شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مرد جوان بی باك روی طناب بندبازی
ادبیات معاصر آمریكا كه در آثار كسانی مانند همینگوی، فاكنر، اشتاین بك، شروود آندرسن، سال بلو و دوس پاسوس بازتاب یافته، ادبیاتی تجربی و آزمونی است. نویسنده آمریكایی در دورهای بحرانی به روی صحنه میآید و رویدادها و مردم عادی، كوچه و خیابان را به روی صحنه میآورد. او در جهانی زیست میكند كه همه آدمیزادگان از زن و مرد، كوچك و بزرگ شبانهروز در كار و تلاش برای ساختن جهان جدیدی هستند اما در پایان كار میبیند حاصل و ارزش همه تلاشها دود میشود و به هوا میرود.
در مثل همینگوی انسان را در اوج اخلاقی او نشان میدهد اما در نهایت قهرمان او در عرصه <نیكی>، هیچ تضمین و تقدسی نمیبیند و آنچه برای او پیش آمده دروغ عظیم كلمات انتزاعی است؛ كلماتی مانند: شكوه، زادگاه دوستی و احترام. او درمییابد نهادهایی كه وانمود میكنند ضامن قواعد سنتی اخلاقیاند، ورشكستهاند. با این همه قهرمان رمان آمریكا از پا در نمیافتد، شكست میخورد اما تسلیم نمیشود و در همه حال جامعه خود را در حركت و جنبش میبیند كه به رغم وانمودسازیهای نهادهای انحصارگر و پولاندوز در جستوجوی معنای تازهای برای زندگانی امروزین است.
ویلیام سارویان نویسنده ارمنیتبار آمریكایی در زمینه بحران زندگانی آمریكای جدید و اندوه و بیریشگی معنوی مهاجران دنیای نو، در پی نویسندگانی مانند آندرسن، همینگوی و فاكنر به روی صحنه میآید و با ارائه داستانهای كوتاه و بلند و طرحهای امپرسیونیستی برعاطفه و احساس آزادی آدمی و انسان دوستی و مهرورزی در مقام آرمانی اخلاقی تأكید میكند. داستانهای او غالبا به زبان و طرح ساده و روشنی نوشته شده و نمایشگر فقر و نابسامانی اجتماعی است اما تصاویری كه او از جامعه <ستایشانگیز جدید> به دست میدهد بغرنجی و درهم تافتگی تصاویر رمانهای همینگوی وفاكنر را ندارد كه فلسفه غامضی را ارائه میكنند. سارویان همچنانكه ادموند ویلسن گفته است <نویسندهای سرد و خشك و بیاعتنا جنبشهای اجتماعی نیست، گرم و پرحرارت و شوخ و شنگ است>، قلندر و انسان برهنه خوشحالی است كه برای یافتن كار، شركت در زندگانی اجتماعی و كمك به مردم از پا افتاده به همه جا سرمیكشد، درباره آدمهای زرنگ وعقل كلی كه به نوشگاهها میروند و ماجرای زندگانی خود را با <من گفتم و او گفت...> سامان میدهند، مینویسد و حكایت میكند. طبعی لطیف و كلامی شیرین دارد و آثارش از شادخواری و مهرجویی لبریز است. قهرمان داستان <مسابقه دو... > نوجوانی است كه میخواهد در جامعهای بزرگ و پرازدحام به جایی برسد. او آدمی است خیالباف و نامعقول و در همان زمان در خور ترحم. این جوان میخواهد نیرومند و قهرمان شود. دایی او كه جوان ولنگاری بوده سرگرم عملیات روزهگیری، تامل و Meditation و خواندن كتابهای عرفان، فلسفه و طالعشناسی است. او نیز میخواهد از راه تمركز درونی مشهور شود. نوجوان سه دلار از داییاش میگیرد و برای آقای <استرانگ خورت (كه بعد معلوم میشود موسسهای است)! میفرستد و چند روزی دستورهای این موسسه را برای نیرومند شدن به آزمون میگذارد اما در این راه به جایی نمیرسد و صبح روز پنجم تصمیم میگیرد به جای سحرگاه بیدار شدن و سروصدا راه انداختن و عصبانی كردن مادر بزرگ، بگیرد تختبخوابد. در این حال بار دیگر پرسهگردیهای نوجوان آغاز میشود. همه او را شماتت میكنند و برخود او آشكار میشود كه آدم به دردبخور و عاقبتاندیشی نخواهد شد. با این همه در آخرین وهله تصمیممیگیرد در مسابقه دو سرعت مدرسه لانگ فلو شركت كند و سری میان سرها درآورد. پس با حدت و شدت تمرین دویدن میكند، به پرش طول با دورخیز و بدون دورخیز و پرش ارتفاع دست میزند و از هیچ تلاشی فروگذار نمیكند. روز مسابقه فرا میرسد. مسابقهدهندگان میدوند، عرق میریزند و خود را به آب و آتش میزنند.
بعد مسابقه تمام میشود اما نوجوان نفر آخر است با ده یارد فاصله از بچههای دیگر. نوجوان خیالباف با این همه از پا نمینشیند و با داوران مسابقه دعوا و ستیزه میكند و به این احساس میرسد كه به صورتی به او خیانت شده است! بامزه این جا است كه دایی او نیز به روزهگیری و تمرین یوگا پایان میدهد و دوباره به یكی از پسران علاف و لاابالی شهر تبدیل میشود.
سارویان خیلی راحت و ساده مینویسد. طرح داستانی او هم تجسمی و ساده است. داستان <تابستان اسب سفید> یكی از نمونههای بارز كار او است. قهرمان داستان كودكی است ۹ ساله كه دنیا را لبریز از شكوه و زندگانی را رویایی شیرین میپندارد. پسردایی او مراد هم در پی خیالات خود و در همان زمان در پی ماجراجویی است، گر چه همه او را دیوانه میدانند. مراد به كارهای عجیبی دست میزندكه همه حتی <آرام> ۹ ساله را غافلگیر میكند:
<مراد ساعت چهار صبح به در خانهمان آمد و آهسته تقهای به پنجره اتاقم زد و از خواب بیدارم كرد. گفت: آرام! از تخت پریدم پایین و به بیرون پنجره نگاه كردم. هنوز صبح نشده بود اما تابستان بود و با اولین اشعههای خورشید چیزی نمیگذشت كه در گوشه و كنار دنیا هوا آن قدر روشن شود كه بدانم خواب نمیبینم. پسرداییام برپشت اسب سفید زیبایی نشسته بود.( >ص۱۴۵)
به گفته پسر سارویان نوشته دیگری نمیتوان یافت كه توانسته باشد شگفتی و راز و رمز ایام كودكی را از این بهتر مجسم كند. طرفهتر اینكه مراد این اسب را ندزدیده بلكه در پندار خود از كشاورز آسوری عاریه گرفته تا سواركاری كند و بعد اسب را به او برگرداند اما كشاورز آسوری كه از این موضوع بیخبر است همهجا مینشیند و با حسرت میگوید اسبش را دزدیدهاند. مراد و آرام یك ماه تمام اسب را نگاه میدارند و سرگرم تفریح و سواركاری میشوند و بعد آن را به انبار علوفه صاحبش برمیگردانند. بعد ازظهر همان روز كشاورز آسوری با درشكهاش به خانه آرام میآید و اسب را به مادر آرام نشان میدهد و میگوید: <جای تعجب است. اسب از همیشه قبراق تر و پرزورتر شده. شكر خدا سرحالتر هم شده است.( >ص۱۵۷)
یكی از بهترین داستانهای سارویان داستان <زندهها و مردههاست.> قهرمان داستان آدم برهنه خوشحالی است كه در پی دم غنیمت شمردن است، با دوستش پیت، نویسنده گمنام و رادیكال مشاجره دارد. پیت دنیا را جدی میگیرد و سرش بوی قرمهسبزی میدهد. اما راوی مرد آرام و فعالی است كه بیشتر میخواهد بر زخم دردمندان جامعه مرهم بگذارد. او مبارزه اجتماعی رادیكال را قبول دارد ولی به شرطی كه طیفهای عاطفی ساحت روحی انسان را در نظر گیرد و به آدمیان مهرورزی بیاموزد. او در كوچهها و معابر دردمندان را میبیند، اندامهایی شكسته، ارواحی نفله شده كه از ناكجا آبادهایی میآیند و به ناكجا آبادهایی برمیگردند. چه كاری از دست او ساخته است. تعهد اجتماعی درست، اما باید مواظب خودپسندیهای تهی از صداقت نیز بود. شاید بهتر باشد بیمسوولیت بودگی را پذیرفت تا زمانی كه صمیمیت به كیفیتی طبیعی و نه تصنعی و شریرانه درآید. در این صورت <حركت ما در جهان شكوفا میشود. دراماتیك و با شكوه ... روح میخندد، جسم پای میكوبد و آدمی با نشستن پشت میزی كوچك در تالاری تاریك به نوعی به تمام گوشه و كنار جهان سفر میكند و باز میگردد... میخندد، آواز میخواند و پای میكوبد.( >ص ۲۰۱) به این ترتیب نویسنده آمریكایی حاضر در دنیای جدید، به همان ایدهای میرسد كه چند سده پیش، شاعر ایرانی به آن رسیده بود:
شاد زی با سیاه چشمان شاد
كه جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده شادمان بباید بود
وز گذشته نكرد باید یاد
یا به تعبیر حافظ: هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار!
از ویلیام سارویان داستانهای زیادی به فارسی ترجمه شده است. بانوی قصهنویسی ایران سیمین دانشور، <كمدی انسانی> او را در سال ۱۳۳۳ به فارسی درآورد. صفدر تقیزاده، مترجم توانا نیز داستانهای كوتاهی از سارویان ترجمه كرده است. اكنون مترجمی جوان مجموعه ۲۰ قصه این نویسنده را با زبانی رسا و شیرین با پیشگفتاری از پسرسارویان به خوانندگان ایرانی هدیه میكند. بانو پونه پاكنشان مترجم كتاب قلمی روان و نمكین دارد و ترجمه او بسیار موجز و دقیق است، بهویژه آنكه صفدر تقیزاده- كه آثار بسیاری از زبان انگلیسی به زبان فارسی ترجمه كرده است - ویرایش كتاب را به عهده گرفته و مقدمهای عالمانه نیز بر آن افزوده است.
سالها بود كه من ترجمهای به این روانی و شیرینی نخوانده بودم. از این رو جای آن هست كه از صفدر تقیزاده عزیز و بانو پونه پاكنشان كه چنین هدیه ارزندهای را به زبان فارسی عرضه داشتهاند سپاسگزاری كنم.
عبدالعلی دست غیب
* ترجمه پونه پاكنشان، با مقدمه و ویرایش صفدر تقیزاده، انتشارات سخن، چاپ اول ۱۳۸۶
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست