پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

آرزوهای بزرگسالان از زبان کودکان


آرزوهای بزرگسالان از زبان کودکان

نگاهی به نمایش ”دختران باغ های قالی” نوشته ”هنگامه مفید” و کارگردانی ”افسانه زمانی”

اینکه نمایشی متمرکز شده بر مخاطب خاص کودک و نوجوان خود را از قید شعار دادن و آموزش اخلاقی می‌رهاند، اتفاق خوشایندی است. اینکه کارگردانی با تکیه بر دو جاذبه نمایشی تئاتر کودک یعنی عروسک و صدا، چنگ قلابش را در احساس و تخیل و نه عقل مخاطب کم سن و سالش می‌اندازد نکته شایسته توجهی است اما اینکه او در این کار چه میزان درست و به جا عمل می‌کند موضوع این نقد است:

مخاطب نمایش "دختران باغ‌های قالی" کیست؟ برای پاسخ به این پرسش لازم است نخست بدانیم عروسک در نزد کودک چه جایگاهی دارد؟ پاسخ به این پرسش به ظاهر ساده در مطالعه رفتارشناختی و بررسی رشد عقلی و جسمی کودکان در طیف‌های متفاوت سنی نهفته است. برای شیرخوار (از صفر تا دوازده ماه) عروسک حکم موجودی ناشناخته دارد که او خواهان آشنائی با آن است؛ در این سن، شکل و هویت عروسک برای کودک آنقدر اهمیت ندارد که بافت، رنگ، بو و مزه آن. در دوران خردسالی (از یک تا سه سال) عروسک برای کودک دارای هویت و معنادار می‌شود. در این سن کودک تجسم نمادین و ساده شده جهان پیرامون خود را در هیأت عروسک باز می‌شناسد و طبیعی است که دیگر درک تنها بافت، رنگ، بو و مزه برای او کافی نیست؛ تشخیص زوایا و ویژگی‌های متمایز کننده واقعیت موجودی که عروسک سعی به تجسم آن را دارد نیز برایش مهم است. از سه تا پنج سالگی از کودکان انتظار می‌رود که جنسیت، کارائی و توانمندی‌ها را در عروسک‌هایشان بشناسند. در این سنین رابطه‌ها - به خصوص فردی- توسط کودک بارها و بارها با عروسک‌ها تمرین می‌شوند؛ کودک مادر یا خواهر عروسک خود می‌شود- حتی اگر کودک پسر باشد- کودک برادر یا پدر عروسکش می‌شود- حتی اگر دختر باشد- چرا که در این سنین است که عروسک‌ها برای کودکان جان می‌گیرند و از واقعی هم واقعی‌تر می‌شوند و تمایلات، ترس‌ها و نادانستنی‌های آنها را بازتاب می‌کنند.

عروسک نخی، عروسک طلقی رنگی که در نوعی از شیوه عروسکی سایه کاربرد دارد و عروسک میله‌ای عروسک‌هائی هستند که در نمایش "دختران باغ‌های قالی" بسته به موقعیت مورد استفاده قرار گرفته‌اند. انتخاب این نوع عروسک‌ها با توجه به متن نمایش نشان از ذکاوت و دقت کارگردان اثر دارد؛ او برای تجسم صحنه‌های واقعی اثر نظیر بازی کودکانه دختر چوپان میان دارهای قالی و بازی او با بزغاله‌اش از عروسک‌های نخی استفاده می‌کند؛ افسانه زمانی کارگردان نمایش در چرخشی زیبا و درست، هنگامی که دختر چوپان را وارد فضای خیالی چهار باغ قالی می‌کند او را از عروسک نخی به عروسک سایه تبدیل می‌کند تا فضای فانتزی و رؤیا گونه باغ‌ها، موجودات و اتفاقات ماورائی آنجا برای مخاطب نمایشش باورپذیرتر و البته دلپذیرتر شود. در این میان عروسک‌های میله‌ای هم تجسم کننده موجوداتی با دامنه حرکت محدود و یکنواخت نظیر پروانه و بلبل می‌شوند. اما نمایش چیزی فراتر از به تماشا گذاشتن صرف انواع عروسک‌هاست؛ در صحنه تئاتر بر خلاف ویترین مغازه‌های عروسک فروشی آنچه عروسک‌ها بر روی صحنه انجام می‌دهند مقدم‌تر از خود آنهاست. از این زاویه دید نمایش دختران باغ‌های قالی نمی‌تواند چندان نمایشی موفق باشد چرا که آن چیزی که این نمایش برای مخاطب کودک خود به همراه ندارد، کنش دیداری عروسک‌هاست. تکیه بیش از حد بر کلام و وفادار ماندن کارگردان به متن نمایشنامه سبب شده عروسک‌ها در بیشتر لحظات نمایش ایستا باشند و به تکان دادن صرف دست‌ها و سرهایشان بسنده کنند؛ چیزی که برای کودکان سه سال به بالا خوشایند نیست. کودک سه سال به بالا زود عروسک‌ها را باور می‌کند، ولی به همان سرعت نیز از آنها انتظار پویائی، درگیری و کنش فیزیکی دارد. در این نمایش مخاطب کودک بیشتر جذب تنوع عروسک‌ها و شیوه عروسک‌گردانی آنها می‌شود تا جذب عمل صحنه‌ای آنها. شاید جذاب‌ترین بخش نمایش هم خیلی دیر برای نجات اجرا از این ورطه وارد عمل می‌شود؛ جنگ عروسک گرگ با دختر چوپان و خاله بزه بر پرده عروسک‌های سایه‌ای اوج هیجان و لذتی است که این نمایش برای مخاطب کودک خود به همراه دارد؛ ولی هما‌ن‌طور که ذکر شد این تک جرقه هم نوش‌دارئی با تأخیر است بر این ضعف نمایش. اما این خلاء از کجا ناشی شده است؟ به عقیده من نکته‌ای که در این نمایش نادیده گرفته شده این است که هم نویسنده متن نمایش و هم کارگردان اثر تفاوت بین تجسم آرزوهای کودکانه برای مخاطب کودک را با تجسم آرزوهای بزرگسالانه از زبان کودک رعایت نکرده‌اند. شواهد بسیاری در اجرا وجود دارد که نشان دهد این اثر از نوع دوم یعنی تجسم آرزوهای بزرگسالانه - شبیه به کودکانه- از زبان کودک است.

بر اثر اشتباه دختری نقشه قالی مادرش توسط بزغاله دختر ربوده می‌شود؛ دختر نمی‌داند چگونه مشکل پیش رو را حل کند؛ دختران باغ‌های قالی - همان تجسم نقش و نگارهای قالی‌ها - به داد او می‌رسند و او را با خود به چهار باغ رؤیایی قالی می‌برند. دختر در آنجا با هوش و البته صراحت لهجه خود تمام موانع سر راه را پشت سر گذاشته و به باغ چهارم یعنی باغ ماهی درهم- همان نقش قالی مادرش- می‌رسد و نقشه آن را از برمی‌کند. این چکیده داستان نمایش است که همان‌طور که عنوان شد، مزیت اصلی‌اش رو نبودن درونمایه و عدم اصرار به القای مفهومی خاص و ارائه دستورالعملی اخلاقی برای کودکان است. اما همین طرح داستانی ساده وقتی توسط هنگامه مفید نویسنده متن نمایش به نگارش درمی‌آید، مزین به آرایه‌های بدون ‌ربط با دنیای کودکان می‌شود که مخاطب حتی بزرگسالش را دچار دشواری در تشخیص می‌کند. تخصیص درصد بالائی از کنش‌های نمایش به کنش‌های شنیداری و حرکت به سمت تئاتر رادیوئی؛ گنجاندن معانی عرفانی و ماورایی بالاتر از تجربه کودکان در جابه جایی متن؛ و همچنین به رخ کشیدن بیش از حد لزوم اطلاعات نویسنده راجع به فرش ایرانی و هنر قالی بافی چندان لطف و جاذبه‌‌ای برای مخاطب کودک ندارد. از سوی دیگر جنس موسیقی هم به جز ریتم آن زیاد برای کودک مناسب نیست به خصوص لحن لهجه و فضائی که القاء می‌کند؛ اشتباه در انتقال صحنه از دنیای واقعی به دنیای خیالی باغ‌های قالی از طریق ارائه اسلاید واقعی گل و گیاه و دار و درخت آن هم با همراهی موسیقی عرفانی ایرانی که انسان را یاد وقفه‌های میان برنامه‌های صدا و سیما می‌اندازد همه ثابت می‌کند که کارگردان نیز همسو با نویسنده متن اثر تنها توانسته در ارضای کودک درون خودش موفق باشد و نه راضی کردن احساس و تخیل مخاطبش؛ کودک ایرانی امروز!

به جز عروسک‌ها و شیوه عروسک‌گردانی و حتی برجسته‌تر از اینها بارزترین ویژگی اجرای افسانه زمانی بهره‌مندی از توانائی صداپیشگان مجرب است. شاید این شور، نشاط، تازگی و تنوع احساسی نهفته در صدای صداپیشگان دختر چوپان؛ خاله بزه و گرگ است که سبب می‌شود بپذیریم که در حال تماشای یک نمایش کودک و نوجوان هستیم. از دیگر امتیازات این اجرا می‌توان از شخصیت‌پردازی جسورانه و واقعگرایانه دختر چوپان توسط هنگامه مفید نویسنده نمایشنامه نام برد؛ دخترک در جای خود شاد و مهربان است، در جای خود گستاخ و بی ادب، در جای خود نادان و در جای خود عجول! چنین تصویر چند وجهی از یک کودک در ادبیات نمایشی کودک و نوجوان ما کمیاب است.

آخرین نکته در مورد این نمایش حسرتی است که تا انتها با من همراه بود؛ تکرار شیوه‌ای پسندیده در نمایش‌های کودک به شرطی که توجیه هر بار تکرار آن در صحنه مورد نظر وجود داشته باشد. انتقال مکرر و به ترتیب شیوه‌های عروسکی از نخی به سایه که در این اجرا نزدیک به پنج یا شش بار اتفاق افتاد، این حسرت را در دل من به وجود آورد که آیا در این میان بهتر نبود به جای یکی یا دو تا از این تکرارها با خلق یک شگفتی نقش عروسک‌ها به عروسک‌گردانان محول می‌شد و آنها با گوشت و خون انسانی خود نمایش را زنده برای مخاطب – کودک و بزرگسال، هر دو- پیش برده او را شگفت زده می‌کردند!

سامی صالحی ثابت