شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

عارف اندلسی


عارف اندلسی

سیری در زندگانی ابن عربی

● خانواده، محیط زندگی، سالهای كودكی و جوانی

ابن عربی كه در جهان اسلام با نام های ابن عربی، ابن العربی، محیی الدین عربی، محیی الدین ابن عربی و شیخ اكبر شناخته می شود، در آثارش نام خود را چنین نگاشته است:

محیی الدین ابوعبدالله محمدبن علی محمدبن العربی الحاتم الطایی الاندلسی. در برخی منابع (مانند قطبی، جلد سه، ۴۳۵) كنیه او ابوبكر ذكر شده، كه اشتباه است. او در ۷ آگوست ۱۱۶۵ (۲۷ رمضان ۵۶۰ هجری قمری) در مرسیه اسپانیا به دنیا آمد.(۱) اجداد او از سلسله ای با اصل و نسب و محترم بودند و كلمه الحاتم الطایی كه در ادامه نام او ذكر می شود بیانگر انتساب وی به عبدالله بن حاتم طایی برادر عدی بن حاتم طایی از قبیله طی است كه به انسان دوستی و جوانمردی شهرت داشت. مردمان این قبیله عرب بودند، به همین سبب ابن عربی و پدرانش با صفت «عربی» شناخته می شدند. (۲)

علی بن محمد پدر ابن عربی فردی دیندار بود و با حكمران وقت و ابن رشید حكیم مشهور رفاقت داشت. مادرش نیز بانوی متدینی بود كه زنان عارفه به مقامات معنوی او غبطه می خوردند. عبدالله بن محمد عموی ابن عربی نیز فردی دینداری بود كه پس از هشتاد سالگی قدم در راه عرفان گذاشت. علی بن عبدالله فرزند این شخص از عرفای تونس بود. یحی بن یغان یكی از دایی های ابن عربی حاكم تلمسان بود كه تحت تأثیر شیخی به نام ابوعبدالله التونسی سیاست را رها كرد و در دوره های پایانی عمر خود دست از زخارف دنیا كشید و به عبادت پرداخت. ابومسلم خولانی دایی دیگر ابن عربی از عابدان آن دوره بود. ابن عربی در آثار خود از اینان با عنوان قطب یاد می كند. (۳) مشاهده می شود كه خانواده ابن عربی در جامعه آن روز از اعتبار قابل ملاحظه ای برخوردار بوده است. خانواده ای معتبر، شناخته شده، در عین حال متدین، و به ویژه اهل زهد و مستعد عرفان. در آندلس آن روز از مكاتب عرفانی خبری نبود و فرد علاقمند به عرفان و تصوف در نهایت مانند ابن عربی در خانواده اش می توانست با عرفان آشنا شود. منسوب نبودن اعضای خانواده اش می توانست با عرفان آشنا شود. منسوب نبودن اعضای خانواده به طریقت ها مانع آشنایی ابن عربی با احكام عرفان و عمل به آن نشد، بلكه برعكس، این وضع به گسترده تر شدن افق دید ابن عربی یاری رساند. آندلس كه در سال ۷۱۱ (۹۲ هجری) توسط مسلمانان فتح شد در فاصلهٔ زمانی ۱۰۵۶ تا ۱۱۴۷ میلادی تحت حاكمیت مرابطون كه در شمال غربی آفریقا پدید آمده بود، درآمد. بعدها نیز موحدین از سال از سال ۱۱۳۰ تا ۱۲۶۹ بر آن حكومت كردند. مرابطون به تصوف اهمیت می دادند و دولتهای متعددی مبتنی بر این نحو اندیشه تاسیس كردند. موحدین كه مدعی بودند برداشت های آنها از اسلام باطل و مبتنی بر خرافات است مرابطون را از میان برداشتند. برداشت موحدین از اسلام نیز ریشه در دیدگاههای غزالی از دین و توحید داشت. در دوره موحدین گاه حكمرانانی بر سر كار می آمدند كه به اندیشه و دانش اهمیت می دادند و از دانشمندان و متفكران حمایت می كردند. ابن طفیل (وفات: ۱۱۸۶) و ابن رشد (وفات: ۱۱۹۸) از حكمای مشهور، در چنین زمانه و اوضاعی زندگی می كردند. زمانی كه ابن عربی در آندلس بود حاكمان همچون ابویعقوب یوسف (۱۱۸۴-۱۱۶۳) و ابویوسف منصور (۱۱۹۹-۱۱۸۴) در رأس دولت موحدان قرار داشتند. هنگامی كه او در مرسیه، شهری در جنوب شرقی اندلس، متولد شد محمدبن سعد بن مردنیش والی شرق آندلس بود. (۴)

ابن عربی تا سن هشت سالگی در زادگاه خود مرسیه زندگی كرد. آموزش های اولیه و كسب معارف دینی را در آنجا تحت نظارت خانواده اش به انجام رساند؛ آنگاه همراه با آنها از مرسیه به اشبیلیه یكی دیگر از شهرهای آندلس مهاجرت كرد. ابن عربی در این شهر تحصیل خود را ادامه داد و با فرزند بازرگانی به نام ابن عریسی آشنا شد و با او كه زندگی زاهدانه ای داشت رفاقت نمود. (۵) ابن عربی در عهد جوانی همراه با پدرش به قرطبه رفت و با دوست وی یعنی ابن رشد (وفات: ۱۱۹۸) آشنا شد. سئوالهای فلسفی او را با جوابهای عرفانی پاسخ داد. در همان اوان با شیخ ابوعلی حسن شكاز یكی از طلبه های صالح عدوی آشنا شد و با دو برادر عارف مسلك به نام های ابن اسعد و احمد حریری پیمان دوستی ریخت. ابن عربی در این دوره با شعر و ادبیات و شكار مشغول بوده است. او بعدها از سالیانی كه چنین پشت سرگذاشت با عنوان دوره جاهلیت یاد كرده است (فتوحات جلد چهارم صفحه ۷۰۰).

سال ۱۱۸۵ (۵۸۰ ه.ق) سالی است كه ابن عربی وارد جرگه متصوفان شد. او پیشتر نیز با عرفا دوست بود و در مجالس آنها شركت می كرد و با زندگی صوفیان آشنایی داشت؛ لیكن از ۲۰ سالگی نوع زندگی صوفیانه را برگزید. او خود در این خصوص می گوید: «در بیست سالگی در ظلّ تام بدیع خداوند از طریق كشف، به مقام عقل اول راه یافتم.» (۶) ابن عربی در طول زندگی خود با بیش از سیصد عالم و شیخ دیدار داشته و از آنها كسب فیض كرده است. با این حال به احتمال قوی ابوعباس احمد عرینی همان فردی است كه موجب ورود ابن عربی به طریق عرفان شده است. او در قصبه ای به نام الیا در اندلس غربی سكونت داشت. در باب عبودیت دریافتهایی عمیق داشت اما اطرافیان با افكار او بیگانه بودند؛ لذا ابن عربی جوان را تحت تأثیر خود قرار داد. ابن عربی در مجلس او توبه كرد و عملاً وارد طریق عرفان شد. (۷)

ابن عربی در سنین جوانی از یك سو تصوف و عرفان را به لحاظ نظری و علمی فرامی گرفت و با نشست و برخاست با كسانی كه عارفانه زندگی می كردند به حقایق آن پی می برد، و با رعایت موازین عرفانی و تجربه های معنوی سعی در درك حقیقت داشت؛ و از سوی دیگر در همان سالها، علوم دینی مانند فقه، حدیث، تفسیر و قرائت را می آموخت؛ و با ادبیات، كلام و فلسفه نیز به طور اجمال آشنا می شد. او در همان سالها نزد حكمرانان و دولتمردان مختلفی به خدمت دبیری پرداخته بود. (۸) ابن عربی به مذهب ظاهری كه از سوی داود ظاهری تاسیس شد و با كوششهای این حزم اندلیسی گسترش یافت دل بسته بود. از این جهت است كه گفته می شود در عبادت ظاهری و در اعتقاد باطنی (صوفی عارف) بود. او در عمل مذهب ظاهری داشت و قیاس را رد می كرد اما در مسائل اعتقادی نه مذهب اشعری را قبول داشت و نه ماتریدی بود. در این باره ابن عربی مذهب اسلاف خود را پذیرفته بود و در این چارچوب به مذهب اهل سنت و جماعت پایبند مانده بود. ابن عربی اولین بار با بانویی به نام مریم از قبیله بنوعبدون ازدواج كرد. طبق گفته خودش این بانو فرد دیندار، فاضل و عارفی بود كه از تجربه های معنوی بهره داشت. ابن عربی هنگام تفسیر یكی از مقامات عرفانی و توضیح احوال صاحبان آن مقام می گوید:« همسرم مریم احوالات فردی را كه به این مقام دست یافته است برای من بیان كرد و من دانستم كه او نیز با این مقام بیگانه نیست».(۹) از آنچه ابن عربی برای ما نقل كرده است در می یابیم كه همسرش توسط شخصی، در رؤیا، به طریق تصوف و عرفان فراخوانده می شود و او در پاسخ می گوید كه با این راه ناآشنا است. شخص پاسخ می دهد كه با پنج چیز می توان وارد این طریق شد: «توكل»، «یقین»، «صبر»، «عزم» و «اخلاص»؛ آن گاه این مفاهیم را به او می آموزد او نیز آن ها را می پذیرد. )۱۰(این گونه حالات همسرش و شاید بیماری ای كه ابن عربی بدان مبتلا شد در سوق دادن او به سوی تصوف دخیل بوده است. او یكبار دچار تب شدید شد و به حالت اغماء افتاد. ابن عربی نقل می كند كه در عالم خیال عده ای با چهره ای كریه در صدد آزار او برمی آیند اما فردی زیباروی با رایحه ای دل انگیز مانع آنها می شود؛ ابن عربی از او می پرسد كیست و او در پاسخ می گوید من سوره یاسین هستم و آمده ام از تو حفاظت كنم. از وقتی به هوش می آید مشاهده می كند كه پدرش اشك می ریزد و سوره یاسین قرائت می كند. (۱۱) این حادثه نیز در گرایش ابن عربی به سوی تصوف مؤثر افتاده است. ابن عربی از سنین كودكی با استدادی كه داشت، می توانست بعضی از آیات، سوره ها، معانی و مفاهیم مجرد را گاه در خواب، گاه در حالت خواب و بیداری، و گاه نیز در بیداری به صورت موجودات عینی و مادی مشاهده كند. این توانایی به تدریج افزایش می یابد و این امر در بعدی وسیع در آثارش دیده می شود. جهان اندیشه و ایمان او بر همین اساس شكل گرفته است.

ابن عربی خود به زهد و عبادت بسیار می پرداخت. در خلوت مشغول ذكر و تفكر می شد. او معتد بود از راه كشف و الهام می توان بر حقایق الهی واقف شد و مدعی بود دانش خود را از این طریق بدست آورده است. افكار ابن عربی در سنین جوانی بین مردم رواج یافت. در همان دوره بود كه سخنان او به گوش ابن رشد حكیم رسید. ابن رشد از پدر ابن عربی درخواست كرد با پسرش دیداری داشته باشد. دیدار و گفتگوی سراسر رمز و راز و مملو از ایماء و اشاره ابن عربی و ابن رشد، در فتوحات چنین نقل شده است:« یك روز در قرطبه نزد ابن رشد قاضی شهر رفتم. او شنیده بود كه در خلوت از سوی خدا بر قلب من الهاماتی وارد شده است. تعجب كرده و خواهان دیدار با من شده بود. پدرم با او رفاقت داشت و برای اینكه ما را با یكدیگر روبرو كند بهانه ای یافت و مرا نزد او فرستاد. من در آن زمان نوجوانی بودم و هنوز مویی در صورت نداشتم. هنگام ورود ابن رشد برخاسته و به عزت و احترام نمود. مرا در آغوش گرفت و گفت:«آری؟» و من بی درنگ گفتم: «آری». دانست كه مطلب او را درك می كنم و خوشحالی او از این دیدار بیشتر شد. اما به محض اینكه فهمیدم چه چیز متعلق به من موجب خوشحالی او شده است گفتم: «خیر» او مضطرب شد، رنگ چهره اش به فیض كشف و الهام نائل آمدی؟ آیا كشف همان چیزی است كه خرد نصیب ما می كند؟ گفتم : «آری» و «خیر»! و میان «آری» و «خیر » ارواح از جسم ها، و سرها از بدن ها جدا می شوند.» رنگ چهره اش به زردی گرایید، لرزید و متحیر در جای خود باقی ماند.(۱۲) او دانسته بود كه من به چه چیزی اشاره می كنم.

ابن عربی در جای دیگری نقل می كند بار دوم با ابن رشد در عالم خیال دیدار كرده و برای او حالات حكیمی را بیان داشته است كه از طریق عقل و اندیشه در جستجوی حقیقت بوده است. نتایج بدست آمده را برای او بازگو می كند و او درستی و نادرستی آنها را سئوال می كند. ابن رشد خدا را شكر می كند كه در زمان حیات او فردی ناآشنا به خلوت می رود و عالمی همچون من. (ابن عربی ) بیرون می آید. او همچنین نقل می كند هنگام اقامه نماز بر جنازهٔ ابن رشد در قرطبه حضور داشته است.

علی ابن محمد پدر ابن عربی در سال ۱۱۹۳ (۵۹۰ هجری) وفات یافت. ابن عربی در جایی می گوید:«منزل الانفاس یكی از مقامات است و تشخیص مرده یا زنده بودن كسانی كه به این مقام رسیده باشند دشوار است.» او در ادامه می گوید:«پدرم پانزده روز پیش از مرگ زمان دقیق وفاتش را به من گفته بود و دقیقا در همان روز روح خود را تسلیم حق كرد. بیماری پدرم در آن روز تشدید یافته بود. به سختی نشست و گفت:«فرزندم امروز روز دوری و دیداری است!» خطاب به او گفتم:« در این سفر درود خدا بر شما و دیدار حق مباركتان باد!» پدرم خوشحال شد و برایم دعا كرد و آنگاه در پیشاپیش نور سپیدی مشاهده شد. این نور اندكی بعد تمام وجود او را در بر گرفت. در این لحظه از او اجازه خواستم. دستش را بوسیدم، با او وداع كرده و به مسجد رفتم. در مسجد بودم كه خبر فوتش را به من دادند. وقتی به خانه آمدم او را چنان دیدم كه تشخیص مرده یا زنده بودنش دشوار بود. (۱۳) بعد ها ابن عربی در حین سلوك عرفانی اش، در سال ۱۱۸۵ (۵۸۰ ه.ق) بیان داشت كه خود نیز به این مرتبه رسیده است. یكسال پس از تاریخ مذكور عارف مشهور موسی البدرانی كه به رتبهٔ ابدال رسیده بود برای دیدار با ابن عربی بیست و شش ساله به اشبیلیه رفت. (۱۴) از این بیان دانسته می شود كه او در سنین جوانی نزد عرفای مشهور دارای منزلت قابل توجهی بوده است.

ابن عربی ارتباط با ارواح در گذشتگان و دیدار با آنها را از ابوالحجاج یوسف الشبربلی، و كسب فیض و و الهام الهی را از موسی بن عمران ویرتلی فرا گرفته بود. در محاسبه نفس نیز از ابن المجاهد و ابوعبدالله بن قیسوم بهره برد. (۱۵).

ابن عربی در سال ۱۱۹۰ (۵۸۶) شاهد بحث و مناظرهٔ یك حكیم و یك ولی در خصوص كرامت و معجزه بوده است. حكیم این را كه آتش حضرت ابراهیم را نمی سوزانده است نتیجهٔ غضب نمرود اعلام می كند، و ولی برای اثبات این كه وقوع امور خارق العاده امكان پذیر است آتشی را كه در همان مجلس در منقلی موجود بود روی خود می ریزد و آتش بر او تأثیری نمی كند. آتش را به دست حكیم نزدیك می كند و دست او می سوزد. ولی به حكیم می گوید می بینی كه آتش تحت امر است اگر دستور داده شود كه بسوزاند، می سوزاند و اگر دستور داده شود كه نسوزاند، نمی سوزاند. (۱۶)پس از آن حكیم به گفتار ولی ایمان می آورد و وجود امور خارق العاده را می پذیرد.

ابن عربی در سنین جوانی با شیخ ابوالعباس عرینی روابط نزدیكی داشت. این شخص كه در قصبهٔ ادولیای آندلس غربی ساكن بود جماعتی از جوانان را گرد آورده بود، كه ابن عربی هم یكی از آنان بود. اعضای جماعت شیخ را پدر و یكدیگر را برادران هم به شمار می آوردند. تعالیم شیخ بر رد ارادهٔ فردی استوار بود و اراده الهی را اساس قرار می داد. او می گفت برای ارتباط با خدا باید ارتباط با انسان ها را قطع كرد. ابن عربی در این خصوص خاطره ای را بدین مضمون نقل می كند:«روزی در محضر شیخمان عرینی نشسته بودم. سخن دربارهٔ نیكی و صدقه بود. یكی از حاضران گفت صدقه ترجیحاً بهتر است به نزدیكان داده شود. شیخ بی درنگ گفت به آنهایی كه به خدا نزدیكترند.» (۱۷) در جای دیگری ابن عربی هنگام سخن از عرینی می گوید:« او اولین شیخی است كه در خدمتش بودم و از او بهره بردم. در عبودیت از دانش وسیعی برخوردار بود.»

ابن عربی هنگام بیان تفاوت های دو تن از شیوخ خود یعنی ویرتلی و عرینی می گوید:«یك بار از مشاهده وضع مردم به ستوه آمده و غمگین بودم.با چنین احساسی به حضور شیخم عرینی رفتم. او وقتی دانست از مشاهده مخالفت مردم با حق ناراحت شده ام گفت:«فرزند دلبندم نگاه تو به حق باشد نه به خلق». از آنجا نزد شیخ دیگرم ویرتلی رفتم. وقتی احساسم را به او گفتم گفت:«نگاه تو به خودت باشد.» عرض كردم من بین شما دو بزرگوار متحیر مانده ام؛ او گفت به حق بنگر و شما می گویید نگاهت به خودت باشد. هردوی شما راهنمای راهی هستید كه به سوی خدا می رود، اما سخن كدامیك از شما درست است؟» شیخ ویرتلی گفت: «فرزند عزیزم آنچه شیخ عرینی گفته است درست است. هردوی ما نسبت به حالمان به تو پاسخ داده ایم. امیدوارم به مرتبه ای كه شیخ عرینی به آن اشاره كرده است برسی. تو به سخنان او گوش كن. هم تو و هم من باید به گفته های او عمل كنیم.» از درستی و صداقت او متعجب شدم. آنگاه نزد شیخ عرینی رفتم. وقتی سخنان شیخ ویرتلی را برایش نقش كردم گفت: «نیكو گفته است، او به تو «راه» را نشان داده است و من «رفیق راه» را. تو هم به گفته او هم به گفته من عمل كن تا راه و همراه را توأمان داشته باشی.» (۱۸)

ابن عربی با زنانی كه از آنها با عنوان صالحه، عابده، زاهده و ولیه یاد كرده نیز سروكار داشته است. در مجالس آنها حضور یافته، از آنها بهره ها برده و آنان را شیخ و مرشد خود خوانده است. یكی از آنان یاسمین، بانویی از شهر مرشانه، منطقه زیتون خیز آندلس بود. ابن عربی ( در جایی) می گوید او از زنان اوّاه (اولیاء آه كشنده) بوده است. این زن فاضل كه ابن عربی با عناوین شمس ام الفقراء و نون فاطمه، و فاطمه بنت المثنی از او یاد می كند بیش از نود سال سن داشت. او بانویی پر احساس و با نشاط بود. اصالتاً اهل قرطبه بود اما در اشبیلیه زندگی زاهدانه ای داشت. ابن عربی برای مشاهده امور خارق العاده ای كه از سوی این زن سالمند ظهور می یافت، و كسب آگاهی از وضعیت جن هایی كه به خواست او در اشكال مختلف به حضورش می آمدند، و همچنین برای خو گرفتن به زندگی در انزوا مدت دو سال در كلبه ای كه توسط پیرزن از حصیر ساخته شده بود اقامت كرد. او در این باره می گوید: «فاطمه بنت مثنی هنگامی كه من در خدمتش بودم نودوپنج سال داشت. جذابیت و گونه های صورتی رنگ او چنان فوق العاده بود كه هر بیننده ای گمان می كرد دختری چهارده ساله است. از نگاه مستقیم به چهره اش شرم داشتم. او با خدا ارتباط خاصی داشت. مرا بر دیگرانی كه همسنش بودند و به حضورش می رفتند ترجیح می داد. می گفت «كسی را مانند او (ابن عربی) ندیده ام. وقتی نزد من می آید با تمام وجود می آید، و هیچ چیزش را خارج از این كلبه نمی گذارد. هنگامی كه بیرون می رود هر چیز خود را می بردو هیچ چیز را نزد من باقی نمی گذارد». همو می گفت «در شگفتم از كسی كه خدا را دوست دارد اما با او احساس آرامش نمی كند، درحالی كه خدا هرلحظه او را می بیند، از همهٔ دریچه ها او را تماشا می كند و حتی یك لحظه نیز از او غایب نیست. حال شما به كسانی بنگرید كه می گریند! هم مدعی محبت او هستند و هم می گریند! چرا شرم نمی كنند.» پیرزن آنگاه رو به من می كرد و می گفت فرزندم آیا اینطور نیست و من می گفتم بسیار درست است مادرجان. او می گفت والله متحیرم، حضرت دوست سوره فاتحه را به من داد تا مدام در خدمتش باشم اما این هم نتوانست مرا از او غافل كند.» روزی كه پیرزن این سخن را گفت به مرتبه معنوی او پی بردم. ابن عربی می نویسد: روزی در محضر او نشسته بودم. زنی وارد شد و گفت اطلاع یافته ام همسرم كه در شزونه است ازدواج كرده است چه باید بكنم؟ به او گفتم می خواهی بازگردد؟ گفت: بله. چشمانم را به سوی پیرزن گرداندم و گفتم «مادرجان سخنان این زن بیچاره را شنیدی.» گفت «چه می خواهی فرزندم؟» ، گفتم «نیاز او را برطرف كن و همسرش را هرچه زودتر به اینجا بیاور» او گفت: «سوره فاتحه را سوی او می فرستم و خواهم خواست كه او را اینجا بیاورد» و شروع كرد به قرائت سوره فاتحه من هم همزمان با او، این سوره را تلاوت می كردم. هنگام قرائت سوره فاتحه پی به مقام معنوی او برده بودم.

به گمانم او سوره فاتحه را كه می خواند چیزی مادی از جنس هوا تشكیل می شد. پیرزن خطاب به آن می خواند چیزی مادی برو و همسر این زن را در فلان جا است به اینجا بیاور. مدت زیادی طول نكشید كه مرد به خانواده اش پیوست. پیرزن فاضل خطاب به من می گفت والله بسیار سرخوش هستم زیرا حق بر من نظر دارد؛ مرا از محبانش به شمار می آورد و نزد خود جایگاه ویژه ای به من اختصاص می دهد. من چه كسی هستم كه او در میان همجنسانم مرا برمی گزیند. به حق سوگند كه حال و روزم چنان رشك برانگیز است كه قادر به بیانش نیستم. به خاطر اعتمادی كه به او دارم جز او به هیچ كس دیگر توجهی نمی كنم. اگر دچار غفلت شده و متوجه چیز دیگری شوم بی درنگ با مصیبتی مواجه می شوم. بعدها برای این پیرزن و اصل اتاقی از حصیر ساختم كه تا زمان مرگ همان جا بود. به من می گفت مادرت نور، مادر زمینی تو بود و من مادر الهی تو هستم. یك بار كه مادرم به دیدار او رفته بود پیرزن گفته بود این فرزند من است و با او خوشرفتاری كن و به مخالفت با او برمخیز. (۱۹) مطلب ذكر شده از جهت بیان طرز تفكر و روش اعتقادی ابن عربی بسیار مهم است. به اعتقاد او سوره فاتحه ای كه قرائت می شود می تواند شكلی مادی یابد؛ می توان آن را مورد خطاب قرار داد؛ و می توان انجام كارهای خارق العاده را از آن خواست. ابن عربی از قوه خیال قوی و تصوری قدرتمند برخوردار است به نحوی كه می تواند مفاهیم معنوی را به صورت قالب های مادی درآورد و به مجردات شكل های مشخص دهد. بسیاری از مفاهیم معنوی در آثار او شكل مادی می یابند و امور روحانی، جسمانی می شوند و خیال ها به شكل حقیقی تصویر می گردند. به اعتقاد او خیال از حقیقتی با اهمیت برخوردار است. چنانچه در حكایت مذكور ابن عربی درباره آن بانونی واصل گفت: «جن ها را با شكل و بی شكل مشاهده می كرد.» و این بیانگر همان حقیقتی است كه گفتیم.

نویسنده: سلیمان - اولوداغ

مترجم: داوود - وفایی

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب ابن عربی نوشته سلیمان اولوداغ ، ترجمه‌ی داوود وفایی

یادداشت ها

(۱). با این که ۱۷ رمضان ۵۶۰ به عنوان تاریخ تولد ابن عربی تاریخی پذیرفته شده است، اما با استناد به سندی که اخیراً در پژوهش های تاریخی به دست آمده است، زمان بدنیا آمدن او با ۱۰ روز تفاوت ۲۷ رمضان اعلام شده است. (آتش، ۱، i.A و جلد هشتم، ۵۳۳).

(۲). درباره نام و عنوان ابن عربی بحث هایی وجود دارد. نام او را برخی ابن العربی، و برخی ابن عربی می نویسند. مقرّی در این باره می گوید: برای این که با ابن العربی (وفات ۱۱۴۸/۵۴۳) اشتباه نشود، در شرق جهان اسلام او را ابن عربی خوانده اند. اما او در غرب جهان اسلام به ابن العربی شهرت دارد.(نگاه کنید به: نفخ الطیب، بیروت، ۱۹۶۸، جلد۲،۱۷۵) ابن عربی متفکری است که بیشترین دوستان و دشمنان را دارد. دوستانش برای تاکید بر عظمتش از او با عنایتی مانند محی الدین (احیا کننده دین)، شیخ اکبر و ابن افلاطون یاد می کنند. اما دشمنان صفت هایی مانند ماحی الدین (نابود کننده دین)، شیخ اکفر، و زندیق بر او نهاده اند، به اعتقاد همینان ابن عربی از آن جهت که تعالیمی در مخالفت با اسلام مطرح کرده است رقیب پیامبر اسلام محسوب می شود. این است که پیروان ابن عربی را متهم می کنند که گفته اند: محمد عربی (حضرت محمد (ص)) چنین گفت اما محیی الدین عربی چنان …

(۳).ابن عربی، الفتوحات المکیه، قاهره، ۱۲۸۲، جلد ۲، ۲۰، جلد ۱ ، ۲۰۷، ۲۴۸.

(۴). م.آسین پالاسیوس می نویسد که ابن مردنیش حکمرانی مستقل از موحدین بوده است. (نگاه کنید به: ابن عربی: حیاته و مذهبه، قاهره، ۱۹۶۵،۵).

(۵).ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۳۷۷.

(۶).ابن عربی، فتوحات، جلد۲، ۴۷۱.

(۷).ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۵۷۹.

(۸). مقری، نفخ الطیب، جلد ۲، ۱۶۳.

ابن عربی درباره زندگانی خود در کتاب های مختلف مطالبی نقل کرده است. با جمع آوری این مطالب نمی توان در خصوص زندگی و فعالیت های او به طور قطع اظهار نظر کرد. با این حال مطالب مذکور می تواند در روشن شدن خطوط اصلی حیات او و حتی مسایل روحی و معنوی وی مفید واقع شود. ابن عربی در کتاب های زیر به انحاء مختلف درباره فعالیت ها، تجربه های معنوی، و محیط و زمان زندگیش مطالبی ذکر کرده است:

• روح القدس فی مناصحه النفس، دمشق، ۱۹۶۴، مادرید، ۱۹۳۳.

• الفتوحات المکیه، قاهره، ۱۲۸۲، ۱۲۹۳.

• ذخایر و الاعلاق، بیروت، ۱۳۱۲

• فصوص الحکم، قاهره، ۱۹۴۶

• محاضره الابرار و مسامره الاخیار، قاهره، ۱۲۸۲

• مواقع النجوم، قاهره، ۱۳۲۵.

• دیوان، بولاق، ۱۲۷۱.

• التدابیرات الالهیه، لندن، ۱۹۱۹.

آخرین و کامل ترین تحقیقی که درباره ابن عربی در غرب صورت گرفته است توسط michel Chodkiewiez و دخترش cladu Addas بوده است.The Red Sulfur (ترجمه انگلیسی کبریت احمر، اکسفورد، ۱۹۹۳).

(۹). ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۳۱.

(۱۰). همان، جلد ۱، ۳۶۳.

(۱۱). همان، جلد ۴،۶۴۸.

(۱۲). همان، جلد ۱، ۱۹۹.

(۱۳). همان، جلد ۱، ۲۸۹.

(۱۴). همان، جلد ۲، ۹.

(۱۵). همان، جلد ۱، ۲۷۵.

(۱۶). همان، جلد ۳، ۵۸.

(۱۷). همان، جلد ۳، ۶۹۶-۷۰۵.

(۱۸). همان، جلد ۲،۲۲۴

(۱۹). همان، جلد ۴۶، ۲،۴۵۹.

(۲۰). همان، جلد ۱،۲۴۱،جلد ۳، ۴۴۲.

(۲۱). همان، جلد ۴، ۹۵.

(۲۲). همان، جلد ۳، ۵۹-۵۸، .ابن عربی در اجازه نامه ای که به سلطان ملک مظفر داد نام اساتید خود را به ترتیب زیر نوشته است.

اساتید او در قرآن: لخمی (قرآن، قرائت، شریعت، قرآن و قرائت) بازلی (قرائت). ابن عربی حمزه (قرائت).

اساتید او در حدیث: ابن حیرت، عبدالصمد خراسانی، ابن عربی نزد این شخص صحیح مسلم فرا گرفت و آثار مربوط به زهد به ویژه صحیح بخاری را از یونس بن یحیی فرا گرفت. او ترمذی را نزد ابوالشجاع تلمذ کرد. سنن ابو داود را در مکتب ابوالفرج بغدادی خواند و آثار بیهقی را از ابوالخیر قزوینی یاد گرفت. او در علم حدیث از ابوطاهر سیلفونی اجازه نامه ای عمومی دریافت نمود. ابن عربی بخاری، مسلم و ترمذی را همراه با کتاب المحلای ابن حزم خلاصه کرد و در کتاب المصباح سعی در جمع آوری احادیث صحیح نمود. موضوع کتاب های مشکاه الانوار، و اربعون ابن عربی نیز حدیث است. او تا پایان زندگی با قرآن و حدیث محشور بود. او حتی در زمان شهرت نیز از اساتید درس حدیث می گرفت.(نبهانی، جلد ۱، ۱۱۸).

اساتید او در تصوف: او کتاب قشیری را نزد محمد بکری و ضیاء الدین ابن سکینه خواند، و از ابن جوزی برای نقل کتاب صفات الصفوه و آثار دیگرش اجازه نامه دریافت کرد.

(۲۳). ابن عربی، مواقع النجوم، ۱۱۷.

(۲۴). ابن عربی، رساله القدس، ۱۸، فتوحات، جلد ۲، ۸.

(۲۵). ابن عربی، فتوحات، جلد ۱، ۱۹۶.

(۲۶). ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۵۸.

(۲۷). نگاه کنید به: ککلیک، محیی الدین ابن العربی، ۹۱.

(۲۸). آسین پالاسیوس، ۳۵، بارکز، ابومدین، پاریس، ۱۸۸۴.

(۲۹). ابن عربی، فتوحات، جلد ۱، ۳۱۸-۲۸۸.

(۳۰). همان، جلد ۴، ۶۳۴، ابن عربی بعدها این اثر ابن قسی را شرح کرد.

(۳۱). همان جلد ۱، ۲۴۱.

(۳۲). همان جلد ۳، ۴۴۵.

(۳۳). همان جلد ۴، ۲۸۱.

(۳۴). همان جلد ۱، ۳۱۸.

(۳۵). همان جلد ۲، ۶۴۰.

(۳۶). همان جلد ۴، ۹۵.

(۳۷). همان جلد ۲، ۸۲۱.

(۳۸). همان جلد ۴، ۷۰۱.

(۳۹ ). همان جلد ۱، ۲۴۲.

(۴۰ ). همان جلد ۱، ۴۶۳، جلد ۲، ۴۹۱، جلد ۳، ۳۳۸.

(۴۱ ). همان جلد ۱، ۲۲۵.

(۴۲ ). همان جلد ۱، ۱۵۵.

(۴۳ ). ابن عربی ، ذخایر و الاعلاق، شرح ترجمان الاشواق، بیروت، ۱۳۱۲، ۲.

(۴۴ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۲، ۲۰.

(۴۵ ). همان ، جلد ۲، ۵۹۲.

(۴۶ ). همان ، جلد ۱، ۶۲۷.

(۴۷ ). همان ، جلد ۴، ۱۵۲.

(۴۸ ). همان ، جلد ۲، ۵۳۱.

(۴۹ ). همان ، جلد ۱، ۲۴۲.

(۵۰ ). به اعتقاد آسین پالاسیوس ابن عربی ابتدا به مصر و پس از آن به آناتولی رفته است اما به نظر ن. ککلیک او ابتدا به آناتولی آمد آنگاه به مصر رفت. (نگاه کنید به: آسین پالاسیوس، ۶۳، ککلیک ۱۵۲.)

(۵۱ ). ابن عربی ، محاضره الابرار، جلد ۲، ۲۴، قاهره، ۱۳۲۴.

(۵۲ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۶.

(۵۳ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۶.

(۵۴ ). الصفدی، جلد ۲، ۳۰۱.

(۵۵ ). مقری، نفخ الطیب، جلد ۲، ۱۴۶.

(۵۶ ). جامی، نفحات الانس، ۵۵۶، ترجمه آن، ۶۳۲، بورسوی حقی، فصل الخطاب، ۲۸۸.

(۵۷ ). آتش، احمد، دایره المعارف اسلام، جلد ۸، ۵۳۹.

(۵۸ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۶.

(۵۹ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۲، ۵۵۸.

(۶۰ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۲، ۱۰، ۲، جلد ۳، ۵۹۹.

(۶۱ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۴، مقری، جلد ۲، ۱۶۳.

(۶۲ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۴، ۶۳۸.

(۶۳ ). همان، جلد ۴، ۷۱۰، محاضره الابرار، جلد ۲، ۱۹۵.

(۶۴ ). همان ، جلد ۴، ۵۹۶، ۶۰۱.

(۶۵ ). ابن عربی، کتاب الذخایر و الاعلاق، بیروت، ۱۳۱۲، ۳۹.

(۶۶ ). ابن عربی فتوحات، جلد ۴، ۱۰۶.

(۶۷ ). همان، جلد ۱، ۱۲.

(۶۸ ). محاضره الابرار، جلد ۲، ۱۸۰.

(۶۹ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۴، ۶۹۹.

(۷۰ ). همان ، جلد ۳، ۹۱.

(۷۱ ). همان ، جلد ۴، ۶۲۷.

(۷۲ ). همان ، جلد ۲، ۵۹۱.

(۷۳ ). همان ، جلد ۳، ۲۲، جلد ۴، ۱۴۸.

(۷۴ ). برای این فتوا نگاه کنید به : ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۵.

(۷۵ ). مقری، نفح الطیب، جلد ۲، ۱۶۳.

(۷۶). آسین پالاسیوس، ۸۳.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.