یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

سوی ناشناخته غزل


سوی ناشناخته غزل

نمونه های ذکر شده در متن مقاله از غزل معاصران حاصل تورقی بسیار سریع و زودگذر است و طبیعی ست که نام های ارجمند دیگری از قلم افتاده باشد البته ذکر نمونه ها تنها جهت تقریب ذهن و نیز سفارش یکی از دوستان بوده و اصل نوشته هرگز مدعی ورود به جزئیات غزل امروز نیست که آن فرصتی دیگر می طلبد و شاید قلمی دیگر

نمونه‌های ذکر شده در متن مقاله از غزل معاصران حاصل تورقی بسیار سریع و زودگذر است و طبیعی‌ست که نام‌های ارجمند دیگری از قلم افتاده باشد. البته ذکر نمونه‌ها تنها جهت تقریب ذهن و نیز سفارش یکی از دوستان بوده و اصل نوشته هرگز مدعی ورود به جزئیات غزل امروز نیست که آن فرصتی دیگر می‌طلبد و شاید قلمی دیگر.

من کتابی سراسر در بارة پدیدة رجعت به سوی بی‌شکلی و‌هاویه‌گونی که در تاریخ همة هنرهای مدرن به چشم می‌خورد خواهم نوشت/میرچا الیاده(۱)

این گفتار در ضمن این‌که قصد دارد رهیافتی دیگرگون به تغییرات ماهوی ناشی از پدیداری شکل مدرن در بستر شعر فارسی بیابد، به یاری این رهیافت و در توازی آن نیز قصد می‌کند که فرایند آفرینش فرمی شعری چون غزل را بار دیگر بکاود.

شعر نو نیمایی و پس از آن شعر سپید در ذیل شعر مدرن و به طریق اولی هنر مدرن طبقه‌بندی می‌شوند.در ظاهر تقابل آشکار میان قوالب سنتی نظیر غزل و شعر نو نیمایی غیرقابل‌انکار است. هرچند در شعر نو وزن هم‌چنان حضور دارد، اما بعدها جای وزن را اختصاصاتی دیگر می‌گیرد که به گمان مدعیان چنین رفرمی جای‌گزینی شکلی به جای شکل دیگر است. این مدعا را دیگربار به ترازوی سنجش باید که برکشید و عیار آن دانست. اقبال شاعران نیمایی به کم و زیاد کردن افاعیل عروضی در ساده‌ترین شکل به گمان مدعیان آن پیروی از سیاق طبیعی کلام و جریان طبیعی احساس است. بگذریم که احساس در نقد کلمة کاملاً مبهمی است.

سؤال این است که چگونه است که سیاق طبیعی و آهنگ ذاتی آن‌چه شاعر نیمایی می‌طلبد و در می‌یابد از وضعی به‌سامان می‌گریزد و شکلِ زین‌پیش تثبیت‌یافته را برنمی‌تابد. باید پرسید این وضعیتی‌ست متمایل به استعلا یا حالتی‌ست از افزایش بی‌نظمی؟ شاعر نیمایی از وزن یکسان می‌گریزد و در این واقعیت کسی شک ندارد، اما چرا؟ آیا وزن یکسان مثلاً در غزل سازه‌ای توانا در برانگیختن توانایی‌های اصیل شاعرانه نبوده است؟ در پاسخ، مدعا این است که: نه، نمی‌تواند، زیرا سخن روزگار ما چنان گسسته می‌نماید که در چارچوب وزن نمی‌گنجد.

سخن ایشان از منظری صحیح است و از همان منظر حقیقتی بس دهشتناک را آشکار می‌سازد. زیرا به صراحت بیان می‌دارد که ایشان از شکل می‌گریزند و می‌پندارند شکلی دیگر می‌آفرینند و هنوز نیافریده شکل تازه‌ساز را نیز دیگربار در هم می‌شکنند، زیرا که شکل به سبب طبیعت بنیادینش که همانا مثال آفرینش است خاطره‌ای دور و گریزان از زمان بی‌زمان و صبح نخستین در ایشان زنده می‌سازد، یعنی شکل در جهانی بنیادین و آرمانی محل ظهور می‌یابد. از این منظر پذیرفتن شاکلة صوری تمهیدی‌ست برای رهایی از چنبرة زمان و فرسودگی ناشی از آن. در واقع شکل یافتن هرچیز و برای مثال مجموعه‌ای از کلماتف بازآفرینی و خلقتی دوباره و فراشدی خدایی‌ست. در آفرینش فرمی شعری هم‌چون غزل، عناصر بنیادین که به اقتضای اصل تکامل در زوج‌های قابل‌تأویل دسته‌بندی می‌شوند، طی فرایند دیالکتیک پارادوکسیکال خویش، خواننده را به سرچشمه‌های آغازین فرامی‌خوانند و خواننده تحت‌تأثیر تأویل مندرج در این فرایند، در ناخودآگاه خویش تصویری از ازل و زمان بی‌زمان باز می‌یابد و در ساحت ذهن بازگشتی جاودانه را تجربه می‌کند. از این منظر رفتار شعر در شاکلة صوری غزل به جادو بیشتر شباهت می‌برد تا کارکرد خطی کلام.

سخن میرچا الیاده که با آن آغاز کردیم در این معنا محل تأمل است که گفت: «روشن است که زبان شعری منسجم برای کسانی که هرگونه شکل را پس می‌زنند زیرا شکل یاد و خاطره‌ای ولو مبهم از عالم روحانی‌ست که دیگر به آن ایمان ندارند هیچ جاذبه‌ای ندارد و پذیرش شکل به معنای استقرار دوباره در جهانی منسجم و درخود به‌سامان و صاحب معنی‌ست، یعنی تحقیقاً استقرار در جهانی که امکان وجود آن را امروزه نفی می‌کنند.» (۲) از این‌سان عمل شاعر امروز در گریز از وزن معنایی قهقرایی می‌یابد و به قول الیاده به فضای‌هاویه‌گون و بی‌شکل تمایل پیدا می‌کند، به فضای تهی. این تعبیر همچنین متضمن این معناست که کمالاتی که طی فرایند آفرینش بر اشیا و موجودات اعطا شده، باز پس گرفته می‌شود. یعنی بازگشتی که از طور دیگری‌ست و در ژرفا سقوط می‌کند.

آن‌چه شعر مقید به وزن عروضی نظیر غزل، متعهد بیان آن می‌شود بسیار شبیه با کارکرد اسطوره است. آن‌چه از اسطوره می‌طلبیم حکایت جاودان از حکمت جاودان است. حکایتی که نه تاریخ دارد و نه مکان. در این حکایت با زمان و مکان قدسی و در یک کلام با نوع سر و کار داریم و نه شخص. بنابراین کارکرد اسطوره‌ای غزل، آن نیست که در صورت آن مصادیق اسطوره‌ای را به نمایش بگذاریم که همانا چنین عملی محبوس ساختن اسطوره و ساقط کردن آن از عمل‌کرد اصیل و زایندة اسطوره است. بل‌که منظور آن است که غزل خود از حیث شاکلة صوری حاوی کارکرد اسطوره است.(۳) این کارکرد از سویی دیگر نشانه گرفتن سوی ناشناخته است.

سوی تاریک شعر در حقیقت هم‌جهت با کارکرد اسطوره‌ای‌ست. وزن در این منظر همان هدیة خدایان است و انگیختاری بسنده و متعالی به منظور حکایت اسطوره‌ای. و طبیعی‌ست اگر شاعری نتواند این انگیختار تعالی‌گرایانه را به خدمت گیرد، ناتوانیِ شاعر است و نه شاکلة صوری.

غفلت از این معنا پیش از آن‌که خبط شاعران باشد، ناشی از اقبال عمومی در دوران اخیر به ثبت و ضبط و بررسی کمّیِ جهان و انسان است. سلطة کمیت که به تجزیه و تحلیل زبان منجر شده است از توجه به کیفیات جهان و ترکیب خلاقانة شعر می‌کاهد. این سیر قهقرایی از کیفیت به کمیّت به گم‌گشتگی ردپای ربط کیفیتِ هم‌گون و متناسب با کمیت پرداخته‌شده در لباس غزل انجامیده است. پس از این چرخش به سمت کمیت و تجزیة عناصر ساختاری، شعر در حلقه‌ای به تکرار می‌انجامد؛ زیرا نسبتی با کیفیتی که پیشتر آیینه‌دار و بل‌که خود آن کیفیت بوده است نمی‌یابد.

توازن میان کیفیت و کمیت در حوزة شعر سنتی به روشنی همان وزن است. زیرا «شعر نتیجة تحمیل اصل عقلانی و روانی بر ماده یا جسم زبان است» (سیدحسین نصر)(۴). در نتیجة این تحمیل تناسبات کیهانی معادلی در عالم کلام می‌یابند و بهتر است بگوییم کلام با اصل و اساس خود در عالم برین نسبتی صریح برقرار می‌کند و از طریق برقراری و جاودانگی اصل برین و متعالی منبعث از آن، خود به جاودانگی و برقراری می‌رسد. و این راز حیات دیرپای شعر اصیل است. که مخاطب اصل برین قرار می‌گیرد:

پرم چون حباب از هوایی که نیست

به بالندگی در فضایی که نیست

بسا ناخن آزردم اندیشه را

به کاویدن ژرفنایی که نیست

شکستم طلسمات آیینه را

پی رؤیت ماورایی که نیست

محمد رضا روزبه (۵)

ز جان به معنی زیبایت ای پرنده درود

که زندگی ز تو بیتی بلندتر نسرود

چنان پری به فلک کآدمی گَه انگارد

گرفته نکته زمین بر ریاض چرخ کبود

پرنده گفت: دریغا که هیچ‌کس نرسید

به مرزهای رهایی به باغ‌های خلود

نوذر پرنگ (۶)

گریختن از وضعی به‌سامان و متضمن معنا به سیاق آنچه الیاده می‌گوید، تناسب تام و تمام با وضع بشر امروز دارد. حقیقت آن است که انسان امروز با این گریز در بی‌شکلی می‌خواهد در ساحتی متناسب با وضعیت امروزین خود قرار گیرد. شاعر امروز که گرد خویش می‌چرخد و بی‌نظمی می‌بیند، متعهد بیان آن در لباس شعر می‌شود و کلام او در تناسب با موقعیت واقعی اوست.

تهی ساختن متون از معنای بنیادین و اصیل و سعی در این‌که شعر به دشواری در فهم بگنجد و نیز خلق وضعیتی نامفهوم و موهوم بیش از آن‌که قصد خودخواستة شعر و حاکی از ارادة او باشد بازتابی‌ست از وضعیت امروزین انسان و این تمایل بی‌فرجام که آفرینش را انکار کند.

این عمل عملی‌ست ضداسطوره‌ای و هنر مدرن و در ذیل آن شعر مدرن از این دیدگاه ضداسطوره است؛ زیرا حیات آن در گرو انکار عمل‌کرد متعالی اسطوره است. ضداسطوره ما را به بی‌شکلی، بی‌نظمی و انکار آفرینش فرا می‌خواند و از آن‌سو در تضاد با آن‌چه به‌هرحال آفریده، به سرعت ضعف می‌یابد و می‌میرد و از خاکسترش ضداسطوره‌ای دیگر برمی‌خیزد که خود نیز به اقتضای تضادی که در خویش می‌پروراند عمر کوتاهی خواهد داشت.

وزن، فضایی به‌سامان است و به‌سامانی یعنی مجال پدیداری شکل. آفرینش شکل به سبب یکدیگریافتگی کلمات رخ می‌دهد که جای خاص خود را در فضای به‌سامان در طی روند فراروندگی از خویش می‌یابند که خود فرجامی الهی‌ست. آن‌چه در این فراروندگی بیش از همه ضامن تعالی‌ست، همان کیفیت کیهانی مندرج در کالبد وزن است که هرگز به کالبد نحوی متصلب فرو نخواهد کاست. هرچند تکوین فرمی هم‌چون غزل به سبب برخورد عناصر شاکلی آن و دیالکتیک مستتر در آن خود از مراتب تعین شاعرانگی کلام است. در واقع این ساختار آهنگین در فضایی متوازن چنان در پویش ناسازه‌های مندرج در خود‌، از خود فرا می‌رود که در چشم اهل خویش در عین ظهور مستور می‌نماید. یعنی هرگز بر محتوا غلبه ندارد و بهتر است بگوییم فاصله‌ای و تفاوتی میان محتوا و شکل نمی‌یابیم و به نقطة تلاقی صورت و معنا می‌رسد.

در این مقام شاعر که مخاطب چنین الهامی قرار گرفته هرگز تصور تصلب و تنگی جا نمی‌برد و وزن برای او حجاب نخواهد بود، بل‌که خود به‌مثابه شاهراهی‌ست که شاعر را به کیفیات جهان رهنمون می‌شود. این رفتار وزن تا آن‌جا درونی و ذاتی می‌شود که دیگر چون محدودیت به چشم نمی‌آید و به تعبیر‌هایدگر «شفاف» می‌شود. هم‌چنین این شفافیت مقارنه‌ای با تعریف عناصر مثالی چون آب و آیینه می‌یابد که در حکم گذرگاه‌های میان جهان‌ها می‌باشند. از سوی دیگر شفافیت وزن ملازم انکشاف وجود در کلام است؛ کاری که تنها در توان شاعران است و این انکشاف همان است که به پویش انسان جهت و معنا می‌بخشد.

بدین‌سان شاعر مخاطب عالم قدس قرار می‌گیرد زیرا شعر پاسخی‌ست به ندای خدایان که اول‌بار او را مخاطب خود قرار داده‌اند و از او خواسته‌اند که هم‌آوای‌شان باشد:

سبزیم و تازه این نفحات از کدام‌سوست

جوش شهادتیم حیات از کدام‌سوست

این سفره‌های منتشر از جنس فصل نیست

یعنی نزول این برکات از کدام‌سوست

ای ساکنان قریة سرسبز انبساط

این بی‌شمار رشته قنات از کدام‌سوست

غرق ترانه‌ایم خدایا در این سکوت

اشراق این‌همه کلمات از کدام‌سوست

زکریا اخلاقی (۷)

اگر با این منظر به پیشواز سخن «بارت» برویم که از مرگ مؤلف می‌گوید، می‌توانیم به تطهیر این اصطلاح برآییم.

انکشاف وجود در کلام به حضور و ظهور می‌انجامد، اما این حضور حضور «او»ی ناشناخته نیست، بل‌که حضور انسان است. در واقع انسان است که در غیبت است. مستوری از آن انسان است و نه حقیقت. از این‌گونه خواهیم دید که شاعر در کلام و شعر خویش ظهور می‌کند و شهادت می‌دهد و در این شهود و در ملازمت بازیافت خویش، در خویش می‌میرد که همان مرگ مؤلف است که جنبه‌ای تعالی‌گرایانه می‌یابد. با شهادت خویش نفی کمّیت می‌کند و اثبات کیفیت و نفی کمیت مرگ مؤلف به معنای مادّی آن است.

از این‌رو وزن که ملازم هماهنگی کیهانی مربوط به آن است محمل ندای قدس می‌شود و چنین ندایی دربردارندة حکایت و ضدحکایت است و در مقام حکایت‌گر عالم قدس به استعلای کلام، یا بهتر بگوییم مقام یافتن کلام در جایگاه قدسی خود می‌انجامد. اما برای شاعر هم‌چنین معنای نوعی فروافتادگی و استغراق می‌دهد، فروافتادگی در ناشناخته. یعنی او نمی‌داند این ساختار کیهانی در پویش دیالکتیک خود او را به کجاها خواهد برد.

به چنگ می‌فشرم ماسه‌های ساحل را

که جان دهم کلماتِ نشسته در گل را

سوار قایق، با بادبانی از کلمات

نشسته‌ام سفر آخرین منازل را

و پلک‌های خودم را بریده‌ام از شوق

که چشم برننهم وسعت مقابل را

به بارگاه تو زانو نهاده می‌نوشم

هوای گم‌شدة باغ‌های بابل را

محمدسعید میرزایی (۸)

ساده‌تر بگوییم، انتخاب وزن پیش از تولد شعر یا بازآفرینی آن در کلام (حکایت از وجود) در طیف مقولات اختیاری شاعر جای ندارد. این حقیقت وزن را که دیگر چیزی جز کلام نیست ناشناخته می‌سازد و شاعر در این ناشناخته فرو می‌افتد. و فرو افتادن در ناشناخته یعنی احاطه شدن توسط آن و شاعر در طی بازآفرینی امر قدسی ناشناخته را می‌کاود و به‌توسط شناخت بی‌واسطة حاکی از کاوش ژرفا، از خود فرا می‌رود. فراروندگی از خود، گذشتن از سیطرة کمیت و راه‌یابی به کیفیات عالم است.در واقع شاعر به مدد وزن، که در نگاه اول کمّیت می‌نماید از کمیت درمی‌گذرد و در کیفیت فرو می‌افتد. تمثیل بودا و نیلوفر را به یاد می‌آورد که بر آب تکیه می‌زند تا در فضایی آزاد و رها بشکفد.

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی

بلند می‌پرم اما نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطة که پر شده است

از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیرها بدل اسم اعظمند همه

از او و ما که منم، تا من و شما که تویی

رها ز چون و چرا و برون از این من و ما

کسی نشسته در آن‌سوی ماجرا که تویی

نهادم آینه‌ای پیش‌روی آینه‌ات

جهان پر از تو و من شد، پر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده‌ای

نوشته‌ها که تویی، نانوشته‌ها که تویی

حسین منزوی (۹)

اما آن‌چه در شعر بی‌وزن رخ می‌دهد خلاف این پویش استعلایی‌ست. در این‌جا شاعر از فضایی بی‌شکل و‌هاویه‌گون می‌آغازد و پس از سیر کمّیات در لباس کلمات مجرد و نابه‌سامان در خود پایان می‌یابد و می‌میرد. بدین‌سان از سیطرة کمیت به لحاظ عدم توانایی در مهار آن نمی‌تواند بگریزد؛ زیرا خود معترف است که وزن او را محدود می‌سازد. از سوی دیگر به سبب گریز از شکل، مورد خطاب وجود که مقابل عدم است قرار نمی‌گیرد. زیرا می‌داند شکل خاطرة وجود است در خانة جان شاعر. شکل یادواره و زنده‌کنندة اندوه بشری‌ست در دوری از حقیقت. او از این خاطرة دور و گریزان می‌گریزد، زیرا می‌پندارد دنیای گسسته‌ای که او را فراگرفته، محل حضور مآثر سلف نمی‌تواند باشد. اما این دوری جستن و فراموش کردن، همیشگی نیست.

بنابراین بسیار دیده می‌شود که نیاز اصیل و بنیادین بیان مستوری انسان از حقیقت و این‌که مورد خطاب وجود قرار گیرد، گاه‌گاه شاعرانی را که پروندة شعری آن‌ها بیشتر از جنس شعر سپید و بی‌وزن است، به وادی غزل می‌کشاند. آن‌ها در این میدان منظری دیگر می‌یابند و جنس سخن‌شان تفاوتی شگرف خواهد داشت با عادت مألوف شعر بی‌وزن:

چه آغازی چه آغازی که رازی داشتم با تو

در این دنیای سرگردان منم گم در گمان یا تو

رها در باغ رؤیاها در آدم آمدم دیدم

دلم در مشت مشتاقان در آغوش معما تو

لب از لب وانکرده آتشی افروختی در شب

شکفتی چون گلِ آیینه در باغ تماشا تو

ندیدم آبشاری در جهان از گریه زیباتر

که پنهان بود ماهی در من و آیینه اما تو

شهرام مقدسی (۱۰)

محمد سنجری

پانوشت‌ها:

۲و۱ـ اسطوره و رمز در اندیشة میرچا الیاده/ جلال ستاری/ نشر مرکز/ ص۳۶

۳ـ نگاهی به کارکردهای اسطوره‌ای شعر سنتی فارسی/ محمود سنجری (سینا)/ مجلة شعر/ شماره ۳۱ /صص ۶۷ـ۶۹

۴ـ متافیزیک، شعر و منطق در سنت‌های شرقی/ سیدحسین نصر/ ترجمة احمد ابومحبوب/ مجلة شعر/ شمارة ۳۳/ ص ۲۳

۵ـ حرف‌هایی برای نگفتن/ محمدرضا روزبه/ نشر قو/ ص ۲۰

۶ـ فرصت درویشان/ نوذر پرنگ/ نشر پاژنگ/ ص ۱۶۵

۷ـ تبسم‌های شرقی/ زکریا اخلاقی/ حوزة هنری/ ص ۶۵

۸ـ الواح صلح/ محمدسعید میرزایی/ نشر همسایه/ ص ۱۸۸

۹ـ از ترمه و تغزل/ حسین منزوی/ روزبهان/ ص ۲۵۲

۱۰ـ نقل شفاهی از شهرام مقدسی.



همچنین مشاهده کنید