شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

هوا سرد بود


هوا سرد بود

هوا سرد بود و آسمون قرمزشده بود. تک و توک برف شروع کرده بود به باریدن. به خاطر سرما به ناچار ماشین ورداشته بودم . همینجور که می رفتم رسیدم به یه خیابون باریک که چند تا دست انداز پشت …

هوا سرد بود و آسمون قرمزشده بود. تک و توک برف شروع کرده بود به باریدن. به خاطر سرما به ناچار ماشین ورداشته بودم . همینجور که می رفتم رسیدم به یه خیابون باریک که چند تا دست انداز پشت سر هم داشت و برای همینم ماشینا ترمزمی کردن تا بتونن آروم از روی دست اندازا رد شن.

منم ترمزکردم تا سرعتم کم بشه. همین موقع یه مردی که معلوم بود کارش پیدا کردن جای پارک برای ماشیناست همینجور که پشتشو خم کرده بود تا باد سرد کمتر اذیتش کنه متوجه من شد و با دست اشاره کرد به یه جای خالی پارک و بدون توجه به اینکه من دنبال جای پارک برای ماشینم هستم یا نه رفت وسط خیابون تا برام راه بگیره. صورتش ازشدت سرما پرازاخم شده بود و تو اون سرما دمپایی به پاش بود! هی نگاش کردم تا بهش بگم که نمی خوام پارک کنم و فقط برای دست انداز بود که ترمز کردم ولی اون منو نمی دید چون نور ماشینا نمیذاشت صورتمو خوب تشخیص بده و فقط داشت به من فرمون می داد تا بتونم ماشینمو پارک کنم و تو همون حالم به ماشینایی که بوق می زدن اشاره می کرد که صبر کنن و برای من راه می گرفت.

خواستم گاز بدم و به راهم ادامه بدم ولی دیدم خیلی داره تلاش می کنه! به صورت یخ کرده و دستاش که هی جلوی دهنش می گرفت تا کمتر یخ کنه نگاه کردم، دلم طاقت نیاورد ! رفتم ماشینو همونجایی که اون نشون داده بود پارک کردم و پیاده شدم و آهسته جوری که منو نبینه رفتم کنار اونایی که تو صف تاکسی واستاده بودن، منتظر تاکسی شدم !!

نویسنده : نادره پیشداد