یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

انقلابی علیه مارکسیسم


انقلابی علیه مارکسیسم

برای این که انقلاب ملتی و رهائی طبقه ای از جامعه بورژوایی بر هم منطبق شوند, برای این که رسته ای به مثابه رسته تمام جامعه تلقی گردد, می بایست برعکس تمام نارسائی های جامعه در طبقه دیگری متمرکز و رسته معین دیگری به مثابه رستۀ عمومی انزجار و تجسم محدودیت همگانی باشد, می بایست عرصۀ ویژه ای از جامعه به مثابه عرصۀ آشکار جنایت تلقی شود

اندیشه هایی پیرامون انقلاب اکتبر، به مناسبت نودمین سال

۱) برای این که انقلاب ملتی و رهائی طبقه ای از جامعه بورژوایی بر هم منطبق شوند، برای این که رسته ای به مثابه رسته تمام جامعه تلقی گردد، می بایست برعکس تمام نارسائی های جامعه در طبقه دیگری متمرکز و رسته معین دیگری به مثابه رستۀ عمومی انزجار و تجسم محدودیت همگانی باشد، می بایست عرصۀ ویژه ای از جامعه به مثابه عرصۀ آشکار جنایت تلقی شود به گونه ای که رهائی از این عرصه به مثابه رهائی همگانی نمودار گردد. برای این که رسته ای به بهترین وجهی رسته رهائی باشد، باید رستۀ دیگری برعکس رستۀ آشکار ستمگری باشد." (مارکس، نقد فلسفه حق هگل)

اکتبر ۱۹۱۷ تاریخ بشریت معاصر را دگرگون کرد. اهمیت انقلاب کارگران روسیه برای تاریخ معاصر اگر بیشتر از اهمیت جنگ ماراتن بین ایران و یونان و انقلاب فرانسه نبود، کم‌تر از آن‌ها نیز نبود. با پیروزی آتن در جنگ ماراتن راه بر تکامل فرهنگ درخشان یونان باستان گشوده شد و بشریت وارد یکی از پیشروترین دوره های حیات خود گردید. با انقلاب فرانسه ناقوس مرگ جهان خفته قرون وسطایی و آغاز یکی از متحول ترین دوره های تاریخ بشر به صدا در آمد. با اکتبر طبقه ای وارد تاریخ شد که تمام تاریخ تاکنونی بشر را کله پا کرد. اکتبر اما از جنگ ماراتن و نبرد باستیل متمایز بود. متمایز بود از این رو که اکتبر بشارت آغاز تاریخ واقعی بشر و پایان دوران پیشا تاریخی مبارزه طبقاتی بود. اگر تاریخ واقعی بشر هنگامی نوشته می شود که از طبقات اثری بر جا نمانده باشد، پس تمام تاریخ تاکنونی را، تاریخ مبارزات طبقاتی، باید در حکم پیشاتاریخ حیات اجتماعی بشریت به حساب آورد. اکتبرپیش درآمد این تاریخ، و فقط پیش درآمد آن، را نوشت. افتخار تحریر این پیش درآمد برای همیشه به نام پرولتاریای انقلابی روسیه ثبت شده است. نه شکست بعدی کارگران روسیه در بنای جامعه سوسیالیستی انسانهای آزاد و نه هیچ درجه ای از بربریت حاکم بر قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم تغییری در این واقعیت تاریخی نمی‌دهند. انقلاب اکتبر در حافظه تاریخی بشریت ثبت شده و پاک شدنی نیست. هر کنش انقلابی و هر واکنش ارتجاعی در هر گوشه جهان معاصر از انقلاب اکتبر متأثر است و هنوز هم متأثر خواهد ماند.

اهمیت اکتبر فقط از آن رو نیست که انقلابی پیروزمند بود. بیشتر از آن روست که یک انقلاب به معنای دقیق کلمه بود. اکتبر محل تلاقی بنیادی ترین تضادهای نظام معاصر و تبلور انکشاف کامل مبارزه طبقات اصلی جامعه سرمایه داری بود. نه از آن رو که روسیه پیشرفته ترین جامعه سرمایه داری معاصر بود، بل از آن رو که در نظام جهانی سرمایه داری، مرزی بر انتقال تضادهای طبقاتی از جامعه ای به جامعه دیگر نیست. آنچه در روسیه ۱۹۱۷ واقع شد تنها تقابل پرولتاریا و طبقات حاکمه روسیه نبود. دو سوی این نبرد دو نیروی اصلی نظام سرمایه داری معاصر را تشکیل می دادند، همچنان که جنگ بورژوازی انقلابی فرانسه در انقلاب کبیر با ارتجاع سلطنتی جنگ کل بورژوازی انقلابی اروپا و جهان آن زمان با کل ارتجاع فئودالی را به نمایش می گذاشت.

روسیه ۱۹۱۷ کانون اصلی و پیشرفته ترین جبهه مبارزه طبقاتی در جامعه سرمایه داری آغاز قرن بیستم بود. قدرت انفجاری انقلاب اکتبر نیز در همین خصلت جهانی آن بود. پرولتاریای روسیه صدای رسای کل طبقه کارگر معاصر در مبارزه با جبهه واحد ارتجاع سرمایه داری و همه بقایای نظامات طبقاتی کهنه تر بود که اکنون زیر پرچم بورژوازی به حیات خود ادامه می دادند.

تکوین این دو قطبی فقر و ثروت، نکبت و لذت و محروم و صاحب امتیاز محصول کار هیچ حزب و گروهی نبود. این محصول تاریخی طولانی از ستمگری آشکار طبقات حاکم بود که در پرتو جنگی امپریالیستی شتابی بی سابقه به خود گرفت. این شتاب در همه کشورهای درگیر در جنگ به وقوع پیوست. در روسیه اما عمق آن از همه جا بیشتر بود. در روسیه بود که نخست تزاریسم و در فاصله کوتاه هشت ماهه ای بورژوازی نوپای آن تبدیل به " رستۀ عمومی انزجار و تجسم محدودیت همگانی" شده و پرولتاریای انقلابی به مثابه "رسته رهائی" در مقابل جامعه ظاهر شد. این روندی بود عینی. بدون چنین انکشافی هیچ سخنی از انقلاب اکتبر نمی توانست در میان باشد. انقلاب اکتبر محصول حزب بلشویک نبود، محصول تاریخی از انکشاف مبارزه طبقاتی بود که حزب بلشویک تنها بخشی از آن را تشکیل می داد. اما کدام بخش؟

۲) "ایراد اصلی تمام ماتریالیسم تاکنونی ... در آن است که شِِئ، واقعیت، تنها در شکل موضوع یا مشاهده ادراک می شود، نه به مثابه فعالیت حسی، [نه به گونه‌ای] ذهنی. به همین دلیل نیز تکامل وجه فعال [اندیشه]، بر خلاف ماتریالیسم، از سوی ایده آلیسم صورت گرفت – اما صرفا به گونه ای انتزاعی، چرا که ایده آلیسم طبیعتا فعالیت واقعی و حسی را آنگونه که هست نمی شناسد." (مارکس، تزهای فوئر باخ، تز اول)

زمانی مارکس پیش بینی کرد که سوسیالیسم برای نخستین بار در انگلستان، به مثابه پیشرفته ترین کشور صنعتی، عروج خواهد کرد. اکنون و در سال ۱۹۱۷ انقلاب در روسیه اتفاق می افتاد. پرولتاریای پیشرو یکی از عقب مانده ترین کشورهای سرمایه داری اروپا پرچم سوسیالیسم را برافراشته بود. آیا این انقلابی علیه مارکسیسم نبود؟ برای مرتجع ترین بورژواها اکتبر نه انقلاب که کودتا بود. این اما خطرناکترین تبیین از اکتبر نیست. خطرناکترین تبیین همانی است که اکتبر را به مثابه انقلابی علیه مارکسیسم و نه در تأیید آن قلمداد می کند و در این تبیین از خود مارکس نیز استمداد می طلبد. اکتبر منتقدان بیشماری دارد، همانگونه که طرفداران بیشمارتری. انبوهی از این منتقدان با هر تفاوتی در تحلیل بر این متفق اند که انقلاب اکتبر با آموزه مارکسیسم خوانائی نداشته و انقلابی است علیه مارکسیسم.

انقلاب در این دیدگاه نه محصول انکشاف مبارزه طبقاتی، بل محصول رشد نیروهای مولده است و مارکسیسم نیز آموزه شناخت رشد نیروهای مولده در جامعه سرمایه داری. جدال بر سر تفسیر اکتبر نیز یکی از عرصه های جدالی وسیعتر حول تبیین تاریخ بشر به طور کلی و تکامل جامعه سرمایه داری به طور ویژه است. می‌توان ادعا کرد که بر اساس مارکسیسم انسان محصول تاریخ است. بر این اساس انسان سازنده سوسیالیسم باید در درجه اول در انگلستان و سپس در فرانسه و آلمان ظهور می‌کرد که تاریخی از رشد مناسبات سرمایه داری را پشت سر داشتند. اما این انسان در روسیه ظهور کرده بود. اگر این انسان نمی توانست سازنده سوسیالیسم باشد و به خطا خود را انسان سازنده سوسیالیسم می دانست، پس چرا اصلا ظهور کرده بود؟ این نقض مارکسیسم است که ظهور این انسان را در جایی دیگر پیش بینی کرده بود. اگر هم چنین انسانی موفق به ساختن سوسیالیسم می شد که این نیزباز نقض مارکسیسم است. پس به هر صورت اکتبر انقلابی است علیه مارکسیسم.

اما استناد این دیدگاه به مارکسیسم بیش از آن که بیانگر نارسائی مارکسیسم یا نقض آن توسط انقلاب اکتبر باشد، فقر تاریخی خود این منتقدین را برملا می کند. واقعیت نزد مارکسیسم پیش از هر چیز فعالیت حسی، ذهنی خود انسان است. انسانی تاریخی که هم سازنده تاریخ است و هم این تاریخ را به گونه ای می سازد که پیش رو می یابد. این روح مارکسیسم است که نزد مارکس از زمان آغاز نقد هگل ظاهر می شود و با عبارت معروف "تئوری هنگامی که توده گیر می شود تبدیل به نیرویی مادی می گردد" پدیدار می شود و در تزهای فوئرباخ به فشرده ترین شکلی بیان می گردد و به مثابه خط سرخی همه آثار برجسته مارکس را به هم پیوند می دهد و در کاپیتال با تبیین سرمایه به عنوان رابطه ای اجتماعی به اوج خود می رسد. همین خط سرخ مارکسیسم است که یک بار دیگر در بلشویسم نمایان می گردد. بلشویسم تبلور این حکم درخشان است که "فلاسفه تاکنون جهان را تعبیر کرده اند، مسأله اما تغییر آن است". بلشویسم نه نقد مارکسیسم، بل همان پراتیک تغییر دهنده جهان بر بستر داده شده و همان "فعالیت حسی" تزهای فوئرباخ است.

پیش بینی مارکس در مورد ظهور سوسیالیسم در انگلستان اما بر متن شرایطی واقع گردید که هنوز نشانه ای از تکوین پراتیک دگرگون کننده جهان معاصر در نقطه ای دیگر مشاهده نمی شد. در آن پیش بینی آنچه در مرکز توجه قرار داشت مبانی مادی تکوین پراتیک انسانی مورد نظر مارکس بود و نه خود آن پراتیک. اگر آن پیش بینی بدون چنین پراتیکی به وقوع می‌پیوست، مارکسیسم نقض شده بود. با این همه در همان پیش بینی نادرست نیز تیزبینی داهیانه ای نهفته است. اگر انگلستان به دلیل گستردگی و تعمیق مناسبات سرمایه داری از مناسبترین مبانی مادی برای حرکت به سمت سوسیالیسم برخوردار بود، می شد از آن این را نیز دریافت، که در فقدان چنین شرایط مناسبی خیز به سوی سوسیالیسم با دشواریهایی به مراتب عظیم تر روبرو خواهد بود. و در روسیه چنین نیز شد.

اما این نیز وجه مشترک همه سوسیالیستهای متعهد به منافع تاریخی طبقه کارگر، از خود مارکس و انگلس تا مارکسیستهای برجسته دوران شکوفائی سوسیالیسم، تا لنین و تروتسکی و لوگزامبورگ و گرامشی، بود که در تعیین کننده ترین گره گاههای مبارزه طبقاتی از اقدام به آن چیزی که ضرورت بود هراسی به خود راه ندادند. این را مارکس در کمون پاریس نشان داده بود که پرولتاریای پاریس درگیر در نبرد مرگ و زندگی ناچار از دست زدن به انقلابی شد که امید چندانی به پیروزی اش وجود نداشت و این را لنین و تروتسکی هم در روسیه نشان دادند که پرولتاریای روسیه در نامناسبترین شرایط دست به انقلاب می زد. هنگامی که موجودیت طبقه ای و جامعه ای با تهدید روبرو می شود، هنگامی که پرولتاریا چاره ای جز انقلاب ندارد، باید با جسارت تمام به استقبال آن رفت. تکوین شرایط انقلابی ۱۹۱۷، تعمیق و گسترش شکاف طبقاتی، تمرکز "انزجار و محدودیت" در یک قطب و امید به رهائی در قطبی دیگر محصول روندی طولانی از مبارزه طبقاتی در روسیه و بر بستر دورانی متلاطم از مبارزات طبقاتی در سطح جهانی بود. بلشویسم بخشی از این روند تعمیق بود، خالق آن نبود. بدون جسارت انقلابی بلشویسم اما انقلابی نیز به وقوع نمی پیوست. پرولتاریای انقلابی روسیه در بلشویسم ابزار تحقق اراده انقلابی خود را یافت.

۳) طبقه کارگر خواهان انقلاب نیست، ناچار از انقلاب است. اکتبر بعدی خواهد آمد. چاره ای جز تدارک آن نیست.

بهمن شفیق



همچنین مشاهده کنید