چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

تاریخ نگاری جهت دار


تاریخ نگاری جهت دار

معمولاً مورخان به یك نوع اصول و جهان بینی خاص معتقدند كه مطالعات تاریخی خود را برپایه همان اصول و تحت تأثیر آن انجام می دهند

معمولاً مورخان به یك نوع اصول و جهان‌بینی خاص معتقدند كه مطالعات تاریخی خود را برپایه همان اصول و تحت تأثیر آن انجام می‌دهند. این اصول همان پیش‌فرض‌هایی است كه در تحقیقات آنها مستتر است و متأسفانه این پیش‌فرضها بر مبنای علوم انسانی غربی بنا شده است و آنان كه در تاریخ و تمدن و فرهنگ اسلامی تحقیق می‌كنند باید نسبت به این موضوع حساس باشند و چاره‌ای بیندیشند تا در این دام نیفتند.

نوشتار حاضر مشروح سخنرانی اخیر آقای دكتر حداد عادل در دانشگاه امام صادق (ع) در زمینه تاریخ‌نگاری جهت‌دار در ایران است.

بنده رشته‌‌ درسی و تحصیلی وكارم تاریخ نیست. اما نسبت به تاریخ حساسیت وعلاقه‌ فراوانی دارم. به طوری كه اگر بخواهم غیر از كتاب‌های رشته‌ تخصصی خودم كتاب دیگری را مطالعه كنم در درجه اول به سراغ كتاب‌های ادبیات می‌روم و در درجه دوم به سراغ كتاب‌های تاریخ. همین حساسیت زیاد و علاقه بنده بود كه سبب شد وقتی دوستان پیشنهاد كردند، در این سلسله سخنرانی من هم سهمی داشته باشم، استقبال كردم. مقدمتاً متذكر می‌شوم كه علم تاریخ در ایران كنونی از وضعیت مطلوب و سطح بالایی برخوردار نیست. ما دچار فقر ادراك تاریخی و فقدان حساسیت تاریخی هستیم. مورخان بزرگ روزگار در میان ما تقریباً به وجود نیامده‌اند. هم در دانشگاه‌ها و هم در حوزه‌های دینی با چنین فقر و فقدانی مواجه هستیم.

وضعیت حوزه‌ها از وضعیت دانشگاه‌ها تأسف‌بارتر است. در باب این كه این وضعیت نامطلوب حكایت از چه درد و رنج بنیادی می‌كند و نیز در بابت این كه علل پدید آمدن این وضعیت چیست بنده قصد سخن گفتن ندارم. همچنین نمی‌خواهم به آثار نامطلوب مترتب بر این وضعیت اشاره‌ ای كرده باشم و یا بحثی در باب چگونگی خلاصی و رهایی از این وضع نامطلوب ارائه دهم. آنچه گفتم به عنوان مقدمه فقط بیان یك مشكل بود و جلب توجه شما به این كه چنین وضع ناگواری از لحاظ مطالعات و تحقیقات تاریخی در حال حاضر در كشور ما وجود دارد.

اما آنچه بنده می‌خواهم تحت عنوان نوعی دیگر از تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری عرض بكنم؛ این است كه می‌خواهم یك نوع حالت انتقادی به معنای نقد و سنجش‌گری را در شما دوستان جوان نسبت به بعضی از معیارهای تاریخ‌نگاری ایجاد بكنم. همان طوری كه یك عالم علوم طبیعی پشت فعالیت‌ها و روش‌های علمی خودش یك فلسفه‌ای دارد و یك جهان‌بینی دارد و یك متافیزیكی مقدم بر فیزیك خود اختیار كرده كه براساس آن به تحقیقات و مطالعات فیزیكی اقدام می‌كند، مورخان هم همین‌طورند، عموم مورخان یك اصولی دارند یك جهان‌بینی دارند یك فلسفه دارند. كه همان فلسفه‌ی تاریخ آنهاست و مطالعات تاریخی خودشان را برپایه‌ آن اصول انجام می‌دهند. این اصول همان پیش‌فرض‌های آن‌ها است. همان مفروضات قبلی و اولیه‌ آن‌هاست كه دیگر درباره‌ آن‌ها بحث نمی‌كنند، آنها مانند شالوده بنا است كه كل بنا بر پایه آن استوار می‌شود.

بنده در سال‌های اخیر همواره در چنین مجامعی كه مخاطبان، دوستان معتقد به اسلام و انقلاب اسلامی بوده‌اند، متذكر این نكته شده‌ام كه ما باید آگاهی و وجدان پیدا كنیم. استشعار پیدا بكنیم، نسبت به آن مبانی، اصول و پیش‌فرض‌هایی كه مبنای علوم انسانی غربی است.

بنده معتقدم اگر در جایی باید به چند و چون مباحث مقدمتاً رسیدگی كرد و ارزیابی كرد، آن جا همین اصول و مبانی مستتر در این علوم انسانی غربی است. با همین دید بنده این عنوان را برای این سخنرانی انتخاب كرده‌ام كه ببینیم ما در تحقیقات تاریخی خودمان تا چه اندازه باید حساس باشیم ودید انتقادی نسبت به اصول و مبانی داشته باشیم. این سخن امشب من و عرض من مخصوصاً باید قابل توجه كسانی باشد كه در تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی تحقیق می‌كنند. چون در این حیطه واین حوزه بسیاری از تحقیقات متعلق به اروپائیان است و ما ناچار به شناخت این منابع و استفاده از آنها هستیم و همین‌جاست كه باید حساس باشیم تا مبانی‌ آن‌ها را هم بشناسیم.

این نكته بر شما پوشیده نیست كه غربیان خودرا برآمده وصعود كرده بر بام تمدن بشری می‌دانند. آن اتفاقاتی كه از بعد از رنسانس افتاد روز به روز این باور را در كشورهای اروپایی و بعد در دوران ما در آمریكایی‌ها تقویت كرد كه آنها بر فراز تاریخ قرار گرفته‌اند. در قرن سیزدهم سه تمدن اسلامی، مسیحی و یهودی كمابیش در كنار هم در حال تعادل به سر می‌بردند، اما به تاریج این تعادل به هم خورد و اروپائیان قدرت مادی بیشتری پیدا كردند. روش‌های طبیعت‌شناسی جدیدی به دست آوردند و این احساس در آنها قوت گرفت كه آن‌ها راه صحیح را درمعرفت و در زندگی به دست آوردند. پیدایش علوم و فنون، ترقیات حیرت‌انگیز، افزایش قدرت مادی، شواهد این باور بود.

بهترین كسی كه به این باور اروپائیان شكل بخشیده و آن را در قرن نوزدهم متبلور كرده «آگوست كنت» است. آگوست كنت نظریه‌ای دارد به نام نظریه‌ مراحل سه‌گانه كه شاید شنیده باشید. در این نظریه آگوست كنت می‌گوید: «بشر از آغاز پیدایش تا به امروز (یعنی همان قرن نوزدهم) یك سیر صعودی در رشد فكری داشته وذهن او روز به روز پخته‌تر و پرورده‌تر شده و با قدم‌نهادن رو به جلو دوران قبلی را پشت سر گذاشته است.» بعد او در این سیر صعودی و طولانی سه مرحله متمایز تشخیص می‌دهد: مرحله‌ اول را مرحله‌ ربانی، مرحله‌ دوم را مرحله فلسفی و مرحله سوم را مرحله پوزیتویستی یا تحصیلی یا اثباتی می‌نامند. نكته مهم این است كه آگوست كنت همه عقاید بشر را پیرامون خدا وعالم غیب و آنچه ما آن را عالم معنا، ماوراء‌الطبیعه می‌نامیم و همچنین همه‌ افكار بشر را پیرامون مفاهیم فلسفی مربوط به دوران‌های اول ودوم می‌داندو می‌گوید اینها اوهام و خیالاتی است كه بشر در دوران طفولیت تاریخ خود و تمدن خود به آنها مشغول و معتقد بوده و حالا به دوره‌‌ای رسیده كه در جهان‌بینی او دیگر جایی برای توسل به نیروهای غیر مادی و مفاهیم غیر ملموس وجود ندارد.

دوران سوم یعنی دوران پوزیتویستی دورانی است كه بشر صرفاً به محسوسات و روابط ظاهری پدیدارها با یكدیگر توجه دارد، بدون آن كه بخواهد خود را به شائبه‌ مفاهیم ذهنی فلسفی و یا معانی غیبی و الهی گرفتار كند، بنا به این نظریه‌ آگوست كنت، دوره جدید مثلاً از رنسانس به بعد دوران به ظهور رسیدن این نوع بینش است. گویی بشر پله‌هایی را طی كرده، مدارجی را بالا رفته و حالا به بامی رسیده كه دیگر نیاز به صعود به فراتر از آن ندارد. از نظر درك كلی حقایق البته جزئیات را باید كشف كرد اما از نظر نوع بینش، بشر به سر حد كمال رسیده و آن عبارت از این است كه در عالم به جز ماده به چیزی قائل نیست و در شناخت هم به چیزی جز همین ظواهر و پدیدارهای حسی معتقد نیست. این نظریه آگوست كنت همان طور كه عرض كردم تبلور تمایلات اروپائیان در مدت یكی دو قرن بود كه بعضی از مورخان گفته‌اند این نظریه مبین روح زمانه بود یعنی آن حرف جاری و ساری در دل و زبان همه را به قالب یك نظریه تاریخی ـ فلسفی درآوردو به آن شكل بخشید.

البته نظریه او از لحاظ فلسفی چندان قوتی ندارد و از نظر فلسفی آگوست كنت یك فیلسوف درجه یك در اروپا شناخته نشده در واقع مبنای فلسفی او فلسفه‌ی هیوم است كه همان آمپریسم یا اصالت حس تجربی است؛ اصالت حواس است. اما این تفكر تاریخی و این مرحله‌بندی كار آگوست كنت است. این بینش كه در قرن نوزدهم فوق‌العاده مقبول طبع اروپاییان قرار داشت، سبب شد كه یك نوع اعتماد به نفس زائد‌الوصفی در اروپاییان پیدا شود نسبت به تمدن و فرهنگ خودش، یك نوع غروری، یك نوع نخوتی، و در واقع ‌آن‌ها تمدن خودشان را تمدن مطلق و مطلق تمدن انگاشتند به طوری كه وقتی می‌خواستند از تمدن‌های دیگر در كتاب‌هایشان یاد كنند در بعضی از مواقع كلمه‌ی سیویلیزاسیون یا سیویلیزیشن را با حرف c كوچك می‌نوشتند. اما وقتی می‌خواستند از تمدن اروپایی یاد كنند این كلمه را با حرف C بزرگ می‌نوشتند. كه وقتی سیویلیزیشن با C بزرگ نوشته بشود، یعنی آن تمدن مقصود كه دیگر همه باید به آن نظر داشته باشند.

این بینش معنایش این بود كه اولاً وقتی ما به گذشته نظر می‌كنیم در واقع داریم زیر پایمان را نگاه می‌كنیم. یعنی آنچه دیروزی است بهتر از پریروزی است. آنچه پریروزی است بهتر از پس پریروزی است. آنچه امروزی است از همه‌ آن‌ها بهتر است چون سیر طبیعی بشر این طور بوده مثل اینكه شما به یك انسان بالغ كاملی در ۴۰ سالگی،‌در ۳۰ سالگی نگاه كنید خوب تصدیق می‌كنید كه او حالا از ۱۵ سالگی خودش نیرومندتر است و تصدیق می‌كنید كه در ۱۵ سالگی هم از ۱۵ ماهگی نیرومند‌تر بوده. این یك امر طبیعی است كه اگر شما چنین باوری درباره‌ فرهنگ و تمدن داشته باشید، دیگر آن اصول نگرش شما می‌شود و معنای دیگر این حرف این است كه گذشته، گذشته است. نه به آن معنایی كه حالا تاریخ تكرار نمی‌شود و نه، به آن معنایی كه گذشته بی‌اعتبار است. آنچه مربوط به گذشته است درست به دلیل تعلقش به گذشته اعتبار ندارد. آنچه امروزی است به دلیل امروزی بودنش بهتر از آن چیزی است كه دیروزی است. چرا؟ چون محصول دوران شكوفایی فكر و رشد و پیشرفت بشر است.

نكته سوم كه از این نظریه استنباط می‌شود، این است كه ارزش تمدن‌ها و فرهنگ‌های دیگر در طول تاریخ گذشته به این است كه تا چه اندازه در رسیدن بشر به وضعیت امروزیش مؤثر بوده است. یعنی متر و معیار می‌شود تمدن اروپایی و هر تمدنی را باید با این تمدن اروپایی مقایسه كنیم.اگر یك تمدنی به وضع قرون نوزدهم اروپا شباهت داشت آن را پیشرفته بنامیم. اگر تمدنی در این مسیری كه اروپا طی كرده مؤثر واقع شده بود باید از آن ستایش كنیم. چرا؟ چون جاده‌ هدایت و ترقی همین جاده است كه به وضع اروپا منتهی شده.

پس اگر كسی قدمی برداشته و راهی رفته كه به این جاده منتهی نشده آن كاری نیست كه از نظر ما ارزشی داشته باشد. هر كس كه این بار را در طول تاریخ به قدری از روی دوش ما برداشته باشد و آ‌ن را سبك كرده باشد خدمت كرده . هر كس كه این مسیر را طی كرده باشد ارزش دارد . اگر كسی بی‌راه رفته و یا كج راهه رفته خُب بیهوده رفته. پس در واقع بسیاری از چیزها كه در متن تمدن اسلامی زنده بوده از دید غربی‌ها جنبه موزه‌ای پیدا می‌كند.

مثال خیلی ساده‌اش همین مساجد است كه برای یك مسلمانی كه در درون این تمدن زندگی می‌كند مسجد موزه نیست. مسجد، مسجد است. اما برای یك اروپایی این مسجد یك جای باشكوهی است. مثلاً فرض كنید مسجد ایاصوفیه در استانبول تركیه، یك جای باشكوهی است كه حكایت از یك تمدن نیرومندی می‌كند كه یك روزگاری زنده بوده است. یعنی یك اروپایی كه وارد مسجد می‌شود به در و دیوار نگاه می‌كند تا زیبایی ظاهری را ببیند و یك دوره‌ای از تاریخ را كشف بكند كه دیگر حالا قطعاً سپری شده. اما یك مسلمان وقتی وارد همان مسجد می‌شود اصلاً یك تلقی دیگری از مسجد دارد.

او می‌رود كه در اینجا با خدا یگانه نزدیك بشود. این است كه می‌گوییم صورت و ماده‌ تمدن اسلایم برای این ناظران غربی حكم ماده را پیدا می‌كند. صورت مورد نظر خودشان را بر آن تحمیل می‌كنند كه آن صورت همین ارزیابی است كه ازآن به عمل می‌آورند و جایگاهش را در این زنجیره تاریخی معین می‌كنند. برای اینكه ببینند كه این نوع نگرش چه تأثیری در جامعه ما داشته است. در همین صد سال اخیر توجه كنید به آن دسته از میراث خودمان كه چون اروپایی‌ها به آن توجهی ندشتند ما هم نسبت به‌ آن بی‌توجه ماندیم و توجه كنید كه چه چیزهایی در جامعه‌ ما تحصیل شده از میراث خودمان. دقیقاً همان چیزهایی كه اروپاییان پسندیدند.

اگر چیزی در كتاب‌های امروزی اروپا، در ترازوی اروپا وزنی نداشته ماهم نسبت به آن بی‌اعتنا مانده‌ایم. من نمی‌خواهم از مفاهیم فلسفی و عرفان و انسان‌شناسی شرقی و اسلامی و ایرانی مثالی ذكر كنم. اجازه بدهید از همین چیزهایی كه در ردیف علوم و فنون است مثالی عرض بكنم: این طب سنتی ما یك میراثی بوده كه از گذشته به ارث رسیده، چندین هزار سال در جامعه‌ ما این طب در حد خودش كارآیی داشته، آموخته می‌شده، داروسازی برای خودش داشته، اصولی داشته، نتایجی داشته، مردم هم از آن استفاده می‌كردند اما چون قوم اروپایی این سنت را به رسمیت نمی‌شناخت ما در مواجهه با تمدن غربی به كلی این سنت و این میراث را فراموش كردیم و به هیچ وجه برای آن اعتبار قائل نشدیم، درصدد تحقیق آن هم بر نیامده‌ایم. در صدد شناخت درست از نادرست بر نیامدیم و به فكر اینكه این را حفظ كنیم و آموزش بدهیم و جدی بگیریم و آن را به پیش ببریم بر نیامدیم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.