یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
لیبرالیسم و عرفان

مولانا افراد را تشویق به گسستن بندها و آزاد شدن میکند. آزادی در مقابل اسارت قرار دارد و آن فقدان فشارهایی است که فرد را به عمل یا ترک عملی مجبور میسازند. در نتیجه آزادی با میدان عمل فرد نسبت دارد. تنگی این میدان عمل اسارت و گشادگی آن آزادی است.
لیبرالیسم یا آزادیخواهی، اندیشهای جدید و غربی است که خواهان رها ساختن افراد انسان از هر قید و بند ممکنی است که در سر راه رشد و اعتلا و سعادت آنها قرار میگیرد. ریشه لیبرالیسم را در اومانیسمی باید جست و جو کرد که برای انسان احترام و ارزش قائل است. بنابر گزارش تاریخ اولین قومی که مفاهیم اومانیسم و آزادی را طرح کردند و به دفاع از آن پرداختند یونانیان کلاسیک بودند. شاید یکی از منابعی که یونانیان را متوجه ارزش و اهمیت آزادی کرده بوده، وضع رقتبار بردگان بوده باشد. از دیدگاه آنان کسی که صاحب اختیار خود نیست، اگر چه عنوانش برده نباشد، در عمل برده به شمار میآید و بردگی توهین به مقام شامخ آدمی است و ساکنان کشورهای دیگر را بدلیل زیردست بودن فرمانروایان مستبد مادون خود میدانستند. ولازمه داشتن حیاتی ارزشمند را در وهله نخست، آزادی فرد به شمار میآوردند.
در رنسانس که ارزشهای کلاسیک در اروپا تجدید حیات یافت، اومانیسم و به همراه آن عقلگرایی یونانی مورد توجه جدی دوباره قرار گرفت و در دورهٔ روشنگری این نگاه ابعاد جدیدی یافت و مقام انسان را شایسته هرگونه تجلیل و تکریم و سعادتمندی به شمار آوردند و به این نتیجه رسیدند که اگر چه عقل آدمی قادر مطلق نیست اما برای حیاتی شایسته در سطح فردی و سیاسی که همچنان پیشرفت به جهانی بهتر را اجازه دهد کفایت میکند.
اینکه انسان موجودی است محترم با نیازها وخواستههای طبیعی و موجه و شایسته سعادتمندی و کامروایی و اینکه او نباید قربانی هیچ مصلحت و تبعیضی قرار گیرد و باید او را از یک طرف آزاد گذاشت تا خواستهایش را متحقق کند و از سوی دیگر وظیفه نهادهای سیاسی و اجتماعی خدمت به افراد آدمی در جهت غنیتر ساختن امکانات بهتر کامروایی افراد است به لیبرالیسم انجامید که شعار اخلاقی آن بیشترین فایده برای بیشترین تعداد افراد بود.
این نگاه اومانیستی با تکیهاش بر عقلانیت و شایستگی انسان برای سعادت در تقابل با نظر کلیسایی قرار میگرفت که انسان را موجودی عاصی و گناهپیشه و نادان میدانست و نیازمند کنترل و سرپرستی. وقتی که ما آدمی را مستعد ویرانگری و گناه و تباهی ارزیابی کنیم و فاقد شایستگی اداره خود، طبعاً مساله کنترل و اداره او و زندانی ساختنش پیش میآید و این دیدگاه کلیسا بود. اما با تغییر شناختی که از انسان به عمل آمد و ضرورت تکریم و سعادت او خود بخود مساله آزادی او پیش آمد تا فرصت تحقق خواستها و امیالش را پیدا کند. لیبرالیسم محصول این نگاه اومانیستی به آدمی است. انسان از آنجایی که انسان است ونه از آنجایی که به گروه و نژاد و قبیله و عقیدهای تعلق دارد، شایسته احترام است و برخوردار از حقوق ذاتی و سعادت و خوشنودی فردی غایت است و هیچ چیز نمیتواند این حق را از آدمی بگیرد و آدمی نباید فدای مصالح دین و حکومت و تاریخ و غیره گردد.
اما چه وقت میتوان گفت که فرد به آزادی رسیده است و از قید و اجبار رهایی یافته است. انسان آزاد انسانی است که مطابق میل و تشخیص خود بتواند فکر و عمل نماید و فرصت شکوفاسازی خود را داشته باشد و این امر زمانی ممکن میگردد که فرد از بیان خویشتن ترسی به دل راه ندهد. یعنی شرایط بنحوی باشد که خود بودن جرمی و گناهی به شمار نیاید. تا زمانی که ما از ترس رفتار میکنیم رفتارمان آزادانه نیست کسی که شمشیری را بالای سر خود میبیند و از ترس آن خیلی حرفهای خود را بیان نمیکند و از پرداختن به برخی اعمال خودداری میکند؛ و یا از ترس آن، برخی حرفها را عنوان میکند و به برخی کارها اقدام مینماید و ناگزیر از ریا ورزی است، اسیر به شمار میآید. صاحب شمشیر اوتوریته مرجع قدرت است. و این مراجع قدرت در عرصههای مختلف اجتماعی، سیاسی، فردی و فکری خود را نمایان میسازند.
زمانی که آدمی مرجعیت را در خود یافت و نه در خارج از خود به استقلال و خودمختاری میرسد و میتوان گفت آزاد شده است اما یکی از مراجع قدرت یا دیکتاتورها که استقلال فرد را تهدید میکند، فرهنگ و ارزشهای فرهنگی است. رفتار افراد انسانها به میزان زیادی تحت فشار فکر و عقاید حاکم بر اجتماعات کنترل میگردد.
این کنترل به صورتهای مختلف انجام میگیرد. یا فرد برای سازگاری با محیط و پیشرفت کارهایش ناگزیر از رعایت بایدها و نبایدهای سنتی اجتماعی است که در آن زندگی میکند یا این ارزشها بصورت جزئی از هویت فردی انسانها در میآید و فرد از ترس وجدان فردی یا حیثیت فردی قالب میخورد و مواجه با یک سلسله بایدها و نبایدهای درونی میگردد. و فرد بر اثر فشارهای درونی فرصت خود بودن یا تحقق نفس را از دست میدهد. غلبه بر این مرجعیت درونی شاید در مسیر نیل به آزادی و استقلال فردی سختترین مانع باشد.
گروهی که از دیرباز متوجه نیروی مضر و ویرانگری در درون انسان شده بوده و سعادت انسان را در غلبه بر این جبار درونی میدانستهاند عرفا بودهاند. خوشبختانه فرهنگ ایران زمین چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام مهد عرفای بزرگی بوده است. و فرهنگ ما از بابت آثاری که این بزرگان از خود به یادگار گذاشتهاند بسیار غنی و چشمگیر است. عرفانی که پس از اسلام و در دامن فرهنگ اسلامی پدید آمد و بزرگان آن عموماً ایرانی بودهاند تصوف نام دارد که بزرگترین سخنگوی آن جلالالدین محمد بلخی معروف به مولاناست. عرفا هم قائل به آزادی آدمیاند اما آزادی از بندهایی که از درون انسان را به اسارت گرفته است.به قول مولانا:
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر یا:
هین به ملک نوبتی شادی مکن
ای تو بسته نوبت آزادی مکن یا:
کنده تن را زپای جان بکن
تا کند جولان به گرد این چمن
همان طور که از این ابیات میتوان فهمید مولانا افراد را تشویق به گسستن بندها و آزاد شدن میکند. آزادی در مقابل اسارت قرار دارد و آن فقدان فشارهایی است که فرد را به عمل یا ترک عملی مجبور میسازند. در نتیجه آزادی با میدان عمل فرد نسبت دارد. تنگی این میدان عمل اسارت و گشادگی آن آزادی است.
عرفا مبلغ آزادی و استقلال افراد از بندهایی هستند که از درون ما را به اسارت گرفتهاند و به این نیرو نفس اماره میگویند. نفس اماره چنانکه از نامش پیداست کارش جباری یا بسیار امر کردن است و در نتیجه ضد اختیار و آزادی آدمی. عارف کسی است که بر این اماره درونی فائق آمده و آزادی و استقلال خود را باز یافته است و سلوک کوششی است برای مبارزه با این اماره درونی، که سختترین جنگهاست و صوفیه آنرا جهاد اکبر مینامند.
چونکه واگشتم زپیکار برون
روی آوردم به پیکار درون
قد رجعنا من جهاد اصغریم
با نبی اندر جهاد اکبریم
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
از نظر عرفا غلبه بر نفس امّاره و بازگشت به طبع ذاتی و الهی خود مهمترین هدف زندگی هر فرد میتواند باشد و معتقدند هدف از خلقت آدمی غلبه بر شیطان نفس و کشف خویشتن و نیل به مقام وصل است.
انسان موجودی است نیازمند که زندگیاش کوشش بیامان برای پاسخگویی به نیازهای گوناگونی است که با آنها روبروست. این نیازها از نیازهای ساده زیستی شروع میشود تا نیازهای بشریتری مثل نیاز به محبت، جاه، پول، احترام، انتقامجویی، جاودانگی، جنس مخالف و وجود مرگ و درد و بیم از آنها آدمی را آسیبپذیر ساخته و زندگی او تحت فشار نیروی ترس برای پرهیز از ناکامی و خطر رقم میخورد. و هنگامی که ما از روی ترس کاری انجام میدهیم، در واقع مجبور به آن میشویم و امکان اجتناب از آن برای ما وجود ندارد. این چنین وجود نیازهای ما و ترس از ناکامی میتوانند مٌخل آزادی ما گردند.
آزاد کسی است که صاحب اختیار خود باشد و لازمه آن نترسیدن برای اجتناب از نادلخواه است. کسی که از ترس چند گرگ به بالای درختی پناه میبرد این عمل را از روی اختیار انجام نداده است اما کسی که در کمال امنیت برای مشاهدهٔ منظره اطراف به بالای درختی میرود عملش از روی اختیار است. لذا در تحلیل آخر عمل یا ترک عمل آزادانه، عمل یا ترک عملی است که کسی از ترس مجبور به آن نبوده است. اما وجود نیازهای اجباری، هم بهانهای به دست جباران میدهد که بر آدمیان حکم برانند و هم در شرایط نامطلوب آدمی را مجبور به سلوک خاص میکند. با این توضیح آدمی در دو سطح وجودی قرار میگیرد.
این متن بخشی از مقاله «لیبرالیسم و عرفان» است که توسط دکتر سیامک عاقلی در «همایش آموزههای مولانا برای انسان معاصر» ارائه شده است.
دکتر سیامک عاقلی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست