دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
زمین سوخته
«چکامه سریانی و خواب ناگفته آن» شعری است بلند و هستی شناختی، با ساختاری نو و شگفت آور که نشر آگاه آن را در اردیبهشت ماه ۱۳۸۸ منتشر کرده است.
این شعر بر پایه شعری کهن و بازمانده از زبان سریانی است. ترجمه سریانی به انگلیسی از آنتونی اشلی بوان (۱۹۳۲- ۱۸۵۹م) و ترجمه انگلیسی به فارسی از شاعر است؛ ترجمه یی که با افزودن به متن آن بازآفرینی می شود و متنی نو به وجود می آید.شعر سریانی مانند دیگر اشعار کهن شعری است تمثیلی با ساختاری پیوسته و دایره یی و گاهی با تصویرهای شاعرانه درباره شاهزاده یی که به فرمان پدر و مادر برای به دست آوردن مروارید «حقیقت یا گوهر معرفت» راهی سرزمین ناپاکان می شود تا مرواریدی را از کنام ماری زهرآگین به دست آورد، و این شرطی است برای آنکه ردای بنفش خود را باز بپوشد و بالا رود به سوی درگاه درود و بزرگداشت.در این سفر شاهزاده مسموم شده، به خواب فرو می رود، هدف سفر را فراموش می کند و به خدمت ناپاکان می پردازد. تا آنکه با دریافت نامه یی هشدارآمیز از پدر و مادر از خواب بیدار می شود، مروارید را به چنگ می آورد و پیروز و شکوهمند به خانه پدری بازمی گردد.
شاعر به شیوه یی زیبا شعر قدیمی را از سطر به خواب رفتن شاهزاده، بریده و قطعه یی را در میانه شعر سریانی قرار می دهد؛ خواب، خواب ناگفته. متنی که شاعر به شعر سریانی افزوده است از اینجا شعری است دیگر و روایتی درون روایت که با تصویرهای رویاگونه از پاییز شروع می شود؛ پاییز هزاررنگ، زیباترین جلوه از زیبایی های زمین؛
زرفشاندی در خزان از شاخسار/ سحر مطلق از ماهی تا به ماه/ برف بر کوه دوردست/ رنگ برگ ها را دیدم رنگ های برگ را در پاییز/ از نیمه های خاستگاه های پگاه/ آنجا ایستاده دیده شدنی...
و در میانه این تابلو ایزدبانوی آب «آب بانو» با پوشش و زیورهای زرین و درخشان (رنگ های پاییزی) ظاهر می شود؛ /آب بانو/ سورا/ بانوی فرمانروا/ به کالبد دوشیزه یی سریرا/ کمر بالا بسته بلند/ از چهره رایمند/ آزاده/ بر دوشش تنپوشی پوشیده پïربافته/ هزار بفت زرین/ بازوانش زیبا/ سپید.و در گفت وگویی بلند با شاعر (شاهزاده پاریتا) که با «گفتم» و «گفتا» نقل می شود به مکاشفه یی هستی شناختی نائل می شوند. در این گفت وگو شاعر نه به دیروز که شاهزاده ایرانی در آن به خواب فرو رفته است، که به فردا، فرداهای خیلی دور سفر می کند، زمانی که انسان به «انسان تراشه» و «نیمی انسان و نیمی هیبرید سیلسیوم» تبدیل شده است؛ سفری خیال انگیز و پر از اضطراب های انسان از آنچه شاید اتفاق بیفتد و آنچه نمی داند.
این گفت وگو اگرچه با زبانی علمی و استفاده مستقیم از متون علمی- تخیلی صورت می گیرد اما در ذات خود تصویرهایی از شعر می آفریند و البته با تردستی هایی که از ویژگی های شیروانی است، لابه لای این فضا و این زبان نگین های درخشانی می نشاند تا فراموش نکنیم این گفت وگوها را شاعری چیره دست روایت می کند. گفتا؛ مرگ خورشید در پنج میلیارد سال دیگر است/ اما نزدیک به نیم میلیارد سال دیگر افزایش هïرم خورشید همه جای زمین را برزخی می کند که امروز فقط در کابوس توست. (زبان علمی)
فرجام زمین است دوزخ شدن/ آن آیندگان به جست وجوی سرزمینی زندگی پذیر/ گفتم؛ در پی دری از سرزمین تو/ گفتا؛ از تف خورشید آب دریا ریخته/ بر سنبله رز/ از عرش رایات خطر/ با خوناب سویدای دل خاک نشینان/ با سوگ آفتاب/ دل در مغاک ظلمت خاک/ به دریا موج می زند آب آتشین/ صفه خارا ذوب شود/ گرد و بنان بسوزند/ طوفان خون از صخره ها/ بر خاک آدم و حوا/ از تیغ زهرفام آفتاب کوکبان شب یلدا/ در ظلمت کائنات فرو ریزند. (زبان فاخر در سوگواری ایزدبانوی آب از نابودی زمین.)
گفت وگوی شاعر و ایزدبانو با این سطر آغاز می شود؛ گفتا «زمانی از نسل انسان اگر به جای مانده باشد هیچ کس نشانی از این همه ندارد». این همه، همان زیبایی های جهان است که در تابلوی خواب به شکل پاییز جلوه کرده است. ایزدبانو که دانای همه نادانسته های انسان و پیشگوی آینده است، گفت وگو را با حسرت از روزی شروع می کند که زمین از زیبایی تهی شده و «آدمیان در سراسر کهکشان پراکنده» باشند و «خاطراتی اندک از سیاره مادری به جا مانده» باشد. انسان ها برای فرار از «تîف خورشید» به دنبال یافتن «واحه یی» مانند زمین سراسر کهکشان ها را خواهند پیمود. همه مسائل علمی این سفرها را حل خواهند کرد و برای نیل به این هدف حتی جسم خود را تغییر خواهند داد. به قول ویتگنشتاین در سرلوحه شعر «آنچه اندیشیدنی است ممکن» می شود و «آنچه بتواند وصف شود» رخ می دهد و «همه مساله های علم» حل می شود اما «مساله های حیات باز هم دست نخورده خواهند ماند». اگر انسان در آینده به کمک علم «برنا و رها از بیماری و درد» خواهد بود، اگر انسان مساله هوا و غذا را برای سفرهای طولانی حل خواهد کرد، اگر انسان در گذر از انحناهای فضا با حباب فضا- زمان، زمان سفرها را کوتا ه تر خواهد کرد اما در حل مسائل میان خود با دیگران، و در تنهایی و عشق باز هم مساله خواهد داشت. اینها همان مسائل حیات است که دست نخورده خواهد ماند و انسان باز هم محکوم به پاسخگویی به آنهاست. در شعر به وضوح در پاسخ به این مساله حرفی زده نمی شود، اما شاعر خواننده را به سمتی سوق می دهد که این پاسخ را خود و در ذهن خویش بسراید. در شعر سریانی هنگامی که به شاهزاده گفته می شود برای به دست آوردن مروارید به سمت مصر حرکت کند، شعر سریانی تقطیع و در شرح و تفسیری (همان نگین ها) گفته می شود؛ «تنها کاری که از ما می آید همین است؛ شناخت مرزهای تجربه/ امکان های ساکن در هستی/ این راز که بیشتر راز زندگی است نه راز مرگ/» و در تفسیر همین قسمت می آید؛ «هنرهایی مبتنی بر این حقیقت است که مخاطبانش به وجود رازی در جهان معتقدند (تاکید بر نقش مخاطب) و هنر، این راز را بی آنکه برملا کند، منتقل می سازد و آنها را (مخاطبان را) در آن شرکت می دهد.» این کاری است که شاعر در قسمت ناگفته و نانوشته کلاژ خویش بر عهده مخاطب گذاشته است تا تابلو را کامل کند. در اواخر رویا وگفت وگو با ایزدبانو در طرح بیم و امیدهای فراوان برای انسان آینده ناگاه گویا شاعر (شاهزاده پاریتا) با خود نجوا می کند و می گوید؛ «کجا بود ایستادمی چه کسی بود بر من عرضه کرد/ بیاضی که حروف آن مفتول های طلا بود/ عشق صورت های گونه گون دارد.»
عشق و صور گونه گون آن رویکرد شاعر است به مساله های حیات و این کشفی است که در میانه سخنان ایزدبانو رخ می دهد و در ادامه؛ «آنگاه که زمین را ترک می کنی به انسان امروز کمتر شباهت داری/ اگر شبیه باشی/ اما با حافظه جمعی قدرتمندتان حتماً به خاطر می آوری در اینجا چه بسیار کسان که درماندند.» و شاعر پس از این گفت وگوها و اکتشاف حقیقت می داند از درماندگان زمین نخواهد بود و رستگاری را یافته است. پس می گوید؛ «نسل آدم بر آستانه عالم از تنگنای خاک.» آستانه عالم، لبه کائنات، شناخت مرزهای تجربه، امکان های ساکن در هستی، راز زندگی و اینهمانی شاعر و شاهزاده است.
و اکنون ایزدبانو شاعر را پذیرفته است، او را از نوع خود می شمارد و در آخرین سطر می گوید؛ «آینده از ما پاینده گردد غنیمت شمار صحبت.»
در آخرین صحنه خواب در یک حرکت دایره یی بار دیگر تصویر دل انگیز صبح/ خرمن نیلوفر و هزار رنگ پاییز است که پیدا می شود اما اکنون شاعر بیدار است و آن همه را ستایش می کند. «هیمه آتش گرفت در شبانگاه دشت/ خرمن نیلوفر به صبح/ زر فشاند در خزان از شاخسار.» از این به بعد باز شعر سریانی ادامه می یابد اما طبعاً در فضا و سطحی دیگر. پس از این مباحثات و مکاشفات دیگر نه شعر سریانی همان شعر کهن است و نه خواننده همان کسی است که در شعر کهن کاوش می کرد. در شعر سریانی شاهزاده با «کلام مکتوب» پدر و مادر است که بیدار می شود و مروارید خود را به چنگ می آورد و راه بازگشت را طی می کند. شاعر درباره اهمیت سخن در تفسیری در میانه متن شعر سریانی می آورد «تن آدمی کمان است و سخن چون تیرش» و این تیر (کلام- شعر- هنر) همان مروارید شاعر است که به چنگ آورده است؛ مرواریدی که نه در قعر دریا بلکه در مکاشفه یی با الهه هستی به دست آمده است. از این به بعد نیز این شاهزاده نیست که پیروز و شکوهمند به خانه برمی گردد. این شاهزاده نیست که با راهنمایی و نور «نامه بیدارکننده اش» راهنمایی می شود و این شاهزاده نیست که ردای درخشانش را از «بلندی های هیرکانیا» به دست می آورد. این شاعر است که در این مکاشفه در پاسخ به مساله های حیات به یقین رسیده است که؛ «اگر به شعر فقط همچون صنعت تخیل بنگری/ نه کشف شب درون/ یا مخاطره جست وجوی حقیقت/ آن هم به این دلیل که حقیقت امر انگار وجود ندارد/ دیگر شعر از میان می رود». بنابراین پیروز و شکوهمند ردای بنفش بر تن می کند و«بالا می رود به سوی درگاه درود و بزرگداشت» و برای آنکه هیچ گونه شکی به این دستاورد شاعر نداشته باشیم و شاید خود شاعر هم نداشته باشد، ما را به سرآغاز شعر ارجاع می دهد؛ «من تعویذی دارم آهنین/ از حرزهای سلیمان پیامبر به خط سریانی به قلم جنیان بر بیاض پرنیان نبشته/ چون در خواب شود بر سینه او نه هر چه کرد باشد نه زیارت نه نقصان هم در زمان بگوید».
او از مکاشفه یی در درون خویش در بازآفرینی این شعر سریانی، بازمانده از تندباد حوادث، حقیقت را یافته است. رویکرد هنرمندانه را به مساله های هستی، زیرا برای شاعر، شعر معنای هستی اوست و اینجاست که سرمست از این پیروزی شعر را با این کلمات ختم می کند؛ «باشنده ایم/ در مرگ می رویم و بخت نو».
● درباره ساخت و زبان شعر
ساختار این شعر چند لایه است؛ هم از نظر زبان و چندصدایی بودنش و هم از نظر ساخت تاویل پذیری اش. در این شعر چند شخصیت از چند منظر سخن می گویند یا یک شخصیت سخن می گوید از چند منظر و موقعیت متفاوت با لایه های متفاوت زبان. اصولاً شیروانی در به کارگیری لایه های مختلف زبان و هماهنگ کردن این لایه ها با یکدیگر در شعرهای پیشین نیز مهارت خود را به رخ کشیده بود از جمله آوردن زبان محاوره در شعر مهرگانی؛ «در طبقه هفتم ساختمان، دختر ناگهان گفت اینجا برای خودکشی خوب است، هر که از زندگی خسته شد، خودش را از اینجا بیندازد پایین.» در کنار زبان فاخر در همین شعر؛ «از بوی خوش، از باد صبا، سیمایی از تو، بالای تو می آید، هان، در این ساعت کجایی، در این لحظه گشایش لاله عباسی...» یا زبان کهن از یک متن کلامی؛ «اگر در عالم دعایی مستجاب تواند بود، مراد از اجابت نیست مگر ترتب وجود مطلوب داعی بر دعای وی به نحوی که اگر دعا نمی بود موجود نمی شد» در همین شعر یا در شعر این سوی امراه المسلسله آوردن زبان فاخر «تو را می بینم، در میان پاره های زمان و تکه های مکان، گلاب می گردانند»، «آسمان ها به صدای عظیم زائل خواهند شد، زمین و کارهایی که در آن است سوخته خواهد شد»، که از کتاب مقدس نقل شده است، در کنار زبان علمی «دورترین شیء مرئی در فضا با نام M۳۱، کهکشانی است شبیه کهکشان ما، با میلیاردها ستاره، با چشم برهنه به صورت ابرمانندی.»
در چکامه سریانی ضمن آنکه لایه های مختلف زبان را در کنار هم می نشاند (و خوش می نشاند) آنها را مانند شعرهای مجموعه «سیزده شعر» در ایجاد ساختار شعر به کار می گیرد که اگر در این شعر بلند این ساختار درک نشود، قطعات و سطرهای شعر هذیان های اسکیزوفرنی و «سالاد جملات» به نظر خواهد رسید. ساختار این شعر «کïلاژ کلامی» است. کلاژ در هنرهای تجسمی کاربرد شناخته شده دارد و جالب توجه است بدانیم شاعر چند سالی است به کار ساخت تابلوهای کلاژ و چند مجسمه نیز پرداخته است که امیدوارم نسبت به عرضه آنها اقدام کند. اصولاً کلاژ از چسباندن قطعاتی از یک زمینه و فضا به زمینه دیگر به وجود می آید. مارجری پرلوف در مقاله ارزشمند خود با نام کلاژ و شعر می گوید؛ «کلاژ همیشه متضمن انتقال مواد یا مصالح از زمینه یی به زمینه دیگر است»، «شگرد کلاژ همچنین به این معناست که هرگز نمی توان دگربودگی این عناصر را که در یک ترکیب بندی موقتی وحدت یافته اند، انکار کرد».همچنین درباره نقش عناصر تشکیل دهنده کلاژ در شعر گفته می شود؛ «هر یک از عناصر یادشده، تداوم یا خطی بودن گفتمان را به هم می ریزد، و نتیجتاً به یک قرائت مضاعف می انجامد؛ قرائتی از قطعه که در ارتباط با متن منشاء فهم می شود و قرائت همان قطعه زمانی که حکم بخشی از کلیتی نو و متفاوت را یافته است.»در «چکامه سریانی و خواب ناگفته آن» شعر سریانی با ساختار دایره یی و زبان کهن خود به شکل قطعه قطعه بریده شده و لابه لای آن قطعاتی از ادبیات کلاسیک و مدرن به صورت شرح و تفسیر جا داده می شود و شرح و تفسیرها و سرلوحه شعر و سرآغاز شعر اگرچه از جنس و ساخت متفاوتی با شعر سریانی هستند اما به خوبی توانسته اند ضمن جلوه گری زیبایی شناختی، ارتباطی معنایی (چنانچه اشاره شد) با کل مجموعه ایجاد کنند و تابلویی یکدست و منسجم را در معرض نمایش بگذارند.
بزرگ ترین قطعه یی که در میانه شعر سریانی و در وسط تابلو می نشیند و لïبٌ لïباب آن محسوب می شود، خواب ناگفته است و شرح گفت وگو با ایزدبانوی آب و کشف و شهود شعر. اما به نظر می رسد زیباترین قطعه کلاژ همان قطعه سفید و نانوشته آن است، جایی که مخاطب نقش می آفریند و خود جزیی از کلاژ می شود تا تابلو را کامل کند. درباره سابقه ساختار کلاژ در شعر و ادبیات مدرن که گریگوری آلمر در سال ۱۹۸۳ آن را «انقلابی ترین نوآوری صوری در قرن ما» توصیف کرده، باید به اشعار بزرگانی چون الیوت در «برهوت» و ازرا پاند در «کانتوها» اشاره کرد، که نمونه های درخشانی از این ساختار شعری را ارائه کرده اند.
حسین عطار
پی نوشت؛
۱- نگاه کنید به جستارهایی در زیبایی شناسی، ترجمه مشیت علایی، تهران، ۱۳۸۷
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست