چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
حدیث دلدادگی
نوراللهبن میرزا عبداللهبن عبدالوهاب، متخلص به عمان به سال ۱۳۵۹ هجری قمری در قریه سامان دیده به جهان گشود. او در خانوادهای اهل ذوق و هنر پرورش یافت و به تعلیم علم و عرفان شیعی روی آورد و در این راه از محضر استادان بنامی بهره گرفت. از وی آثار چندی در دست است. از جمله آنها میتوان به «گنجینه الاسرار» اشاره نمود. وی در این اثر ارزشمند به شرح واقعه عاشورا از دیدگاه عرفانی پرداخته و با زبان شعر، معانی آسمانی و مفاهیم الهی این واقعه را به تصویر کشیده است. از آثار دیگر عمان، معراج نامه، دیوان اشعار، مخزن الدرر یا سفینه الدرر و سه رساله را نام بردهاند. این شاعر عارف به سال۱۳۲۲ هـ .ق دیده از جهان فروبست و بنا بر وصیت خویش در وادیالسلام نجف مدفون گردید.
عمان در گنجینهالاسرار که بنابر ذکر خود او در مقدمه این اثر در سال ۱۳۰۵ و به توصیه سلیمانخان نامی - که رئیس خواجهسرایان عهد ناصری بود - ترتیب نموده و در آن واقعه جانگداز عاشورا را از منظر عرفان و مبانی معرفتی بیان میدارد و با لحنی شیوا و عارفانه به تصویر میکشد. خود او در وجه تسمیه این اثر میگوید:
چون که از اسرار سنگین بار شد/ نام او گنجینهالاسرار شد
اما در بیان واقعه جانگداز کربلا و شهادت سبط رسول و یاران و انصار باوفا و گرامیاش باید به مبانی آسمانی و نورانیت امام حسین(ع) متوسل گردید تا توان آن را شرح داده و بیان کرد، اما عمان خود میداند بیان این موضوع کاری دشوار است و از عهده خارج و باید ذکر مستان را از زبان مستان شنید.
مست گردم رشتهای آرم به دست/ قصه مستان که گوید غیر مست
و با این احوال است که در عالم مستی زبان به مدح آل رسول میگشاید، آن زبانی که نه زبان خود اوست، بلکه رشحات عشقی است که از زبان وی تجلی ظهور میپذیرد، چنانکه خود وی اذعان مینماید:
کیست این پنهان مرا در جان و تن/ کز زبان من همی گوید سخن
این که گوید از لب من راز کیست/ بنگرید این صاحب آواز کیست
اما گاهی وی در اثر غلیان روحی و فوران عشق الهی در فهم معانی بدیع روحی و معنوی عاشورا آنچنان مستغرق میگردد و غیرت عشقِ حریف سوز گاهی چنان مرغ جانش را دلیر مینماید که از بردن نام معشوق بر زبان اجتناب مینماید و در پرده سخن میگوید چون، نامش همی نیارد بردن به پیش هر کس:
باز بینم رازی اندر پردهای/ هست دل را گوییا گم کرده ای
کیست این مطلوب کش دل در طلب/ نامش از غیرت نمیآرد به لب
در بساط این و آن جویای اوست/ با حدیث غیرش اندر جستجوست
وه که در دریای خون افتادهام/ با تو چون گویم که چون افتادهام
عمان در وصف وجود مبارک حسین(ع) که بلای کربلا را به جان میخرد و با تمام وجود روی به معبود ازلی مینماید اذعان میکند شور و سرمستی بیش از حد حضرتش باعث این امر شد که حسین(ع) را بیش از دیگران سهم از باده ازلی و قرب الهی داده بودند.
ز انبیاء و اولیا از خاص و عام/ عهد هریک شد به عهد خود تمام
نوبت ساقی سرمستان رسید/ آن که بود از پا به سرمست آن رسید
و در بیان این که در ازل این واقعه بر امام عرضه شد و ایشان بر اثر غلیان همین عشق و محو بودن در حقیقت ذات الهی بود که قبول این موضوع نمودند:
زینت افزای بساط نشاتین/ سرور سر خیل مخموران حسین
باز گفت از این شراب خوشگوار/ دیگرت گر هست یک ساغر بیار
اما زمانی نزدیک به واقعه عاشورا حضرت، یاران و انصار خویش را جمع مینماید و ایشان را از حقیقت امر و مسجلشدن امرِ شهادت خبر میدهد و با بذل فتوت و جوانمردی بیعت از ایشان برمیدارد تا هرکه میخواهد برود و هرکه میماند با یقین بماند. عمان سامانی این واقعه را اینچنین به تصویر میکشد:
خواند یک سر همرهان خویش را/ خواست هم بیگانه و هم خویش را....
ای اسیران قضا در این سفر/ غیر تسلیم و رضا این المفر
همره ما را هوای خانه نیست/ هرکه جست از سوختن پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیغ تیز/ گو میا هرکس ز جان دارد دریغ
و نتیجه این واقعه و رفتن نامحرمان و نالایقان را اینچنین بیان میدارد:
هر که بیرونی بد از مجلس گریخت/ رشته الفت ز همراهان گسیخت
و حال که اغیار رفته و اخیار ماندهاند حضرت لب رازگشای خویش را میگشاید و یاران را از انفاس قدسی بهرهمند مینماید:
محرمان راز خود را خواند پیش/ جمله را بنشاند پیرامون خویش
با لب خود گوششان انباز کرد/ در ز صندوق حقیقت باز کرد
جمله را کرد از شراب عشق مست/ یادشان آورد آن عهد الست
وی در گنجینهالاسرار از اولین یاران حضرت به جناب حر اشاره میکند و داستان این مرد آزاده را با تعابیر عرفانی نغزی بیان میدارد. در این تعبیر مبدلشدن نفس کافر به نفس مسلمانی را مطرح کرده که به مدد انفاس قدسی پیر طریق و دلیل راه این امر صورت میپذیرد و حر را نمادی از نفسی میداند که با توجه سرور شهیدان در مسیر حق قرار میگیرد، یعنی نفس اماره بر اثر تعلیم معصوم مبدل به نفس مطمئنه میشود:
نفس کافر دل چو یابد آگهی/ مشتعل گردد ز روی گم رهی...
پیر را از باطن استمداد کرد/ باطن پیر رهش امداد کرد....
اولش از کافری رو تافتم/ آخرش عین مسلمان یافتم...
این بیانم از سر تمثیل کرد/ نفس را بر نفس حر تاویل کرد
بعد از جناب حر به شرح مقام عباسبن علی(ع) میپردازد و بردن نام حضرت را باعث ایجاد شوری و مستی در دل و جان میداند:
شوری اندر زمره ناس آورد/ در میان ذکری ز عباس آورد
سپس به بیان دلاوری مردانه ایشان پرداخته سخن میگوید:
نیست صاحب همتی در نشاتین/ هم قدم عباس را بعد از حسین
در هواداری آن شاه الست/ جمله را یک دست بود او را دو دست
و در بیان این که تا ابد مقام متعالی حضرت ابوالفضلالعباس(ع) ملجا عارفان و عاشقان کوی یار است و این معنی از رشادت ایشان هنگام آوردن آب از شط متجلی شده، میسراید:
تا قیامت تشنهکامان ثواب/ میخورند از رشحه آن مشک آب
سپس به بیان حالات قاسمبن حسن(ع) پرداخته و بعد از ایشان به شرح حالات جناب علیاکبر(ع) میپردازد و با نگرشی عرفانی اینگونه بیان میدارد که چون حضرت سیدالشهدا(ع) یکایک یاران را به سوی مسلخ عشق اجازه رزم دادند دیگر کسی جز پسر بزرگ و بزرگوار حضرت باقی نماند و گویی از علیاکبر به عنوان آخرین تعلق سرور شهیدان عالم یاد میکند که در سیر مسیر صعب عشق و پیوند با حضرت جانان برای ایشان باقی مانده بود یا آخرین امانتی بود که باید به صاحبش بازگردد:
از تعلق پردهای دیگر نماند/ جز علیاکبر کس دیگر نماند
و از زبان پدر خطاب به پسر میسراید:
هر که غیر از اوست سد راه من / آن بت است و غیرت من بتشکن
چون تو را خواهد از من رونما/ رونما شو، جانب او رو نما
بعد از آن به ذکر وداع و گفتوگوی شاه شهیدان با خواهر گرامیشان میپردازد و این احوال را بر مذاق معنوی تعبیر مینماید و از زبان حسین(ع) رو به زینب کبری(س) توصیه به شکیبایی و صبر بر مصیبت مینماید.
و سپس به بیان خطبه حضرت در مقابل لشکر اعداء میپردازد که در آن حسین(ع) یادآوری میفرماید حقیقت امر نه آن است که ایشان میپندارند و از در موعظه برمیآید، اما آن لشکر فاسق که گوش دلهایشان ناشنوا گردیده با تیغهای آخته و تیر و نیزه جواب حضرت را میدهند:
آنچه فرمود او به آن قوم از صواب/ غیر تیر از هیچ سو نامد جواب
تیغها بر قتل او شد آخته/ نیزهها بر قصد او افراخته
سپس به محاربه سیدالشهدا(ع) با آن قوم ظالم اشاره نموده و از تیغ حضرت در جنگ با دشمن شقی به نفی کفر و اثبات حق تعبیر مینماید و آخرالامر به مناجات لحظات واپسین ثارالله با خدای عزوجل میپردازد و لحظات آخر حیات زمینی حسین(ع) را از شدت اندوه و غم جانکاهش دیگر به زبان نیاورده و اشارتی کوتاه کرده، دم فرو میبندد که سینه مالامال از غم است:
قصه کوته، شمر ذیالجوشن رسید/ گفت و گو را آتش خرمن رسید
از شنیدن، دیده بیتاب است وگوش/ شد سخنگوی از زبان من، خموش
منابع:
ـ گنجینهالاسرار، به اهتمام حسین بدرالدین، انتشارات سنایی، ۱۳۷۹.
ـ دیوان عمان سامانی و گنجینهالاسرار، به کوشش مهدی آصفی و جواد هاشمی، نشر جمهوری، ۱۳۸۵.
هوشنگ شکری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست