سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

آواز گنجشک, رقص شترمرغ, بردن سیمرغ


آواز گنجشک, رقص شترمرغ, بردن سیمرغ

جشنواره دارد به پایان می رسد و از این ویژه نامه و این یادداشت های ما هم یک قسمت دیگر بیشتر باقی نمانده است اما شکل برگزاری عجیب و غریب جشنواره امسال باعث شده که احساس کنیم جشنواره شروع نشده دارد تمام می شود همه چیز نیمه کاره و ناتمام است

۱) جشنواره دارد به پایان می رسد و از این ویژه نامه و این یادداشت های ما هم یک قسمت دیگر بیشتر باقی نمانده است. اما شکل برگزاری عجیب و غریب جشنواره امسال باعث شده که احساس کنیم جشنواره شروع نشده دارد تمام می شود. همه چیز نیمه کاره و ناتمام است. هنوز تعداد قابل توجهی از فیلم ها را ندیده ایم و همه چیز برای آخرین روزها و آخرین دقایق برنامه ریزی شده است. هنوز به جمع بندی نرسیده ایم و نمی دانیم بالاخره حال و روز سینمای ایران چطور است و چند فیلم به دردخور ساخته شده است. نمی دانیم فیلم هایی که از جشنواره کنار گذاشته شد ه اند یا خارج شده اند فیلم های خوبی هستند یا نه. صد سال به این سال ها و آتشکار را که ندیدیم و خاک آشنا هم که از جشنواره بیرون رفت و دایره زنگی هم گویا قرار است آن قدر کوتاه شود که برود در جشنواره فیلم کوتاه شرکت کند. هنوز نمی دانیم چه کسانی چه فیلم هایی را پسندیده اند و داوران برای جایزه دادن به کدام فیلم آماده شده اند و مدیران و مسوولان سینمایی روی کدام فیلم نظر دارند. تماشاگران که احتمالاً «همیشه پای یک زن در میان است» را بیشتر پسندیده اند و آمارش را بالا برده اند. ظاهراً باید چند روز دیگر صبر کنیم تا بتوانیم درباره کلیت جشنواره بیست و ششم اظهارنظر کنیم. تنها امر مسلم این است که باید دست تک تک دست اندرکاران بیست وپنج دوره قبلی جشنواره را بوسید که این قدر آدم های منظم و دقیقی بوده اند. به نظر شما چرا داریم در جا می زنیم؟ چرا پس می رویم؟

۲) آواز گنجشک ها واقعاً فیلم عجیب و غریبی است. سر درنمی آورم که چرا باید این همه زحمت برای اجرا از ساختن دکور تا چیدن مفصل اجزای صحنه و گرفتن نماهای هوایی دشوار صرف داستانی شود که تقریباً می شود گفت وجود ندارد. حیرت آور است که وقتی خبر تولید فیلم ها را از طریق رسانه ها دنبال می کنیم، می شنویم مراحل تحقیق فلان فیلمنامه یک سال و مراحل نگارش آن دو سال طول کشیده و بعد هم شش نفر نظر داده اند و دو نفر بازنویسی کرده اند و سه نفر رتوش کرده اند تا رضایت داده شده که فیلم ساخته شود، آن وقت فیلم را که تماشا می کنیم، کیفیت فیلم به کنار، اصلاً چیزهایی پیدا نمی کنیم که ممکن باشد چند نفر بتوانند چند سال روی آن کار کنند، آواز گنجشک ها اگر چیزی به نام داستان داشته باشد، مگر دستمایه یی متفاوت از همان طرح اولیه فیلم های قدیمی کانونی و فیلم های اجتماعی پیش از انقلاب و ملودرام های دهه شصت سینمای ایران است که تذکر می دادند حرص و طمع بد است و باید به ثروت کم قانع بود و سرمایه واقعی محبت و عشق میان اعضای خانواده است و این محبت همیشه در روستاها پیدا می شود، نه در ازدحام شهری های حریص و طماعی که متقلب اند و جز به پول به چیز دیگری فکر نمی کنند؟ آواز گنجشک ها غیر از اضافه کردن سماع یک شترمرغ و نماز خواندن جلوی در خانه شمال شهری ها و چند واقعه غریب دیگر، چه چیز دیگری به این دستمایه همیشگی اضافه کرده است؟ می گویید ایده های مستعمل می توانند با اجرای متفاوت به نتایج درخشانی برسند؟ کاملاً موافقم. اما در آواز گنجشک ها از این خبرها هم نیست. البته کارگردانی پر زحمتی دارد، اما زحمت کشیدن لزوماً به فیلم خوب ساختن نمی انجامد.

۳) آواز گنجشک ها عمیقاً فیلم کهنه یی است. نگاه پشت فیلم از شدت کهنه و تکراری بودن، آزاردهنده است. فقط تجسم کنید که فیلم ساز برای نمایش درستکاری و خوش ذات بودن قهرمان فیلمش چندین سکانس مفصل طراحی می کند تا به ما نشان دهد که ایشان اگرچه تصادفاً یک یخچال نو را به دست آورده و می تواند آن را به خانه بیاورد و لذت ببرد و یا آن را بفروشد و پولش را در جیبش بگذارد، اما بر هوای نفس غلبه می کند و مثل یک پسر خوب می رود و یخچال را پس می دهد تا پول حرام به خانه نیاورد. نتیجه کارش این است که مورد اعتماد صاحب کار قرار می گیرد و از این به بعد می تواند در آن جا کار کند. البته داستان خوب و عبرت آموزی است، فقط مشکل این است که در طول چندین دهه، هر جوان علاقه مند به سینما که می خواست با دوربین سوپر هشت، داستانی درباره درستکاری و عزت نفس تعریف کند، همین داستان را انتخاب می کرد. یک گروه دیگر هم داستانی تعریف می کردند درباره جدی گرفته نشدن بچه ها توسط پدر و مادرشان و بعد می دیدیم اگرچه کسی این بچه های کوچک را قابل ندانسته، ولی آنها با فداکاری نان آور خانه شده اند و در موقعیت های بحرانی بهتر از بزرگ ترها کارها را پیش برده اند. این داستان را هم می توانید در آواز گنجشک ها عیناً تماشا بفرمایید. و البته چند داستان دیگر توی همین مایه ها.

۴) شهر بزرگ و زیباست، اما معدن حرص و تقلب و طمع است... روستا فقیر و حقیر است، اما پر از صفا و صمیمیت است... پول شهری باعث می شود کیسه گوجه سبزی که خریده ایم سوراخ شود و آت و آشغال هایی که جمع کرده ایم بر سرمان هوار شود، اما زندگی روستایی قناعت دارد و همبستگی خالصانه دارد و وقتی از کارافتاده می شوید همه همسایه ها هوایتان را دارند... در شهر، آدم ها پشت موتور می نشینند و به کسی که تلفن زده دروغ می گویند که رفته اند مشهد و نایب الزیاره اند، در روستا آدم ها ساده اند و به کسی که دارد می رود مشهد پول می دهند تا بیندازد در ضریح و به همین دلیل گره از کارشان باز می شود و حاجت شان روا می شود... خب، حالا چه کنیم؟ به همان ضریح مطهر قسم که این چیزها را سیصد دفعه دیده ایم. بچه های آسمان به این دلیل خوب نبود که این چیزها را نشان مان می داد، جذابیتش را از ایده هایی نویی می گرفت که از درون همین موقعیت های تکراری بیرون کشیده بود. تازه این ماجرای تقابل فقیر و غنی در همان فیلم هم تکراری بود. اما چرا آواز گنجشک ها بعد از ده سال باید از آن فیلم عقب تر بایستد؟ چرا باید از بید مجنون هم کهنه تر باشد؟ چرا در جا می زنیم؟ چرا پس می رویم؟

حسین معززی نیا



همچنین مشاهده کنید