شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

درخشش شکوه ماننده صاعقه است


درخشش شکوه ماننده صاعقه است

هدف پیامبران و راست کرداران هم قدم آنان سازندگی خود و پیشرفت تربیت و احسان به خلق خداوند است این گونه مردمان را دوست خود پنداشته و به سوی کمال و رحمت خداوند جذبشان می کند و بهرة نهایی پیروزی تاریخی در دنیا, و مقامات قرب و بهره هایی برتر در آخرت از آن هم قدمان پیامبران است

هدف پیامبران و راست‌کرداران هم‌قدم آنان سازندگی خود و پیشرفت تربیت و احسان به خلق خداوند است. این‌گونه مردمان را دوست خود پنداشته و به‌سوی کمال و رحمت خداوند جذبشان می‌کند و بهرة نهایی پیروزی تاریخی در دنیا، و مقامات قرب و بهره‌هایی برتر در آخرت از آن هم‌قدمان پیامبران است. «فآتا هم الله ثواب الدنیا و حسن ثواب الاخرة والله یحب المحسنین». بهره دنیا هرچه باشد گذرا و اندک و آمیخته با کدورت است.

و بهره آخرت باقی و صافی و نیک است. «هدف غاییِ» تئاتر تأثیر مؤثر بر مخاطب است و باید بتواند مشارکت فعال را رقم زند و ققنوس جان مخاطب را در آتش بسوزاند و از دل آن ققنوسی تازه متولد کند. تأثیر مؤثر تئاتر لحظه‌ای و آنی نیست. چون «عقل» و «احساس» مخاطب را هم‌زمان به چالش می‌گیرد بر «جان»‌ش تأثیر می‌گذارد و او را چنان به «تحول» می‌رساند که عالی‌ترین «بازشناسی» کائنات را ادراک کند. اگر «علت غایی» تأثیر مؤثر بر مخاطب باشد، این تأثیر فقط از طریق «علت فاعلی» امکان‌پذیر است. علت فاعلی خودِ هنرمند است که باید همواره هوشیار باشد که در دام «نفس اماره» گرفتار نشود. چون دستاوردهای دنیایی گذرا و اندک است. و آدمی هرگز از چنبره «نفس اماره» رهایی ندارد. ما باید به‌عنوان هنرمند دائماً شیطان نفس را از خود برانیم و همیشه مسلح باشیم که جانش را هدف گیریم تا مبادا بر روحمان مسلط شود. «یا ایُهَا الَّذین ءَامنوا ان تُطیعُوا الّذینَ کَفَروا یَرُدُوکُم عَلَی اَعْقَبِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَسرِین ـ بَلِ اللهُ مَوْلئکُم و هُو خیرُ النّصِرین.» ای کسانی که ایمان آوردید اگر فرمان برید کسانی را که کفر ورزیدند شما را بر پاشنه‌هایتان برمی‌گردانند و در نتیجه زیانکار منقلب و واژگون می‌شوید. بلکه خداست مولای شما و او بهترین یاری‌کننده است. ـ «آل عمران ۱۵۰ ـ ۱۵۱»

قاب صحنه و هر آنچه بر آن می‌نشانیم باید پرتوی از انوار خداوندی باشد و فریب هیچ ترفندی بر ما کارگر نیاید. پس باید «شناخت» و «آگاهی»‌ ما هرچه بیشتر شود و «فن و تکنیک» را نیک بیاموزیم و راز «کشف و شهود» را دریابیم. اگر هنرمند به آگاهی دست یابد، آگاهی «محبت» می‌افزاید و افزایش آن به زایش «عشق» می‌انجامد. و «عشق» همه حواس و مدرکات‌های هنرمند را به‌سوی محبوب و وصل آن می‌کشاند و همة استعدادها را در راه آن برمی‌انگیزد و شور و حرکت و شعر و ذات هنر را پدید می‌آورد و در پرتو آن جمال و کمال متعالی، دیگر اشیاء را می‌نمایاند، یا تصویر می‌نماید و می‌آراید و بدان‌ها حرکت و حیات و گرمی و شور و شورش می‌بخشد و «رنج مقدس» را در جان ما بیدار می‌کند و «درد مشترک آدمی»‌ را عیان می‌سازد.

«در دو عالم ‌غیب‌ و ظاهر اوست اوست

دوستی دیگران بر بوی اوست

دوستی اصل باید کرد و بس

فرع را بهر چه دارد دوست کس

اصل داری فرع گو، هرگز مباش

تن بمان و جان یکسر ای خواجه تاش.»

حرکت در تئاتر باید به زیبایی سفر دُرناها باشد و از حرکت کور «کرگدنی»‌ گریختن باید! و «ادراک» آبیِ آسمان را طلب می‌کند. شکوهمندی این سفر در گریز از «تن»، «ماندن» و خویش‌پرستی است:

«زیرا حاصلِ شکوهمندی، متقاعد کردنِ شنونده نیست، بلکه به شوق آوردنِ اوست. همه جا در هر زمان سخنی که ما را افسون می‌کند، بر سخنی که هدفش متقاعد کردن و خوشایند بودن است برتری دارد. عملِ متقاعد کردن اغلب ناشی از خودِ ماست.

امّا شکوه، قدرت و نیروی مقاومت‌ناپذیری به سخن می‌دهد که به تمام معنی بر روح شنونده مسلط می‌شود یا، بهتر بگوییم، مهارتِ نویسنده را در ابلاغ و یا نظم و ترتیب سخن تنها از یک یا دو عبارت نمی‌توان فهمید. ما این خصوصیات را می‌توانیم با دقت و زحمت از بافتِ مجموعة اثر تشخیص دهیم، امّا وقتی شکوه، آنجا که باید، بدرخشد، اثرِ آن مانند صاعقه است: همه چیز را بر سر راه خود تار و مار می‌کند و در یک لحظه همة‌ نیروهای هنرمند را متمرکز و یک جا ظاهر می‌سازد.»۱

هنرمندِ خداباور خود را در محراب صحنه قربان می‌کند، تا با این ایثار هم خویشتنِ خویش را بشناسد و هم در مخاطب مؤثر افتد و او را به «‌کشف»‌ برساند. مای هنرمند در حین عشق ورزیدن و نثار کردن خود، در حین نفوذ در شخص دیگر، خود را می‌یابیم، خود را کشف می‌کنیم. هم او و هم خود را کشف می‌کنیم. شناسایی کامل فقط به وسیله «عمل»‌ عشق به وجود می‌آید: این عمل از حدود فکر و کلام تجاوز می‌کند، و این همان غوطه‌ور‌ شدن دلیرانه در تجربه وصل است. و این همان آیین مقدس قربانی است. این یعنی ابراهیمی که مهم‌ترین و عزیزترین داشتش «اسماعیل»‌ را به قربانگاه می‌آورد تا خداوند قربانی‌اش را بپذیرد. اگر «قابیل» باشی به ادراک ایثار و قربانی نایل نخواهی شد و بی‌تردید در دام وسوسه شیطان به «برادرکشی»‌ تسلیم می‌شوی تا به داشت اندک خاک خرسند شوی.

خاکیان به همین جهت عظمت افلاکیان را درنمی‌یابند و از پیروزی‌های اندک و روزمره خود شاد می‌شوند. (خاکیان به همین دلیل است که بر کُشته برادر رقص و پایکوبی می‌کنند، چون راز «تنهایی»‌ را هنوز درنیافته‌اند. نماز عشق را نمی‌فهمند و «مرگ»‌ را باور ندارند. بهره دنیا هرچه باشد گذرا و اندک است. و خوان نعمت خداوندی بی‌انتهاست. باید «آنتیگونه»‌ باشی تا قانون آسمانی را با قربانی جان پاس بداری. «هامارتیا»ی کرئون عدم درک قانون آسمانی و پایبندی به قانون «سیته»‌ است. از منظر هگلی کرئون هم «خیر»‌ است، «خیر»ی که در مقابل «خیر» اهورایی آنتیگونه ایستاده است. او می‌خواهد بماند. وصل را نمی‌فهمد. پس نه تنها «همسر»، «فرزند»، «موقعیت» و «وضعیت» و «تخت»‌ خود را از دست می‌دهد، بلکه خود را هدر می‌کند. امّا آن که می‌ماند «آنتیگونه»‌ است که راز قربانی مقدس را دریافته است.)

«عشق» فعال بودن است، نه فعل‌پذیری! «پایداری» بر سر اصول قانون الهی است، نه اسارت در دام وسوسه شیطانی! به طور کلی خصیصه فعال عشق را می‌توان چنین بیان کرد که عشق در درجه اول نثار کردن است، نه گرفتن! و این راز مقدس را «ایسمنه»‌ هرگز نمی‌فهمد. باید «آنتیگونه»‌ باشی تا به کشف «راز» نایل گردی! برای کشف راز و ادراک وصل می‌باید «رنج» را تجربه کرد، تا به مقام قهرمانی رسید. «دریغا تو پنداری که بلا هرکس را دهند؟ تو از بلا چه خبر داری؟ باش تا جایی رسی که بلای خدا را به جان بخری! تو خود هنوز «دل» خود را ندیده‌ای، «جان» را کی دیده باشی؟ و چون جان را ندیده باشی، خدا را چگونه دیده باشی؟»۲

بیهوده نیست که «ایسمنه» به دلالت خواهرش «آنتیگونه» می‌آید و او را دعوت به تمکین می‌کند. امّا آنتیگونه نمی‌تواند تسلیم شود چون برای او «شدن» بسی مهم‌تر از «ماندن»! است. تئاتر ذاتی مطلقاً دینی دارد و یک حقیقت متعالی و مقدس است، هرچند که خفاشان شب‌پرست دنیادوست تلاش می‌کنند منکر این ذات شوند.

همه هراس هنرمندان راستین تئاتر، این است که این هنر مقدس منحرف نشود. به یاد داشته باشیم که هیچ‌چیز به وسیله دشمن منحرف نمی‌شود! دشمن زنده‌کننده دشمن است. آنچه که تئاتر را مسخ می‌کند، دوست است و یا دشمنی که در جامه دوست خودش را نشان می‌دهد. هنر و مشخصاً تئاتر را نه افلاطون، که مخالف شعر و مخالف هنر است و نه اصولاً کسانی که با هنر و مشخصاً با تئاتر مخالف‌اند یا آن را عبث می‌دانند به انحطاط برده و ضعیف کرده‌اند، بلکه هنر را هنرمندان در لباس هنر منحرف کرده‌اند.

مایِ هنرمندِ واقعی اگر به جان قصد داریم که قدر و قیمت هنر تئاتر را پاس بداریم، باید به آگاهی برسیم و از روزمرگی رها شویم. باید ناگهان همه عادت‌ها، تلقین‌ها و اغفال‌ها را بشناسیم، برملا کنیم و راه راستین و صادق هنر را عیان سازیم. هنرمندی که زندانی خویش، تن، نام، نان، پست، مقام و شهرت است، هنوز گرفتار غرایز مانده است و منِ انسانی در «فطرت»‌ معنا می‌شود. مای هنرمند نباید از یاد ببریم که هنر آن امانتی است که خداوند به انسان داد. هنر تجلی آفریدگاری انسان است در ادامه «هستی»، هستی که تجلی آفریدگاری خداست. انسان‌ها همه هنرمندند! هرکسی به میزان هنری که دارد انسان است. امروزه همه از بحران در تئاتر سخن می‌گویند و ما نمی‌خواهیم که منکر این بحران شویم! امّا سؤال اساسی این است که ما کجای این کائنات ایستاده‌ایم؟ سهم ما در این بحران چقدر است؟ و آیا ما به «آگاهی» رسیده‌ایم؟ برای رهایی از بحران در تئاتر باید «رنج»‌ را تجربه کرد، از «تحول» گذشت و به آستانه «بازشناسی» رسید. درخش شکوه مانندة صاعقه است!

والسلام

پی‌نوشت:

۱. در باب شکوه سخن، رساله لونگینوس، ترجمه رضا سیدحسینی، ص ۱۵ ـ ۱۶.

۲. تمهیدات عین‌القضات.