یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

شمس العماره در ظهور هزارباره


شمس العماره در ظهور هزارباره

نگاهی به سریال شمس العماره

پیش از هر چیز احساس می کنم سریال سامان مقدم تجربه تکراری متفاوتی است؛ هم در سریال سازی و هم در ساخت مجموعه های طنز. این مساله شاید هیچ ربطی به تعداد زیاد بازیگران و سرشناس بودن آنها هم نداشته باشد. اساساً فضای قصه و شیوه روایت آن جذاب و تازه است. فقط بدشانسی کارگردان این بوده که سریالش در بدترین زمان ممکن روی آنتن رفته است؛ زمانی که سیاست بر فضای عمومی جامعه سنگینی می کند و مخاطبان تلویزیون به شدت کاهش یافته اند. سامان مقدم با شمس العماره نخستین تجربه تلویزیونی و طنز را در کارنامه خود به ثبت می رساند و عنوان «شمس العماره» خود آنقدر دارای نوستالژی برای مخاطبان ایرانی و به ویژه تهرانی هاست که نام مقدم را در ذهن مخاطب با حضور خود تداعی می کند.

ضمن اینکه قصه یی که مقدم در این سریال روایت می کند از تازگی و خلاقیت بکری برخوردار نیست تا غیر از نام شمس العماره، دندانگیر باشد و در حافظه تاریخی بینندگان ثبت شود. شمس العماره قصه تکراری سریال های ایرانی یعنی خواستگاری و ازدواج است که اتفاقاً در اینجا به مرکز ثقل قصه بدل شده و اجزای مختلف داستان حول آن می چرخد. لیلا که شخصیت اصلی داستان است در آستانه ازدواج قرار دارد و در صورت این کار طبق وصیت پدر عمارت به او و بالطبع به همسر آینده او می رسد. همین مساله کافی است که لشگر خواستگاران در راه خانه او صف بکشند تا هم فال و هم تماشا را تجربه کنند. این تمهید پیش پاافتاده یی است که کارگردان به کار می برد تا به واسطه آن برخی خصوصیات انسانی و البته ارزش های اجتماعی معاصر را مورد نقد قرار دهد و ظاهر در انتها به این نتیجه اخلاقی برسد که حرص و طمع عاقبت خوبی ندارد و برای ازدواج به عنصر عشق نیاز است. به جرات می توانم ادعا کنم که یکی از ضعف های عمده داستان در انتخاب هانیه توسلی در نقش لیلاست که شخصیت محوری داستان را تشکیل می دهد. بازی رسمی و یکنواخت او در کنار نوعی غرور کاذب که بیش از آنکه برساخته از ویژگی های کاراکتر و منطق دراماتیک شخصیت پردازی لیلا باشد به شیوه بازی و کنش های رفتاری خود بازیگر مربوط می شود که دلنشین و گیرا نیست. شمس العماره یک داستان خانوادگی است که در بستر طنز موقعیت روایت می شود و چندین داستان فرعی را در ذیل خط اصلی قصه پی می گیرد که البته بی ربط به اصل موضوع نیست.

عمو هرمز و عمه از یک طرف، مش رحمت و خانواده اش از سوی دیگر و شخصیت رویا تیموریان نیز از جنبه یی دیگر قطعات دیگری از این ساختار داستانی را شکل می دهند که هر کدام بنا به مقتضیات داستانی بخشی از سویه کمیک قصه را بر دوش می کشند. اساساً شمس العماره سریالی پربازیگر است و لوکیشن های شلوغی دارد که در این میان بازی فرهاد آئیش و رویا تیموریان به دلیل ویژگی های متفاوتی که کاراکترهایشان دارند بیشتر به چشم می خورد. بازی آئیش در این مجموعه نمکین و دلنشین از آب درآمده که یک فرد ساده و سالم و خرافاتی را بازنمایی می کند که در کنار مرجانه گلچین بیشترین موقعیت های کمیک قصه را شکل می دهند. رویا تیموریان نیز بار دیگر نقشی را که در فیلم سینمایی کافه ستاره سامان مقدم داشته به نوعی بازآفرینی می کند که زنی تنها و مجرد است که در پی شوهر کردن در تب و تاب است و حسادت ها و سرخوردگی های زنانه را به زیبایی به تصویر می کشد... ضمن اینکه حضور مسعود رایگان برای نخستین بار در یک مجموعه تلویزیونی نیز یکی از ویژگی های اختصاصی این مجموعه به حساب می آید. همچنین قرار بود مهناز افشار در این سریال بازی کند که در این صورت برای اولین بار حضورش را در یک سریال تلویزیونی تجربه می کرد و این برای مقدم می توانست امتیاز خوبی باشد که به هر دلیلی این اتفاق نیفتاد. اگر حضور تعداد زیاد بازیگران را در این مجموعه کنار بگذاریم که در هر قسمت تعدادی از آنها وارد قصه می شوند زنان جایگاه ویژه یی در این سریال دارند. این موقعیت البته به تعداد زیاد آنان برنمی گردد بلکه به خاطر نگرشی است که کارگردان به آنها دارد و سعی کرده است نوعی روانشناسی زن را دستمایه کار خود قرار دهد؛ زنانی که هر کدام به دلیل تجربیات زیسته متفاوت، تصاویر گوناگونی را از این جنس به تصویر می کشند. در واقع او تصویری از زنان سنتی و مدرن را در کنار هم به نمایش می گذارد و خصلت های منفی و مثبت هر کدام از این موقعیت ها را آسیب شناسی می کند. ضمن اینکه بسیاری از توقعات و تصورات خامدستانه و بیهوده را در رفتارشناسی آنان به نقد می کشد که شاید مهم ترین آنها خرافات و حسادت های زنانه باشد؛ حسادتی که حتی لیلا به عنوان یک زن مدرن نیز از آن بی نصیب نیست و در یکی از قسمت هایی که شاهرخ گلی را به دختر مش رحیم می دهد این حس را برای اولین بار در خود کشف می کند.

شمس العماره به دلیل مضمونی که دارد و حدود ۱۴ خواستگاری که راهی شمس العماره می شوند فرم خود را بنا می کند که به لحاظ داستانی نه شکل پخش آن حالتی اپیزودیک دارد که با نخ مشترک ازدواج این پازل ها را به هم می بافد و کلیت می بخشد. اما کارگردان از خود عمارت به عنوان لوکیشن اصلی داستان چندان استفاده دراماتیک یا زیبا شناسانه نمی کند و تنها به چند نما از این ساختمان بزرگ و زیبا بسنده می کند. از آنجا که نگارنده به دلیل تهیه گزارش پشت صحنه از نزدیک فضای این عمارت را دیده است حیف می بیند که چرا کارگردان زاویه دوربین خود را به زوایایی دیگر این عمارت نچرخانده است. ضمن اینکه فضا و موقعیت های قصه و آدم هایش به مجموعه های آپارتمانی شباهت دارد که هیچ نشانه و نماد زیباشناختی از آن نمی توان سراغ گرفت. متاسفانه در سینمای ما از لوکیشن به شکل دراماتیکی استفاده نمی شود و صرفاً به عنوان بستری برای مناسبات آدم ها تعریف می شود. در حالی که به لحاظ مضمونی هم اگر به قصه نگاه کنیم جای آن داشت که از موقعیت ساختمانی این عمارت استفاده بیشتری می شد تا خود شمس العماره نیز به چشم بیاید. اپیزودک بودن قصه البته به موقعیت سازی بیشتر اثر کمک می کند و مخاطب نیز انگیزه پیدا می کند که با ورود هر خواستگار جدید روایتی دیگر از قصه لیلا و این عمارت زیبا خلق می شود.

موقعیت شمس العماره با توجه به سویه اخلاقی و تربیتی اش از یک سو و وجه طنازانه و کمیکش از سوی دیگر خیلی پارادوکسیکال است که البته کارگردان تا اینجای کار موفق می شود در حرکت متعادل بین آن دو پیش برود و داستان خیلی زبان نصیحت گونه به خود نگیرد. یک اشکال بزرگ دیگر هم در شمس العماره به چشم می خورد که شاید مهم ترین نقدی باشد که می توان به مقدم داشت. به این معنی که طنز بودن سریال چندان محسوس نیست و جز اینکه در برخی صحنه ها لبخندی کمرنگ بر لبان مخاطبان بنشاند نشانه های بارزی از طنز را در آن نمی توان پیدا کرد.

شمس العماره سریال پرهزینه یی است. کافی است اجاره روزانه خود عمارت را در نظر بگیرید تا بتوانید سقف آن را حدس بزنید. اما این هزینه در فضا سازی داستان و بهره گرفتن از ظرفیت های معماری و زیباشناختی خود عمارت چندان به کار نرفت در حالی که اگر از پتانسیل معماری این عمارت استفاده می شد قصه نیز در شکل جذاب تری روایت می شد که با داستان های آپارتمانی تفاوت داشت هر چند هنوز هدف کارگردان از نامگذاری این عمارت به شمس العماره در خود قصه نامعلوم است و هیچ ارتباط نمادین و نشانه شناسانه یی با ساختار داستانی آن ندارد. هنوز سریال تمام نشده اما بیننده می تواند حدس بزند که در پایان بالاخره لیلا تن به ازدواج می دهد؛ پایانی که از شدت تکرار، دست کارگردان برای مخاطب را رو می کند. گویی ازدواج نه فقط برای جوانان که برای مجموعه های تلویزیونی نیز به معضلی اساسی بدل شده است. شمس العماره خوش ساخت و خوش رنگ و لعاب است اما رنگی تکراری است که گاهی توی ذوق می زند.

سیدرضا صائمی