پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا

اگزیستانسیالیسم و فیلسوفان اگزیستانسیالیست


اگزیستانسیالیسم و فیلسوفان اگزیستانسیالیست

فلسفه ی کلاسیک با هگل به پایان رسید, زیرا از آن پس دیگر ساختن دستگاه های فراگیر فکری که همه چیز را به گونه ای هماهنگ, معقول و مشروع در برگیرد, به کار ابلهانه ای تبدیل شده است

فلسفه ی کلاسیک با هگل به پایان رسید، زیرا از آن پس دیگر ساختن دستگاه های فراگیر فکری که همه چیز را به گونه ای هماهنگ، معقول و مشروع در برگیرد، به کار ابلهانه ای تبدیل شده است. چنین کاخ هایی هنوز شگفت آورند، اما دیگر کسی نمی تواند در آنها زندگی کند. خوشایندی و و اقعیت وجود انسان، خطرها و پیروزی های آن، تلخی ها و شیرینی های آنرا باید در بیرون و در میان خیابان جستجو کرد.

یکی از فلسفه های دوران اخیر که از فلسفه ی هگل منشعب شد و توانست چنین جایگاهی پیدا کند ، بی شک فلسفه ی اگزیستانسیالیسم است که بیشتر به مدد آراء ، اندیشه ها و تلاش های کسی چون ژان پل سارتر به خیابان ها و کافه ها کشیده شد و در واقع از کلاس های خشک و رسمی درس فلسفه وارد بطن جامعه شد .

● تاریخ :

فلسفه ی اصالت وجود یکی از شایع ترین نهضت های فلسفی مغرب زمین است . مبانی ایدئولوژیکی این نهضت فکری در نظریات اصالت نمودی ادموند هوسرل فیلسوف ایدئالیست آلمانی و کیرکگارد فیلسوف دانمارکی نهفته است .

گفته شده که قبل از کیرکگارد مقدمه این فلسفه در افکار متفکرانی که رنگ دینی داشتند مثل پاسکال می توان دید .

کتاب اندیشه های پاسکال سعی دارد چگونگی کوشش بشر برای فراموش کردن وضع و موقعیت خود را از طریق انحراف و فلسفه نشان دهد . فلسفه صرفاً می تواند ما را به شک گرایی برساند که ما باید خود را از شک گرایی با استفاده از شناخت شهودی حقیقت محفوظ بداریم . ما در جستجوی سعادتیم اما آن را جدای از دین نخواهیم یافت .

دیدگاه های پاسکال به سختی تشکیل یک کل منسجمی را می دهند . پاسکال دیدگاه خاصی در مورد مذهب داشت یه این معنی که تنها ایمان است که شناخت بر آن استوار باشد و نه چیز دیگر. دیدگاه دینی او کاملاً علیه فلسفه است . در دوران معاصر پاسکال به خاطر تصویری که از وضع و موقعیت بشر ارائه کرده است مورد توجه متفکران اگزیستانسیالیسم قرار گرفته است .

● کلمه :

اصطلاح " اگزیستانسیالیسم یا وجود " هستی ناآگاه و درونی انسان را به معنی شکل متمایزی از وجود بالفعل اشیاء و عالم تلقی می کند . به این معنی اگزیستانسیالیسم به آن صورت که وجودی های غربی معتقدند در لحظه های بحرانی نظیر لحظه ی مرگ تجلی می کند ، نمایان می شود .

داستایوفسکی می گوید : اگر خدا- واجب الوجود- نباشد ، هر کاری ممکن است .

این سنگ بنای اول اگزیستانسیالیسم است . در واقع اگر واجب الوجود نباشد هر کاری مجاز است . پس انسان وانهاده شده است . زیرا بشر ، نه در خود و نه در بیرون از خود ، امکان اتکا نمی یابد . باید گفت که بشر، از همان گام اول ، برای کارهای خود عذری نمی یابد ، وسیله ای نمی یابد تا مسولیت وجود خود را بر آن بار کند .

ارائه تعریفی جامع از اگزیستانسیالیسم عملاً محال است . ولی می توان به یک مضمون که اگزیستانسیالیسم را از صور سنتی تر فلسفه متمایز می کند ، اشاره کنیم . و اینکه تاکید اصلی فلسفه ی وجود بر انسان است . این به این معنا نیست که این فلسفه لزوماً انسان مدارانه است ، بلکه فقط به این معناست که وقوف دارد بر این که آدمی کلید فهم عالم است و نخستین پرسشی که فلسفه باید به آن بپردازد این است که آدمی چیست ؟

سارتر معتقد بود که وجود گرایی انسان گرایی است . مقصودش این بود که فلاسفه اگزیستانسیالیست انسانیت را مبدأ کار خود قرار می دهند .

دلمشغولی و توجه کلی وجود گرایی ارائه شرح و روایتی است از این که وجود داشتن در مقام انسان در جهان چگونه است و به چه می ماند ؟ هر چند اجماع و اتفاق رأی کاملی در این باره وجود ندارد که این شرح و روایت باید چه محتوایی داشته باشد : هم بی خدایی سارتر و هم تفکر دینی مارسل و بوبر در اندیشه وجود گرایی جای داده شده اند .

علی اصول مبانی نظری این فلسفه بر حمایت از هر نوع اندیشه ضد عقلی استوار است . به عبارت دیگرجهان درونی خود تنها به یاری اشراق و نور باطن قابل دریافت است . آزادی به معنای این فلسفه با یک دید اصالت ارادی بررسی می شود . پیداست آزادی به این معنی مستلزم انکار وابستگی آن به ضروریات عینی است . اگزیستانسیالیسم اعلام می دارد در صورتی که خدایی وجود ندارد‌، اقلاً موجودی هست که وجود او قبل از جوهر اوست .

اگزیستانسیالیسم در برابر این عقیده که ماهیت یا جوهر انسان ، شخصیت و سرنوشت هر کس را تعیین می کند ، معتقد است که :

هستی هر کس واقعه ای منحصر به فرد و مقدم است . ماهیت یا ذات هر کس محصول تدریجی و دائم التغیر هستی او در جریان زمان است . در اگزیستانسیالیسم هایدگر و سارتر ، هستی انسان پس از مرگ خدا هم مورد مطالعه قرار می گیرد یعنی تنهایی و اضطراب فرد در جهانی تهی از رهنمود الهی و ارزش اخلاقی .

این فلسفه به تحقیق در حیات فردی و جهان درونی شخص می پردازد ، و از طرف دیگر ، به مدعیات و دستورات علم کمال بی اعتنایی را دارد و آنها را نسبت به مصالح دقیق فلسفه بیگانه می داند . این فلسفه اشکال گوناگون دارد و بعضی مخالف بعضی دیگرند . هر چند آنان روش واحد به کار می گیرند و خاستگاه آنها یکی است ، اغلب به نتایجی کاملاً ناسازگار و غیر موافق می رسند . بعضی مانند کیرکگارد متدین و خداپرست هستند ، حال آنکه برخی مثل نیچه و سارتر خدا را منکر هستند . با این وجود همه طرفدار اگزیستانسیالیسم هستند .

وجه مشترک این دو گروه تنها این است که همه معتقدند وجود مقدم بر ماهیت است ، یا به عبارت دیگر ، فلسفه را باید از درون گرایی آغاز کرد . ماهیت یعنی مجموعه اسلوب ها و دستورالعمل و کیفیاتی که ایجاد شیء و تعریف آن را میسر می سازد مقدم بر وجود است .

از نظر فیلسوفان ، فرد بشری مفهومی را که در اندیشه خداوند وجود دارد تحقق می بخشد ( یعنی بشر آزاد نیست ) . بشر ، ابتدا وجود می یابد ، متوجه خود می شود ، در جهان سر بر می کشد و سپس خود را می شناسد ؛ یعنی تعریفی از خود به دست می دهد .

اگزیستانسیالیسم هیچ گاه نمی خواهد انسان را در نومیدی غوطه ور سازد . اما اگر بنا به گفته ی مسیحیان ، هر اندیشه ای که واجب الوجود را باور نداشته باشد ، نومیدی تلقی می شود ، در این صورت اساس کار این فلسفه بر نومیدی است .

اگزیستانسیالیسم فلسفه ای الحادی بدان مفهوم نیست که همت خود را سراسر وقف اثبات بطلان واجب الوجود - خدا - کند ، بلکه به مفهوم صحیح تر ، اعلام می کند به فرض بودن واجب الوجود نیز ، کار دگرگون نمی شود .

اما قاتلان به اصالت وجود معتقدند که نفی وجود خدا هیچ تاثیری در سایر امور ندارد ، زیرا می توان همان موازین امانت ، ترقی و انسانیت را دوباره به دست آورد و در ضمن از قید این مفهوم کهنه رهایی یافت تا خود به خود و بی سر و صدا راه زوال و نابودی بپیماید .

اگزیستانسیالیست ها از اینکه در یک جهان ناممکن ِ ممکن خود را عاطل و باطل و متروک می یابند و از اینکه یتیمان بی پناهی هستند که از تسلای مادرانه عقل و ضرورت محرومند ، به دلتنگی می نالند .

● فیلسوفان اگزیستانسیالیست:

در اینجا به اختصار به آرا و اندیشه های مهمترین و معتبرترین فلاسفه ی اگزیستانسیالیست می پردازیم . این فلاسفه به ترتیب عبارتند از نیچه ، کیرکگارد ، هوسرل ، هایدگر ، سارتر ، یاسپرس ، مارسل و بوبر که هر کدام در این حیطه نظریات و اندیشه هایی مهم و خاص را مطرح کردند .

● " فردریک نیچه "

نیچه کشف کننده ی ژرفای روان انسان است. او دو وسیله ی بیان کهن در فلسفه را نو کرد : یکی افوریسم یا سخنان کوتاه و پر معنا ، یا در لفظ اندک با معنای بسیار و دومی شعر . از این دو مفهوم ، نوعی از فلسفه و چهره ای نو از فیلسوف پدید آمد . او یک قانون دهنده است . این همان چهره ی فیلسوف پیش از سقراط است که به جهان معنا می داد ، ارزش می نهاد و ارزش می گرفت . نیچه بر آن است که این راز فلسفه پیش از سقراط را باید هم در آغاز گم شده پنداشت . از آنجا که فلسفه باید چون یک نیرو اندیشیده شود و از آنجا که قانون نیروها بر این است که اگر نقاب نیروهای پیشین بر چهره آنها نرود ، نتواند ظاهر شوند . با گم شدن راز فلسفه ، تحول فلسفه در تاریخ ناگزیر با دگرگونی ذات او همراه شد ، یعنی فلسفه در دام نقابی که بر چهره داشت گرفتار آمد و ضد خود بپا خواست .

بخش اعظم کار خلاقه ی او شامل فلسفه ی تجربی ی کوشش های انسان در زمینه ی نوعی دفاع از حیات است که نیچه آن را از خود آغاز می کند . نیچه برای این کار ناگزیر به کاوش مساله ی وجود انسان ، تا اعماق بدایت آن ، می پردازد و از این حیث با پیشوایان اگزیستانسیالیستی نظیر کیرکگارد ، هایدگر و سارتر مربوط می شود . لیکن در حالی که مردانی چون کیرکگارد ، یاسپرس و مارسل معرف جنبه ی مذهبی اگزیستانسیالیسم هستند ، نیچه منادی نوعی اگزیستانسیالیسم است که هر گونه اندیشه وابستگی ی وجود انسان و انسانیت را به عالم علوی مردود می شمارد .

به تعبیری نیچه از آنجا که مسایل فلسفه اش را نه از بحث های مکتب ها که از کشمکش های زمانه می گیرد ، یک اگزیستانسیالیسم است . هدف او از فلسفه عبارت بود از تبدیل خود به گونه ای ژرف به نماینده ی زمانه ی خویش ، و از میان برداشتن مسایل آن در خویشتن در انظارهمه ، هدفی که نه دستگاه ها یا آموزه ها که تیزی بیداری ، ژرف نگری فهم ، نوعی جهت یابی و شتاب دادن به امکان های نوین را می آفریند .

نیچه فیلسوفی بود که هم بر فلسفه ی " هگل " و هم بر تاریخگرایی historicism آلمان شورید . او پیشنهاد کرد که به جای دلبستگی بی جان و رمق به تاریخ و به آنچه او اخلاق بردگی مسیحیت نامیده به خود زندگی دل ببندیم . نیچه خواستار دگرگونی تمامی ارزش ها شد تا ضعیفان سد راه نیروی حیات توانگران نشوند . مسیحیت و فلسفه ی سنتی ، به گفته او ، هر دو از جهان واقعی رو گردانده اند و به افلاک یا عالم مثال پرداخته اند . پس آنچه تا کنون جهان واقعی پنداشته شده در حقیقت شبه جهانی بیش نبوده است .

نیچه تمام ادیان جهان را نفی میکرد ، اصول اخلاقی دنیای قدیم را با تفکر ابرمرد محکوم ساخت . ابرمرد نیچه زاییده ی اراده ی انسان و بالاتر ازهمه ی ارزش ها و خوب و بد هاست .

نیچه می گفت : با جهان راست باش . به سخن کسانی که وعده های آسمانی می دهند گوش مسپار .

او مسیح را حرمت می نهد ولی منکر است که برای قرن ما معنایی داشته باشد . حکم مسیحی که دنیا را زشت و بد می شمارد ، دنیا را واقعاً زشت و بد کرده است .

نیچه نیهلیست بزرگی ست و این مدعای خود اوست . او زندگی را از سنخ روان شناسی نمی داند زیرا حیات در تفکر با درد و دوران، بستگی و ارتباط لاینفک دارد . در نظر او ، اراده به قدرت است و این اراده در بازگشت جاویدان همان صورت تحقق پیدا می کند و اراده به نام این دور و دوران سخن می گوید . بشر وقتی وجود موجود را به عنوان بازگشت جاویدان همان تلقی می کند از کینه توزی نجات یافته و از پل گذشته و به کمال بشری رسیده است .

● " سورن کیرکگارد "

جوهر و اساس ناراحتی کیرکگارد رنگ دینی دارد . او معتقد است فکر باید به طرف زندگانی درونی و وجود شخصی متوجه باشد تا به چیزی دسترسی پیدا کند که به راستی حائز اهمیت است . آنچه کلی ، جهانی ، خارجی و غیر شخصی ست ، به حقیقت خیانت می کند . کیرکگارد مثل نیچه منطق و تاریخ هگل را شدیداً مورد انتقاد قرار داد و اظهار داشت که اگر نوعی هیئت تالیفی ( نظام ) وجود داشته باشد که هگل شرح و بیان کرده فقط خدا آن را می داند . پس فیلسوف هگلی موجودی متناهی است که بطور خنده آوری ادعای خدایی دارد .

کیرکگارد نظام هگلی را به اندازه ای که مضحک می یابد فریبنده و سفسطه آمیز نمی داند . نظر نیچه هم همین است . آنان هر دو بر زمینه و اساس واحدی تصور هگلی تاریخ جهان را به عنوان سیر و جریان عظیمی که نسبت به افرادی که در آن کثرت دارند متعالی ست ، طرد می کنند . به عقیده آنان چنین تصوری درباره تاریخ ما را نسبت به این امر که تمام حوادث تاریخی اعمال اشخاص است ، و تاریخ را انسان می سازد ، کور می کند . به نظر هر دو متفکر کلمه تاریخ یک اسم عام است ( تقریباً گمراه کننده ) که برای جمع یا اتحاد آنچه در واقعیت توده ای انبوه از شرح حالات است به کار می رود . آنان اظهار می کنند که تاریخ برای خودش معنایی ندارد ، بلکه فقط برای اشخاص که آن را به وسیله ی شرکت در ان آفریده اند ، تنها وجود و ظهور شخصی لنفسه دارای معنی است .

آنچه روش فلسفه اگزیستانسیالیستی برای کیرکگارد معنی می دهد بالاتر از همه روبرو شدن هر شخص است با عمیق ترین معنای مسولیتش در برابر خدا ، مسولیتی که نمی تواند از آن بگریزد . تنها هنگامی که انسان از این مسولیت آگاه است واقعاً انسان است و میداند که وجود یک شخص انسانی مستلزم چیست : ( نزدیکی و ارتباط با خداست که آدمی را یک انسان می سازد ) . او مانند پاسکال تاول اندوه آمیز در وجود و زیستن را نوعی از زندگی میداند که واقعاً با ایمان دین مسیحی توأم باشد .

جنبه نهایی هستی کیرکگارد آخرین مرحله از مراحل سه گانه زندگی روحی یعنی مرحله ی خوشباشیگری ، اخلاقی و دینی بود که او هم چون مردمان اهل دین تجربه کرد . لفظ مرحله را از این رو به کار برد که تاکید ورزد انسان می تواند در یکی از دو مرحله پایین تر به سر برد و ناگهان به مرحله بالاتر دست یابد . بسیاری از مردم تمام عمر خود را در یک مرحله سپری می کنند .

کسی که در مرحله حسی ( خوشباشیگری ) روزگار می گذراند دم را غنیمت می شمارد و از هر فرصت برای لذت بردن استفاده می کند . هر آنچه زیباست یا دلپذیر است برای او خوب است . چنین آدمی یکسره در جهان محسوسات به سر می برد ، برده حالات و خواست های خویش است و البته چیزهای ملال آور همه در نظرش ناگوار است .

جهش از برخورد حسی به برخورد اخلاقی یا دینی برای هر فرد باید از درون خود او برخیزد . مرحله دینی از دید او آئین مسیحی ست .

از نظر کیرکگارد قهرمان ایمان کسی است که اعمالی را بدون اینکه دلیل آنرا بداند و بفهمد چرا ، به حکم ایمان تعبداً انجام میدهد . چنانکه ابراهیم صرفاً برای اطاعت فرمان الهی و وفای به عهد او راضی و آماده قربانی کردن فرزند خود می شود و در مقابل دلایل عقلی و عاطفی پایداری می کند و این خود بهترین امتحان و آزمایش است برای قوت ایمان که وسوسه ی عقل در آن راهی نمی یابد .

می توان گفت کیرکگارد به توصیف کلی سرشت بشر یا موجودات بشری ، هیچ گونه علاقه ای نداشت . فقط ( هستی خود ) هر انسان را مسئله مهم می دانست . از سخنان مهم او این است که مردم را از گپ زدنشان بهتر از هر چیز دیگر می توان شناخت .

● " ادموند هوسرل "

هوسرل به شرح نظریه ای پرداخت که به تبعیت از هگل آن راپدیده شناسی نامید . مطالعه آگاهی اساسی ترین همه ی علوم است . چرا که هیچ چیز برای ما شناخته نمی شود مگر به عنوان وضعیت یا محتوای آگاهی یعنی به عنوان پدیده . ولی آگاهی هرگز آگاهی مستقل و تهی نیست ، بلکه همواره آگاهی از چیزی است . این آگاهی قصد و هدف است به سمت چیزی گرایش دارد. بدون اینکه این چیز که ممکن است شیء رابطه ، شخص یا حالت ذهنی باشد بدون آگاهی این چیز محتوایی ندارد . هوسرل درست می گوید که تمامی فلسفه باید پدیده شناسانه باشد ، فلسفه باید مطالعه ذهن یا واقعیت ها به صورتی که بر ذهن آشکار می شود ، باشد . آگاهی فرد بی واسطه ترین و ناگزیرترین تمام واقعیت هاست . هایدگر شاگرد او ، فرد انسان و بیش از هر چیز آگاهی او را وجود می نامد .

● " مارتین هایدگر "

هایدگر به مطالعه طبیعت هستی انسان بر حسب اصول و روش های استاد خود هوسرل مبادرت ورزید . وقتی من می گویم هستم ، واقعاً منظور من چیست ؟ به عقیده ی هایدگر ما در هستی خودمان به وجود واقعیت دقیقاً نزدیک هستیم ، و اگر طبیعت ، اشیاء خود را در این موقع برای ما آشکار نسازد هرگز آشکار نخواهد ساخت . پس به عنوان یک اگزیستانسیالیست ، هایدگر اساسی می یابد که مورد و موقعی را مطالعه کند که هستی ما ( اگزیستانس ) ، خود را در آن ظاهر می سازد ، و این مقدمه را برای مابعدالطبیعه جدید قرار می دهد . فقط به وسیله مطالعه حقیقت وجود در آن موقع که خود را برای من آشکار می سازد ، یعنی در خود آگاهی ام ، می توانم امید رسیدن به معرفت ذات اشیاء را داشته باشم . هایدگر می گفت مساله حقیقی فلسفه ، در آخرین وهله ، مطالعه ماهیت راز عدم است ، زیرا عدم است که دور وجود را گرفته و آن را محدود کرده است . زمانی بود که من نبودم و زمانی خواهد آمد که من دیگر نیستم . نبودن چه معنا دارد ؟ این معمای سرنوشت انسان است . و در تاکید بر این دیدگاه به نظر می رسد که او طرز تلقی جدیدی برای مسائل دیرین مابعدالطبیعه و دین پیشنهاد می کند .

به موجب نظر هایدگر ، معنی وجود را وقتی می توان دریافت که بتوان به واجد وجود دسترسی پیدا کرد و این واجد وجود همان موجود است که هایدگر از آن به وجود متقرر dasein تعبیر می کند .به عقیده ی هایدگر ذات این وجود متقرر همان وجود آن است و دغدغه ی خاطر و احساس زمانی بودن که از شعور به خذلان انسان در عالم ، ناشی است معنی وجود را در نزد واجد وجود به صورت تجربه شهودی در می آورد .

● " ژان پل سارتر "

اگر چه اگزیستانسیالیسم فلسفه ای نیست که توسط ژان پل سارتر وضع شده یا با او به وجود آمده باشد ، اما تاثیر عمیق و شگرفی که سارتر بر این دستگاه فلسفی به جا گذاشته نیز غیر قابل شک است . سارتر تئوریسین اگزیستانسیالیسم ( هستی و نیستی ) است . وی نظریات خویش را در داستانی چون ( تهوع ) و ( راه های آرادی ) و نمایشنامه هایی از قبیل ( دستهای آلوده ) و ( شیطان و خدا ) و در مقالات خود به نام ( موقعیت ها ) توسعه داده است . سارتر نیز مثل هایدگر راز عدم را مورد بحث قرار می دهد ، ولی شهرت او بیشتر به دلیل توصیف های ادبی درخشان وی درباره ی وجودی است که ما اکنون دارا هستیم .

به عقیده سارتر ، خدایی نیست . بنابراین فرض نظام یا طرح آفرینش بیهوده است . این فرض که جهان مرکب از گروه های واقعی اشیاء متشابه و همانند است که در یک طبیعت شریک محال است . هر فردی یکتا ، یگانه ، مطلق و کامل است . هیچ طبیعت مشترک انسانی وجود ندارد ، هر چند مجموعه مشترکی از اوضاع و احوال ، یا آنچه او ( وضع انسانی ) می نامد ، همه ما را فرا گرفته است . نتیجه می شود که ارزش هایی وجود ندارند. آنچه مسلم است این است که انسان آزاد است تا خود را ، گام به گام بسازد ، چنانکه راه خود را از میان اوضاع و احوال پیاپی که با آنها زندگی به استقبال او می آید ، می پیماید . آنچه این آزادی را تهدید می کند ، بنابر نظر سارتر ( بد اندیشی ) است . به جای آنکه خود وحدانی خویش باشیم ، با اصرار و ابرام مایلیم تا خودمان را با نمونه های پذیرفته شده اجتماعی تطبیق دهیم . در نتیجه انسان ها زندگی خود را به هدر می دهند و مجموعه هایی از نقش های قراردادی را تحمل می کنند و می کوشند تا مثلاً مثل کارمندان بانک ، بازیگران یا پدران باشند .

سارتر به هیچ روی به فیلسوفانی که مشتغل به تحلیل و تجزیه ی مسائل جزیی هستند شباهت ندارد ، بلکه مانند هگل علاقه او به فلسفه از جهت نظامی تام و تمام و نظریه ی واحدی در باب کل طبیعت انسان است ، و هر چند در رد روش هگل – که می خواست عالم را بر حسب ذهنی انتزاعی مصور و مجسم سازد – از کیرکگارد پیروی کرده و تجارت نفسانی و درونی انسان را از وجود ، پایه ی فلسفه ی خویش قرار داده است ، با این حال به واسطه ی شدت رغبت به ترکیب و تعلق خاطر به روش جدلی و همچنین از نظر اصالت عقلی بودن عمیقاً متاثر از هگل است .

مساله مهم دیگر در فلسفه ی سارتر ، توجیه مسأله وجود است که اساس همه اعتقادات است . سارتر معتقد است که در زبان فلسفه هر موجودی دارای یک وجود است و یک جوهر . جوهر عبارت است از یک مجموعه خصال مشخصه ی همیشگی و وجود یعنی حضور قطعی در عالم واقع . در فلسفه ی سارتر وجود که همان نمود است تنها در انسان و برای انسان آغاز و فرجام می گیرد و عدم اعتقاد به اصل علت و معلول و اصل تکامل تاریخی مبدا زایش تصوراتی شده است که با هیچیک از موازین فلسفی سازگار نیست .

سارتر به بیان مراد خود از قول به اینکه وجود سابق بر ماهیت است ، به شرح زیر می نویسد : مراد ما این است که انسان اول وجود دارد و با خود مقابله می کند و در عالم چون موجی به بالا می خیزد ، و پس از آن در مقام تعریف خویش بر می آید . انسان چیزی نیست جز همان که خود از خویش ساخته است و نخستین اصل ، اصالت وجود است .

سارتر و هایدگر تفسیر تاریکی از اگزیستانسیالیسم ارائه می دهند . هر دو معتقدند که حیات دائماً جولانگاه نوع مخصوصی از اضطراب و نگرانی ست که به طور اجتناب ناپذیر بر شعور و ادراک موجودی که می داند زود یا دیر دیگر نخواهد بود سنگینی می کند ، موجودی که به واسطه ی ضرورت ادعای بودن چیزی که از او انتظار دارند که چنان باشد و عمل به آنچه که نظام اجتماعی یی که در آن زندگی می کند از او می خواهد که چنان عمل کند که متحمل محرومیت مکرر است .

هر دو متفکر قبول دارند که مردن ماجرای هولناکی ست ، اما به نظر هیچ یک از آنان زندگی کردن هم مزیتی قرین لذت و خوشی نیست . فلسفه ی این دو متفکر از آشناترین و نزدیک ترین مسائل هستی انسان بحث می کند و آنان نشان می دهند که فلسفه در امور انسانی وظیفه ای دارد که علم هرگز نمی تواند آن را ایفا کند . اگر طبیعت و ماهیت فلسفه چنین است هیچ کس نمی تواند مقام به حق آن را حتی در این عصر علمی انکار کند .

منظره ای از فلسفه که از هایدگر تا سارتر امتداد می یابد ، آن است که به نام (بی خدا) نامیده می شود ، ودر آن الهامات نیچه با اندیشه ها و آراء کیرکگارد در هم می آمیزد .

● " کارل یاسپرس "

یاسپرس کار فلسفه را منحصراً توضیح و روشن ساختن اگزیستانسیالیسم ملاحضه می کند . یاسپرس معتقد بود که اگزیستانسیالیسم یک صورت ذهنی نیست . اگزیستانسیالیسم واقعی ترین و عینی ترین صورت تجربه است . بنابراین هرگز صفت روشنی و تمایز را که متعلق به صورت های عقلی انتزاعی ، مثلاً صور و مفاهیم هندسی است ، ندارد . این فلسفه باید در صدد باشد تا ذات اگزیستانسیالیسم را تا آنجا که ممکن روشن و متمایز سازد . به نظر او اگزیستانسیالیسم همیشه مستلزم تعالی است ، برای شناختن خود به عنوان یک موجود متناهی ، در جهانی که آزادی شخصی محدود و مشروط است باید خود را به عنوان متعالی شناخت . آنچه اگزیستانسیالیسم دارد یا به فکر در آمده است این انگیزه ی درونی را برای رفتن به ماورای خود نشان می دهد . ما این را می توانیم حتی در سطح و افق علم ببینیم .

یاسپرس یک متفکر دینی است . او در طریق و در زبان خاص خود ، براهین متعارف برای وجود خدا را می پذیرد و موافق است که جهان طبیعت و هستی انسان هرگز نمی توانند مبین خود باشند . او تصدیق می کند که جهان باید بر حسب اراده و فعالیت موجودی که بر آن تعالی دارد شرح و بیان می شود .

یاسپرس با روحیه ی یک فیلسوف حقیقی که به کوشش خویش برای زندگی کردن می اندیشد و در پرتو اندیشه هایش زندگی می کند ، رسالت خود را سود بردن از دانایی ( نیچه و کیرکگارد ) و به کاربستن اندیشه های آنها در زمینه فلسفه می داند اما پیرو آن نیست .

یاسپرس معتقد است که نیچه و کیرکگارد این پرسش را بر انگیخته اند که انسان بودن به چه معنی است و مسیحی بودن یا نبودن چه معنایی دارد ؟

یاسپرس از نخستین کسانی است که بعد از کیرکگارد بر مبنای فکر اصالت موجود در الهیات مسیحی تجدید نظر کرد . تعلیم فلسفی او که بر خلاف گابریل مارسل تا حدی منتظم هم هست در کتابی به نام " فلسفه " تقریر شده است . تأثیر کیرکگارد ، فلسفه ی نوافلاطونی و مخصوصاً کانت در این تعلیم پیداست . از کانت این اصل را می آموزد که بدون " ذهن " ، " عینی " وجود ندارد و آنچه موجود یا وجود متقرر خوانده می شود به هر حال چیزی جز نمایش نیست . اما شناخت جز به امر محدود تعلق نمی گیرد ، و هر مرحله یی از آن حدی دارد که یاسپرس آن را جامع محیط می خواند .

● " گابریل مارسل "

مارسل به این نکته اهمیت می دهد که می گوید فیلسوف به تأمل و تفکر در واقعیت وجود نمی پردازد ، و نه می تواند ساختمان آن را وصف و تعریف کند یا برای آینده آن قانون وضع نماید . فلسفه کاری است که باید به درون وجود واقعیت منتقل شود . فیلسوف نمی تواند بیرون تصویر بایستد و آن را نظاره کند ، زیرا او خود جزئی از آن است . کار او این است که بکوشد تا برای خویش حقیقت و معنای اگزیستانسیالیسمی خود و دیگران را روشن سازد .

او می گوید که فهم منظم واقعیت امکان ندارد ، زیرا واقعیت هنوز کامل نیست . فرض اینکه ما می توانیم یک نظام نهایی ، علمی یا فلسفی بسازیم ، انکار عامل و عنصر آفرینش و ابداعی است که در سراسر تجربه ما جریان دارد . ما نمی توانیم جهان را به طور کلی بفهمیم ، زیرا ما اکنون فعالانه در کمک به آفرینش آن در کاریم .

به نظر مارسل نقطه آغاز فلسفه یک بی قراری متافیزیکی است ، مانند بی قراری شخصی که در تب می سوزد و در تقلاست که به موقعیت مساعدتری برسد . طلب هماهنگی در ناهماهنگی ، جستجو و تقلا برای یافتن سر پناهی در آوارگی .

مارسل می گفت از لحظه ای که تفکر فلسفی را شروع کردم به نظرم رسید به طرز مقاومت ناپذیری به تفکر در راستای مسیحیت سوق پیدا کردم . او اصطلاح نوسقراطی را برای اندیشه اش ترجیح می دهد تا اگزیستانسیالیسم .

● " مارتین بوبر "

بوبر یک فیلسوف یهودی ، مخصوصاً بر خصیصه ی یگانه ای که او رابطه ( من و تو ) می نامد درنگ می کند . او معتقد است فلاسفه منطق و طبیعت به رابطه ( شخص – شیء) ( یعنی فاعل یا موضوع ادراک و شیء مورد ادراک ) مراجعه و اشاره می کنند ، و آن را برای کشف این که آیا تمام صور و اشکال ارتباط عقلی تحت آن در می یابد یا نه مورد مطالعه قرار می دهند . ظاهراً اغلب فلاسفه به قضایا و احکام بیش از مردم علاقمندند . اما در حیات واقعی مهمترین ارتباط، رابطه یک نفس در مبادله مستقیم با دیگران است . فلاسفه ، خواه تجربی یا عقلی ، اهل ماتریالیسم یا اهل ایدئالیسم ، اشتباهاً فرض کرده اند که فیلسوف مشاهده کننده ای ست که فعالانه در شناسایی یک شیء منفعل و پذیرنده به کار است . فیلسوف واقعاً مانند دیگر مردم است . وی در ارتباط زنده با دیگر نفوس که مانند خود او فعال هستند می زید ، و به خلق عالمی تمام ناشده بوسیله تصمیماتی که لحظه به لحظه می گیرد مدد می رساند . رد این نظریه که فیلسوف با واقعیت به عنوان یک شخص مُدرک نسبت به یک شیء مُدرک مربوط است یکی از کمک های اصلی و عمده مذهب اگزیستانسیالیسمی به پیشرفت فلسفه است .

● موخره :

هایدگر می گفت کمتر فلسفه ببافیم و بیشتر به تفکر توجه کنیم . کمتر خود را به ادبیات مشغول کنیم و بیشتر در حقیقت معانی کلمات و زبان دقیق شویم . تفکر آینده ، دیگر فلسفه نیست . زیرا که این تفکر بسی اصیل تر از متافیزیک است . تفکر بار دیگر در منزل فقر و سادگی ذات اولیه خود نزول خواهد کرد .

اگزیستانسیالیسم معاصر اصولاً بسط و تعمیم عقاید کیرکگارد و ادامه مسائلی است که مورد علاقه ی وی بود ، با این تفاوت که آن چه در اینجا به عنوان راه حل پیشنهاد شده با آن چه کیرکگارد ارائه می کرد کاملاً عین هم نیست .

به جای پشتیبانی و جانبداری از مسیحیت به عنوان گره گشای وضع ناگوار انسان ، بعضی ازاگزیستانسیالیست های معاصر رخت شک و تردید دارند که اصلاً خدایی وجود داشته باشد که به ما کمک کند . متفکرانی چون سارتر با قبول پیام نیچه مبنی بر اینکه خدا مرده است ، اصرار ورزیدند که تصویر و تشریح کیرکگارد از وضع و حالت انسان موقعیت ما را خیلی خوب توصیف می کند ، ولی این قول را که راه حل فقط همین اعتقاد و عزم و تصمیم برای قبول ایمان است رد می کنند .

در اینجا باید به دو فیلسوف و نویسنده ی شهیر که انها نیز سهمی در این مکتب فلسفی داشتند اشاره بکنم . خانم " سیمون دوبووار " که در اوایل و اواخر عمر خود از جمله نویسندگان این نهضت بود و " میگل د اونامونو " که به تعبیری برخی از آثار و نحوه ی نگرش ایشان در تفکر اگزیستانسیالیستی معنا می یابد .

نهضت اگزیستانسیالیسم در جریان اصلی اندیشه ی فلسفی قرن بیستم قرار دارد و در براندازی و جایگزینی میراث دکارتی که در طول سه قرن گذشته بر فلسفه غالب بوده ، سهم مهمی داشته است .

بابک صحرانورد

منابع:

به ترتیب حروف الفبا

۱- ادبیات چیست ؟؛ ژان پل سارتر ، ترجمه؛ ابوالحسن نجفی ، تهران کتاب زمان ۱۳۴۸

۲ - اصحاب اندیشه؛ قطب الدین محمد اشکوری ، به کوشش؛ علی اوجبی، تهران موسسه فرهنگی اهل قلم ۱۳۸۲

۳- اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر؛ ژان پل سارتر ، ترجمه؛ مصطفی رحیمی، تهران نشر نیلوفر ۱۳۸۰

۴- انسان و اندیشه؛ حمید حمید ، بی نا ۱۳۴۷

۵- انقلاب یا اصلاح؛ هربرت مارکوزه و کارل پوپر ، ترجمه؛ هوشنگ وزیری ، تهران نشرخوارزمی

۶- تاریخ فلسفه؛ ویل دورانت ، ترجمه؛ عباس زریاب خویی ، تهران سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی ۱۳۷۰

۷- تاریخ فلسفه غرب؛ ر. ج. هالینگ دیل ، ترجمه؛ عبدالحسین آذرنگ، تهران انتشارات ققنوس

۸- تاریکخانه اید ئولوژی؛ سارا کوفمان ، ترجمه؛ ستاره هومن، تهران انتشارات کتاب زمان

۹- تفسیرهای زندگی؛ ویل و آریل دورانت، ترجمه؛ ابراهیم مشعری، تهران نشر نیلوفر۱۳۶۹

۱۰- تهوع؛ ژان پل سارتر، ترجمه؛ امیر جلال الدین اعلم، تهران نشر نیلوفر ۱۳۶۵

۱۱- چنین گفت زرتشت؛ فردریک ویلهلم نیچه ، ترجمه؛ داریوش آشوری، تهران موسسه انتشارات آگاه ۱۳۷۰

۱۲- چها ر سوار سرنوشت؛ ویلیام هابن، ترجمه؛عبدالعلی دستغیب، تهران نشر پرسش ۱۳۷۶

۱۳- دانشنامه سیاسی؛ داریوش آشوری، تهران نشر مروارید ۱۳۸۱

۱۴- درباره ی تکامل مادی تاریخ؛ کارل مارکس و فردریک انگلس، ترجمه؛ خسرو پارسا، تهران نشر دیگر ۱۳۸۰

۱۵- درد جاودانگی؛ میگل د اونامونو، ترجمه؛ بهاء الدین خرمشاهی، تهران نشر ناهید ۱۳۷۹

۱۶- در دفاع از روشنفکران؛ ژان پل سارتر، ترجمه؛ رضا سید حسینی، تهران نشر نیلوفر ۱۳۸۰

۱۷- ژان پل سارتر؛ موریس کرنستن، ترجمه؛ منوجهر بزرگمهر، تهران شرکت سهامی انتشارات خوارزمی ۱۳۵۴

۱۸- سیر حکمت در اروپا؛ محمد علی فروغی، مجلد های ، تهران نشر زوار ۱۳۷۲

۱۹- شش متفکر اگزیستانسیالیسم؛ ه. ج. بلاکهام، ترجمه؛ محسن حکیمی، تهران نشر مرکز ۱۳۶۹

۲۰- صد فیلسوف قرن بیستم؛ استوارت براون و گروه نویسندگان، ترجمه؛ عبدالرضا سالار بهزادی، تهران نشر ققنوس ۱۳۸۲

۲۱– فلسفه به زبان ساده؛ جنی تیچمن و کاترین اوانز، ترجمه؛ اسماعیل سعادت، تهران دفتر پژوهش و نشر سهروردی

۲۲- فلسفه؛ گروه اساتید فلسفه غرب ، ترجمه؛ سید جلال الدین مجتبوی، تهران نشر حکمت ۱۳۶۶

۲۳- فلسفه های بزرگ؛ پیر دو کاسه، ترجمه؛ احمد آرام، تهران نشر پرواز۱۳۶۷

۲۴- فلسفه هنر نیچه؛ جولیان یانگ، ترجمه؛ سید رضا حسینی - سید محمد رضا باطنی ، تهران نشر ورجاوند ۱۳۸۲

۲۵- قرن روشنفکران؛ میشل وینوک، ترجمه؛ دکتر مهدی سمسار، تهران نشر علم ۱۳۷۹

۲۶- کتاب فلسفه ؛ گریگوری برگمن، ترجمه؛ کیوان قبادیان، تهران نشر اختران ۱۳۸۴

۲۷- کلیات فلسفه؛ ریچارد پاپکین- آورم استول، ترجمه؛ سید جلال الدین مجتبوی، تهران نشرحکمت ۱۳۷۶

۲۸- گابریل مارسل؛ سم کین، ترجمه؛ مصطفی ملکیان، تهران نشر گروس ۱۳۷۵

۲۹- لذات فلسفه؛ ویل دورانت، ترجمه؛ عباس زریاب، تهران شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۷۷

۳۰- مارکس و سیاست مدرن؛ بابک احمدی، تهران نشرمرکز ۱۳۸۱

۳۱- مارتین هایدگر و پرسش بنیادین؛ بابک احمدی ، تهران نشر مرکز ۱۳۸۰

۳۲- ویژه نیچه؛ جمعی از نویسندگان ایرانی و خارجی، تهران کتاب زمان