکاری چندمرحلهای میان دانشمندان و سیاستمداران وجود دارد.
مقامات سیاسی ارشد مسوول - که در یک کشور دموکراتیک اعضای مجلسی هستند که از طریق انتخابات مشخص شدهاند - به جای اینکه بیشتر وقت و انرژیشان را صرف بررسی تکتک گزینههای اقتصادی پیشنهاد شده و اینکه آیا قابل پذیرش هستند یا نه، بکنند، باید روی بررسی جوانب همان نتیجه نهایی بهدست آمده از طریق مدلسازی تابع ترجیحی، تمرکز کنند. به این ترتیب تمام وقت و انرژی پارلمان صرف مهمترین گزینهها و مسائل بسیار اساسی میشود. اگر این روند به درستی طی شود، آنها میتوانند با خیال راحت تصمیمگیری کنند، چرا که بررسی بسیاری از جزئیات بر عهده متخصصان اقتصادسنجی خواهد بود. در این مکانیزم، مسلما تصمیمگیری در مورد مسائل مهم با رای و نظر یکایک اعضای پارلمان انجام خواهد شد.
رگنر فریش
مترجم: سعید لاریجانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست