چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
اگه "سوسکه" ، "سامسا " بشه !!
"گریگوری سامسا" شخصیت رمان مسخ اثر فراتس کافکا در اولین خط رمان وقتی از خواب بیدار میشه و میبینه که تبدیل به سوسک شده اصلا به وجود خودش فکر نمیکنه . به این فکر نمیکنه که "انسان" بودنِ خود را ازدست داده و با اون دیگه مثل یه سوسک رفتار می شه نه انسان. به این فکر میکنه که اداره اش دیر شده و دیگه نمی تونه صبحونه اش رو بخوره و روزنامه صبحا بخونه و سوار مترو بشه بره سر کار . هشت ساعت کار کنه سوار مترو بشه بیاد خونه و حلقه تکرارو تکرار کنه: تکرار، تکرار،تکرار.......
حالا فکر کن تو خط اول به جای این که "سامسا" بیدار بشه و ببینه سوسک شده اون سوسکه بیدار بشه و ببینه شده سامسا ؛ "یه انسان" . فکر می کنی کدوم یک راضی تره ؟. اون سامسا که شده سوسک یا حالا اون سوسکه که شده سامسا ! . بی شک اون که سامسا شده ، انسان شده و دیگه سوسک نیست و به مقام والای "انسان بودن" ارتقا یافته. اما خودشم میدونه که دیگه نمی تونه مرتب از این خونه به اون خونه بره چون ادارش دیر میشه . نمیتونه از این محل به اون محل بره چون اون وقت باید مرتب پرونده بچشو از مدرسه بگیره ! . اگه تا دیروز هر کار دلش می خواست می کرد و هر جا دلش می خواست می رفت دیگه امروز اینطوری نیس چون حالا یه انسان متمدنه که باید به قانون احترام بذاره . اگه تا دیروز هر جا هرچی گیرش میومد می خورد ، امروز بابت هر چیزی باید پول بدهد و اگه می خواد پول داشته باشه باید کار کنه . اما مهم نیست که کارش چیه یا چقدر دوس داره که به این کار بپردازه ، مهم فقط اینه که یه پولی ازش در بیاد که گشنه نمونه و بتونه به حیات نباتیش ادامه بدهد . البته این نکته را نباید فراموش کنه که اگه بعضیا کار نمی کنن و پول دارن به اون ربطی نداره چون باید بهش تلقین بشه که اونا حتماً با لیاقت ترن .
اون دیگه نمی تونه راحت سوار قطار بشه و خودشو تو انبار قطار زیر کاه های گرم و نرم قایم کنه و به یه کشور دیگه بره چون اون موقع باید ۲ سال بره سربازی تا آدم بشه! بعدشم سوسکای زیادی را تو راه پله های اداره های جورواجور با پاش له کنه تا بتونه گذرنامه و پاسپورت بگیره !. می دونه دیگه نمی تونه هر جا دلش خواست خاله سوسکه رو ماچ کنه چون اون موقع می گن زده به سرش . خلاصه بگم اگه تو خط اول بر عکسش اتفاق می افتاد و اون سوسکه ، سامسا میشد اصلا رمان مسخ به وقوع نمی پیوست چون قبل از این که رمان جون بگیره سوسکه پشیمون می شد که چرا سامسا شده و آزادیشو از دست داده .
اگه تا دیروز چهار تا دیوار بلند خونه دورش بودند و می تونست از اونا بالا بره امروز بیش از اون دیوارایی دور اونا احاطه کردن که نه دیده می شن و نه می تونه از اونا بالا بره چون همیشه یه کسایی بالای دیوار نشستن که مانعش می شن و همینکه به بالا رسید اونا می ندازن پایین . حالا اگه اون دوباره سعی کنه ، دوباره میندازنش پایین . و اون موقع است که به خودش میاد و میبینه به سرنوشت ‹‹سیزیف›› دچار شده ؛ ‹‹پوچی››.
آرشیو: خسرو صادقی بروجنی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست