شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
پیش سقراطیان
تاریخ فلسفه غرب با فلاسفه یونان باستان آغاز میشود و در این بین سه نام بیشتر شهرت یافتهاند: سقراط، افلاطون و ارسطو.
لیکن اندیشه ورزی در باب هستی و چرایی بودن انسان، پیش از حیات این سه تن نیز در آن دیار در جریان بوده است. از فیلسوفانی که سلف ایشان بودهاند، در تاریخ فلسفه با عنوان «پیش سقراطیان» یاد میکنند. در قرون ششم و پنجم پیش از میلاد، کلونیهایی متشکل از مهاجر نشینان یونانی زبان در خارج از سرزمین اصلی یونان، از مناطق غربی آناتولی تا جزیره سیسیل و نواحی جنوبی ایتالیا پدید آمده بود. شهرهای مهاجران یونانی از شهرهای داخل یونان دارای مردمانی به مراتب مرفه تر و فرهیخته تر بود. بسیاری از متفکران پیش سقراطی از اهالی همین مناطق بودند؛ به عنوان مثال از میان ایشان میتوان به «تالس» که زاده ملطیه ۱ (واقع در غرب آناتولی) و «پارمنیدس» که متولد «الئا» ۲ (واقع در جنوب ایتالیا) بود اشاره کرد. تفوق فرهنگی آتن بر سایر دولتشهرهای جهان هلنی بعد از عصر مشهور به «پریکلس»
(= سیاستمدار آتنی) شکل گرفت. تا قبل از به منصه ظهور رسیدن فیلسوفانی چون سقراط و افلاطون، آتن به لحاظ فلسفی تفاوت چندانی با اسپارت نداشت. کاری که ملل هم عصر و همسایه یونانیان نظیر فنیقیها، مردم بین النهرین، و مصریان بدان دست نیافتند. ظهور اندیشمندان پیش سقراطی را میتوان به بیگ بنگ اندیشه غربی تشبیه کرد. از یاد نبریم که برخی از قضایای هندسیای که اولین بار ریاضی دانان یونانی اثبات کردند به لحاظ علمی هنوز معتبر است. بسیاری از معیارهای زیبایی شناختی در هنرهای گوناگون مثل مجسمه سازی یا معماری هنوز تحت عناوینی چون سنن کلاسیسیتی از میراث گرانبهای تمدن یونان باستان به شمار می رود.
● مکتب ملطی
ملطیه معرب میلتوس است. و ملطی یعنی ملطیه ای. ملطیه نام شهری واقع در منطقه «ایونی» (در غرب آسیای صغیر) واقع بود. از این شهر سه فیلسوف برخواستند: «تالس»، «آناکسیماندروس» و «آناکسیمنس». پیش از واکاوی آرای تالس ریشه شناسی واژه «فیزیک» ضرورت دارد. Phu به معنی زادن و رشد کردن است. Phusis اسمی که از این فعل مشتق می شود برابر است با تولید و طبیعت. مباحث مربوط به فیزیک به معنایی که در زبان یونانی و در دوران باستان به کار می رفت در حوزه آرای فلسفی قدما می گنجید. فیزیولوژیست(=طبیعت شناس) عنوانی است که به برخی از پیش سقراطیان میدهند. منتهی فیزیولوژی(=طبیعت شناسی) نه به معنای امروزین کلمه، زیرا پسوند لوژی=- louge (در زبان فرانسوی) از «لوگوس=Logos» در زبان یونانی باستان گرفته شده است که به معانی: سخن، عقل، کلمه، تحقیق و عقیده می باشد. طبیعت شناسی حکمای کهن چیزی در حدود بحث و فحص پیرامون عناصر اربعه و یا اتم گرایی امثال لئوکیپوس و دموکریتوس بوده است. نه پزشک یا گیاه شناس به معنای امروزین کلمه. به عبارت دیگر میتوان گفت که آنها نه درباره امور طبیعی بلکه در باب طبیعت امور میاندیشیدند.
● تالس
طبق روایات تاریخی، نقل است که تالس ماه گرفتگی ای را که بایستی در حدود سال ۵۸۵ قبل از میلاد رخ داده باشد، پیش بینی کرده بود. وی ارتفاع هرمی از اهرام مصر را اندازهگیری کرده است. شاه بیت غزل عقاید تالس اعتقاد او مبنی بر عنصر اصلی بودن آب (نسبت به سایر عنصر های چهارگانه) است.
● آناکسیماندروس Anaximandrus
«آناکسا-» در زبان یونانی باستان پیشوندی است به معنی «رئیس» یا «سرکرده» مانند پیشوند «سر-» در فارسی مثل :»سر آشپز» (=رئیس آشپزها)، «سرمربی»(=مربی اصلی) احتمالا آناکسیماندروس در نیاکانش مهتری داشته (mandra) که بدین نام مشهور گشته است. باری وجه تسمیه نام او هرچه بوده باشد در مورد وی گفته اند که در سال ۴۵۶ قبل از میلاد، شصت و چهار سال داشته است. ۳
آناکسیماندروس معتقد بود: «همه اشیاء از یک ماده ساخته شده اند. ولی این ماده بر خلاف آنچه تالس میپنداشت آب نیست و نیز هیچ یک از موادی که میشناسیم نیست. بلکه مادهای است نا متناهی و جاویدان که همه جهانها را در بر گرفته» ۴ ((چون آناکسیماندروس زمین را یکی از جهان های متعدد میپنداشت.)) ۵
برخی ۶ این ماده مرموز آناکسیماندروس را «آپیرون(=Apeiron)» = «بی پایان» نامیده اند. (پیشوند a حرف نفی کننده است مانند نا- در فارسی، ریشه واژه،Per، به معنای: از راه، سرتاسر، و نیز قصد رفتن از یک سو به سوی مقابل می باشد)
آناکسیماندروس برای اثبات آن که عنصر اصلی آب یا یکی دیگر از عناصر اربعه نمیتواند باشد، استدلال می کند که اگر عنصری رجحان و استیلا بر سایر عناصر سازنده مواد جهان داشت سرانجام آن عنصر بر سایر عناصر غالب آمده و جهان کنونی شکل فعلی را نمیداشت. لذا ماده المواد باید خنثی باشد. «اشیاء چنان که مقرر است به همان چیزی که از آن برخواسته اند باز می گردند، زیرا که بی عدالتی یکدیگر را در زمان مقتضی جبران و مرمت می کنند» ۷ اما باید دقت کرد که در کلام آناکسیماندروس لفظ «عدالت» به معنای «عدالت اجتماعی» یا «قضایی» نیست. زیرا درباره انسان ها به طور أخص سخن نمی گوید. بلکه منظورش اجزای سازنده هستی به عنوان یک کل واحد است. و عدالت در اینجا یحتمل به همان معنایی است که شیمیدانان امروزی از عبارت تعادل شیمیایی برداشت می کنند.
● آناکسیمنس Anaximenes
در زبان یونانی کهن Noos به معنی روح، عقل و نفس است. Menos به معنی: «روح من» می باشد. و آناکسا، هم که پیشتر گفته شد به معنی فرمانده یا مدیر است. پس احتمالا وجه تسمیه آناکسیمنس این باشد: حکیمی که توان مهار نفس خویش را داراست. ۸
آناکسیمنس پس از آناکسیماندروس میزیست و از آنجا که ایرانیان در سال ۴۹۴ قبل از میلاد شورش یونانی تباران ایونیایی را سرکوب کردند (در آن زمان غرب آسیای صغیر جزئی از امپراطوری هخامنشی بود) و چون پس از سرکوبی استقلال طلبی ایونیه مکتب ملطی رو به خاموشی نهاد لذا وی باید پیش از این سال میانسال یا جوان بوده باشد. آناکسیمنس عنصر اصلی را هوا می پنداشت. او خیلی پیشتر از آن که فیزیک و شیمی مدرن پدید بیاید و ملکول را کشف کند، اذعان داشت که اختلاف میان مواد اختلاف کمی است (مثلا میان فازهای جامد، مایع و گاز) یعنی به زعم او تفاوت مواد در تفاوت میزان تراکم (یا به زبان علم امروزی «چگالی») آن هاست. آناکسیمنس: «روح هواست. آتش هوای رقیق است. هوا چون متراکم گردد نخست مبدل به آب می شود سپس چون بیشتر متراکم گردد خاک و سر انجام سنگ خواهد شد.» ۹
● مکتب فیثاغوری
زادگاه فیثاغورث جزیره ساموس بود و گمانه غالب این است که سال های حیاتش حدود سال ۵۳۲ قبل از میلاد بوده. عقاید ریاضی، فلسفی و عرفانی فیثاغورث از آرای شاگردانش غیرقابل تفکیک است، زیرا این جماعت باورهایی جمع گرایانه در میان خودشان داشتند که بیشباهت به آنچه که امروزه سوسیالیستی نامیده میشود نبوده است. به مالکیت خصوصی وقعی نمینهادند از جمله در مورد کشفیات ریاضی یا تبیین آراء فلسفی. از این حیث ما نیز به جای عبارت افکار فیثاغورث از لفظ مکتب فیثاغوری استفاده می کنیم. پیروان مکتب فیثاغوری معتقد به اصالت اعداد بودند. و حتی عدد را تقدیس میکردند. آنان معتقد بودند ماهیت اعداد چیزی است که تحت تأثیر زمان نیست.
پیروان مکتب فیثاغوری مصلحان کیش اورفئوسی بودند. خود اورفئوس- اگر بپذیریم که چنین شخصی وجود خارجی داشته گویا اصلاحگر آیین پرستش دیونیزوس (یا باکوس) خدای شراب، مستی و انگور بود. دیونیزوس از خدایان اصیل یونانی نبود. (یعنی جزء اساطیر المپی مانند: زئوس، پوزایدون، آپولون و... نبود) بلکه از الهیات تراسی ۱۰ به ایزدستان یونانی راه یافت. گویا اصلاحات اورفئوس در دین دیونیزوسی تلطیف جنبههای بدوی، خرافی و خشن مراسم اهدای قربانی آن و تبدیل مسکرات ناسوتی به رمزی لاهوتی بوده است. به هر روی تأثیر مشرب اورفئوسی در عقاید عرفانی فیثاغوریان مسلم است. پیروان مکتب فیثاغوری هم به نوبه خود با تأثیر گذاری بر پارمنیدس و او هم بر افلاطون (که در نظریه مثل او متجلی است) انتقال سنت های اشراقی را ادامه دادند. از دیگر عقاید پیروان مکتب فیثاغوری می توان اعتقاد ایشان به تناسخ را نام برد. ایشان نیز همچون هندوها و بودایی ها به حلول روح فرد متوفی در کالبد دیگری به شکل انسان، حیوان یا نبات باور داشتند.
● امپدوکلس Empedocles
امپدوکلس در زمره کسانی است که در طول دوران حیات خود فضاهای گوناگونی را تجربه می کنند. زیرا در مقاطعی از عمرش در کسوت عالم علوم مادی، در مقاطعی متافیزسینی پیامبرگونه و گاهی هم البته فیلسوف بوده است. در polis های یونانی (= در دولتشهرهای یونانی) هر گاه کشمکش میان اتوکراسی (= حکومت فردی) و دموکراسی (= مردم سالاری) بالا می گرفت، مخالفان سیاسی فراری در تبعیدهای خود خواسته شان با دشمنان یونانیان در شرق، ایران و در غرب کارتاژ- متحد میشدند. امپدوکلس زندگی توأم با حکمت و اندیشه در تبعید را بر توطئه چینی و دسیسه علیه هم میهنان خود ترجیح داد. امپدوکلس در حدود سالهای ۴۴۰ پیش از میلاد می زیست و از مردم شهر آکراگاس (واقع در ساحل جنوبی جزیره سیسیل) بود. وی هیچ یک از عناصر اربعه را بر سایر آن ها رجحان نداد و اعلام داشت که هر چهار عنصر دارای شأن مساوی در ناموس عالم هستند. او معتقد بود عناصر اربعه جاویدان اند اما ممکن است به نسبت های مختلف با هم ترکیب شوند. وی به آتش، باد، آب و خاک؛ دو مفهوم «مهر» و «ستیزه» را افزود. در جهان بینی امپدوکلسی مهر عامل ترکیب عناصر و ستیزه عامل تجزیه مواد مرکب به عناصر سازنده شان بود. بدین معنا که او معتقد بود به واسطه مهر با هم مخلوط شده و مجددا به دلیل ستیزه از هم گسسته میشوند. در نظر امپدوکلس تغییراتی که در جهان حادث میشوند نتیجه «تصادف» و «جبر» است. امپدوکلس از نخستین کسانی بود که مدعی شد وجود هم واحد و هم متکثر است. او تکثیر را نتیجه ستیزه و وحدت را حاصل مهر میدانست. «محبت» و «تنازع» در اندیشه امپدوکلس از مفهوم صمیمیت و تنفر در میان انسانها عامتر است. محبت و تنازعی که امپدوکلس در نظر داشت مفهومی احساسی نیست بلکه امری فیزیکی همچون نیروی جاذبه گرانشی است. «مهر» و «ستیزه» مفاهیمی بسیط اند که در کنار عنصرهای چهارگانه از مصالح اصلی سازنده نظام هستیاند. امپدوکلس در جرگه نخستین کسانی است که فهمیدند ماه مولد نور نیست بلکه منعکس کننده آن است. افلاطون در رساله «سوفسطایی» امپدوکلس و هراکلیتوس را در یک ردیف قرار میدهد. ۱۱
امپدوکلس احتمالا آدم کم ظرفیتی بوده. زیرا وقتی مورد توجه مردم قرار گرفت ادعای گزاف الوهیت کرد!
● آناکساگوراس Anaxagoras
وجه تسمیه نام او آناکسا-(= رهبر) + آگورا (= میادین اصلی شهر، حوزه عمومی، مجازا: شورای قانونگذاری) می شود: رئیس مجلس. او در کلاوزومنه در ایونی متولد شد و زندگی خود در فاصله سالهای ۴۳۲ تا ۴۶۲ قبل از میلاد را در آتن گذرانید. افلاطون در رساله «فیدروس» میگوید: «چنین مینماید که پریکلس با آناکساگوراس موافق شد. و او مردی دانشمند بود. و پریکلس نظریه او درباره آنچه در آسمان است آموخت و پس از آن که دانش ماهیت حقیقی عقل و بلاهت که عین موضوع سخنان آناکساگوراس بود، را فرا گرفت. از این منبع دانش آنچه را که برای بهتر کردن فن خطابه مفید یافت بیرون کشید.» ۱۲
آناکساگوراس بر این عقیده بود که هر چیزی را میتوان تا بی نهایت تقسیم کرد و دیگر آن که میگفت کوچکترین جزء هر ماده از هر عنصری مقداری را در خود دارد اما ما فقط آن چیزی را آتش میدانیم که صبغه آتشی در میان عناصر سازنده اش بیشتر است. وی منکر وجود خلأ و معتقد بود و باور داشت هر جا که ادعا شود خلأ است حداقل هوا در آنجا حضور دارد. پس آنچه خلأ نامیده میشود نمیتواند وجود داشته باشد. آناکساگوراس مفهوم Noos یا «روح» را وارد فلسفه کرد. علیرغم این که اعتقاد داشت در هر چیزی قسمتی از همه چیز وجود دارد اما در نظر او استثنای روح شامل کلیت این قاعده نمیشود. او اعتقاد داشت:آنچه آناکساگوراس از Noos منظور داشت الزاما همواره با معنیای که حکما، متکلمین از روح برداشت میکنند یکسان نیست. نقد ارسطو بر آناکساگوراس این است که وی خیلی کم از روح سخن میگوید و در واقع مباحثش را به نحوی مکانیکی توجه میکند. اما هر جا که از بررسی مکانیکی قضایا در میماند پای روح را به میان میکشد. ۱۳
● هراکلیتوس Heraclitus
از زندگانی هراکلیتوس اطلاعاتی در دست نیست. جز این که از اشراف شهر Ephesus (واقع در ترکیه کنونی) بوده. شهرت فلسفی هراکلیتوس عمدتا به خاطر طرح دو موضوع است:
۱) نظریه تغییر دائمی
۲) جمع اضداد
هراکلیتوس: «هیچ چیز نمیباشد، همه چیز میشود.» (به نقل از افلاطون) ۱۴ و «هیچ چیز ثابت نمیباشد.» (به نقل از ارسطو) .۱۵.
این گفته هراکلیتوس در میان فلاسفه مثل سائر شده است: «ما نمیتوانیم دو بار در یک رودخانه داخل شویم، زیرا مدام آب های تازه روی ما جریان مییابند». ۱۶ او آتش را عنصر اصلی قلمداد کرد. در نظر وی باقی فانی و فانی باقی است و هر چیزی مانند شعله آتش از مرگ چیز دیگری پدید میآید. یکی در مرگ دیگری هستی می یابد و دیگری در زندگی این یک میمیرد. در جهان وحدت وجود دارد اما این وحدت خود حاصل اجتماع اضداد است. متکثر از واحد و واحد از متکثر پدید آمده است. هراکلیتوس برای جنگ اهمیت قائل بود و هومر را به خاطر جملهای دعا گونه که ضمن آن محو جنگ میان آدمیان را خواسته بود، به شدت ملامت میکند. او معتقد بود: اضداد در حال کشمکش به اتفاق حرکتی را پدید می آورند که خود یک هماهنگی است. نطفه فلسفه تضاد دیالکتیک هگل در بطن افکار هراکلیتوسی نهفته است. متافیزیک هراکلیتوس هم بسان مابعد الطبیعه آناکسیماندروس با مفهوم عدالت جهانی رابطهای ارگانیک دارد. عدالتی که همواره از پایان یافتن ستیزه میان اضداد جلوگیری میکند. اخلاق نزد هراکلیتوس نوعی ریاضت کشی مغرورانه است که بیشباهت به اخلاق نیچه ای نیست. او میگوید: «مشکل است با امیال دل جنگیدن، دل هرچه میل کند آن را به بهای روح میخرد». ۱۷
یا: «برای انسان خوب نیست که هرچه آرزو کند به دست بیاورد» ۱۸ می توان چنین نتیجه گرفت که هراکلیتوس به نیرویی که بر اثر ممارست به دست میآید ارج مینهد. نیرویی که در مقابله با شهوات حاصل میشود؛ شهواتی که انسان را از نیل به اهداف متعالی باز میدارد. هراکلیتوس گویا مصداق فرد متضاد شخص لیبرال مآب و دموکرات منش بوده است. زیرا در انتقاد کردن از دیگران صریح و بیپروا بود و لحن نقادانه اش گاه تا سر حد توهین به طرف مقابل پیش میرفت. مثلا جایی گفته است: «فرا گرفتن مطالب بسیار فهم نمیآورد، و گر نه هزیود، فیثاغورث، گزنوفان و هکاتئوس فهم میداشتند». ۱۹
همین نظر متکبرانه، تحقیر آمیز و بد بینانه هراکلیتوس سبب شد تا انزوا اختیار کند. وی در قیاس انسان با حیوان میگوید: «هر حیوانی به ضرب چماق به چراگاه رانده میشود.» ۲۰ مقصودش این است که هیچ چیز جز زور نمیتواند بشر را به خیر و صلاح هدایت کند. در جای دیگری میگوید: «خران کاه را بر طلا ترجیح میدهند.» ۲۱
● پارمنیدس Parmenides
بنا به نقل قول افلاطون از سقراط، در زمان جوانی سقراط، پارمنیدس پیر بوده است. ۲۳ آنچه که پارمنیدس را بر دیگر پیش سقراطیان برتری میدهد پدید آوردن نوعی برهان بود که بر تمام فلاسفه پس از او تا هگل و حتی خود هگل تأثیر گذارد. آنچه از نظریه پارمنیدس تا روزگار اخیر پذیرفته میشد «نظریه بقای جوهر» بود. فرض شد «جوهر» موضوع باقی و ثابت محمولهای متغیر است و این فرض یکی از مفاهیم اساسی فلسفه، روان شناسی، فیزیک و الهیات شد و بیش از دو هزار سال محور تأملات قرار گرفت. پارمنیدس حواس را فریبنده میدانست و همه أشیای محسوس را بدین عنوان که وهم و فریبی بیش نیستند محکوم می کرد. پارمنیدس چنین میاندیشید که به عنوان مثال: سرد فقط به معنی غیر گرم و تاریک فقط به معنی غیر روشن است. به عبارت دیگر نظریه هراکلیتوسی جدال متضادها را باور نداشت. پارمنیدس این فرض را که کلمات معانی ثابتی دارند بدیهی میانگارد. اما با وجود این که در واژه نامه ها معانی کلمات به طوری که مورد وثوق و اجماع عام باشند، گردآوری کردهاند؛ لیکن دو نفر را نمیتوان یافت که در مورد معانی تمامی واژگان تلقی یکسانی داشته باشند. بطلان احتجاج پارمنیدس ثابت میکند که چه آسان میتوان از زبان، نتایج ما بعدالطبیعی گرفت، لذا در عصر ما فیلسوفانی چون ژاک دریدا و لودویگ ویتگنشتاین هدف عمده فلسفیدن خویش را تحقیق در باب آثار فلسفی زبان یا فلسفه تحلیلی قرار دادند.
● سوفسطائیان
واژه «سوفسطائی» به معنای «سفسطه گر» می باشد که از عربی وارد فارسی شده، اما اصل آن یونانی است. لغت sophist انگلیسی از sophisticus لاتین (= زبان رومیان باستان) و آن هم به نوبه خود از sophistes یونانی باستان گرفته شده است. sophistes به معنی «مغلطه کار» میباشد که مشتق از sophizesthai به معنی«حیلههای ریاکارانه زدن» است. اما همین کلمه اخیر خود از واژه sophos به معنی: خبره، ماهر، مجرب، باهوش و خردمند میباشد. در توضیح این که چرا معنای اولیه این لغت تغییر یافت، دلیل آن را باید در رفتار افرادی که آنان را به این اسم مینامیدند، جست. سوفسطائی در اصل به کسی گفته میشد که از شهری به شهر دیگر میرفت و به آن دسته از جوانان طبقات نجبا که علاقه مند به آموختن فنون خطابه و جدل بودند در ازای دریافت حقالتدریس ایشان را با اصول سخنوری و مناظره آشنا میکرد. در مورد پروتاگوراس گفتهاند: «وی جوانی را تعلیم داد بدین قرار که اگر وی در نخستین دعاوی حقوقی خود پیروز شود، حق التعلیمش را بپردازد و در غیر این صورت نپردازد ... و آنگاه میگویند اولین اقامه دعوا علیه آن جوان را خود پروتاگوراس ترتیب داد تا حق التعلیمش هدر نرود.» ۲۴ چون در آن زمان حرفه وکالت دادگستری به شکل امروزی وجود نداشت، عموما پیروز مرافعات قضایی کسانی بودند که سخنوران و مجادله کنندگان متبحری بودند.
صرفنظر از اینکه آنچه درباره پروتاگوراس گفتهاند راست بوده یا دروغ از روی نظر تحقیر آمیزی که امثال افلاطون نسبت به سوفسطائیان داشتند نباید درباره ایشان قضاوت کرد؛ زیرا به زعم نگارنده احتمالا به این دلیل که افلاطون خود از طبقه اشراف بوده لذا تمکن مالیاش او را از پول گرفتن از شاگردانش بینیاز میکرد، حق نداشته سوفسطائیان را به صرف کسب در آمد از طریق تعلیم سرزنش کند. عقاید فلسفی سوفسطائیان را نمیتوان در قالب یک نحله فلسفی خاص گنجانید؛ زیرا آرای ایشان طیفی از اندیشههای متعدد را در بر میگرفت و از «نسبیت گرایی» (پروتاگوراس) تا «نیست انگاری» (گرگیاس) ۲۵ را شامل میشد. سوفسطائیان در اصل اولین زبان شناسان بودند. نخستین کسانی که درباره قواعد دستور زبان مباحثی را مطرح کردند. ۲۶
تفاوت عمده سوفیستها با سایر پیش سقراطیان این بود که آنان دلمشغولی فکری شان مسائلی نظیر طبیعتشناسی و عناصر اربعه نبود. دغدغه ذهنی ایشان جایگاه انسان در هستی و تأمل درباره اوست. پروتاگوراس در رساله «درباره خدایان» میگوید: «در خصوص خدایان من به یقین نمیدانم که هستند یا نیستند و یا از حیث شکل و هیئت به چه میمانند. زیرا دانش مسلم موانع بسیار دارد همچون ابهام موضوع و کوتاهی عمر آدمی». ۲۷ اعتقادی که به آن «آگنوستیسیسم» (=لااداری گری، نمیدانمگرایی) میگویند. برزخی میان دئیسم(=خداباوری) و آتئیسم(=الحاد) افلاطون در رساله «تئتئوس» به نقل از پروتاگوراس می گوید: «انسان میزان همه چیز است. میزان چیزهایی که هستند و چیزهایی که نیستند.» ۲۸ شاید تأویل این نظر پروتاگوراس این باشد که: یک معیار مطلق برای سنجش حقیقت امور وجود ندارد. زیرا هر انسانی میزانی خاص خود را دارد که به عنوان قوه ممیزه خوب و بد برای خودش معتبر است. اما از آنجا که میان انسانها در مورد بسیاری مسائل جدی اجماع عمومی وجود ندارد، حقیقت محض (فارق از تفسیر ناظر انسانی) یا وجود ندارد یا کشف شدنی به طور مطلق و یکسان برای همگان نیست.
نویسنده : میلاد خزایی
پانویسها:
۱- ملطیه : Miltus
۲- الئا: Elea
۳- تاریخ فلسفه غرب( برتراند راسل/نجف دریابندری/جلد اول)
۴- همان منبع
۵- همان منبع
۶- Ph. Andre (روانکاو)
۷و۸- وجه تسمیه آناکسیماندروس، آناکسیمنس و آناکساگوراس
۹- تاریخ فلسفه غرب (ج ۱)
۱۰- «تراس» یا «تراکیا» سرزمینی بود واقع در شمال یونان، بلغارستان فعلی. اما تراکیه ای ها اجداد بلغار ها نبودند. بلغارها بعدها از آسیا به اروپا مهاجرت کردند و در تراکیه سکنی گزیدند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست