جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

شکاف آموزش روزنامه نگاری و کار حرفه ای


شکاف آموزش روزنامه نگاری و کار حرفه ای

بررسی شکاف آموزش روزنامه نگاری و کارحرفه ای در میزگرد همشهری آنلاین با حضور دکتر سعیدرضا عاملی, دکتر هادی خانیکی و دکتر حسن نمک دوست تهرانی

بررسی شکاف آموزش روزنامه‌نگاری و کارحرفه‌ای در میزگرد همشهری‌آنلاین با حضور دکتر سعیدرضا عاملی، دکتر هادی خانیکی و دکتر حسن نمک‌دوست تهرانی.

شکاف بین آموزش روزنامه‌نگاری و کارحرفه‌ای، چگونه قابل ارزیابی است؟ چه مجموعه عواملی باعث این شکاف است و حوزه آموزش را آسیب پذیر کرده است و چه عواملی به این گسست، دامن می‌زنند؟ آیا صرفا ضعف در حوزه‌های آکادمیک است که همه چیز کلیشه‌ای و بسته‌بندی شده ارائه می‌شود و تولید دانش در بستر تخصصی شدن پیش نمی‌رود یا نوع نگاه و برخورد اجرایی در بخش مدیریتی رسانه‌ها به گونه‌ای است که اساسا عوامل علمی - تجربی در آن جایگاهی ندارند و از این رو فرایندی که در این عرصه طی می‌شود بدون نمودهای خلاقانه و استفاده از دستاوردهای آکادمیک و حرفه‌ای تجلی پیدا می‌کند؟ و درنهایت، چه راهکارهایی می تواند در کاهش این شکاف و تقویت عرصه روزنامه نگاری به طور جدی تاثیرگذار باشد؟

برای ارزیابی این موضوع، میزگردی با حضور دکتر هادی خانیکی، عضو گروه علوم ارتباطات دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی؛ دکتر سعید رضا عاملی عضو گروه علوم ارتباطات دانشکده اجتماعی دانشگاه تهران و رئیس موسسه مطالعات امریکای شمالی و اروپای دانشگاه تهران و دکتر حسن نمک دوست مدیر مرکز آموزش روزنامه همشهری برگزار کردیم که حاصل آن در پی می‌آید.

▪ شکاف بین آموزش آکادمیک و تولیدات رسانه‌ای و اساساً روزنامه‌نگاری حرفه‌ای را چگونه بررسی می‌کنید؟

دکتر سعید رضا عاملی: من فکر می‌کنم برای بررسی شکاف بین آموزش و کار حرفه‌ای باید برگردیم به یک دیدگاه همه جانبه‌تری. این شکاف درواقع برمی‌گردد به اینکه چقدر تقسیم کار اجتماعی در کشورهای در حال توسعه نهادینه شده است و چه مقدار بخش های مختلف جامعه بصورت سیستماتیک باهم مرتبط هستند. به عبارت دیگر چه مقدار عناصر مختلف اجتماعی قدرت کار جمعی دارند. این موضوع، مسئله کشورهای در حال توسعه است چرا که در کشورهای توسعه‌یافته این تعامل بین آموزش و فضای حرفه‌ای به طور جدی برقرار شده است و به نوعی شاید سخت بتوان این تفکیک را بین آموزش و فضای کار حرفه‌ای ایجاد کرد.

اگر دانشگاه‌های غرب را مشاهده کنید یک حوزه مورد علاقه دارند که به یک مساله اجتماعی گره خورده است. به‌عبارتی این حوزه با یک سازمانی که مسوولیت بزرگ اجتماعی، اقتصادی و تکنیکی دارد، تعامل و داد و ستد ذهنی و عینی دارد. وقتی تقسیم کار اجتماعی به صورت بهینه صورت نمی‌گیرد و نهادینه نمی‌شود، ما آن فرآیند تخصصی شدن را نه در حوزه کار حرفه‌ای و نه در حوزه آموزش به صورت ملموس نمی‌بینیم. برای اینکه آموزش در کجا می‌خواهد رشد کند؟ آموزش با مساله رشد می‌کند و کار حرفه ای با تدوام آموزشی کاربردی و مرتبط با حوزه حرفه ای. آموزشی که مساله نداشته باشد در واقع همچون ضبط صوتی عمل می‌کند که مطلب را تنها ضبط کرده و آن را انتقال می‌دهد و براساس فرآیند مساله حرکت نمی‌کند.

اساساً تئوری چیست؟ ، فضای آموزشی را چگونه تعریف می‌کنیم؟ به نظر می رسد فضای آموزشی از یک جهت حوزه کار تئوریک است. تئوری هم قاعده‌مند کردن فهم بیرونی است. وقتی ما منبعی به عنوان امر بیرونی بومی و یا مسئله بومی در حوزه آموزش نداریم، قاعده‌مند شدن آن امر بیرونی هم در قالب تئوریک یا یک پاردایم بزرگ اجتماعی اتفاق نمی افتد. بنابراین من فکر می‌کنم اگر به‌طور مشخص بخواهیم در مورد ایران صحبت کنیم. این شکاف ، برمی‌گردد به فاصله‌ای که بین دانشگاه و جامعه ایرانی و از سوی دیگر شکاف بین دانشگاه و کارهای حرفه ای در جامعه ایرانی است و این مشکل تنها مربوط به علوم انسانی نیست؛ در علوم مهندسی و علوم تجربی نیز این جدایی و یا قطع رابطه در سطح دیگر اتفاق می افتد. بعنوان مثال مهندسی معماری و سازه های ایرانی را نگاه کنید، این جدایی بین حوزه مهندسی و جامعه ایرانی را بصورت برجسته می‌بینید. ما بنای ایرانی نداریم، بلکه بناهای ما توسعه همان بناهایی است که در غرب مدرن و فرهنگ آنگلوساکسون بوجود آمده است.

مثالی عنوان می‌کنم. آقای فرمانفرمایان طراح و سرپرست طرح شهر جامع اول تهران در پاسخ به این سوال که خبرنگاری پرسیده بود "آن زمان در سال ۱۳۴۵ که طرح جامع تهران را طراحی می‌کردید آیا به عناصر معماری ایرانی نیز توجه داشتید؟" گفت: نه، به هیچ‌وجه. آن زمان، ایده این بود که هر امر که مربوط به گذشته‌ است، بد است و شعار مدرنیست‌ها این بود که یک ذره از معماری گذشته، زیاد است، البته یک عده هم تخفیف می‌دادند و می‌گفتند یک ذره‌اش، لازم است. آن زمان معمار قدرتمند، کسی بود که بتواند معماری مدرن را در ایران ایجاد کند. بعد، خبرنگار از او سوال کرده بود که در حال حاضر نظرتان چیست؟ پاسخ داده بود در حال حاضر، زمان زیادی از آن موقع گذشته است و توصیه‌ام به معماران جوان این است که به سنت معماری ایرانی، توجه کنید. سنتی که به‌هرحال یک سابقه ۳۰۰۰ ساله دارد.

منظورم این است که این فضای دانشگاهی ما، ایرانی نبوده است و بنابراین نمی‌تواند آن فاصله بین فضای آموزش و فضای حرفه‌ای را نزدیک کند. مایکل فرنکل( Michal Frenkel) در پژوهش به این نتیجه گیری می‌رسد که حرفه‌ای شدن رسانه، حرفه‌ای شدن کل فرآیند اجتماعی را به‌دنبال می‌آورد. رسانه کانون و منبع قدرتی است که به همه حوزه حرفه ای می پردازد و نقد و تحلیل و توسعه همه حوزه های حرفه‌ای خصوصا همه حوزه هایی که در تعامل گسترده با مردم هستند را مسئولیت خود می‌داند. به همین خاطر است که روزنامه های حرفه ای حوزه های ادیتوری گسترده‌ای را در بسیاری از قلمرو های جدی جامعه ایجاد کرده‌اند و متخصصین مربوطه که لزوما روزنامه نگار نیستند در آن درگیر می‌باشند. روزنامه گاردین مثال خوبی است: بنابراین حرفه‌ای شدن فضای رسانه، خودش حرفه‌ای شدن فضای اجتماعی را به دنبال می‌آورد.

در بحث حرفه‌ای شدن حوزه رسانه و آموزش، هم به حوزه "تولید رسانه ای" و هم به قلمرو "مصرف رسانه ای مردم باید توجه کنیم. اینکه در مرحله تولید، چقدر آموزش به تولید کمک می‌کند. بحث دیگر، مربوط به مخاطب است که تا چه اندازه فضای رسانه‌ای به صورت تخصصی، فضای مخاطب را درک می‌کند. بسیاری از تولیدات ما در‌واقع «پرت» می‌شود. فضای رسانه‌ای ما پرت تولید زیاد دارد. این همان تولیدی است که در برخی روزنامه‌ها چاپ می‌شود و هیچکس نگاهش نمی‌کند و این تولید بصورت پیوسته تکرار می شود.

پرت تولید به این دلیل به وجود می‌آید که یا مخاطب را نمی‌شناسیم یا هنجارهای اجتماعی به ما اجازه نمی‌دهد که مطلب را به‌صورت مناسب تولید کنیم و یا اساسا نگاه کمی به تولید و کم هزینه کردن موجب می شود، مطالب ضعیف تولید شود. البته من خیلی نمی‌خواهم تقصیر را گردن هنجارهای سیاسی- اجتماعی بیندازم. می‌خواهم تقصیر را بگذارم گردن اینکه کار حرفه ای تولید نمی شود و در واقع باید اعتراف کرد که "کار خوب و حرفه ای رسانه ای" بسیار کم است. باز باید اذعان کنم که طی حداقل دو دهه اخیر، رشد چشم گیری در حوزه رونامه نگاری ایرانی دیده می شود و صفحه و ستون های خاص و یا وپژه نامه موسمی عرصه قدرتمندی از کار رسانه ای ایرانی را تولید کرده است.

یک بحث دیگر، «مدیاتریکس» است. در فلسفه رسانه، مدیاتریکس به همه عناصر که در کنار واقعیت هستند گفته می‌شود. متدیاتریکس، هر چیزی است، جز واقعیت که شامل همه عوامل درگیر در حوزه خلق و بازتولید واقعیت می‌شود. اگر ما یک واقعیتی داشته باشیم مثل یک ناهنجاری اجتماعی بعنوان اعتیاد به مواد مخدر در جامعه. این اعتیاد وقتی می‌خواهد بازنمایی شود، فقط رسانه نیست که در این بازنمایی، نقش دارد. ساختار قدرت، فرهنگ مردم و تاریخچه ما در این فضا، همه در این بازنمایی واقعیت، تأثیر دارد.

▪ به نظر شما اخلاق حرفه‌ای در روزنامه‌نگاری حرفه‌ای چه جایگاهی دارد؟

نکته دیگری که موجب قدرتمند شدن و بی قدرت شدن و به عبارت دقیق تر "موفقیت حرفه‌ای در حوزه رسانه ای" می شود، نقش اخلاق حرفه ای و رسانه‌ای است. به نظر من، ما گرفتار یک دوگانگی شده‌ایم. دوگانگی که بیان درست و بیان نادرست، هر دو را شامل می‌شود. یک راستگویی و دروغ‌گویی که در بسیاری از فرهنگ‌های اجتماعی به‌وجود آمده است. اخلاق رسانه‌ای قطعاً تلاش می‌کند رسانه به سمت راستگویی و ایجاد صمیمیت پیش برود. تلاش می‌کند که رسانه را به سمت "نادیده‌های اجتماعی" ببرد.

شما فکر کنید در کوه که سکوت محض است و می‌توان به‌عبارتی متوجه مفهوم آلودگی صوتی شد، می‌توان در‌واقع، «صدای سکوت» را شنید.

این مساله شنیدن "صدای سکوت" در فضای رسانه‌ای، به لحاظ فلسفی و اخلاق حرفه‌ای خیلی مهم است. مهمترین رکن کار حرفه ای رسانه‌ای، انعکاس صدای سکوت است. قدرت رسانه‌ای یک خبرنگار به قدرت فهم "سکوت" و "نادیده ها" است که به نوعی بنیاد "اخلاق رسانه‌ای" را منعکس می کند. یعنی خیلی جاهاست که جامعه حرفی و بیان آشکاری ندارد ولی ناگفته هایی دارد که رسانه باید قدرت انعکاس آن را داشته باشد.، لزوماً همه این سکوت‌ها سیاسی نیست. سکوت‌هایی است که یک عمق و معنایی را بیان می‌کند. در واقع اخلاق رسانه‌ای، ما را از سطحی‌نگری رسانه‌ای خارج می‌کند و به سمت یک مقدار عمیق‌تر نگاه کردن می‌برد. بنابراین اگر بخواهم ارتباط اخلاق رسانه‌ای را با حرفه‌ای شدن رسانه توضیح دهم اخلاق رسانه‌ای آن است که در واقع، یک استاندارد عمل رسانه‌ای به‌وجود می‌آورد. اخلاق رسانه ای نیز با دو رویکرد "مسئولیت اجتماعی – Deontology" و "الهیات و یا آخرت گرائی" – فرد را متوجه مسئولیت حرفه ای خود می کند. در واقع فرد رسانه ای نیازمند یک نوع واقع گرائی و حقیقت گرائی در انتقال و گزارش اخبار دارد.

جزء اخلاق رسانه ای و نگاه حرفه‌ای ، کشف و دریافت "نادیده های اجتماعی" و یا به تعبیری "انتقال صدای سکوت" است. به عبارتی "سطحی نگری" رسانه مخالف مسیر حرفه‌ای شدن رسانه است. رسانه حرفه‌ای ، رسانه عمیق نگر اجتماعی است.

بطور کلی علم در فلسفه های بزرگ خود بدنبال کاهش درد، توسعه سلامت اجتماعی و تشویق پیشرفت است. کار حرفه ای خصوصا د رحوزه رسانه ای نیز باید این فلسفه بزرگ را در ذهن داشته باشد و تلاش کند که به نوعی همه تلاش حرفه ای آن منجر به "کاهش درد، توسعه سلامت اجتماعی و تشویق پیشرفت" در جامعه ایرانی باشد.

▪ آقای دکتر خانیکی، ارزیابی شما از این شکاف چیست و چه عواملی را موجد یا تشدیدکننده این شکاف می‌دانید؟

دکتر هادی خانیکی: اگربخواهم پاسخ دهم که آیا میان آموزش آکادمیک و روزنامه‌نگاری حرفه‌ای شکافی هست یا نه ؟ می گویم هست، ولی این شکاف بیشتر ناشی از عوارض خاص توسعه در جوامع در حال گذار است. به عبارت دیگر جزء علائم بالینی توسعه‌نیافتگی است.. به عبارت دیگر، این مساله اختصاص به عالم ارتباطات و رسانه ندارد و در حوزه‌های نظری و تجربی هم دیده می‌شود. "آندره گوندر فرانک" در چارچوب نقد توسعه ناموزون، یک صورت‌بندی را از توسعه‌نیافتگی تعریف می‌کند و با ذکر نمونه‌هایی که از جامعه در حال گذار دارد بر نوعی از هم‌گسیختگی بین بخش‌های مختلف تاکید میکند.از هم گسیختگی که به‌طور عام بین آموزش و صنعت، بین آموزش و اشتغال و حتی میان سطوح و حوزه‌های مختلف آموزش و پژوهش دیده می‌شود. پس در پاسخ به این سوال ، به‌ویژه بخش دوم آن یعنی اینکه چه عواملی تشدیدکننده یا موجد این شکاف هست باید به این مساله بپردازم که چه مسایلی در کشور ما این مساله را پردامنه یا کم دامنه و عمیق‌تر یا کم‌عمق‌تر کرده است.

از جمله مسائلی که در جامعه ما به طور خاص این گسست را در حوزه آموزش‌های رسانه‌ای تشدید می‌کند شکافی است که بین سه حوزه فرهنگ و دانش و سیاست وجود دارد. که به هرحال در حوزه نظر یا عمل قرار می‌گیرند.

به عبارت دیگر، حوزه‌ آکادمیک، حوزه‌ روشنفکری و حوزه‌ کار حرفه‌ای که در نظر شماست در پیوند زنده با یکدیگر قرار نمی‌گیرند. یعنی این سه ساحت مستقل و منفصل از یکدیگر تعریف می‌شوند و طبیعی است که سه نوع دغدغه، سه نوع مساله و سه نوع محصول کار دارند. حوزه سیاست چه در وجه سیاست ورزانه و سیاست مدارانه آن و چه در وجه کارشناسانه و تکنوکراتیک آن به مسایل مبتلابه و امور روزمره می‌پردازد.

حوزه روشنفکری، حیطه‌ای است که به نظرورزی در باب مسایل فرهنگی اختصاص دارد، و الزاماً در چارچوب‌ها و پایه‌های آکادمیک محض قرار نمی‌گیرد و می‌تواند دربرگیرنده بسیاری از مقوله های نظری و حتی انتزاعی هم باشد.

حوزه آکادمیک ، مشخصاً آن دانشی است که در مدرسه یا دانشگاه آموخته می‌شود. ممکن هم هست خیلی به مسایل روزمره هم مربوط نباشد. برای اینکه بحث خسته‌کننده نباشد. من آن طنز مارک تواین را مثال می‌زنم که می‌گفت من همیشه سعی می‌کردم مدرسه رفتن مانع تحصیلاتم نشود. یعنی تصوری که از مدرسه یا دانشگاه دارد این است که در آنجا ممکن است خلاقیت و دانایی فرد کم شود. این به آن خاطر است که معمولا فرد در یک فرآیندهایی قرار می‌گیرد که خیلی نظرش ورزیده نمی‌شود و رشد نمی‌کند. مرحوم آل‌احمد ازجمله واقعیت‌هایی که با نگاه تأییدآمیز مطرح می‌کند این است که هیچ ادیب و شاعر برجسته‌ای از دانشکده‌های ادبیات ما برنخاسته‌است.. همین مساله‌ای که ما در عالم روزنامه‌نگاری هم با ان روبرو هستیم. گویا اگر روزنامه‌نگاری، دانش‌آموخته دانشگاه باشد، از خلاقیت و توانایی روزنامه‌نگاری‌کمتری برخوردار است،. مگر اینکه از آن دانش استفاده‌ای نکند. این، حاکی از آن است که شکاف‌هایی هم طولی و هم عرضی میان این سه حوزه و میان آموزش آکادمیک و توانایی های حرفه‌ای وجود داردو به نظر من، این شکاف‌ها در جامعه ما بسیار برجسته است.

این شکاف‌های هنوز جدی هرگاه به حوزه علوم اجتماعی و علوم انسانی می‌رسند برجسته‌تر می‌شوند. در حالی که کمتر کسی شاید تردید بکند که برای علوم مهندسی و پزشکی حتما باید تحصیلات آکادمیک را دنبال کرد. اما برای آموزش های آکادمیک در حوزه علوم اجتماعی و علوم انسانی به راحتی شک می‌کنند.

شما با هر مدیری هم که مواجه شوید، در هر حوزه، رسانه ، صنعت یا هر حوزه دیگر، می‌بینید ساده‌ترین داوری آنان معمولا این است که از پشت میز دانشگاه که خیلی چیزی در نمی‌آید. این است که شما می‌بینید دستگاه‌‌های اجرایی یا حرفه‌ای ما به طور واکنشی خودشان موسس نهاد‌های آکادمیک موازی می‌شوند. یعنی به جای اینکه مشکل دانش آموختگی در دانشگاه را حل کنند، خودشان نیرو تربیت می‌کنند. بعد از یک مدتی هم، آن قدر نیرو تربیت می‌کنند که نمی‌دانند با آنها چه کار بکنند و به این نتیجه می‌رسند که این‌کار را به خود دانشگاه واگذار کنند. بنابراین، می‌بینیم که این چرخه معیوب همچنان باز‌تولید می‌شود و مساله شکاف‌های موجود در جامعه ما را همچنان باقی می‌گذارد.

در برخی تئوری‌های جدید فرهنگی، مطرح است که همانطور که امروز در دنیای‌زیستی باید به‌دنبال تکرارکننده های ژنتیک بود که حامل قوت ها یا ضعف‌های نژادی و جسمی اند، می‌توان از ژن‌های فرهنگی هم سخن گفت که تکرار کننده وضعیت‌های پیشین اند، مانند صورت‌های ازلی یا کلیشه‌ای می‌توانند نسل به نسل منتقل بشوند. به این اعتبار من یک گونه ویژگی‌های فرهنگی و سیاسی در برای جامعه خودمان قائل هستم.مثل اولویت نگاه کلی بر نگرش های خاص و مساله‌محور که به گونه‌ای تکرار می‌شود و نمی‌گذارد مسایل خاص و موردی مورد حل و فصل قرار گیرند. شاید به دلیل سخت بودن مساله محوری در اندیشه است که به حوزه انتزاع و نظرورزی کلی فرار می‌شود. به عبارت دیگر فرار از جامعه‌شناسی به فلسفه در باب مسایل روزمره ما به وضوح مشهود است. این به معنای نادیده‌گرفتن حوزه بسیار مهم و ارزنده فلسفه که برای خودش ساحتی موثر دارد نیست. این بیشتر به دلیل سختی پرداختن به مساله مبتلا به است که به صورت‌های کلی آن فرار می‌کنیم. این همان چیزی است که معمولاً حوزه‌های آموزشی‌ ما را هم آسیب‌پذیر می‌کند یعنی آموزش به جای اینکه «مساله بنیاد» شود، فارغ از مساله می‌شود. کینگ دان از نظریه‌پردازان مطرح معاصر که حوزه سیاست را در امتداد مدیریت مهم می‌داند، نقد جالبی به سیاستگزاری های جدید دارد که می‌تواند شامل دانشگاه هم باشد. او می‌گوید: بسیاری از سیاستگذاران جدید، چون راه‌حل دارند دنبال مساله می‌گردند. نه اینکه مساله داشته باشند و دنبال راه‌حل بگردند. به نظر او سیاستگذاران جدید از بس، به اصطلاح کلیشه‌ای و بسته‌بندی شده می‌اندیشند. در واقع، دنبال این هستند که یک مساله‌ای متناسب با راه‌حل‌شان را، تعریف کنند. بر اساس همین نقد او تئوری "چند زبانی" را تعریف می‌کند که مبنای آن مهم دانستن سه حوزه policy ،politic و problem است.به هر حال این مساله "تکرارشونده‌های فرهنگی" به نظر من از آن مسائلی است که فراتر از آن عامل مشترک توسعه‌نیافتگی و شکافی که میان سه حوزه دانش فرهنگ و سیاست هست، اهمیت دارد، یعنی هست، به طور خاص یک نوع سائقه فرهنگی در جامعه ما وجود دارد که میل به انتزاع و فرار کردن از مساله روزمره دارد، و همین بر آموزش های رسانه ای ما هم سایه می‌اندازد..

علاوه براینها، مساله افتراق نیافتگی، یعنی عدم فقدان و یا ضعف تقسیم کار اجتماعی هم به‌عنوان مساله‌ای مهم در جامعه در حال گذار نظیر جامعه ما مطرح است. بی‌تردید ما، در آموزش روزنامه‌نگاری واقعاً نیاز به قاعده‌مندی کار علمی و همینطور کار حرفه‌ای برخوردار از پشتوانه سنت داریم. اصولا علم، محصول انباشت‌های تجربی است،اما می‌شود گفت که این کار در ایران به دلیل گسست‌های تجربی و جوان بودن این دانش و نیز عدم تفکیک میان نقش های آموزشی و حرفه‌ای و عوامل سیاسی و اجتماعی مختلف که به برخی از آنها اشاره کردم که گفتم هنوز از آن پیشینه و پشتوانه لازم علمی و حرفه‌ای برخوردار نیست و از این‌رو آسیب‌پذیر است. آن میل به توسعه شتابان هر روز ما را به یک سو سوق می‌دهدو از یک چیز جدا می‌کند، نتیجه‌ای جز اینگونه گسست‌ها ندارد. یک روز می‌خواهیم خیلی آکادمیک شویم و روز دیگر می‌گوییم. آکادمیک بودن فایده ندارد و نهایتا نه به خوبی آکادمیک می شویم و نه به درستی حرفه‌ای و به‌قول آقای فرانک در مدار یک توسعه پاندولی می‌چرخیم، از نقطه A به B و از B به A برمی‌گردیم و پروژه‌های ناتمام بسیار را به میراث می‌گذاریم.

▪ این موردیکه اشاره کردیدکه معمولاً از دانشگاه که چیزی برنمی‌آید، به هرحال یک‌سری آسیب‌پذیری‌ها را در حوزه آموزش ایجاد می‌کند، به نظر شما اساساً این تفکر، یک تفکر فرهنگی است که در جامعه وجود دارد و از کجا ناشی می‌شود؟

این گفته که از حوزه دانشگاه چیزی برنمی‌آید، متاسفانه در همه حوزه‌های اجتماعی مطرح است و البته سخنی کلی است.. همان‌گونه که ممکن است گفته شود از حوزه روشنفکری هم چیزی بر نمی‌آید یا حتی از صنعت هم مساله‌ای اساسی حل نمی‌شود. می‌خواهم بگویم مساله را عام و بزرک کردن تا ان حد که دردی را دوا نکند چاره‌ساز نیست، این نوع تفکر محصول فقدان دادوستدی است که بین این سه حوزه وجود داشته است. تفکر فرهنگی پیدا کردن پل میان این گونه جزیره هست.

به قول مرحوم دکتر علی اسدی کار رسانه‌ها این است که بین «فرهنگ والا» و «فرهنگ عامه» پیوند بزنند. به عبارت دیگر مساله را از جامعه به حوزه‌های اندیشه و حوزه های آکادمیک منتقل بکنند. اگر این‌کار انجام شود، دیگر این صحبت‌ها کمتر مطرح می‌شوند که از" آموزش دانشگاهی"‌ ما چیزی بر نمی‌آید. آموزش دانشگاهی را همچنان دچار آسیب می‌بینند که حوزه‌های حرفه‌ای از این رو مساله‌ها را فرافکنی نمی‌کنند.

آقای دکتر عاملی مثال خوبی زدند، روزنامه‌نگار یک مدعی نیست، یعنی خودش را نباید جای متخصص قرار دهد بلکه باید در پی تخصص یا استفاده از متخصص هم باشد.. خطری که همیشه روزنامه‌نگار را تهدید می‌کند این است که چون با مسائل مختلف درگیر است، می‌تواند گرفتار یک نوع اشباع کاذب هم بشود. در آموزش‌های روزنامه‌نگاری مناسب است که راه هایی برای برون شد از این گرفتاری مورد توجه قرار گیرد.. من یک مثال در حوزه حرفه‌ای مطرح می‌کنم. آقای فهمی هویدی روزنامه‌نگار معروف مصری، چند سال پیش دو سفر به ایران آمد، اما فقط یک مقاله در مورد ایران نوشت. با صاحب‌نظران بسیاری صحبت کرد ولی حرفش این بود که من ارائه بیشتر از یک مقاله را در مورد این دو سفر را خیلی پرگویی می‌دانم این یعنی اینکه باید خیلی بروم، ببینم و بدانم و تازه محصول آن، شاید یک متن مختصر باشد.

بنابراین بی‌تردید دانش روزنامه‌نگاری در دانشگاه‌ها نیاز به تحول، روزآمد شدن و برنامه ریزی های جدید علمی و تخصصی دارد. اما اینکه آیا این که این دانش به درد می‌خورد یا نه، مقوله دیگری است. علاوه بر این مساله دیکر این است که از این دانش به خوبی استفاده نمی‌شود، یا محلی از اعراب ندارد، چرا آموزش را به جای حکیم باشی بنشانیم.

در واقع در صورتی آموزش روزنامه‌نگاری جدی می‌شود که آن تلاقی سه گانه رخ دهد و استمرار هم در آن به وجود آید. این کار سختی است زیرا دلایل بی‌شماری وجود دارد که هر کدام از ما را متقاعد می‌کند که آن تلاش را برای تلاقی را ادامه ندهیم؛ فضای سیاسی، فضای اداری، فضای بوروکراتیک. فضای غیر علمی در دانشگاه‌ها و فضای ناپایدار، سیاست‌زده و معاش‌اندیش و روزنگر رسانه‌ها پشتوانه‌های این گونه گسست‌هاست..

▪ منظور شما از تلاقی ۳ گانه، تلاقی فرهنگ، دانش و سیاست است؟

بله، البته در مقوله فرهنگ، هنر نیز می‌تواند قرار بگیرد.چنانکه در حوزه سیاست، اقتصاد و مدیریت رسانه ها مطرح است. به طورکلی منظورم آن چیزی است که به صورت مدرسه‌ای و کلاسیک آموخته می‌شود.

دکتر نمک‌دوست: من با توجه به بحث‌های دقیقی که مطرح شد، سعی می‌کنم از زاویه دیگری به قضیه نگاه کنم. اگر نگرانی شما شکاف بین آموزش آکادمیک و کار حرفه‌ای است و اگر مصداق کار حرفه‌ای را عمدتا آنچه در روزنامه‌ها متجلی می‌شود بدانیم، با توجه به روزنامه‌هایی که اکنون داریم و آنچه به عنوان آموزش آکادمیک در دانشگاه‌ها ارائه می‌شود، به نظر من شکاف نگران‌کننده‌ای وجود ندارد. دقیق‌تر بگویم آنچه در روزنامه‌های ما در جریان است مصداق حرفه‌ای شدن نیست، و آنجه در دانشگاه‌‌های ما آموزش داده می‌شود، معطوف به روزنامه‌نگاری حرفه‌ای نیست. روزنامه‌های ما نیازی به آموزش دانشگاهی ندارند و دانشگاه ما هم دغدعه بر آورده کردن نیازهای روزنامه‌ها را ندارند. آن چه شما تا به اینجای بحث از آن به‌عنوان روزنامه‌نگاری حرفه‌ای تعبیر ‌کردید، من روزنامه‌نگار، به آن می‌گویم روزنامه‌نگاری حزبی و معتقدم هیچ یک از روزنامه‌های فعلی مطرح کشور غیرحزبی نیستند.

مدیران یا مالکان آنها یا قبلاً در قدرت بوده‌اند یا الان قدرت هستند و یا قرار است که به قدرت تبدیل بشوند. روزنامه‌نگاری حزبی هم به آموزش و کار روزنامه‌نگاری حرفه‌ای نیاز ندارد. برای مثال، در آموزش روزنامه‌نگاری به ما می‌گویند که روزنامه‌نگار باید در ارائه خبر و گزارش حتی‌الامکان بی‌طرف و عینی‌گرا باشد. در حالی که این ویژگی‌ها اصلاً برای روزنامه‌نگاری حزبی سم است و این نوع روزنامه‌نگاری بسیار احتیاج دارد که روزنامه‌نگار، جانب‌دار باشد. یا در آموزش روزنامه‌نگاری حرفه‌ای تأکید می‌شود که در تنظیم خبرها از به کار بردن صفت تا حد ممکن باید اجتناب کرد، اما در روزنامه‌نگاری حزبی صفت به کار‌ گرفته می‌شود، زیرا نظر بر خبر غلبه دارد و یا ... در چنین فضایی اگر روزنامه‌نگار بخواهد حرفه‌ای کار کند، مشکل پیدا می‌کند. در شرایط حاضر، وقتی مدیر روزنامه‌ای عوض می‌شود مایل است با تیم خودش کار کند. طبیعی است این فرد نیاز به روزنامه‌نگاری که تحصیلات آکادمیک داشته باشد، ندارد. چرا؟ چون این نوع افراد برایش اختلال ایجاد می‌کنند.

در آن سوی قضیه هم، تولید دانشگاه در خلأ رخ می‌دهد. شما در نظر بگیرید، ما از مجموع ۱۴۰ واحدی که در دانشگاه، روزنامه‌نگاری درس می‌دهیم تنها ۲۰ واحد، به طور مشخص مربوط به رشته روزنامه‌نگاری است. این ۲۰ واحد درسی هم به دانشجویانی ارائه می‌شود که بسیاری‌شان به هنگام انتخاب رشته، تصویری دقیق و درست از روزنامه‌نگاری نداشته‌اند و ارتباطات یا روزنامه‌نگاری را به عنوان یکی از ۱۰۰ فرصتی که برای تعیین رشته تحصیلی داشته‌اند، انتخاب کرده‌اند، در واقع آنها در سال دوم و سوم است که تازه متوجه می‌شوند آیا این انتخاب، مورد علاقه‌شان هست یا نه. آن ۲۰ واحد درسی هم به صورتی ارائه می‌شوند که چندان کمکی به این دانشجوها نمی‌کند، چون با هیچ‌گونه تلاش و تکاپوی عملی و واقعی همراه نیست. بنابراین، دانشگاه اساساً نمی‌تواند یا نمی‌خواهد دانش مناسب روزنامه‌‌نگاری حرفه‌ای را تولید کند. روزنامه‌ها هم نیازی به استفاده از دانش ما به آن روزنامه‌نگاری حرفه‌ای اطلاق می‌کنیم ندارند.

آقای دکتر خانیکی از یک پیوند و تلاقی ۳ گانه‌ای صحبت کردند تا کارها بسامان شود. من از یک تلاقی ۳ گانه‌ای صحبت می‌کنم که باید بشکند تا بتوان امیدوار بود آموزش روزنامه‌نگاری ما به نیازهای روزنامه‌نگاری حرفه‌ای پاسخ می‌دهد. این تلاقی سه‌گانه عبارت است از ضرورت دریافت امتیاز برای انتشار، پرداخت یارانه (از نوع آشکار و پنهان آن) و توقیف نشریات. مادامی‌که این سه عارضه بر فعالیت مطبوعاتی کشور حاکم هستند ، ما امکان تجربه روزنامه‌نگاری حرفه‌ای را نداریم. و به تبع آن، نظام آموزشی ما هم نمی‌تواند در این وضعیت، تولید جدی و جدیدی داشته باشد.

همانطورکه گفتید مساله را کاملاً از زاویه جدیدی مطرح کردید. ولی به نظر می‌رسد اگرچه همان طور که شما می‌فرمایید نه در نظام آموزشی و نه در کار حرفه‌ای، مسائل در محوریت اصلی و مربوطه‌اش جاری نیست اما، به هرحال همان حداقل تئوری‌های اولیه هم که در دانشگاه‌ها مطرح می‌شود مانند اینکه روزنامه‌نگار باید احساس مسوولیت داشته باشد و نگاهش به کار، چگونگی جمع‌آوری خبر و تنظیم و ارائه آن به‌طور اصولی مورد توجه قرار گیرد، مسائلی که در همه جهان به‌طور یکسان مطرح می‌شود؛ در عمل، در کار روزنامه‌نگاری نمود چندانی ندارد. یعنی، شکافی است که به هر حال وجود دارد و نمود آن قابل بررسی است.

▪ قرار نیست این دو، یعنی نظام آموزشی و روزنامه‌نگاری در کشورمان به هم متصل باشند. مگر قرار است که متصل باشند؟

من سال ۵۵ دانشجوی روزنامه ‌نگاری شدم و اکنون هم در جریان مباحث روزنامه‌نگاری هستم. شما فکر می‌کنید آیا در این سی سال کوچکترین تغییری در آموزه‌های دانشگاهی ما در زمینه روزنامه‌نگاری رخ داده است؟ اگر صنعت روزنامه‌نگاری ما نیازمند تحول بود و به دانش روزنامه‌نگاری احتیاج داشت، طبعاً محتوای دروس دانشگاهی‌ های ما نیز تغییر می‌کرد. در حالی که حتی محتوای آموزشی ما ضعیف‌تر هم شده است. ما در دوره قبل از انقلاب، تعداد واحدهایی که در موضوع اختصاصی روزنامه‌نگاری می‌گذراندیم، بیش از امروز بود و مهمتر درسی به نام «کارآموزی»، در قالب چهار واحد، داشتیم. ما ملزم بودیم که برای گذراندن این چهار واحد به تحریریه‌ها برویم و حتی نمره خود را از دبیر سرویس مربوطه بگیریم. ولی حالا، اساسا واحد کارآموزی حذف شده است. من به هیچ وجه نمی‌‌گویم که آنچه قبل از انقلاب در دانشگاه تدریس می‌شد کافی و مناسب بود؛‌ به هیچ‌وجه. آن موقع هم مشکلات فراوان بود به‌خصوص که روزنامه‌های ما کاملا استبدادزده بودند و بر خلاف باور عده‌ای؛ روزنامه‌‌نگاری و روزنامه‌های آن زمان به هیچ وجه بهتر از روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاری امروز نبودند. مقصودم پس رفت در آموزش روزنامه‌نگاری دانشگاهی است که یک واقعیت است. تأکید من این است که آموزش و کار حرفه‌ای روزنامه‌نگاری در ایران، اساساً با هم پیوند ارگانیک ندارند، با یکدیگر دادوستد و بده بستان نمی‌کنند، احساس نیازی هم به این پیوند و داد و ستد نمی‌کنند، چون قرار نیست جوابگوی نیازهای همدیگر باشند. اگر آموزش‌ روزنامه‌نگاری ما می‌خواست مساله‌گرا باشد که تا این اندازه در جا نمی‌زد.

یک مثال دیگر،. نظام فکری حاکم بر فعالیت‌های ما دوره‌ای احساس کرد که اصلاً نیاز به آموزش دانشگاهی روزنامه‌نگاری ندارد. بنابراین بدون هیچ توجیهی دانشکده علوم ارتباطات را تعطیل کردند. دو سال پیش، از لوح و تابلوی دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه پرده‌برداری شد. با تغییر دولت و روی کار آمدن مدیریت تازه باز پروژه دانشکده علوم ارتباطات به محاق رفته است و کسی نمی‌گوید پس آن لوح و مراسم و اعلام و ... چه بود و دانشکده کجا رفت. در حالی که اگر حرفه روزنامه‌نگاری جدا نیاز به آموزش آکادمیک داشت، حالا مدافع تأسیس این دانشکده بود و به نبود آن اعتراض می‌کرد. اما اصلاً کسی در این مورد صحبت نمی‌کند. یا آیا می‌دانید به هنگام تأسیس همان دانشکده علوم ارتباطات بر روی کاغذ هم رشته‌های ما برای بررسی برای یک جامعه‌شناس ارسال شد؟ مادام که وضع چنین باشد تحولی هم در رشته روزنامه‌نگاری پیش نمی‌آید. به عبارت دیگر، درحقیقت اتفاقی که در در دانشگاه‌ها رخ می‌دهد، آکادمیک و علمی و برای پاسخگویی به نیازهای حرفه روزنامه‌نگاری و صنعت مطبوعات نیست، بلکه سیاسی است. اتفاقی هم که در روزنامه‌ها می‌افتد، حرفه‌ای نیست و سیاسی است.

معصومه کیهانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.