چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
سایه پدر
دخترک چهره غم گرفتهاش را در قاب آینه نشاند. هر سال این روز که فرا میرسید غربتی بزرگ بر جانش چنگ میانداخت. از خانه بیرون زد. در طول راه بچههایی که با شادمانی دست در دست مادر به خریدن هدیه مشغول بودند نگاهش را متلاطم میکردند. وارد گلفروشی شد. همان سفارش قدیمی را داد. چند شاخه گل سفید. گلها را در دست گرفت، شیشهای گلاب خرید و راه افتاد. کنار سنگ زانو زد. سنگ قبر را شست. گلها را روی آن گذاشت و عطر گلاب را در هوا پراکند.
چند سالی بود که او، روز پدر برنامهاش این بود. عقده دلش باز شد و اشکها سرازیر شدند. در این روز بچهای به عشق آغوش گرم پدر و نگاه استوارش شادی میکند اما من... بغض راه گلویش را بست. چشمانش را بست، تصویر آخرین دیدارش با پدر قبل از مرگ را یکبار دیگر مرور کرد. وقتی کنارش پیر مردی نشست سربرگردانید. پیرمرد فاتحهای خواند، به او نگاهی کرد و گفت: اگر او رفته، یادت باشد که واهمهای و غمی در دلت لانه نکند که سایه پدری واقعی همیشه باتوست.
دخترک در راه، دل به صدای مؤذن سپرده بود. او پدر واقعی را یافته بود.
رویا مغیطی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست