دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

از کافه نشینی های تهران تا اندیشه گاه های کابل


از کافه نشینی های تهران تا اندیشه گاه های کابل

وقتی که در کابل داشتم با دوست جدیدم عبدالحسیب صحبت می کردم و ایمیل ها را چک می کردم, چشمم خورد به ایمیل داریوش که به من گفته بود که توی کابل یه جایی هست که به آن «اندیشه گاه» می گویند

وقتی‌که در کابل داشتم با دوست جدیدم عبدالحسیب صحبت می‌کردم و ایمیل‌ها را چک می‌کردم، چشمم خورد به ایمیل داریوش که به من گفته بود که توی کابل یه جایی هست که به آن «اندیشه‌گاه» می‌گویند. اگر توانستی به آنجا سری بزن و گزارشی تهیه کن! با تعجب رو کردم به عبدالحسیب گفتم در کابل جایی به نام «اندیشه‌گاه» وجود دارد؟ با خنده ملیحی گفت: آری، من هم آنجا می‌رفتم، الان هم گاهی اوقات آنجا می‌روم. گفتم پس می‌توانیم برویم آنجا را ببینم. به سمت «اندیشه‌گاه» حرکت کردیم.

در میانه راه من بیشتر نظرم به سمت جایی مانند پژوهشگاه یا مراکزی که در آن سخنرانی‌ها و نشست‌های فلسفی و اندیشگی صورت می‌گیرد، رفت، اما بعدا از اینکه وارد اندیشه‌گاه شدم، ذهنم به طور کلی از این نظر دور شد و با صحنه دیگری روبه‌رو شدم. اما عبدالحسیب به من گفت که بیشتر جوانان در «اندیشه‌گاه» جمع می‌شوند و با یکدیگر به گفت‌وگو می‌پردازند و اغلب گپ‌هایی دارند که در جای دیگر برای آن محلی نیست؛ شما در تهران به آن می‌گویید «کافی‌شاپ». اما باز هم اینجایی که من دیدم کافی‌شاپ هم نبود. وقتی که صحبت از کافی‌شاپ می‌شود، بیشتر تصویر دختر و پسرهای توی کافی‌شاپ که موضوعات دوستانه را رد و بدل می‌کنند، به ذهن می‌رسد، اما اینجا این‌گونه نبود؛ اگر هم بود به صورت آشکار نبود.

ما در تهران بیش از چند دهه است که با پدیده کافه‌نشینی روبه‌رو هستیم. این کافه‌ها در ابتدا به نوعی جایی برای متجددان بود که بیشتر وقت خود را برای خوردن قهوه یا نوشیدنی لیموناد صرف می‌کردند. نوع پوشش آنها با کت و شلوار و از پوشش عادی مردم نیز قدری متفاوت بود. پس از مدتی این کافه‌ها به محافلی برای بحث‌های روشنفکری تبدیل شد. کسانی را که به این محافل رفت‌وآمد می‌کردند عده‌ای با لحنی تحقیرآمیز فکلی می‌نامیدند. اما دور از این تعابیر بی‌مبنا و بی‌ثمر، افراد تاثیرگذاری در قد و قامت نویسنده و شاعر و مترجم نیز در این کافه‌ها بودند، افرادی مانند صادق هدایت و فروغ فرخزاد و... که در جایی به نام کافه نادری جمع می‌شدند. اما بحث‌های این افراد که البته هنوز ما مستندات جدی در این باب نداریم و به ذکر خاطرات شفاهی می‌پردازیم متاثر از جریانات روشنفکری فرانسوی بود. زمانی که واژه و کنش فرانسوی – آلمانی «روشنفکری» ایرانیزه شد، تمام هم و غم به اصطلاح ایرانی روشنفکرمآب این شد که سطح آبی را که در آن شنا می‌کنند بالاو بالاتر ببرند وگرنه غواصی در حوضچه آب ثمری برایشان ندارد و نداشت. شیرجه‌های متوالی در عرصه‌های هفت‌گانه هنر در حالی توالی و تداوم دارد که مساله این است که آیا در ایران روشنفکر وجود خارجی دارد که مصرف خارجی هم داشته باشد، چه برسد به اینکه حق ژست گرفتن هم نداشته باشد.

این گپ و گفت‌ها در این محافل همچنان ادامه داشت تا اینکه با وقوع انقلاب، بسیاری از این کافه‌ها برچیده شد و تا مدت‌ها از آن خبری نبود. اما به ناگاه با باز شدن فضای باز سیاسی و اجتماعی «کافی‌شاپ»‌ها متولد شدند. این محل‌ها بیشتر برای صرف وقت و خوردن نوشیدنی‌های مجاز از قهوه گرفته تا کافی میکس به جایی هم برای صحبت‌های آزاد در باب موسیقی، سیاست، اجتماع، فرهنگ و... شد. اگرچه عده‌ای این کارها را وقت‌گذرانی و بی‌ثمر می‌دانند. خیابان انقلاب حدفاصل خیابان کاخ تا میدان انقلاب، حوالی خیابان کریم خان زند و... تا شمال شهر و سمت میدان تجریش یا در غرب تهران و سمت شهرک غرب و سعادت‌آباد و... پر است از کافی‌شاپ‌ها که جوانان را در آن به خود مشغول کرده‌اند. این فضاهای نسبتا مدرن در شهر تهران از جمله مختصات جغرافیایی تهران است که روزها و عصرها شاهد حضور کرورکرور پرسه‌زنان شبه فرهنگی است که کارزار کافه نشینی هم به شمار می‌رود. البته باید تاکید کنم که جوانانی که مثلا حوالی نیاوران به کافی‌شاپ‌نشینی می‌روند با آن دسته از پرسه‌زنان فرهنگی که حوالی انقلاب، فردوسی و چهارراه استانبول در کافه می‌نشینند زمین تا آسمان متفاوتند. حساب و کتاب آنها باشد برای اهل فن آسیب‌شناسی بورژوازی. چیزی که ما در نظر داریم این است که یک کافه‌نشین در تهران به چه می‌اندیشد و چه در سر می‌پروراند؟

البته باید تاکید کنم که نمی‌توان کارکرد کافه‌نشینی آن روزها را با این روزگاران قیاس کرد، اما چه حکمی بود نمی‌دانم که در دهه‌های ۵۰–۴۰ شمسی یک تهران بود که سروته آن را با یک کورس ماشین می‌توانستی دوره کنی. کافه نه اینکه نبود، بود البته کارسازش بود مثل کافه نادری، فیروز، مرمر و... پاتوق‌های ادبی و محافل روشنفکری جایی نبود جز در کافه‌ها. هنوز که هنوز است آنچه از جریان روشنفکری پر سر و صدا مانده چیزی نیست جز نتیجه همان کافه‌نشینی‌ها. این همان نکته افتراق کافه‌نشینی دهه‌های چهل با کافه‌نشینی دهه نود است. در دهه نود کافه‌نشینی به حس پنهان ‌شده‌ای می‌اندیشد که این حس برای او چیزی درونی است و کمتر می‌تواند بروز یابد.

کافی‌شاپ‌ها اگرچه در روی زمین هستند اما به محفلی زیرزمینی تبدیل شده‌اند که حرف‌ها و احساسات جوانان را بروز می‌دهند. اما گستره این بروز تا به کجاست معلوم نیست؟ چیزی شبیه اندیشه‌گاه‌های افغانستان که شما به محض ورود به آنجا با عده‌ای رو به رو می‌شوید که مشخص نیست درباره چه می‌اندیشند و چه در سر دارند؟ وقتی که وارد «اندیشه‌گاه» شدم، چند جوان را دیدم که گرد میزی با یکدیگر گپ می‌زدند. گوشه «اندیشه‌گاه» کتابخانه‌ای بود که در آن چشمان مرا کتاب‌های کلیدر دولت‌آبادی، دیوان اشعار سیمین بهبهانی و احمد شاملو به خود جلب کرد. اگرچه کتاب‌ها خیلی زیاد نبود و به قول افغان‌ها «دوصد» بیشتر نبود، اما به نظر می‌رسد که کتاب‌ها برای جوانان جذاب باشد. البته کتاب‌هایی هم از افغان‌ها در میان آثار دیده می‌شد، البته کتاب‌های ایرانی بیشتر بود.

موسیقی لایتی هم که به نظرم تلفیقی از آهنگ غربی و افغانی بود، شنیده می‌شد که فضا را تلطیف می‌کرد. اینترنت هم آنلاین بود و دو نفر نیز داشتند فیس‌بوک‌های خود را آپتودی می‌کردند. برایم جالب بود که بدانم در فیس‌بوک چه می‌نویسند. وقتی که از یکیشان پرسیدم که هر چند وقت یکبار به فیس‌بوک سر می‌زند گفت: «فیس‌بوک جذاب‌ترین چیزی است که تا کنون در عمرم داشتم. حاضرم از همه چیز زندگی بگذرم، اما فیس‌بوک را داشته باشم. من هر چه دوست دارم می‌نویسم. حتی دوستانی پیدا کردم که تا کنون آنها را ندیده‌ام، اما در فیس‌بوک می‌توانم با آنها تبادل فکری داشته باشم. من با دوستم که هر روز نمی‌توانم او را ببینم از طریق فیس‌بوک صحبت می‌کنیم». گفتم چرا نمی‌آیید اینجا؟ گفت «آمدم، قهوه‌ای با هم نوشیدیم، اما زیاد نمی‌شود بیایم. جنجال می‌شود.» این شاید همان نکته‌ای باشد که در تهران و در کافی‌شاپ‌ها، ما با آن مواجه نیستیم.

چه کافی شاپ در تهران و چه اندیشه‌گاه در کابل، یک شباهت و یک تفاوت عمده میان هر دو می‌توان دید. هر دو جایی است که جوانان در آن محل رفت و آمد می‌کنند و کمتر افراد پا به سن گذشته دانشگاهی را می‌توان در آن دید و این افراد سال‌هاست که خود را درگیر جریانات فانتزی دانشگاه‌ها کرده‌اند و دیگر کاری به خارج از دانشگاه ندارند که آیا می‌شود حرف‌ها و سخنان خود را به جایی به غیر از دانشگاه هم برد. اما تفاوت عمده در این است که جوانان در تهران با فراغ بال بیشتری به خصوص دختر و پسر به بحث‌های مختلف می‌پردازند و سعی دارند نظرات خود را آزادانه طرح کنند و بحث‌های مختلفی را نیز به وجود بیاورند و همینطور بحث‌های این جوانان قدری به مباحث کلانتر اشاره دارد، اما در اندیشه‌گاه کابل هنوز جوانان نگران جمودهای فکری هستند و به ندرت شما دختری را می‌بینید که بتواند در آنجا حضور داشته باشد، لذا رهایی از جمود فکری در فضای کابل و شکستن فضای سرد را می‌توان دغدغه‌های نسل جوان دو کشور هم مرز دانست.

منوچهر دین‌پرست