دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

داستانی که می توانست زیباتر باشد


داستانی که می توانست زیباتر باشد

نقد داستان جگر شیر نوشته ی محمد حیدری

آقا محمدجان سلام!

از همان اسم نوشته و عکسی که برای نوشته ات انتخاب شده بود، می شد به خیلی چیزها پی برد. به اینکه عده ای بودند که خانه و کاشانه، پول و ثروت، کت و شلوار و... را رها کردند تا فرزندانشان در آسایش باشند. به این که خیلی ها خیلی چیزها را ترک کردند تا وجبی از میهنشان به دست بیگانه نیفتد. به اینکه در راه خدا، عقاید و پاسداری از کیان اسلامی شان حتی از خونشان هم گذشتند. می دانم که می دانی که گذشتن از خود چقدر سخت است. حتی می گویند وقتی که بین روح و جسم فاصله می افتد، روح به دنبال جسم به راه می افتد و او را رها نمی کند. اما دوست عزیز و هم مدرسه ای خوب! چند تا نکته به نظرم رسید که امیدوارم مفید باشد و متعاقب آن اگر شما هم عیبی از ما دیدی بگویی. عیب نه برای نشان دادن عیوب. برای رفع عیوب. حیف این روزگار است که بگذرد دست خالی یا با حاصلی کم با آن وداع نمائیم.

اول از همه آنکه برای نوشته ات نام دل شیر بهتر از جگر شیر است. چرا که در بین عام مقبولیت بیشتری دارد و در اصطلاح عام نیز بیشتر کلمه دل به کار می رود. مثلا می گویند فلانی دل شیر داشت که فلان کار را انجام داد.

دوم این که می دانی یک داستان از دو قسمت تشکیل شده است، نثرها و دیالوگ (گفتگو)ها. و این را هم می دانی که تنها استفاده از زبان محاوره ای در دیالوگها مجاز است. اما نوشته ات کمابیش از این قانون پیروی نکرده است.

یعنی به نظر می رسد که بزرگترین عیب نوشته ات عدم هماهنگی بین دیالوگها و نثرها باشد. در واقع به جای استفاده از زبان محاوره در دیالوگ ها، در تمام نوشته (یعنی حتی نثرها و جاهایی که نباید استفاده می کردی) استفاده کرده ای.

این نکته را هم از ما یادگاری داشته باش که ما یک زبان معیار داریم و یک زبان محاوره ای یعنی یک زبان که با آن نامه رسمی می نویسیم، درخواستی کتبی برای جایی ارائه می کنیم یا به زبان ساده تر اینکه با آن کتابت می کنیم. و زبان دیگر اینکه با آن صحبت می کنیم. خیلی از کلمات را می شکنیم. برخی واژه ها را تلفظ نمی کنیم و...ولی این را بدان که نویسنده خوب کسی نیست که از کلمات پر طمطراق و مهجور استفاده کند. بلکه نویسنده خوب کسی است که بتواند راه خودش را در بین این دو زبان باز کند. تا می توانی ساده بنویس. ساده نویسی از اولین درسهای نگارشی است. مگه نه!

سوم اینکه به نوشته ات سخت می شود اسم داستان داد. هرچند که اگر کمی (فقط کمی) بیشتر دقت می کردی خیلی بهتر می شد با آن کنار آمد نثرت از نثر معمول داستان نویسی فاصله دارد. یعنی اینکه حتی قسمتهای نثر داستان هم مانند دیالوگهاست. اشتباهات نگارشی و جمله بندی داشته ای و این نشان می دهد که بعداز اتمام تحریر نوشته ات با تیزبینی آن را بازخوانی نکرده ای.

می دانی که یک غذا مثلاً آش با تمام سادگی اش با مخلوط کردن مواد تشکیل دهنده اش هیچ گاه به دست نمی آید. یعنی اینکه اگر در یک ظرف آب، سبزیجات و حبوبات و ادویه ها و... را اضافه کنی، غذایی به عنوان آش درست نمی شود. بلکه مواد باید در طول زمان و حرارت، قوام بیایند و قابلیت استفاده به بهترین وجه را داشته باشند.

نظری را پیشنهاد می کنم که امیدوارم از آن استفاده نمایی و مهمتر از آن اینکه از آن بهره ای ببری.

هرگاه خواستی داستانی بنویسی، از همان ابتدا صفحه کلید رایانه را لمس نکن! ابتدا یک خط مشی کلی برای خودت تعیین کن. یعنی اینکه داستان و نوشته را در ابتدا در ذهنت بپروران. خیلی از وقایع و حوادث داستان را برای خودت بساز، داستان را جلو ببر و شروع و پایانی برای آن درنظر بگیر. هدفی برای آن تعریف کن و سؤالهایت را سعی کن در لایه های داستان پنهان کنی. بعد شروع به چرک نویسی کن. این کار خیلی سخت است. هم انرژی می خواهد و هم فسفر! حتی اگر می توانی در طول یک روز فقط به چند پاراگراف رسیدگی کن و همانها را خلق کن. بعد آن را پاکنویس و بعدش شروع به تایپ کن. در این حالت این فرصت پیش می آید که داستانت را چند بار بخوانی. چند باری از آن فاصله بگیری و دوباره به آن نزدیک شوی. و این یعنی فرصت اضافه کردن حادثه و حادثه سازی برای داستان. در این حالت نوشته ات بیشتر قوام می آید. بگذریم!

در کل باید گفت که بیشتر به نظر می رسد که قصد داشته ای یک روایت را به داستان نزدیک کنی اما از پتانسیل های داستان بازمانده ای.

نکته چهارم که خیلی جای بحث دارد مربوط به راوی داستان است. دوست عزیز! کسی که فرمانده می شود باید از یک سری حداقل ها برخوردار باشد. نه آنکه چپ و راست برود و به طفل کوچکی بد و بیراه بگوید. یک بار دیگر این نوشته ها را بخوان:

بچه بودها دو وجب بیشتر قد نداشت... ادا اصول نمی ریخت کلایه جوری بود از اولش ازش خوشم نیومد... نچسب می زد و...

فرماندهان جنگ ما آنقدر عظیم الشان بودند و آنقدر روی نفس و روحشان کار کرده بودند که اگر هم شخصی با خلق و خوی ناسازگار وارد صحنه می شد، همرنگ جماعت می شد! منظورم این است این درست نیست که شخصیتی تند زبان، بدگو، بدخو را طراحی کنی در مقام فرمانده. اگر شخصیت ها را درست سر جایش قرار دهی بهتر نتیجه می گیری. مثلا در این نوشته ات اگر فرمانده می شد آدم خوب و جغله بچه می شد بچه بد اونوقت نوشته ات می شد اخراجی ها!

به غیر نمونه های بالا این نمونه ها را هم درنظر بگیر:

یه جوری ریا بود انگار این کارا... تازه تأسیس بود گردانمون همیشه نیروی کمکی مون می کردن... اونقدر تیر می زدن که لوله تیربارشون ذوب می شد... از اون ور هی بیسیم می زدن و فرمانده هی نقشه می ریخت که چطوری خاموش کنیم تیر بارو و...

ذکر محاوره نویسی نوشته که گذشت. اما مشکل دیگری هم در نوشته ات هست که باید رفعش کنی.

از این تیپ جمله جات(!) در نوشته ات کم نیست و این اصلا خوب نیست. حق جملات را باید به نحو احسن ادا کنی. ارکان جمله را به نظم کنار هم بیاور و نوشته را حتما بازخوانی کن . اینطوری خیلی از عیوب که در ابتدا مستتر هستند؛ کم کم به چشم می آیند. این را بدان که برای خواننده زمانی که صرف خلق اثر شده است مهم نیست. بلکه محصول این زمان مهم است. خواننده از تو نمی پرسد که مثلا یک روز وقت گذاشته ای یا یک ماه و بیشتر. می پرسد که چرا مثلا از فلان موضوع ساده بازمانده ای. مثلا همان غذا که مدت آن با لذت صرف آن برای میهمان یا شخص دیگر قابل مقایسه (و البته مهم) نیست! در مورد پاراگراف آخر هم باید بیشتر کار می کردی.

دوست من! بهتر بود تا برای هر دیالوگ یک شخصیت ،هر چند که گذرا بیاید و برود قرار می دادی. منظورم این است که می شد روی پاراگراف آخر بیش از این کار کرد. می دانی که، خیلی از حرفها را پاراگراف اول شروع می کند و خیلی از حرفها را پاراگراف آخر می گوید و تمام می کند!

آقا محمد عزیز! در پایان دوباره متذکر می شوم که دو دوست خوب مثل دو دست در شستشو هستند. مثل آئینه هستند. عیوب هم را- برای رفع نقص- به یکدیگر نشان می دهند.

جلال فیروزی/ ساوه