شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

آش نذری


آش نذری

چهار سال پیش بود. دخترم تازه یاد گرفته بود چهاردست و پا حرکت کند.
وقتی در آشپزخانه مشغول کاری می‌شدم، دخترم خودش را به وسایل و کابینت‌ها می‌رساند و با دست‌های کوچکش وسایل داخل …

چهار سال پیش بود. دخترم تازه یاد گرفته بود چهاردست و پا حرکت کند.

وقتی در آشپزخانه مشغول کاری می‌شدم، دخترم خودش را به وسایل و کابینت‌ها می‌رساند و با دست‌های کوچکش وسایل داخل آن را بیرون می‌ریخت. یک روز در آشپزخانه مشغول پختن آش نذری بودم پس از تقسیم نذری میان همسایه‌ها و پایان کار بود که با خستگی زیاد به خانه برگشتم و روی صندلی نشستم. هر چه پونه را صدا کردم، صدایی نشنیدم. همین طور که درهای اتاق‌ها را باز می‌کردم ساعت‌های پیش را در ذهنم مرور کردم و متوجه شدم که زمان زیادی است از پونه خبری ندارم. یادم آمد که در رفت و آمد به بیرون از خانه، در آپارتمان باز بوده است. با چشمان گریان بیرون رفتم. همه جا را دنبال او جست‌وجو کردم اما خبری نبود. به خاطر این غفلت نمی‌توانستم خودم را ببخشم.

به خانه برگشتم تا عکسی از پونه بردارم و به کلانتری مراجعه کنم. با دل شکسته و مضطرب زمین نشستم و روبه قبله سجده کردم و خداوند را قسم دادم کمکم کند. همین طور که اشک می‌ریختم، صدایی از زیر صندلی شنیدم. به طرف صدا برگشتم. پونه از زیر صندلی به من نگاه می‌کرد. نمی‌دانستم بخندم یا گریه کنم، نمی‌دانستم گریه‌ام از سر این همه دوندگی بود یا پیداشدن دخترم.

بعد از این ماجرا بود که هیچ وقت پونه را تنها نگذاشتم. او الآن بزرگ شده و در پختن آش نذری کمکم می‌کند.

زیبا. م ۲۸ ساله